نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی – دانشگاه یاسوج. ایران.
2 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی – دانشگاه یاسوج. ایران.
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Character and plot are the most important elements of fiction. The fundamental corner stone of every literary work both in old and new fiction is character. In other words in a fiction without a character there would be no actions. In stories characters are dealt with in two ways direct or indirect. Shahnameh can be regarded as a fictional work teemed with characters and its uniqueness owes itself largely to the fact that Ferdowsi paid his utmost attention to create characters. Through characterization, the characteristics, temperaments, ideologies and other features of a character is revealed to the reader. This research therefore is an attempt to analyze Ferdowsi’s point of view towards characters and study types of characterization employed by him.
کلیدواژهها [English]
نگریستن به آثار ادبی گذشته، از زاویة موضوعات و نقد ادبی معاصر، راهیست که باعث میشود پژوهشگران به قدرت و توانمندی بزرگان ادب فارسی آگاهی پیدا کنند و به این نکته پی ببرند که هر چند خاستگاه نقد ادبی معاصر، مغرب زمین است؛ اما در ادبیات شرقی بخصوص ایران زمین، اصول و قواعدی حاکم بوده است که بعضی از آنها در سالهای اخیر، اما در شکل و قالب دیگری با عنوان نقد ادبی جدید به جهانیان عرضه میشود. از دیگر سو، باعث میشود تا ارزش و راز ماندگاری این آثار بیش ازپیش آشکار شده و نیز گامی برای برقراری پیوند ادبیات معاصر و سنتی برداشته شود.
حماسه، نوعى شعر وصفى است که مبتنى بر توصیف اعمال پهلوانى، مردانگىها، افتخارات و بزرگى هاى قومى یا فردى باشد، بنحوى که مظاهر مختلف زندگى آنان را شامل شود. « شعر حماسى به این دلیل از جالبترین و ارزشمندترین انواع سخن منظوم بحساب میآید که به منزلة آیینه اى است که تصویر بزرگیها، منشهای نیک، سنتها و پایبندیهای اخلاقى آن ملتها را در آنها میتوان مشاهده کرد. » (رزمجو، 1381، ج1: 24)
شاهنامۀ فردوسی از حیث کمیت و ارزش ادبی، نه تنها بزرگترین اثر منظوم فارسی بشمار میرود، بلکه میتوان گفت که یکی از با ارزشترین و بزرگترین شاهکارهای ادبی جهان است. شاهنامه اثری داستانی است. حکیم فرزانه طوس، خود به این امر اذعان دارد:
کنـون پــر شگفتی یکی داستان |
|
بپیونـــدم از گفتـۀ باستـــان |
در شاهنامه فقط با یک داستان سر و کار نداریم؛ بلکه با مجموعهای از داستان
رو به رو هستیم که به یک وحدت و انسجام کلی رسیدهاند. برخی داستانهای شاهنامه، داستانهایی هستند که هر کدام بصورت مستقل وجود دارند، مانند داستان
«بیژن و منیژه» و «رستم و سهراب».
این داستانها در شاهنامه نقشی مهم دارند و از زاویههای مختلف قابل تحلیل هستند. هر داستان بخشها و عناصری دارد که پیکرۀ اصلی آن را بوجود میآورند. به این عناصر، عناصر داستان میگویند؛ عناصری که دارای رابطۀ متقابل با یکدیگرند و شبکۀ در هم تنیدهای را تشکیل میدهند که هر کدام در رابطه با هم تعریف میشود. مهمترین عناصر داستان عبارتند از: شخصیت، پیرنگ، درون مایه، موضوع، صحنه، فضا و زاویۀ دید. با توجه به اهمیت شخصیت و نقش پایهای آن در توسعه و پیشبرد حوادث و طرح داستان، موضوع این مقاله به بررسی شیوههای شخصیتپردازی در شاهکار سترگ و حماسی فارسی یعنی شاهنامۀ فردوسی اختصاص یافته است
شاهنامۀ فردوسی از بسیاری جهات در ادبیات ما اثری منحصر به فرد است. میتوان گفت که در ادبیات فارسی، شاهنامۀ فردوسی نخستین کتابی است که بطور جدی به شخصیتهای داستانی و جزییات آنها توجه کرده است. شاهان و پهلوانان شخصیتهای اصلی و مؤثر حماسهاند. فردوسی، در هنگام خلق شاهنامه، هم بر زبان و تکنیک و هم بر نحوۀ پردازش و فضای حماسه و داستان و قهرمانان آگاهی داشته است. اوبه قهرمانان داستانی خود عشق میورزد و دقت و توجه فراوانی در پردازش آنها دارد. این سخن که: «فردوسی قهرمان محبوب خود رستم را میپرستد و شاهنامه وی گویی چنان که محمود غزنوی نیز گفت جز وصف رستم چیزی نیست»(زرین کوب، 1383: 20) بیانگر همین توجه و دقت بیاندازۀ او به شخصیتهای داستانی است.
برای خلق هر اثر داستانی، نخستین عنصری که ضروری است، شخصیت داستانی است که اگر وجود نداشته باشد، ماجرایی اتفّاق نخواهد افتاد. شخصیت به همراه پیرنگ محوریترین و مهمترین عناصر داستانی بشمار میآیند: «شخصیتها را باید پایههایی دانست که ساختمان یک اثر بر روی آن ساخته میشود. هر قدر این پایهها با استحکامتر باشند بنا محکمتر و پایدارتر و از گزند زمانه مصونتر خواهد ماند. » (دقیقیان، 1371: 17)
تعاریف گوناگونی از شخصیت آمده است. به عنوان مثال، گوردون آلپورت میگوید: «شخصیت سازمان پویایی از سیستمهای روانی-تنی فرد است که رفتارها و افکار خاص او را تعریف میکند. » ( راس، 1373: 18).
مان میگوید:«شخصیت هر فرد همان الگوی کلی یا همسازی ساختمان بدنی، رفتار، علایق، استعدادها، تواناییها، گرایشها و صفات دیگر اوست. به این ترتیب میتوان گفت که منظور از شخصیت، مجموعه یا کل خصوصیات و صفات فرد است» (کریمی، 1370: 7)
«شخصیت عبارت است از مجموعۀ غرایز و تمایلات و صفات و عادات فردی، یعنی مجموعۀ کیفیات مادی و معنوی و اخلاقی که فرآیند عمل مشترک طبیعت اساسی و اختصاصات موروثی و طبیعت اکتسابی است، و در کردار و رفتار و گفتار و افکار فرد جلوه میکنند و وی را از دیگر افراد متمایز میسازند. » (یونسی، 1384: 289)
اما تعریفی که داستان نویسان از شخصیت ارائه میدهند با تعریف روان شناسان متفاوت است؛ زیرا داستان نویس، شخصیت را خلق یا باز آفرینی میکند: « اشخاص ساخته شدهای ( مخلوقی) را که در داستان، نمایشنامه و... ظاهر میشوند، شخصیت مینامند. شخصیت در اثر روایتی یا نمایشی، فردی است که کیفیت روانی و اخلاقی او، در عمل او و آنچه میگوید و میکند، وجود داشته باشد. خلق چنین شخصیتهایی را که برای خواننده در حوزۀ داستان مثل افراد واقعی جلوه میکنند شخصیتپردازی میخوانند» (میرصادقی، 1385: 84)
شخصیت را میتوان به دو جنبۀ شخصیت ظاهری و شخصیت حقیقی تقسیم بندی کرد که شخصیت ظاهری آن چیزی است که شخص در کارهایی مانند: سبک حرف زدن، حرکات سرودست، ادا و اطوار و ظواهر جسمی و.. . ارائه میدهد؛ اما شخصیت حقیقی آن است که در پس این نقاب ظاهری نهفته است.
«شخصیت حقیقی را تنها میتوان از طریق انتخاب در یک دو راهی بیان کرد. تصمیماتی که فرد در شرایط بحرانی و زیر فشار میگیرد مُعرف هویت اوست – هر چه فشار بیشتر باشد، انتخاب شخصیت حقیقیتر و عمیقتر است – پاسخ به سؤالاتی مانند: دروناً و قلباً کیست؟ وفادار یا بیوفا؟ صادق یا دروغ گو؟ مهربان یا بیرحم؟ شجاع یا بزدل؟ دست و دل باز یا خودخواه؟ با اراده و یا ضعیف؟ شخصیت حقیقی را نشان میدهد. » (مک کی، 1382: 246).
مک کی شخصیت داستانی را اثری هنری میداند و مینویسد:
«شخصیت داستانی یک اثر هنری است، استعارهای است برای ذات و طبیعت بشر. ما به گونهای با شخصیتها ارتباط برقرار میکنیم که گویی واقعیاند اما آنها در واقع فراتر از واقعیتاند». (مک کی، 1382: 245).
بطور کلی برای شخصیتپردازی میتوان از دو روش استفاده کرد:
1-روش مستقیم: که در آن نویسنده دانای کل است و همه چیز را میداند و خودش منش و رفتار شخصیتها را بیان میکند 2-روش غیر مستقیم: که در آن نویسنده به خواننده اجازه میدهد که با توجه به رفتار و اعمال درونی و بیرونی شخصیتها به خصلتهای آنها پی ببرد. (اخوت،1371: 141). هر دو شیوه مستقیم و غیر مستقیم دربرگیرندۀ ویژگیهای ظاهری و درونی است.
1. روش مستقیم: ارائۀ صریح شخصیتها با یاری گرفتن از شرح و توضیح مستقیم (میرصادقی، 1385: 87) در روش مستقیم، راوی با جملههای توصیفی و خبری به معرفی شخصیت میپردازد. «نویسنده با شرح و تحلیل و اعمال و افکار شخصیتها، آدمهای داستانش را به خواننده معرفی میکند، یا از زاویۀ دید فردی در داستان، خصوصیتها و خصلتهای شخصیتهای دیگر در داستان توضیح داده میشود و اعمال آنها مورد تفسیر و تعبیر قرار میگیرد.» (همان:87)
«به کار گیری شیوۀ مستقیم روز به روز کمتر میشود، چرا که انگیزهها و خصوصیات آدمی بطور عمده در کردار و گفتار بازتاب دارد (یونسی، 1384: 352).
2. روش غیرمستقیم: در این روش «با نمایش عملها و کشمکشهای ذهنی و عواطف درونی شخصیت، خواننده، غیرمستقیم شخصیت را میشناسد. این روش رمانهای «جریان سیال ذهن» را بوجود آورده است که عمل داستانی در درون شخصیتها رخ میدهد و خواننده غیرمستقیم در جریان شعور آگاه و ناآگاه شخصیتهای داستان قرار میگیرد.» (میرصادقی،1385: 92) روزبه معتقد است:در این روش «نویسنده، شخصیتها را از طریق عمل داستانی[1] میشناساند؛ یعنی افکار، اعمال و گفتار افراد، خود به خود معرف او میشوند. این روش هنرمندانهتر است و در رمان کاربرد گستردهتری دارد». (روزبه، 1381: 35).
شخصیتپردازی غیر مستقیم به هفت طریق انجام میشود. 1- شخصیتپردازی از طریق رفتار (اعمال) 2- شخصیتپردازی از طریق ارتباط و گفتوگو
3- شخصیتپردازی از طریق نام 4- شخصیتپردازی از طریق شکل ظاهری
5- شخصیتپردازی از راه محیط 6- شخصیتپردازی از راه توصیف 7- شخصیتپردازی از طریق جریان سیال ذهن.
در شاهنامه روایت در مورد یک شخصیت از دو راه صورت میگیرد: نخست از زبان راوی اصلی (شاعر):
در داستان رستم و اشکبوس نحوۀ تیراندازی رستم و کشته شدن اشکبوس را خود شاعر روایت میکند:
یکی تیــــر زد بر بــــــر اسپ اوی |
|
کـــه اسپ اندر آمد ز بالا بـه روی |
مرداس، از زبان شاعر با این خصوصیات توصیف میشود:
یکی مرد بود اندران روزگار |
|
زدشت سواران نیزه گذار |
ضحاک را هم این طور معرفی میکند:
جهانجوی را نام ضحاک بود |
|
دلیر و سبکسار و ناپاک بود |
دوم: از زبان راوی فرعی (خود شخصیت یا یکی از شخصیتهای دیگر داستان): رستم در رویارویی با پیران خودش را معرفی میکند:
بـدو گفت مـــن رستم زابلی |
|
زره دار با خنـجر کـابلی |
جمشید خودش را دارای فرّۀ ایزدی، موبد و شهریار میداند:
منـــم گفت با فرّۀ ایــــزدی |
|
همم شهریاری و هم موبدی |
گاه یکی از شخصیتهای داستان در نقش راوی ظاهر میشود: در موقع تولد زال کنیزکی نزد سام میآید و خصوصیات ظاهری زال را برای سام برمی شمارد:
پس پردۀ تو در ای نامجوی |
|
یکی پور پاک آمد از ماه روی |
اعمال و رفتار شخصیتها، باعث میشود که خواننده نسبت به شخصیت کلی آنها اظهار نظر و دیدی مثبت یا منفی دربارۀ آنها پیدا کند. به عنوان مثال، عواملی که باعث قضاوت خواننده دربارۀ شخصیت کیکاووس میشود، اعمال و رفتار او در موقعیتهای گوناگون است. در داستان رستم و سهراب، او از دادن نوشدارو خودداری میکند، (حمیدیان، 1373، ج2: 242) برخلاف میل پهلوانان و بزرگان به مازندران لشکر میکشد،. (همان: 84 به بعد )به کشور هاماوران لشکر کشی میکند و با سودابه ازدواج میکند و با این کار زمینۀ کشتن سیاوش را فراهم میکند، (همان: 131) در داستان سیاوش، ازسیاوش میخواهد که گروگانها را نزد او بفرستد تا بکشد،
(حمیدیان، 1373،ج3: ص62) در کارها و امور مهم زود تصمیم میگیرد و زود پشیمان میشود:
تــو دانی که کاووس را مغـز نیست |
|
بـه تیـزی سخن گفتنش نغز نیست |
همه این عوامل باعث میشود تا مخاطب نمای کلی شخصیت او را بشناسد. هر چند فردوسی در آغاز پادشاهی کاووس، چهرۀ مثبتی از او نشان میدهد، اما اعمال و رفتار کاووس باعث میشود که همگان او را پادشاهی سبک سر و بیخرد بشناسند و جالب اینجاست که دیو سپید هم به شخصیت کاووس پی برده و او را بیبر میخواند:
به هشتم بغرید دیو سپید |
|
که ای شاه بیبر به کردار بید |
فردوسی به افکار و احساسات شخصیتهای داستانی خود در شرایط گوناگون توجه خاصی دارد و استدلال آنان از پدیدهها را بیان میکند. در داستان اکوان دیو، زمانی که اکوان دیو رستم را بر دست برداشته و از او میپرسد او را به دریا بیندازد یا به کوه، با خود میاندیشد و به این نتیجه میرسد که:
چـــو رستـــم بـــه گفتار او بنگرید |
|
هوا در کف دیو وارونـــه دیـــد |
به همین خاطر به او میگوید مرا به کوه بینداز تا شیر و پلنگان قدرت بازوی مرا مشاهده کنند. ولی دیو که کارش واژگونه است او را به دریا میاندازد.
بیان احساسات و عواطف رستم در واقعۀ مرگ سهراب و مرگ سیاوش و گرفتاری کاووس در بند شاه هاماوران بعد احساسی شخصیت او را روشن میکند:
مرگ سهراب:
پیـاده شد از اسپ رستـم چـــو باد |
|
بـــه جــای کُله خـــاک بـــر سر نهاد |
مرگ سیاوش:
تهمتن چـو بشنید زو رفت هــوش |
|
ز زابل به زاری برآمد خروش |
گرفتاری کاووس:
ببـاریـد رستـم ز چشم آب زرد |
|
دلش گشت پرخون و جان پر زدرد |
«ارتباط انسانی فرایندی است که شخص یک مفهومی را به ذهن شخص یا اشخاص دیگر با استفاده از پیامهای کلامی یا غیر کلامی منتقل کند. »(ریچموند،1387: 81) بیشترین موارد استفاده از شیوۀ غیرمستقیم و نمایشی در موقع ارتباط شخصیتها با یکدیگر است. نویسنده میکوشد در میانۀ داستان با برقراری ارتباط بین شخصیتها به پردازش شخصیتها اقدام کند. ارتباط اشخاص، از دو راه ارتباط کلامی و ارتباط غیر کلامی امکانپذیر است.
گفتوگو در کنار کردار و رفتار، طبیعیترین و مؤثرترین راه نشان دادن خصوصیات اشخاص است؛ از آنجا که پایه و اساس هر داستان خوبی، اشخاص و خصوصیات ویژۀ آنهاست، بنابراین گفتوگو که جز جدا نشدنی اشخاص است خود مهمترین عنصر داستان است.
«صحبتی را که میان دوشخص یا بیشتر رد وبدل میشود، یا آزادانه در ذهن شخص واحدی در اثری ادبی(داستان، نمایشنامه، شعر و.. . )پیش میآید گفتوگو مینامند. » (میرصادقی، 1385: 466)
«گفتوگواز عناصر مهم در داستانپردازی است. پیرنگ را گسترش میدهد، درونمایه را به نمایش میگذارد شخصیتها را معرفی میکند و عمل داستانی را پیش میبرد.» (همان: 463)
«گفتوگو باید واجد شرایط زیر باشد:
الف) ضروری و به اندازه باشد. ب) در امتداد روایت باشد. ج) متناسب با ویژگیهای جسمی، روحی، اخلاقی، اجتماعی، بومی و طبقاتی شخصیتها باشد.» (روزبه،1381: 36).
یونسی از میان وظایف ششگانۀ گفتوگو سه مورد را مهمتر میداند:
«الف- مکشوف ساختن شخصیت و سرشتِ (توصیف عملی) پرسناژ داستان. ب- پیش بردن آکسیون (وقایع داستان) ج- کاستن از سنگینی کار. » (یونسی،1384: 351).
فردوسی در بیشتر جاهای شاهنامه، خصوصیات شخصیتها را از راه گفتوگوی دو یا چند تن از آنها، به خواننده میشناساند. «گفتوگو باید معرف شخصیتهای داستان باشد که اغلب سه خصوصیت عمده را در بر میگیرد: خصوصیت جسمانی، روانی و خلقی و اجتماعی. » (همان: 464) اوج ارتباطات زبانی شاهنامه را میتوان در داستان رستم و اسفندیار یافت. گفتوگوهای اسفندیار با پدرش، گشتاسب، نصیحت کردن اسفندیار به وسیلۀ کتایون و استدلال اسفندیار، گفتوگوی بهمن و رستم، پرخاش اسفندیار به بهمن، سخنان پشوتن و اسفندیار و گفتوگوی رستم و اسفندیار
(حمیدیان، 1373،ج6) از جمله مهمترین این گفتوگوهاست که هر سه خصوصیت بالا در آن به خوبی مشهود است. خواننده در خلال این ارتباطات کلامی به شخصیت افراد پی برده و از این ابزار سود میبرد تا خصلتهای نیک و بد هر یک را بشناسد.
چنیــــن گفت رستـــم که بیگــاه شد |
|
ز رزم و ز بــد دست کـــــوتاه شد |
بـــدو گفت روییــــن تن اسفنـدیـــار |
|
کــــه ای بـرمنش پیـــــر ناسازگار |
در این گفتوگو خصوصیت چاره اندیشی و زرنگی رستم بر خواننده آشکار میشود.
نحوۀ برخورد ضحاک با وزیرش، کندرو در زمان ورود فریدون به کاخ ضحاک حکایت از اخلاق ناپسند او دارد:
بـــه دشنـام زشت و بـه آواز سخت |
|
شگفتی بشوریــد بــــا شور بخت |
برطبق تعریف بالا، گفتوگو ممکن است گاهی در ذهنِ شخصیتِ واحدی تحقق پیدا کند که در این صورت تک گویی درونی خوانده میشود. «تک گویی درونی شیوهای است که افکار درونی شخصیت را نشان میدهد و تجربه درونی و عاطفی او را غیر مستقیم نقل میکند و به لایۀ پیچیدۀ زیرین ذهن دست مییابد و تصویرهای خیال و هیجانها و احساسات شخصیت را ارائه میکند. » (میرصادقی، 1385: 479) از این شیوه هم در شاهنامه بسیار استفاده شده است. کشمکشهای درونی رستم در مواجهه با اسفندیار نمونهای از این شیوه است. او به سرانجام کار میاندیشد که در رویارویی با اسفندیار دو راه وجود دارد که به ناچار یکی را باید برگزید. یا با او وارد جنگ شود، و یا دست به بند دهد. و اگر با او بجنگد یا او را میکشد و یا کشته میشود. که همه راهها سرانجامی شوم در پی دارد:
دل رستــم از غـم پر اندیشه شد |
|
جهان پیش او چون یکی بیشه شد |
ارتباطهای غیر کلامی نقشی بسیار مهم در انتقال پیام به دیگران دارد بطوری که: « یکی از پیشتازان مطالعات غیر کلامی «بیردویسل» مشخص کرده است که تنها 35 درصد از معنی در یک وضعیت خاص با کلام به دیگری منتقل میشود و 65 درصد باقیماندة آن در زمرة غیرکلامی است. » (فرهنگی، 1387: 272) تمامی پیامهایی که افراد با رفتارها و حالتهای خود به دیگران منتقل میکنند مانند ایما و اشارههای مختلف، حالات چهره، نحوة نگاه کردن،حرکات اعضای بدن، خوردن و آشامیدن و... مشمول ارتباطات غیرکلامی میشود.
در شاهنامه، ارتباطات غیر کلامی برای شخصیتپردازی بوفور یافت میشود که از جملۀ آنها میتوان به رنگ چهرۀ اشخاص، که مهمترین عضو در ارتباطهای غیرکلامی محسوب میشود، در مواجهه با موقعیتهای گوناگون، اعم از ترس، ناراحتی و خوشحالی اشاره کرد.
ترس:
کمان را به زه کرد پس اشکبوس |
|
تنی لرز لرزان، رخی سندروس |
لب موبدان خشک و رخساره تر |
|
زبان پــر زگفتار بـــا یکدگـر |
ناراحتی:
پشوتن ز رودابه پر درد شد |
|
و ز آن شیون او رخش زرد شد |
خوشحالی:
رخ شاه شد چون گل ارغوان |
|
که دولت جوان بود و خسرو جوان |
خوردنیها و نوشیدنیها به عنوان یک نظام نشانه ای مفاهیم فرهنگی و اجتماعی دربارۀ موقعیت، ملّیت، جنسیت، طبقۀ اجتماعی، شأن اجتماعی را القا میکند و همگرایی یا واگرایی نهادهای اجتماعی را نشان میدهد. (سجودی، 1385: 85)
رستم در هر وعدۀ غذایی خود یک گور میخورد و این برای حریفان او خوف انگیز و رعبآور است. آنها پی میبرند که با حریفی عادی روبهرو نیستند. وقتی بهمن از طرف اسفندیار نزد رستم میرود، او را با این حال مشاهده میکند:
دگــر گـور بنهاد در پیش خـویش |
|
که هـــربارگــوری بدی خوردنیش |
در مهمانی اسفندیار هم، خوردن و آشامیدنش شگفت انگیز است:
چـو بنهاد رستم بخــــوردن گرفت |
|
بمـاند اندران خــوردن اندر شگفت |
باده نوشی او و بیشتر پهلوانان، امری است که از آن غفلت نمیکنند.
یکی جـــام پـر میبدست دگـــر |
|
پرستنده بر پـای پیشش پسر |
او گاهی در باده نوشی، افراط هم میکند. بطوری که در مجلس اسفندیار، رستم میگوید که بر جام میاو آب نیفزایند تا اثر و تیزی آن شکسته نشود و آنقدر باده نوشی میکند، تا چهره اش بسان لعل قرمز گون میشود (حمیدیان، 1373، ج6: 265) حتا در موقعیت خطیری چون هفت خوان هم، باده نوشی را فراموش نمیکند.
(همان، ج2: 97).
فردوسی در جاهایی که به تفصیل سخن از مجالس خوردن و نوشیدن میکند،پیامهایی برای خواننده دارد. در شاهنامه خوردنیها و آشامیدنیها، و طرز استفاده از آنها نشان دهندۀ طبقه و منزلت اشخاص است همچنین رابطه علی و معلولی بین قدرت و تغذیۀ پهلوانان را نشان میدهد.
یکی از سادهترین شیوههای شخصیتپردازی غیرمستقیم استفاده از نام مناسب است. برخی از موارد نام گذاریها در ارتباط به شخصیتهای داستانی است. نام، میتواند بازگو کنندۀ بخشی از ویژگیهای شخصیتی فرد باشد. استفاده از نام در واقع یکی از فرصتهای بسیار خوب برای شخصیتپردازی است.
«نویسنده با طرح و ساختار داستانش اسمی برای شخصیتهای اثرش انتخاب میکند. این اسم بطور معمول خنثی و اتفاقی نیست و دارای بار عاطفی و اجتماعی است و نشان دهندۀ خاستگاه فکری نویسنده است» (اخوت، 1371: 164).
درشاهنامه، عنوانها و لقبها تا حدی زیاد بیانگر خصلتهای قهرمانان است. بعضی از این القاب، مربوط به جنبههای بیرونی و ظاهری شخصیتهاست و برخی به روحیات و رفتار آنها برمی گردد. شخصیت رستم در شاهنامه یکی از شخصیتهای اصلی و شاید محوریترین آنها باشد. فردوسی برای این شخصیت القابی بکار برده است که همگی حاکی از قدرت و تنومندی اوست. پیلتن(ج6: 263) و تهمتن( ج2: 209) نامـور (ج1: 266) یل تاجبخش (ج4: 315). «تهمتن به معنی بزرگ پیکر و قوی اندام.... و رستم به معنی کشیده بالا و بزرگ تن و قوی پیکر است. »(رستگار فسایی، 1379: 409)
واژۀ زال خود دلالت بر یک ویژگی ظاهر شخصیت مورد نظر است: « ریشۀ این نام در اوستا zar(پیر شدن)، در هندی باستان jāre-jar (پیر شدن) است.... زال یعنی مانند پیران سفید موی. (همان:485)
به چهره چنان بود تابنده شید |
|
ولیکن همه موی بودش سپید |
زریر هم در لغت به معنای دارندۀ جوشن زرین است (هینلز، 1373: 273) در شاهنامه هم همین وجه تسمیه برای او آورده شده است:
ابا جوشن زر درخشان چو ماه |
|
بدو اندرون خیره گشتی سپاه |
فردوسی القابی از قبیل ناپاکدین(ج1: 55) جادوپرست (همان:60)، اژدهافش، (همان:70) اژدهادوش (همان: 75) شوخ، بدگهر (همان:46)، دلیر،سبکسار، ناپاک (همان:44) برای ضحاک بکار میبرد. شوارتز واژۀ ضحاک (اژدهاکه) را (مار – مرد) ترجمه کرده است.» ( هینلز:1373: 156)
فردوسی روییدن مار بر دوشهای ضحاک را در چند بیت خلاصه میکند:
بفــــرمود تا دیـــو چــــون جفت او |
|
همی بـــوسه داد از بـــر سفت او |
توصیف ظاهر و قیافۀ شخصیت یکی از ابعاد شخصیتپردازی است، بطوری که همیشه شخصیتهای محبوب را با قیافههای دوست داشتنی و شخصیتهای منفور و افراد بدکار را با قیافههای زننده معرفی کردهاند. در شاهنامه، شخصیتهایی محبوبی مانند فریدون، رستم، سیاوش، سهراب و کیخسرو با قیافه و ظاهری زیبا توصیف شدهاند؛ ولی شخصیتهای منفوری چون ضحاک، گرسیوز، دیوان و اهریمنان با ظاهری کریه و ناخوشایند تصویر شدهاند.
اخوت ویژگیهای ظاهری را به دو دستۀ طبیعی و اجتماعی تقسیم بندی کرده است:
«مقصود از وضعیت طبیعی خصوصیات جسمی شخصیت است: ترکیبی که معمولاً خود او در پیدایش آن نقشی نداشته است. مثل اندازۀ قد، معلولیتهای جسمانی، دماغ بزرگ یا کوچک و.. . برخی از ویژگیهای ظاهری اشخاص داستان اجتماعی است. مثلاً وضع لباس پوشیدن، آرایش سر و صورت، رفتارهای اجتماعی
(از قبیل طرز حرف زدن، خندیدن و.. . ) و نظایر اینها» (اخوت؛139:1371 -140).
فردوسی در توصیف خصوصیات ظاهری، طوری عمل کرده است که خواننده میتواند با توصیفات او چهرهای از شخصیت مورد نظر را در ذهن خود مجسم کند، یا او را با خصوصتی بارز بشناسد. البته این طور نیست که در یک جا همه خصوصیتهای یک شخصیت را بیان کند، بلکه در میانۀ داستان و شاید در دو یا چند داستان، یک شخصیت را توصیف کند؛ به طور مثال، رستم شخصیتی است که در شاهنامه حضوری طولانی دارد. فردوسی درجایی مشت او را و درجای دیگر سرپنجه و همین طور ستبری بازوان و رانهایش را وصف میکند.
او قدرت سرپنجه رستم را بحدی توصیف میکند که هنگام دست دادن با حریفان، با فشار دادن انگشتانشان خون از آنها جاری میشود. (همان، ج2: 114) مشت او با یک ضربه کار حریفان را میسازد، (همان: 209) در وصف اندام او میگوید:
بـدان بازوی و یـال آن پشت و شاخ |
|
میان چــون قلم سینــه و بر فــــراخ |
هنگامی که طوس، به فرمان کاووس به سوی رستم میرود تا او را بگیرد و بیرون ببرد، رستم دستی بر دست او میزند که طوس با آن ضربه، سرنگون بر زمین میافتد:
بـزد تند یک دست بـر دست طوس |
|
تـو گفتی ز پیـل ژیـان یافت کوس |
توصیف شاعر از زیبایی فریدون، حالت پیری او را نشان میدهد:
به بالای سرو و چو خورشید روی |
|
چو کافور گرد گل سرخ موی |
یکی دیگر از شخصیتهایی که در شاهنامه، زیبایی طبیعی او به گونهای سحر انگیز و تشبیهاتی بدیع توصیف شده است، رودابه است. فردوسی در این توصیف، مو، چشم، ابرو، بینی و سر زلف رودابه را این طور وصف میکند:
به بالای ساج است و همرنگ عاج |
|
یکی ایزدی بر سر از مشک تاج |
ویژگیهای ارثی هم جزیی از وضعیت طبیعی فرد محسوب میشود، زیرا خود فرد در پیدایش آن نقشی نداشته است. این گونه همانندیها که گاهی از یک نسل به نسلهای بعد میگذرند، یا بدنی و بیرونی اند و یا از خلق و خوی آدمیان ناشی میشوند. همانندی ارثی که دستمایۀ فردوسی برای توصیف خاندان سام شده است، نمونۀ خوبی برای نقش توارث در شخصیتپردازی است. همانندی زال به سام از نظر چهره، قامت و خردمندی:
بـه دیـدار سام و بـه بالای او |
|
به پاکی دل و دانـش و رای او |
شباهت رستم به سام: زمانی که کودکی از حریر به شکل رستم درست میکنند و برای سام میفرستند:
ابر سام یل موی بر پای خاست |
|
مرا ماند این پرنیان گفت راست |
رستم در نخستین دیدار با نیای خود میگوید:
به چهر تو ماند همی چهرهام |
|
چو آن تو باشد مگر زهرهام |
شباهت سهراب به رستم، سام و نریمان: فردوسی در توصیف سهراب هنگام تولد او میگوید:
تو گفتی گو پیلتن رستم است |
|
و گر سام شیر است و گر نیرم است |
گاهی این همانندیها به چند نسل هم میرسد. نسب رستم با هفت واسطه به ضحاک میرسد.
همان مــــادرم دخت مهــراب بــود |
|
بـــدو کشور هنــد شاداب بـــــود |
نولدکه معتقد است که رستم از آن روی که نسب از ضحاک دارد دارای کمی شیطنت است. حیله گری هایش هم بیارتباط با همین اندکی روح شیطنت نیست. » (حمیدیان، 1372: 234)
برخی ویژگیها مانند وضع لباس پوشیدن، آرایش سر و صورت، رفتارهای اجتماعی (از قبیل طرز حرف زدن، خندیدن و .. وضعیت اجتماعی فرد را بوجود میآورند.
در توصیف لباس و ظاهر گرسیوز میگوید:
چهارم چو گرسیوز آمد بدر |
|
کله بر سر و تنگ بسته کمر |
دربارۀ لباس رستم در موقع جنگ، ابیات زیادی در شاهنامه موجود است. زره و پوشش رستم، ببر بیان نام دارد و شکل ظاهری آن طوری است که وحشت در دل دشمنان میاندازد:
تهمتـن بپـوشید ببـر بیــان |
|
نشست از بـر ژنــده پیـل ژیـان |
بر طبق بعضی دیگر از ابیات شاهنامه زرهی است که از چرم پلنگ (یعنی همان پلنگینه) ساخته شده است:
ز دریـــا نهنــگی به جنـــگ آمدست |
|
که جــــوشنش چــرم پلنگ آمدست |
او ابزار و ادوات رستم را نیز وصف میکند. گرز سنگینش، که کسی نمیتواند آن را بردارد نشان از تنومندی و زورمندی او دارد:
نه برگیـــرد از جـــای گـرزش نهنگ |
|
اگــر بفکند بـــر زمیــن روز جنگ |
و کمند شصت خم:
همــی گشت رستم چــــو پیـــل دژم |
|
کمنــدی بــه بازو درون شصت خــم |
و بارۀ تنومندش متناسب با خود اوست:
به زیــــر انــــدرون بــارۀ گام زن |
|
یکی ژنـده پیلست گــویی به تــــن |
فردوسی از زبان بستور، ظاهر زریر را توصیف میکند. خواننده از این طریق در مییابد که زریر جوان و ریش سیاه داشته است:
کیان زاده گفت ای جهاندار شاه |
|
برو کینۀ باب من باز خواه |
منیژه وقتی نخستین بار بیژن را از دور میبیند، در توصیف ظاهر، مو و لباسش میگوید:
به رخسارگان چون سهیل یمن |
|
بنفشه گرفته دو برگ سمن |
زیبایی رودابه و ابروی کمان او هم یکی از توصیفات زیبای شاهنامه است:
دو چشمش بسان دو نرگس به باغ |
|
مژه تیرگی برده از پر زاغ |
در این توصیف هرچند تاحدود زیادی این زیبایی رودابه طبیعی بوده؛ ولی بدون شک نقش آرایشهای زنانه را نمیتوان نادیده گرفت.