نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بین المللی قزوین
2 استادیار دانشگاه بینالمللی امام خمینی قزوین. ایران.
3 استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بین المللی امام خمینی قزوین
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Without a doubt Shahnameh is a universal text whose humane ethical system goes far beyond the race and geographic barriers. Hence it is not surprising to see the rare capacity of Shahnameh to accommodate so many characters and to attribute world symbols and human character archetypes to them. This research is based on the psychological and archetypal approach used by Carol S. Pearson and Hugh K. Marr in the theory of “Awakening the hero within” and Joseph Campbell’s theory in “The hero’s journey”. Descriptive analytic method was used to prove the above theories in life stories of Seyavash and Kay khosrow in Shahnameh. The result of this analysis seems to suggest that their lives begin with the archetype “orphan” becomes intrinsic in them despite the changes brought about in their characters and in their life condition, this archetype almost evolves symbolically with death in Siayvash. The outward and objective expression of this evolutionary transformation and awakening is manifested in Kay Khosrow in the form of “sage” archetype which leads to his awakening. Therefore the process of Ferdowsi’s characterization from Seyavash to Kay Khosrow both from the aspect of cycle of life and death ( Plant god and martyre in Seyavash’s being to fertility goddess and life in Kay Khosrow’s being) and the quality of the here’s journey are complementary.
کلیدواژهها [English]
شاهنامة فردوسی به سبب صلابت زبان و سبک حماسی از یک سو و مایهوری از معارف ایرانی از جمله اساطیر ملی از سوی دیگر، میراث ماندگار و پویایی است که همواره در کانون توجه محققان داخلی و خارجی قرار داشته و دارد. توجه به این میراث هویتی- معرفتی از زوایای مختلف نهتنها میتواند ارزشهای ذاتی این اثر سترگ حماسی را آشکار کند، بلکه در بازشناسی فکری و هویتی ایرانیان بسیار مؤثر است.
(قبادی و قاسم زاده،1388: 197) اهمیت این رویکرد خوانشی، زمانی بارز میشود که به ماهیت ذوابعاد شاهنامه توجه داشته باشیم و از اعتقاد جزمی و محدود به شاهنامه به عنوان اثر صرفا ادبی پرهیز کنیم. یکی از وجوه ارزشمند در نگاه به شاهنامه فرایند الگوسازی در آن است. الگوسازیی که در شاهنامة فردوسی با تحلیل شخصیتهای پروتوتایپ (شخصیت نمونة اولیه) چون کیومرث(انسان نخستین و نخستین شهریار)، سیاوش و کیخسرو(انسان کامل و آرمانی)، رستم (پهلوان آرمانی) و... قابل تحلیل و اثبات است. اعتقاد فردوسی به اصالت انسان و اینکه او انسان را اساس آفرینش و کلید خلقت میداند،1خود گواه غلبة نگرش انسانمدارانه در اندیشة فردوسی است. بویژه اینکه بنیاد شاهنامه بر کهن الگوها و اسطورههای ایرانی استوار است و این خود بهترین زمینه برای ماهیت انسانشناختی شاهنامه و بازنمایی ورزیدگی فکری فردوسی است. از این روست که برخی گفتهاند که «در حماسه موضوع اصلی دیگر کیهان نیست، انسانی است که ارادة خود را فعلیت میبخشد... در اینجا موضوع اصلی انسان است اما نه انسان اجتماعی؛ زیرا هرچند انسان به زندگی اجتماعی خود آگاهست ولی خویشتن را به مثابة موجودی اجتماعی نمینگرد و نهتنها حقیقت وجود خود که خاستگاه روابط اجتماعی را نیز در بیرون از اجتماع میجوید: در خدا و جهان.»(مسکوب،1354:102)
همین خصلت انسان گرایانة حماسه است که مخاطبان را به جستوجوی انسان آرمانی و پهلوانی تشویق میکند و به بازنمایی سیمای سمبلیک و رمزگشایی از آن وامیدارد؛ باشد که تحقق آمال خویش را-که همان تجلی انسان کامل است و از عصر اسطورهسازی تا همیشه روزگار به تحقق آن امید بسته است- در قالب و هیأت شخصیتهای آرمانی حماسه بازیابد؛ چراکه «انسان آرمانی که شخصیت او در وجود برخی از قهرمانان دورههای اساطیری و پهلوانی شاهنامة فردوسی یا دیگر آثار ادب حماسی زبان فارسی متجلی است، مظهری از ارزشهای اخلاقی و عاطفی قوم ایرانی و نموداری از آرزوهای متعالی ملتی است که از کهنترین ازمنة تاریخ، همواره در تکاپوی حقیقت بوده و در راه دستیابی به فضیلت و کرامت انسانی کوشیده است و در هر دورهای متناسب با قدرت بالندگی اجتماعی و فرهنگی خود نقش حیاتی مؤثری را در ساختن بنای تمدن و رونق بخشیدن به آثار علمی و هنری و ادبی جهان داشته است.»(رزمجو، 1368:36)
حماسة فردوسی تبلور خویشتن ملی و آرمانی ماست که کار اصلی آن «انکشاف خودآگاه خویشتن فرد است؛ یعنی آگاهی به ضعف و تواناییهای خودش، به گونهای که بتواند با مشکلات زندگی رو به رو شود»(به نقل از هال،1386:72) و در نهایت به بیداری قهرمان درون برسد.
از ویژگی اساسی شخصیتپردازی شاهنامه، خاصیت تکمیل کنندگی شخصیتهاست؛ یعنی غالبا داستان زندگی قهرمانان به تحقق انسان حماسی و آرمانی منجر میشود. لذا «زندگی انسان حماسی در مجموع حماسه تکمیل میشود و هر پهلوانی بخشی از آن[فرایند تکاملی] را نمایان میسازد.» (مختاری،1379:137) از این روست که این جستار نیز به پیوند انضمامی شخصیت حماسی سیاوش و کیخسرو پایبند، و معتقد است تفسیر یکی بیتوجه به شخصیت دیگری، نتایجی ناقص به دنبال دارد.
با وجود این، از این منظر؛ یعنی توجه به مرکزیت پندار انسان مدارانه - البته نه از نوع اومانیستی غرب بلکه از منظر انسانشناسی دینی و عرفانی- شاهنامه متنی باز و معیار برای هر ایرانی محسوب میشود؛ نکتهای که نیازمند واکاوی داستانهای شاهنامه و خوانشی نو از آن دارد. تحلیل کهن الگویی شخصیتهای شاهنامه از منظر روانشناسی پیرسون و کیمار یکی از شگردهای نو در تحلیل روانشناسانة شخصیتها و واکاوی کیفیت شخصیتپردازی در آن محسوب میشود. مطابق این نظریه هر شخصیتی در هر مرحله از زندگی شخصی و اجتماعی خود از یک کهنالگوی شخصیتی خاص برخوردار است که البته بسته به اوضاع خاص اجتماعی، فرهنگی، محیطی و...گاه متحول میشود.
مقایسة دو شخصیت محوری شاهنامه؛ یکی سیاوش و دیگری کیخسرو در کنار شخصیتهای دخیل و تأثیرگذار و مرتبط با داستان زندگی آن دو؛ مانند کیکاووس، سودابه، افراسیاب و... با قرینههای کهنالگویی دوازدهگانة معصوم، یتیم، جنگجو، حامی، جستوجوگر، عاشق، نابودگر، آفرینشگر، حاکم، جادوگر، فرزانه و دلقک به خوبی میتواند همگونی و همخوانی خصایص شخصیتی و روحی-روانی قهرمانان شاهنامه را با کهن الگوی سفرقهرمان، که زیربنای همة داستانهای حماسی- اسطورهای است، نیز به خوبی نشان دهد. لذا این پژوهش در حیطة تحقیقات بینرشتهای به کمک مبانی نظری تحلیل کهنالگویی پیرسون-کیمار و نظریة «سفرقهرمان» جوزف کمپل در تلاش است ژرفنای روحی-روانی شخصیتهای الگو در شاهنامة فردوسی را بازنمایی کند. و به این دو پرسش اساسی پاسخ دهد که نخست، مطابق نظریة پیرسون-کیمار شخصیتهای سیاوش، کیخسرو و فرود در کدام کهنالگوی دوازدهگانه قرار میگیرند؟ دوم، این خصایص کهن الگویی شخصیت در فرایند سفر قهرمان چگونه ظهور و بروز مییابد و چگونه به بیداری قهرمان درون میانجامد؟
باید توجه داشت که کنشها و خویشکاریهای قهرمانان شاهنامه به چند دلیل انگیزة تحلیل روانشناختی را بر میانگیزانند: نخست آنکه این شخصیتها بیش از اینکه واقعی و برآمده از متن جامعة خود باشند، نماد و نمودی از صفات درونی انسانها هستند. دوم اینکه هر یک در قاموس فرهنگی و تمدنی خویش در سیر در زمانی و تاریخی شکل گرفتهاند و به سبب الگو و سرمشق بودن–که ناشی از ماهیت اسطورهای آنها نیز هست-همواره مورد تقلید و اقتباس قرار میگیرند و به قول الیاده به سبب تعلق به ساحت آیینی، خاصیت تکرار پذیری دارند. سوم آنکه شخصیتهای حماسی به سبب بازیگری در ظرف ژانر حماسه -که برترین ظرف گفتمان ملی و تابلو و آینة اندیشه و باورهای قومی و ملی است- نوعی بازنمایی اندیشه و مرام بومی محسوب میشوند و به علت آنکه با محتویات ضمیر ناخودآگاه شاعر همراهی میکند، قابلیت تحلیل روانشناختی را برمیانگیزاند. از این روست که شخصیت حماسه به سبب نقش چکیدگی و برجستگی در جامعة خویش، میتواند معیاری برای آدمیان و بویژه انسانهای جامعة خویش باشد.
گرچه توجه به کیفیت شخصیتسازی و طرح خصایص روحی و روانی آنها تاکنون در تحقیقاتی چند در قالب مقاله و گاه پایاننامه دنبال شده است، واکاوی این مهم از منظرهای نو و تازه در نقد روانشناسانه میتواند رهگشا و آشکارکنندة زوایای پنهان شخصیتهای الگو (پروتوتایپ) در شاهنامه – به عنوان سترگترین اثر ملی و هویتی ایرانیان- باشد. گرچه تاکنون در زمینههای نقد روانشناسانه هر روز شاهد بسامد توجه به نظریات روانشناختی امثال یونگ، فروید و گاه آدلر هستیم؛ مانند«تحلیل داستان سیاوش بر پایهی نظریات یونگ» (1386) در فصلنامة پژوهشهای زبان و ابیات فارسی یا «نقد و بررسی روانکاوانه شخصیت زال از نگاه آلفرد آدلر»(1388) که در مجلة نقد ادبی عرضه شده است و یا «تبیین کهنالگوی سفر قهرمان براساس آرای یونگ و کمپل در هفتخوان رستم»(1392) که در فصلنامة ادبیات عرفانی و اسطورهشناختی و مقالة «تحلیل داستان کیخسرو در شاهنامه براساس روش نقد اسطورهای»(1389) که در فصلنامة پژوهشهای ادبی به چاپ رسیده است؛ اما نظریات نو و تازه که بتواند به خوانشی دیگرگونه از متن کمک نماید، کم نیستند. یکی از این رویکردهای نظری جدید، نظریة «بیداری قهرمان درون» پیرسون- کیمار است. در این جستار تلاش میشود از منظر روانشناختی مورد نظر پیرسون -که بی شک یکی از کاراترین رویکردهای پراگماتیک در روانشناسی شخصیتهای اسطورهای، افسانهای، داستانی یا تاریخی در متون ادبی بشمار میرود- به تحلیل روانشناختی- کهن الگویی قهرمانانی چون سیاوش و کیخسرو در شاهنامه پرداخته شود؛ پژوهشی که میتواند گام اول در معرفی این شگرد و ظرفیتهای علمی آن در تحلیل شخصیتهای اسطورهای از جمله قهرمانان اسطورهای-حماسی شاهنامه باشد.
یکی از موتیفهای رایج و همیشگی در ایجاد حس پویایی و حیات در حماسهها، موتیف «سفر» است. موتیفی که خود موجبات بروز بنمایههایی مانند گذر از آزمون، خطرپذیری، رؤیامحوری و... را مهیا میسازد؛ زیرا سفر قهرمان در حماسه با سفر ذهنی شاعر در ضمیر ناخودآگاه عرصهای نادر برای ظهور و تجسم مفاهیم ناخودآگاه است؛ چراکه «شاعران و نویسندگان برای خلق و آفرینش آثار هنری، از صور ذهنی و عناصری کمک میگیرند که ریشه در ناخودآگاه جمعی همة افراد بشر دارد. این عناصر در ذهن شاعر و نویسنده به لایههای خودآگاه ذهن میرسند و در آفرینش ادبی به صورت نماد، ظهور و بروز پیدا میکنند.»(طاهری و آقاجانی،1392:170)
اما «یکی از مشهورترین و پرکارترین صاحب نظران در عرصة اسطورهشناسی و همچنین نقد اسطورهای، جوزف کمپل، فیلسوف مشهور امریکایی( 1987-1904م) است. کمپل متأثر از یونگ به نظریة ضمیر ناخودآگاه جمعی و کهن الگوها علاقهمند شد و با طرح نظریات خاص خود در باب کهن الگوها و تأثیر آنها در خلق اساطیر- که در قالب تألیفات و کتابهایی متعدد نگاشته شده است- تأثیری غیر قابل انکار بر نقد معاصر گذاشت.»( طاهری و آقاجانی،1392: 172) بنا بر عقیدة کمپل، قهرمان در مسیر سفر خویش به شناخت خود و بروز استعدادهایش کمک میکند. نظریة کمپل -که با نام «اسطورة یگانه» مشهور است- دارای سه مرحلة «جدایی، تشرّف و بازگشت» است(کمپل،1389:40) که میتوان این سه مرحله را هستة مرکزی این نظریه دانست که البته هر یک از این مراحل دارای زیر مجموعههایی نیز هستند:
«مرحلة اول که جدایی و یا عزیمت(حرکت، رحلت) نام دارد، خود شامل پنج زیر مجموعه است:
1. دعوت به آغاز سفر یا آشکارشدن نشانههای دعوت الهی برای انجام دادن وظیفهای خاص؛
2. ردّ دعوت یا فرار حماقتبار از دست خدایان؛
3. امدادهای غیبی؛ یعنی یاری و امدادی غیبتی؛
4. عبور از نخستین آستان؛
5. شکم نهنگ یا عبور از قلمرو شب.
مرحلة «عبور از آزمونهای تشرف یافتگی و حصول پیروزی» در بخش دوم به شش زیر مجموعه تقسیم میشود:
1. جادة آزمونها یا صورت خطرناک خدایان.
2. ملاقات با خدابانو مادر زمین یا بازپس گرفتن نشاط دوران کودکی؛
3. زن به عنوان وسوسهگر؛ یعنی درک و تجربة عذاب ادیپ؛
4. آشتی با پدر؛
5. خداگون شدن؛
6. برکت نهایی. (کمپل،1389:45)
سومین بخش شامل شش زیرمجموعه میشود:
1. امتناع از بازگشت و یا انکار جهان؛
2. فرار جادویی یا فرار پرومتهیی؛
3. رسیدن کمک از خارج؛
4. عبور از آستان بازگشت و یا بازگشت به دنیای عادی؛
5. ارباب دو جهان؛
6. دستیابی به آزادی در زندگی یا ماهیت و عملکرد برکت نهایی.(همان:46)
«کارول پیرسون و هیو.کیمار در کتاب «زندگی برازندة من» از دوازده کهنالگو به عنوان راهکارهای بیداری قهرمان درون یاد میکند و به سبب عینی بودن و آزمونپذیری، این طبقهبندی یکی از جذابترین و کارآمدترین روشهای تحلیل روانشناختی انسانها در قالب زمینة فرهنگی، اجتماعی و تربیتی است؛ نظریهای که هدفش بازنمایی چگونگی تکوین شخصیت از رهگذر کهن الگوی «سفر قهرمان» است. از آنجا که طبقه بندی تیپهای شخصیتی در نگاه او به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه متأثر از شخصیتهای اسطورهای به عنوان «پروتوتایپ» یا نمونة ازلی است و شخصیتهای اسطورهای مانند ماهیت اسطورهها سیال و بیزمان و مکان هستند، میتوان به کمک الگوسازی مطابقهای او به شناخت بهتر شخصیتها پرداخت.»
(قاسم زاده و سرباز، 1392: 6) این کهن الگوهای شخصیتی عبارتند از: 1.معصوم 2.یتیم 3.جنگجو 4.حامی 5.جستوجوگر 6.عاشق 7.نابودگر 8.آفرینشگر 9.حاکم 10.جادوگر 11.فرزانه 12.دلقک. (پیرسون - کیمار، 1392: 36-124)
اما در باب این کهنالگوهای شخصیتی باید به این نکته توجه داشت که هر شخصیتی ممکن است، یادآور چند کهن الگو باشد؛ یعنی همانطور که هر شخصیتی در برخورد با شخصیتی دیگر یا اوضاعی متفاوت ممکن است ویژگیهای اخلاقی و رفتاری خاصی از خود بروز دهد، در همان لحظه کهنالگویی خاص را نیز یادآور میشود؛ مثلا شاید فردی کهنالگوی اصلی زندگیش، کهن الگوی «یتیم» باشد؛ اما در مراحلی ویژگیهای کهنالگوهای «جستوجوگر» یا «حامی» و یا... را یادآور شود. چنانکه پیرسون میگوید: «اگر احساس میکنید از یک سو به چیزی علاقه دارید و از سوی دیگر به چیز دیگری فکر میکنید، این دوگانگی به دلیل وجود دو کهنالگوی متفاوت در شماست.»( پیرسون و کیمار،1392:27) قرار گرفتن در مراتب «سفر قهرمانی» یا سلوکی است که هر شخصیت در طول زندگی خود انجام میدهد؛ البته «از میان صفات مختلف فرد آن صفت را جزء شخصیت او میشماریم که نوعی پایداری داشته باشد. اگر شخصی عادتاً آرام است و گاهی برانگیخته میشود، آرامبودن شخصیت اوست نه انگیزش پذیری.»(ل.مان،1354: 150)
همچنین «هریک از اشخاص، کهن الگوها را به سبک خاص خود ابراز میکنند؛ مثلا ممکن است کهنالگوی دو نفر «جنگجو» باشد؛ اما نحوة تعامل و بروز خصایص کهنالگوی جنگجو در هر کدام متمایز باشد. کهنالگوی «جنگجو» ممکن است در یک سامورایی ژاپنی، سرباز ارتش، عضو یک دسته خیابانی و یا حتی زیستشناسی که برای بردن جایزة اول یک مسابقة علمی رقابت میکند وجود داشته باشد. این اشخاص هر کدام از قوانین و اعتقاداتی متفاوت پیروی میکنند و لباسشان با یکدیگر فرق میکند؛ اما همة آنها «جنگجو» هستند. کهنالگوی هر انسانی از فرهنگ،
موقعیت جغرافیایی، تاریخی و همچنین ویژگیهای فردی او تأثیر میپذیرد.»
(پیرسون - کیمار،1392: 27)
البته گاه در نمایش کهنالگوی غالب و تأثر از موقعیتهایی که در فرایند سفر قهرمان در زندگی پیش میآید، بیثباتی برجستهتر است و این خود گویای نکتهای دیگر است. «همین بیثباتی در تبدل کهنالگویی شخصیت است که فرد را به «بحران هویت» دچار میکند. روشن است مسألة هویت میتواند بهترین زمینه برای سفر و جستوجو باشد؛ چنانکه برای ایجاد کهنالگوی جستوجوگر و روی آوردن به سیر انفسی
یا آفاقی، علاوه بر بحران شخصیتی، فضای محدود و آزاردهنده نیز لازم است.»
(قاسم زاده و سرباز، 1392: 131)
زندگی سیاوش را میتوان در چهار مرحلة ذیل جای داد؛ مراحلی که به نوعی وادیهای تکوین شخصیت و آیین «سفر قهرمان» برای سیاوش به حساب میآیند: ایام کودکی و روزگار تربیت و مراقبت رستم؛ ایام حضور در دربار کاووس؛ دوراهی ایران و توران؛ ایام حضور در سرزمین توران.
اندکی پس از تولد سیاوش، رستم به دربار کاووس وارد میشود و از او میخواهد که تربیت این فرزند را به او واگذار کند و کاووس نیز میپذیرد:
بسی مهتر اندیشه کرد اندر آن |
|
نیامد همی بر دلش بر گران |
گرچه جدایی سیاوش از خانواده برای تربیت و آموختن آیین زندگی قهرمانی و پادشاهی بود، زمینهای برای محرومیت از مهر پدری و کانون خانواده میشود. دلتنگیهای ناشی از جدایی و محرومیت از محبت مادر و پدر، فرزند را دچار خلأهای عاطفی خواهد نمود و این از زمینههای بروز خصایص کهنالگویی «یتیم» میشود؛ زیرا «یتیم از ابتدا با ستم، آسیب عاطفی و محرومیت روبهرو میشود و راه و رسم مبارزه و زنده ماندن در چنین وضعی را فرامیگیرد»(پیرسون و کیمار،1392: 45) جدایی سیاوش از خانواده در همین قاعده؛ یعنی تلاش برای کسب مهارتهای زندگی و مبارزه صورت میگیرد، اگرچه مهر و محبت رستم و خانوادهاش از تبعات این بحران در وجود سیاوش میکاهد و او را در فضای کهنالگویی «معصوم» قرار میدهد. (ر.ک: فردوسی،1387: 203) مطابق باورهای پیرسون، شخصیتهایی که در دوران کودکی به هر دلیلی فضای محبتآمیز خانه و یا پدر و مادر را از دست میدهند، در صورت مهار بحران و رفع دغدغهها به مرزهای کهنالگوی «معصوم» نزدیک میشوند. کنشهای او در این ساحت، گویای تعلق به کهنالگوی «معصوم» است؛ چنانکه او همانند هرکس دیگر که از حق طبیعی برخورداری از «محیط امن و پر عشق و صفای خانواده»
(پیرسون و کیمار،1392: 36) محروم گشته، مظهر اعتماد به دیگران از جمله رستم میشود: «مرا پرورانید باید به کش».(فردوسی،1387: 203)
سیاوش در ایام کودکی مظهر کهنالگوی «یتیم» است. وی به حقایق منفی زندگی باور دارد و آگاهی لازم برای مقابله با آنها را در خود احساس میکند.«از عوامل اصلی دشواریهای زندگی یتیم کمبود یا فقدان پشتیبانی و رسیدگیهای لازم از طرف خانواده، اجتماع و دولت است. یتیم به تنهایی با دشواریهایی که خود او پدید نیاورده و روی آنها کنترلی ندارد، مواجه میشود. وی اغلب به کمک احتیاج دارد؛ اما نه کمکی که وابستگی و ضعف او را به همراه داشته باشد.»(پیرسون و کیمار، 1392: 46) شاید فلسفة سپردن او به رستم و دور کردن او از کانون قدرت و حمایتهای پدر خود همین باشد. گویا بدین وسیله تلاش میشود کودک به تنهایی با حقایق زندگی و دشواریهای آن روبهرو شود و به این تجربه دست یابد که با نبود حمایت والدین و پشتوانة قدرت نیز بایست بر مشکلات غلبه کرد تا به تکامل و تکوین شخصیت خویش رسید.
«یتیم» مانند «معصوم»، خداوند را راهنما و حامی خویش میداند. وی گرچه در آغاز خود را مقهور خشم خدا میپندارد، اما در فرایندِ «شدن» و پیشرفت اسطورهای خود، حضور خداوند را مایة آرامش و توانایی خود میبیند. «یتیم» تکامل یافته بر این باور نیست که خداوند حتما باید او را نجات دهد، بلکه معتقد است خداوند توانایی و استقامت لازم را برای رویارویی با مشکلات به او عطا خواهدکرد.( پیرسون و کیمار، 1392: 47) نکتهای که در شخصیت سیاوش به وضوح یافت میشود. با این شرط که «یتیم» برای رفع نیازهای خویش و دفع سختیها - بدون احساس شدید وابستگی- نیازمند حضور «حامی» است و رستم در نقش این کهنالگو ظاهر میشود. یکی از نقشهای کهنالگوی «حامی» این است که «معرفت و انسان دوستی راستین را با رفتار، گفتار، افکار و احساسات خود به دیگران آموزش میدهد» (پیرسون و کیمار، 1392: 63) رستم نیز علاوه بر آموزش آیین بزم و رزم و کشورداری، پرورش باورهای اخلاقی و انسانی و آیین پهلوانی را در وجود سیاوش برعهده میگیرد. (فردوسی،1387: 203-204)
«حامی» بودن رستم، کهنالگوی «معصوم» را نیز در سیاوش زنده میکند؛ زیرا «رایجترین داستانها دربارة «معصوم» از رابطهاش با یک «حامی» که از دنیای امن و زیبای او حمایت میکند، شکل میگیرد.» (پیرسون و کیمار،1392: 37) درواقع رستم در پس پرده مراقب و نگهبان سیاوش است و سیاوش نیز مانند دفنه «دختر بینوس که عاقبت به درخت تاج برگ بو تبدیل شد»( پیرسون و کیمار، 1392: 36) به سبب اتکا به حمایتهای «حامی»ای چون رستم، به آرامش و امنیتی بیدغدغه دست مییابد.
برای «یتیمی» که به اجبار از برکات همراهی با والدین محروم شده و یا حتی به سبب تقدیر از مولد و خانوادة خویش دور گشته است، ظهور شاخصههای کهنالگوی «جستوجوگر» دور از ذهن نیست. برانگیختگی حس کنجکاوی و تلاش برای هویت یابی عامل اصلی ظهور آنی صفت جستوجوگری در شخصیت یتیم است. «جستوجوگر وضعیت محدود و خسته کنندهای را برای یافتن نیازی درونی ترک گفته و راهی نوعی سفر بیرونی یا درونی میشود.»( پیرسون و کیمار، 1392: 68) ملال سیاوش به سبب دوری از دربار پدر و احساس همگرایی با هویت کیانی خویش عامل برانگیختگی کهن الگوی «جستوجوگر» در وجود سیاوش است:
چنین گفت با رستم سرفراز |
|
که آمد به دیدار شاهم نیاز |
انگیزش چنین صفاتی و به عبارتی تبدّل کهنالگوی شخصیتی سیاوش از کهنالگوی «یتیم» به «جستوجوگر»، آغاز دگردیسی کهنالگویی در وجود سیاوش است. گرچه خاطرات و تجارب کهنالگوی «یتیم» - چنانکه از کودکی در وجود او ریشه دوانده است- ساحت شخصیتی سیاوش را رها نمیکند، تبدّل و دگرگونی در مشخصههای شخصیتی و بروز کنشهای مختص کهنالگوی «معصوم» و «جستوجوگر»، نشانههای تحرک و آغاز گام نهادن در مسیر تکوین و بیداری قهرمان درون محسوب میشود.
سیاوش در بدو ورود خود به دربار پدر و محیط خانواده مورد محبت قرار میگیرد. در این مرحله نیز، او با خصایص مختص شخصیت «معصوم» ظاهر میشود. او به سبب جبران ایام محرومیت از محبت، با نشان دادن ایمان و لیاقت تلاش میکند، هم به اثبات خویش و ظهور توانمندیهای خود در نزد پدر همت گمارد و هم محیط امن و پرعشق و صفای خانواده را که معمولا در خردسالی میبایست تجربه کند، بازسازی نماید.(پیرسون و کیمار، 1392: 36)
گرچه شایستگیهای سیاوش کاووس را خیره و هر روز مشتاقتر میکند، اما در مسیر تکوین شخصیت «معصوم» غالبا یتیمهای محتاج، نابودگران مهاجم، عاشقان وسوسهگر یا دلقکهای شیاد مانعتراشی میکنند (پیرسون و کیمار، 1392: 37) و «معصوم» به سبب سادگی، زودباوری و اعتماد خویش، راه را برای ایجاد این مشکلات از سوی بدخواهان، گشوده میسازد و از ناحیة اعتماد خویش به دردسر میافتد.
(پیرسون و کیمار، 1392: 37) این موضوع را میتوان در زندگی سیاوش به وضوح مشاهده کرد. (فردوسی،1387: 207-208)
سوءاستفادة سودابه به عنوان «عاشق» وسوسهگر خود وجه بارز این حادثه در زندگی سیاوش است. سودابه نیز ابتدا از خلأ عاطفی ایجاد شده برای سیاوش در پرورش کهنالگوی «یتیم» بهره میگیرد. سیاوش را مورد مهر و محبت قرار میدهد؛ اما چون از خصایص کهنالگوی «یتیم» ایجاد تردید و بدبینی است (پیرسون و کیمار، 1392: 44)
سیاوش نیز مهر و محبت سودابه را اهریمنی میپندارد: «بکوشید تا دل بشوید ز گرد»(فردوسی،1387: 205) و از دام محبت سودابه میپرهیزد. از آنجا که «معصوم» متعهد، قانونمدار و پاکدامن است و «شجاعانه از ارزشها، اصول و عفت خود دفاع میکند. قهرمان خوشبین و زودباور داستان، اغلب با نیروهای مخرب درونی و بیرونی رودررو میشود و سرانجام در حفظ و بازیابی اعتماد خود به زندگی و انسانها موفق میشود»(پیرسون و کیمار، 1392: 37) دامن خویش را از گزند آلودگی میرهاند و دربرابر خواهشهای نفسانی سودابه ایستادگی میکند (فردوسی،1387: 210) و آزمون گذر از آتش را بر آنچه سودابه بدان میخواند، ترجیح میدهد. در این مرحله از زندگی سیاوش دو کهنالگو به موازات هم درحرکتاند: یکی کهن الگوی «معصوم» و دیگری کهنالگوی «یتیم» که «در چنگال اشخاص ستمگر و یا ... گرفتار شده است.» (پیرسون و کیمار،1392: 44)
با آغاز یورش افراسیاب با صدهزار نفر به جنگ با ایرانیان (فردوسی،1387: 217) نشانههای تحقق کهنالگوی «جستوجوگر» در سیاوش مشاهده میشود. اشتیاق او برای دوری از دربار و حضور در میدان رزم گویای همین واقعیت روان شناختی است؛ (فردوسی،1387: 217) زیرا «جستوجوگر وضعیتی محدود و خسته کننده را ترک گفته، راهی نوعی سفر درونی یا بیرونی میشود.»( پیرسون و کیمار،1392: 68)
با قدم گذاشتن سیاوش در این راه، نخستین مرحله از کهنالگوی «سفر قهرمان» آغاز میشود. «اولین مرحلة سفر اسطورهای نشان میدهد که دست سرنوشت، قهرمان را با ندایی به خود میخواند و مرکز ثقل او را از چارچوبهای جامعه به سوی قلمرویی ناشناخته میگرداند.»(کمپل،1389: 66) پاسخ دادن به دعوت درونی و بیرونی گام اول در فرایند «شدن» است. از این رو، ظهور کهنالگوی «جستوجوگر» در این مرحله با کهنالگوی جستوجوگری که پیشتر در ایام کودکی نمایان شده بود، متمایز است؛ زیرا آن جرقهای برای شناخت بیرونی و هویت اجتماعی بود و این شعلهای برای بازشناسی خویشتن و هویت درونی و انسانی خویش؛ مرحلهای دشوار که مقدمة تکامل و رسیدن به منتهای ظهور استعدادهای ذاتی و فطری خویش است.
«جستوجوگر» به سبب اتفاقات ناگوار زندگی خویش، مجبور به ترک خانه میشود و به اجبار جویای منزل و جایگاهی تازه است تا بتواند در آنجا اصالت خویش را بازیابد.(پیرسون و کیمار، 1392: 69) او «جنگجو» نیست اما برای اهداف خویش خود را به مرز کهنالگوی «جنگجو» نزدیک میکند. سیاوش بعد از راهی شدن، به دروازة بلخ میرسد و در جنگی نمایان، سپاه سپهرم، نگهبان دروازة بلخ، را به سختی شکست میدهد. این رویداد نشاندهندة استفاده از ظرفیت کهنالگوی «جنگجو» در سیاوش است. او طی نامهای به کاووس آمادگی خود را برای از خودگذشتگی و وفادار ماندن به هویت ایرانی خویش اعلام میدارد؛ کهنالگوی «جستوجوگر»، «مستقل، پرشور و هیجانی است... و معمولا آمادة امتحانکردن، انجام دادن کارها و برنامههای تازه است. از آنجا که نمیخواهد احساس کند، کسی او را در قفس قرار داده است، برای استقلال دیگران نیز تا زمانی که کارها را به خوبی پیش میبرند، ارزش قائل است.(همان: 71) سیاوش در این قالب یا هیأت، مظهر تیپ افراد درونگرا، حسی، متفکر و قضاوتگر است. ترکیب این چند خصلت بویژه ترکیب حسکردن(توجه به امور واقع و جزئیات و زندگی در زمان حال) و قضاوتکردن(تمایل به فیصلهدادن امور و داشتن اخلاق کاری قوی)
او را در قالب فردی سنتگرا(Traditionalist) بازمینمایاند. فردی مسئولیتپذیر، وظیفهشناس، قابل اعتماد، ساختارمند که «آدمهایی دقیق، عملگرا و واقعبین هستند و ارزش زیادی برای عقل سلیم و یادگیری از طریق تجربیات واقعی زندگی قائلند.»
(تیگر و بارون، 1390: 139-143)
اما با وجود اعمالی شایسته که سیاوش انجام میدهد، از جانب کاووس با سردی و بیاعتنایی رو به رو میشود. نامة گزنده و تلخ کاووس به سیاوش نشانهای برای این بدمهری است. (فردوسی،1387: 227) کاووس از او میخواهد که عهد خویش را در امان دادن به اسرای تورانی بشکند و اُسرای جنگی را نزد او بفرستد تا اعدام کند. «کاووس و سودابه هر دو- و هر یک به موجبی- از سیاوش یکچیز میخواهند: پیمانشکنی! یکی با افراسیاب و یکی با کاووس! و پاسخ سیاوش را میدانیم. پیمانداری و وفای او عام و همهگیر است.»(مسکوب،1354: 52) اما او با تکیه بر خصایص کهنالگوی «جنگجو» به ارزشهای خود پایدار میماند؛ چراکه «قهرمان دلیرانه به دیدگاه و اعتقادات راستین خود وفادار مانده و تا پای مرگ از آنها حفاظت میکند.» (پیرسون و کیمار،1392: 53) جستوجوگر یا جنگجویی که سابقة «یتیم» بودن یا «معصوم» بودن دارد، به اخلاق پایبند است؛ گرچه درونگراست، ذاتاً مهربان و متفکر است. با اینکه خود را وقف خانواده و دوستان میکند، تعهدات خویش را بر علایق شخصی مقدم میدارد و در عین حال از قرار گرفتن در کانون توجه دیگران پرهیز میکند.(تیگر و بارون، 1390: 145)
گریز از فضای هولناک و ضداخلاق دربار کاووس(پدر و نامادری) او را به مرحلهای دیگر از وادی آغازین سفر میکشاند و آن «ردّ دعوت» و گذر به مرز آیین تشرف و تجربة زندگی تازه است که غالبا آن را در سرزمین توران مهیا میبیند؛ زیرا آنجا هم محل تکوین شخصیت و ارضای حس جستوجوگری است و هم محل آزمون و تحقق امدادهای ماورایی. فراخواندن «بهرام» و «زنگة شاوران» و بیزاری از بازگشت به دربار ایران، و تقاضای پناهندگی به توران زمین، قرار گرفتن قهرمان را در مرحلة آزمون و تشرف نشان میدهد. بدین طریق بار دیگر از دربار و محیط امن خانواده و محبتهای پدری محروم میماند و بازگشت به خصایص کهنالگویی «یتیم» مقدمات رویارویی او را با ستم، آسیب عاطفی و محرومیت مهیا میسازد.
سیاوش در این مرحله از کهنالگوی «سفر قهرمان» چشم به امدادهای غیبی دارد. در حقیقت «آنانکه به دعوت پاسخ مثبت دادهاند، در اولین مرحلة سفر با موجودی حمایتگر رو بهرو میشوند که معمولا در هیأت عجوزهای زشت یا پیرمرد ظاهر میشود.» (کمپل،1389: 25) شخصیت «پیرانویسه» حکایتگر بروز همین نقش پشتیبانی و حامیگری در این مرحله از زندگی سیاوش است. او دچار دوگانگی شده و نسبت به زندگی در توران- همانند گریز از زندگی در ایران- بدگمان است و این خود نشاندهندة غلبة صفات کهنالگوی «یتیم» است. در واقع بدگمانی سیاوش نسبت به اوضاع و کمک خواستن او از پیران در مورد نشاندادن راه درست، ویژگی این کهنالگو را در سیاوش برجستهتر میکند؛ زیرا «اغلب «یتیم» بدگمان میشود و ممکن است از دیگران کمک بخواهد.»(پیرسون و کیمار،1392: 44)
بنابراین، مرحلة بعد که «عبور از نخستین آستان» است با عبور سیاوش از مرز ایران و ورود به توران انجام میپذیرد. «با ظهور پیامآوران سرنوشت، برای راهنمایی و کمک به قهرمان، او قدم در جادههای سفر میگذارد تا هنگامیکه مقابل درب ورود به سرزمین قدرت اعلا، با نگهبانان آستانه مواجه شود.»(کمپل،1389: 85) سیاوش از نخستین آستان عبور میکند و به تعبیر خود وارد مرحلة بعد؛ یعنی«شکم نهنگ» میشود: «شدم من ز غم در دم اژدها»(فردوسی،1387: 233)
در واقع «گذر از آستان جادویی، مرحلة انتقال انسان به سپهری دیگر است که در آن دوباره متولد میشود و این عقیده به صورت شکم نهنگ، نمادی از «رحم جهان» است. در این نماد قهرمان به جای آنکه بر نیروهای آستانه، پیروز شود و یا رضایت آنها را جلب کند، توسط موجودی ناشناخته بلعیده میشود و به ظاهر میمیرد.»(کمپل،1389: 96) و به این صورت فصل اول (عزیمت) از سفر سیاوش پایان میپذیرد.
مرحلة بعدی «سفر قهرمان» با نام «جادة آزمونها» در این مرحله از زندگی سیاوش نمایان میشود. «هنگامیکه قهرمان از آستان عبور کند، قدم به چشمانداز رؤیایی اشکال مبهم و سیال میگذارد، جایی که باید یک سلسله آزمون را پشت سر گذاشت. این مرحله، مرحلهای محبوب در سفرهای اسطورهای است که عامل ایجاد بخشی اعظم از ادبیات جهان، دربارة آزمونها و سختیهای معجزهآسا شده است. همان امداد رسان غیبی که قبل از ورود به این حیطه، با قهرمان ملاقات کرده بود، اکنون با نصایح طلسمها و مأموران مخفی به طور نهانی به او یاری میرساند. یا ممکن است قهرمان، اولین بار، همینجا نیروی مهربانی را -که در عبور از گذارهای فرا بشری حامی اوست- ملاقات کند.»( کمپل،1389: 105) سیاوش نیز در این مرحله، آزمونهایی را پشت سر میگذارد و پیران نیز در نقش امدادرسان همراه اوست.
افراسیاب، در بدو ورود سیاوش به توران، او را مورد لطف و مهربانی خود قرار میدهد و دستور میدهد کاخی مزیّن در اختیار او قرار دهند. سیاوش نیز مشغول میگساری به اوضاع جدید خو میگیرد و سعی میکند گذشته را فراموش کند. پذیرش رقابت با افراسیاب و مسابقات تیراندازی و... همگی نشانههای این وضعیت تازه است. این اطمینان، سادگی و خوش گذرانیهای سیاوش کهنالگوی «معصوم» را تداعی میکند و از آنجا که «رایجترین داستانها دربارة «معصوم» از رابطهاش با یک «حامی» شکل میگیرد که از دنیای امن و زیبای او حمایت میکند»(پیرسون و کیمار،1392: 37) رابطة سیاوش با پیران ویسه از این نوع است. پیران ویسه به سیاوش که در این ساحت تلفیقی از دو کهنالگوی «جستوجوگر» و «معصوم» گرفتار است، پیشنهاد ازدواج میدهد: «یکی زن نگه کن سزاوار خویش»(فردوسی،1387: 240) وی در نقش «حامی»، نمایندة انسانی است که با نمایش بزرگواری خود، [سیاوش] را در راستای ایجاد تغییرات مثبت در زندگی یاری میدهد. (پیرسون و کیمار،1392: 61) آنچه در این باب مهم است مناسبت متقابلی است که میان «معصوم» و «جستوجوگر» وجود دارد؛ زیرا «حامی اغلب به «معصوم» یا «یتیمی» که نیازمند محبت، نگهداری و حمایت است احتیاج دارد.»(همان: 61) پیشنهاد پیران به سیاوش برای ازدواج با فرنگیس دختر افراسیاب، گویای همین واقعیت و نیاز درونی در وجود «حامی» است: «مرا غم ز بهر کم و بیش توست»(فردوسی،1387: 241)
افراسیاب نیز در ابتدا به ظاهر با رفتار مهربان خود میکوشد در نقش «حامی» برای سیاوش ظاهر شود؛ اما شخصیت افراسیاب حامل کهنالگوی «حاکم» است، البته نه حاکمی تکامل یافته که کنترل امور همواره در دستش باشد، بلکه حاکمی ناکام با خصوصیات منفی خودکامگی، زورگویی و فخرفروش و سوء استفاده کننده از مقام و موقعیت خویش.(پیرسون و کیمار، 1392: 104) به عقیدة چنین حاکمی، هرگونه دیدگاه و اظهارنظری را باید تهدیدی ضد خود بداند یا اینکه با وضع قوانین نادرست و سخت گیرانه موجبات اختناق و تک صدایی را در جامعه مهیا کند.
ازدواج سیاوش با فرنگیس، ورود سیاوش را به مرحلة ملاقات با خدابانو نمایان میسازد. «ملاقات با خدابانو- که در تک تک زنان، تجلی یافتهاست- آخرین آزمون قهرمان، برای به دست آوردن موهبت عشق یا مهر و محبت است و این موهبت چیزی جز لذت بردن از زندگی به عنوان نمونهای کوچک از جاودانگی نیست.»(کمپل،1389: 126)
با گذشت زمان و در سایة حمایتهای پیران ویسه، امکان فعلیت بیشتر استعدادهای بالقوة سیاوش مهیا میشود و «جستوجوگر» به «آفرینشگر» مبدل میشود. «آفرینشگر با الهامات خود کار میکند و به آنها ساختار و شکل بیرونی میدهد. او امکانات سازمان را بهخوبی شناسایی و از آنها بهرهبرداری میکند.»
(پیرسون و کیمار، 1392: 94) «آفرینشگر» در برابر مانع تراشی و انتقادات دیگران بردبار است و مقاومت میکند؛( پیرسون و کیمار، 1392: 92) چنانکه سیاوش در برابر مانع تراشی گرسیوز و برخی از سران تورانی و حتی آیندهنگری شوم طالعبینان ایستادگی میکند و به بناکردن شهر «سیاوش گرد» میپردازد. این گونه جایگاه سیاوش هر روز رفیعتر میشود و گرسیوز را تاب مشاهده نیست و هرروز بر حسادت و سعایت خویش میافزاید. گرسیوز نماد «جنگجوی» ناکامی است که به سبب شکستهای بیرونی و ضعفهای درونی به «نابودگر» بدل میشود. «نابودگر» ناکام و تکامل نایافته، براحتی دیگران را متهم میکند و درصدد آسیب رساندن به دیگران است و با کنار گذاشتن اصول اخلاقی ماکیاولوار با شعار «از هر راهی لازم باشد به اهدافم دست مییابم» اعمال خود را توجیه میسازد.( پیرسون و کیمار، 1392: 88) در ماجرای رقابت گرسیوز با سیاوش این خصایص شخصیتی بیشتر نمایانده میشود؛ زیرا گرسیوز-نماد کهنالگوی «نابودگر»- قربانی حادثهها و شکستهاست و خواهان بازسازی زندگی خویش است.(فردوسی،1387: 251)
سعایت و بدخواهی گرسیوز نزد افراسیاب، زندگی را برای سیاوش دشوار میسازد. گویا گرسیوز، مانعی است که در مسیر سفر قهرمان قرار گرفته است تا لایة زیرین شخصیتی سیاوش را باردیگر زنده کند و آن کهنالگوی «معصوم» است. سادگی و زودباوری و اعتماد سیاوش(کهنالگوی معصوم) به دیگران باعث آسیب دیدن میشود و در این مواقع اگرچه حامیان «پس از مشاهدة وضعیت بد گروهی از ستمدیدگان دست بهکار شده و به نیازهای آنها رسیدگی میکنند»(پیرسون و کیمار،1392: 61) قادر به نجات معصوم نیستند؛( پیرسون و کیمار،1392: 37) چنانکه حمایتهای افراسیاب و پیرانویسه نمیتواند از آسیبهای گرسیوز بکاهد. سیاوش در دام فریبکاری گرسیوز و بدخواهی او همچنین بدبینی و اتهام افراسیاب گرفتار میشود.
پناه بردن به عشق تنها ابزار برای فراموشی از مصیبتی است که دامنگیر سیاوش شده است؛(فردوسی،1387: 259) اما «در حماسه، عشق فراگیرندهای که بر جان عاشق چیره شود، نیست. در اینجا عشق امری عرضی و حادثهای گذراست.»(مسکوب،1352: 52)وقتی حمایتهای «حامیان» برای جلوگیری از فاجعه کارگر نمیافتد، بازگشت کهنالگوی غالب و شکلگرفته در کودکی دور از انتظار نیست و کهنالگوی عارضی بزرگسالانه واپس میخزد. بازگشت خصایص کهنالگوی «یتیم» در سیاوش آنگاه که در معرض ظلم بدخواهان قرار میگیرد و «بیعدالتی اطرافیان سرانجام او را قربانی کند»(پیرسون و کیمار،1392: 45) گویای همین نکته؛ یعنی دوران یا چرخش کهنالگویی در شخصیت است؛ زیرا کمبود یا فقدان پشتیبانی و رسیدگی لازم از طرف خانواده، اجتماع و دولت»( پیرسون و کیمار،1392: 46) «یتیم» را به مواجهه با دشواریهای تحمیلی و تقدیری میکشاند. سرانجام تراژیک سیاوش و کشتهشدن او به دست «گروی» با سعایت و بدخواهی «گرسیوز» و «افراسیاب» حکایت کنندة همین واقعیت است.
از نظر مراحل سفر قهرمان، ایام زندگی سیاوش در توران زمین، حاوی دو دورة «آیین تشرّف» و دورة «بازگشت» است. توران سرزمینی است که سیاوش را با ایزدبانوی خویش (اینجا فرنگیس) آشنا میکند، گذر از آزمونها و سختیهای مواجهه با دشمنان، قهرمان را به شناخت بیشتر خویش رهنمون میسازد. اما فقدان حمایتگران وفادار و قدرتمند، او را که در ابتدا خواهان بازگشت نبود، به بازگشت اجباری میکشاند؛ لیکن این بازگشت ناتمام میماند و به سبب دخالت سرنوشت به وضعی تراژیک ختم میشود. سیاوش که نمادی از خدای نباتات و باروری و خدای شهیدشونده است،(بهار،1375: 398-399) در گذار از دنیای تقابلی «مرگ و حیات» با پذیرش مرگ به تکمیل چرخة کامل اسطورهای روی میآورد تا به قول کمپل به بازگرداندن باروری و برکت و بهعبارتی «تجدید حیات جامعه، ملت، کرة زمین و یا دههزار جهان کمک کند.» (کمپل،1389: 203)
داستان زندگی کیخسرو از نظر فراز و فرود و پیچیدگی و به سبب رنگ و بوی حماسی- عرفانی و اسطورهای، تلفیقی از سفر قهرمان در حوزة حماسه و عرفان است. با توجه به اینکه زندگی کیخسرو را ادامة حیات سیاوش دانستهاند(آیدنلو، 1388: 25، بهار، 1384: 246 و مسکوب، 1354: 244 ) اینطور به نظر میرسد که میتوان کلیت داستان زندگی کیخسرو را مرحلة «بازگشت سفر قهرمان» در زندگی سیاوش دانست که خود نکتهای قابل تأمل و معنادار است.
مراحل زندگی کیخسرو از زمان تولد تا رسیدن به پادشاهی و جنگ بزرگ، تغییر و تحولات بسیاری را نشان میدهد؛ از این رو کیخسرو در روند زندگی خود سه مرحله مهم و متفاوت؛ اما مکمل یکدیگر را تجربه میکند: نخست، از تولد تا ایام کودکی در توران؛ دوم،گریز از توران؛ و سوم، ایام زندگی تازه در ایران که خود شاملِ الف) رقابت بر سر پادشاهی؛ ب) پادشاهی و ج) بیداری قهرمان درون و ترک سلطنت میشود.
ایام کودکی کیخسرو به سبب هراس افراسیاب، جدّ مادری، از آینده و احتمال کینخواهی فرزند سیاوش از او، با مشقّت و رنج همراه است و باعث دوری از حریم امن خانواده و محرومیت از عواطف مادرانه در کنار فقدان پناهگاه و حامیای به نام پدر(سیاوش) میشود. مجموع این عناصر، کهنالگوی «یتیم» را در وجود کیخسرو میپروراند و همانگونه که «یتیم از ابتدا با ستم، آسیب عاطفی و محرومیت روبهرو میشود و راه و رسم مبارزه و زنده ماندن در چنین وضعیتی را فرامیگیرد»
(پیرسون و کیمار، 1392: 45) مهارتهای لازم برای زندگی را میآموزد.
در اینجا نقش پیران ویسه به عنوان «حامی» در توفیق و تکامل شخصیتی کیخسرو چشمگیر است. وی نه تنها پیشتر مانع مرگ کیخسرو شده بود، در تربیت کیخسرو و رفع دغدغهها و کمبود عواطف پدرانه نقشی جبرانکننده ایجاد میکند. با وجود اینکه گاه دشمنان و موانع، کار و راه «حامی» را برای کمک مشکل و ناهموار میکنند، شخصیت «حامی» نیز بینیاز از «یتیم» یا «معصوم» نیست؛ شخصیت کیخسرو به سبب آیندة روشن و برخورداری از پشتوانة قدرت و اقتدار ایرانیان از ظرفیتی کمنظیر برای «حامی» برخوردار است و در آینده میتواند در تحقق آرمانهای «حامی» نقشی ثمربخش بازی کند.
فضای دشوار زندگی کیخسرو، از او انسانی واقعبین، عملگرا و شجاع میسازد. پیرسون معتقد است که تغییر و تحول زندگی «یتیم» چگونگی تبدیل وی را به «حامی»، «جنگجو» و یا «فرزانه» نشان میدهد(پیرسون و کیمار، 1392: 45) که در کیفیت زندگی کیخسرو نیز به خوبی نمایان است. (فردوسی،1387: 69)علاقه به رقابت و پیکار(پیرسون و کیمار: 1392: 52) از تحقق کهنالگوی «جنگجو» در وجود کیخسرو حکایت میکند.
قهرمان «با کمک و حمایت [خصایص کهنالگوی]«حامی» با مشکلات کوچک و بزرگ زندگی آشنا میشود و به حل و فصل آنها میپردازد» (همان:37) تا در مقابل مشکلات چگونه ایستادگی کند. با تلاش «حامی» و افشاگریهای او، بتدریج صفات کهنالگوی «جستوجوگر» نیز در وجود کیخسرو زنده و عطش شناخت و آگاهی در وی برانگیخته میشود:
بدو گفت کـای یادگار مــهان |
|
پسـندیده و ناسـپرده جـهان |
اما موانعی چون حضور «نابودگر» و یا «حاکم» تکامل نایافته، «جستوجوگر» را از انگیزشهای سائقی چون آگاهی از گذشته یا رازی کتمان شده دور نگه میدارند. سعایت جاسوسان در تحریک افراسیاب برای اینکه کیخسرو را بیازماید تا درصورت شایستگی کیخسرو را همانند سیاوش گردن بزند، گویای همین نکته است. (پیرسون و کیمار،1392: 269) پیران با درایت بار دیگر در نقش «حامی» با حیله کیخسرو را از چنگال وحشتآفرین افراسیاب میرهاند و بدین ترتیب مراتب ورود او را به آیین «سفر قهرمان» مهیا میکند. (پیرسون و کیمار،1392: 269-270) پایان این ایام، آغاز مرحلة نخست سفر کیخسرو است.
ماجرای گریز کیخسرو از توران به ایران، نمایش مرحلة پایانی «سفر قهرمان» است که پیشتر در سفر سیاوش ناتمام مانده بود و فردوسی ماجرای بازگشت را در داستان کیخسرو -که در حقیقت نماد بازگشت حیات و باروری به عالم است- ترسیم میکند. سیاوش شهید میشود و از خون او گیاهی میروید، کیخسرو در واقع نماد بازگشت او به این جهان است. این تلقی هنگامی عقلانی و منطقی به نظر میآید که بنا بر نظر مهرداد بهار معنای نام سیاوش را «مرد سیاه» بدانیم. (بهار، 1373: 211-215) سیاوش نماد خدای نباتی است که از خصلت گیاهی خویش در اساطیر به هیأت انسانی در حماسهها بدل شده است و سرانجام به همان نهاد اولیة خویش بازمیگردد؛ چنانکه با مرگ «کیومرث» به دست اهریمن، از نطفة او که به خاک رسید، گیاهی به نام «ریباس» رویید که دارای یک ساقة بلند و پانزده برگ بود. این گیاه بعدها از هیأت نباتی به هیأت انسانی درآمد و «مشی و مشیانه» به عنوان پدر و مادر جهانیان از آن به وجود آمدند. (کریستین سن، 1383: 13-17) و کیخسرو نماد بازگشت حیات و باروری به عالم بویژه ایران زمین است یا بازنمایی چرخة تکامل کیهانی است که پس از مرگ سیاوش به دست افراسیاب دچار خشکسالی و سترونی گشته بود. این موضوع در خواب گودرز از جانب سروش آسمانی (پیک وحی) القا میشود که راه علاج را در بازگرداندن بازماندة نژاد فرهمند کیانی(کیخسرو) میخواند. (فردوسی،1387: 283-284)
اکنون آغاز یکی از مراحل بازگشت «سفر قهرمان» با نام «دست نجات از خارج» است و «ممکن است برای بازگرداندن قهرمان از سفر ماوراییاش نیاز به کمک از خارج باشد. یا به بیانی دیگر ممکن است دنیا مجبور شود به دنبالش بیاید و او را با خود ببرد؛ زیرا ترک سعادت آن مسکن عمیق و ماورایی برای بازگشت به حالت بیداری که خویشتن را آشفته میکند، چندان ساده نیست.» (کمپل،1389:215) حمایتهای غیبی سروش که در خواب گودرز نمایانده میشود و جسارتی که گیو برای نجات کیخسرو و گذراندن او از توران به ایران از خود به نمایش میگذارد مظهر این مرحله است. او به صورت ناشناس به توران میرود و پس از هفت سال، ناگهان جوانی را در بیشهزاری میبیند و جویای نشانی از سیاوش در وجود او میگردد. مشاهدة نشان سیاوش بر تن کیخسرو، گیو را خوشحال و مشقت سفر طولانی و سخت را بر او آسان میکند. کیخسرو به همراه فرنگیس و گیو از مرغزار توران به رودخانه میرسند و از آنجا عبور میکنند. (فردوسی،1387: 296)
گیو در نقش کهنالگوی «جستوجوگر» و «حامی» به یافتن کیخسرو میپردازد تا« پاسخ کنجکاویهای عمیقش و برطرف کردن نیاز درونیاش» (پیرسون و کیمار،1392: 68) را بدهد. گذراندن کیخسرو از رودخانه نشانة حیات دوباره و امیدی است که به تحقق اهداف اهورایی در ایران زمین کمک میکند؛ همانگونه که مهرداد بهار نیز گذر از آب را نشانهای از فرهمندی و رسیدن به مقام بزرگی میداند که در باورهای اسطورهای بدان معتقد بودند.(بهار،1375: 260) یونگ نیز آب را نمادی برای چرخة باروری، تولد و رستاخیز میدانست و معتقد بود رودخانه و دریا به سبب انبوهی آب، نمادی برای معنویت نامتناهی و تولد دوبارهاند. (یونگ، 1373: 249)
گیو با استفاده از ویژگیهای کهنالگویی «حامی» و «جنگجو» سعی میکند به دفاع و مراقبت از کیخسرو و دفع موانع پیروزی بپردازد. در واقع «قهرمان داستان «جنگجو» اغلب شجاعانه، فرد آسیبدیده یا زن وحشتزدهای را نجات میدهد یا مانع بزرگ دیگری را هموار میکند.»(پیرسون و کیمار،1392: 53)
«جستوجوگر» با پیشینة «یتیم بودگی» به کمک پشتوانههای قدرت حامی تلاش میکند با ناامیدیهای زندگی روبهرو شود و با واقعبینی استقامت نشان دهد و با روی آوردن به برخی از ویژگیهای کهنالگوی «جنگجو» به تحقق این اوضاع چشم دوزد؛ چنانکه در مخاطبة کیخسرو با گیو مشاهده میشود:
بدو گفت کیخسرو ای رزمساز |
|
کنون بر تو بر کار من شد دراز |
کیخسرو و فرنگیس به کمک گیو از موانع افراسیاب و تورانیان میرهند و این گریز کیخسرو از توران نشاندهندة مرحلهای دیگر از سفر قهرمان با نام «فرار جادویی» است. در حقیقت «اگر قهرمان برخلاف میل نگهبان، گنج غنیمتی را به چنگ آورد و یا اگر خدایان و دیوها راضی به بازگشت قهرمان نباشند، آن گاه آخرین مرحلة چرخة اسطورهای تبدیل به تعقیب و گریزی نشاطآور و اغلب خندهدار میشود و حتی ممکن است موانع جادویی و گریزهای اعجازگونه، بر شگفتی و پیچیدگیهای فرار، بیفزاید.»(کمپل،1389: 206) کیخسرو در این مرحله شخصیتی «جستوجوگر» است؛ زیرا «جستوجوگر برای یافتن پاسخ کنجکاویهای عمیقش و برطرف کردن نیاز درونیاش ماجراجویی میکند. او وضعیت محدود و خستهکنندهای را ترک گفته و راهی نوعی سفر درونی یا بیرونی میشود.»(پیرسون و کیمار،1392: 69) کیخسرو نیز در جستوجوی انتقام پدرش که نیاز درونی او و تمام ایرانیان است، از حصار و اختناق تورانیان میگریزد.
کیخسرو به ایران میرسد و کاووس او را بر تخت زرین مینشاند. در این مرحله از سفر قهرمان کیخسرو از آستان بازگشت عبور میکند و وارد ایران میشود. «قهرمان از قلمرویی که ما میشناسیم به ظلمات سفر میکند و آنجا خوانی را پشت سر میگذارد و تمام میکند و یا دوباره اسیر و در معرض خطر، از نظر ما گم میشود. بازگشت او را، بازگشت از جهان فراسو توصیف کردهاند.» (کمپل،1389: 224)
اگرچه انگیزة اصلی او انتقام گرفتن از افراسیاب است و برای این کار باید ابتدا قدرت تسلط بر پهلوانان و پادشاهی را به دست آورد، اما برای او رسیدن به مقام سلطنت به سبب بهرهمندی از فرّة ایزدی «پیروی از دستور خداوند برای شکست دشمنان بیرونی و ضعفهای درونی» نیز (پیرسون و کیمار، 1392: 55) اهمیت دارد. این خصلت کهنالگوی «جنگجو»ی تکامل یافته و معنوی است که اراده و خودمهاری لازم برای گام نهادن در مسیر تکامل و انجام فرامین خداوند را داراست.(پیرسون و کیمار، 1392: 55) از این روست که برای رسیدن به اعتقادات خویش از هیچ کوششی دریغ نمیورزد و کوتاهی و بهانهگیریهای اطرافیان را به هیچ وجه نمیپذیرد.( پیرسون و کیمار، 1392: 55) ایمان به هدایت و دستگیری خداوند در واقع ریشه در پیشینه یا کهنالگوی نخستین زندگی کیخسرو دارد که آن برخورداری از خصایص کهنالگوی «یتیم» است؛ زیرا «یتیم» «خداوند را راهنما و حامی خود میداند. در ابتدا ممکن است فلاکت خود را نشانهای از اشتباهاتش و خشم خداوند بداند؛ اما زمانی که خود را بهتر میشناسد و در راه پیشرفت اسطورهای خود گام برمیدارد، به این عقیده که خداوند در کنار او خواهد بود و به او آرامش، التیام، شادابی و توانایی خواهد بخشید، اعتقاد پیدا میکند.»( پیرسون و کیمار، 1392: 47) غلبة کیخسرو بر پهلوانان مدعی حکومت چون توس و فریبرز و فتح قلعة اهریمنان نشانههای تحقق خصایص این کهنالگوست. (فردوسی،1387: 304)
با بر تخت نشستن کیخسرو، به ضرورت خصایص کهنالگویی «حاکم» تکامل یافته در وجودش آشکار میشود. از بین رفتن ایام خشکسالی و بازگشت حیات و شادی و باروری و گسترانیدهشدن عدالت در جهان از نشانههای این تکامل یافتگی است. پیرسون و کیمار نیز معتقدند: «داستان «حاکم» اغلب با عدهای که هستی و رابطة آنها به علت نابسامانی اوضاع، حکومت بد و کمبود منابع و استعدادهای لازم به خطر افتاده است، آغاز میشود و در نهایت به موفقیت یا شکست «حاکم» در بهبود این وضعیت ختم میشود. پیروزی او با برقراری نظم، هماهنگی، آسایش و رفاه گروه همراه خواهد بود.»(پیرسون و کیمار،1392: 101) از آنجا که « مسؤولیتپذیری برای کمک و خیرخواهی عمومی، به زندگی «حاکم» معنا میبخشد»(پیرسون و کیمار، 1392: 103) انتقام از افراسیاب به سبب خون ناحق سیاوش و تحمیل خشکی و فقر بر ایرانیان راهی برای بازگشت آرامش و رونق و فراوانی نعمت دانسته میشود:
کنون گــر همه ویژه یــار مــنیـد |
|
به دل سر به سر دوستدار منید |
شخصیت کیخسرو مانند همة انسانها در روانشناسی شخصیت، بسبب موقعیت حوادث زندگی ثابت نیست. انگیزة یاری به سرزمین ایرانی بار دیگر خصایص کهنالگویی «جنگجو» را در وجودش برجسته میسازد که مکمل کهنالگوی «حاکم» است. ضمن اینکه داستان کیخسرو و تبلور کهنالگوی «جنگجو» در وجود او، شامل روایتهایی میشود که «شخصیتهای اصلی آنها در پی انتقامجویی به علت نارضایتیهای گذشته است.» (پیرسون و کیمار،1392: 54)
جنگهای پیاپی و پیروزیهای متعدد سپاهیان ایرانی استمرار خصایص این دو کهنالگوی مکمل را در وجود کیخسرو نشان میدهد و این با وجود کهنالگوی غالب و نخستین و سرشته یا نهادینه شده در وجود کیخسرو؛ یعنی کهنالگوی «یتیم» که به قول پیرسون و کیمار در دامنة تحولات به کهنالگوی «حامی»، «جنگجو» یا «فرزانه» بدل خواهد شد، مطابقت دارد. (پیرسون و کیمار، 1392: 45)
نقش کیخسرو در داستان فرعی یا اپیزود «بیژن و منیژه» بتدریج برای مخاطبان بروز کهنالگوی «فرزانه» را در وجود کیخسرو نمایان میسازد؛ زیرا به تصریح روانشناختی پیرسون از یک سو حادثة پیش آمده از نوع داستانهای اسرارآمیز و پیدایش مجهول آغاز میشود و «فرزانه» برای یافتن حقیقت دست به کار میشود. (پیرسون و کیمار، 1392: 116) و از دیگر سو، «تصویرهای «فرزانه»ای که با «جادوگر» تلفیق یافتهباشد، گوی بلورین و سایر ابزارهای روشنگر و آیندهنما هستند.» (پیرسون و کیمار، 1392: 117) جام جهاننمای کیخسرو نمود این کهنالگو را در وجود کیخسرو برجسته میکند. گیو نزد کیخسرو میرود و خواهان حل مشکل میشود. کیخسرو در جام جهاننمای خود نگاه میکند و بیژن را در چاهی مییابد. سپس رستم را برای آزادی او روانه میکند؛ چنانکه «انرژی این کهنالگو فرصتی است برای به دست آوردن دانش و آزادی که با دانستن حقیقت بدست میآیند.» (پیرسون و کیمار،1392: 116)
در داستان گودرز و جنگ با تورانیان در جنگ دوازدهرخ وجهی دیگر از ماهیت رازآلود کیخسرو برجسته میشود و آن استفاده از ظرفیتهای کهنالگوی «جادوگر» است. گودرز که میترسد افراسیاب به پشتیبانی سپاه توران بیاید طی نامهای از کیخسرو میخواهد که به حمایت او برود. کیخسرو نیز پس از مشورت با بزرگان راهی جنگ میشود و به نزد گودرز میرود. پس از اندکی گستهم که به دنبال لهّاک و فرشیدورد رفته بود، زخمی و ناتوان توسط بیژن به خیمهگاه سپاه بازگردانده میشود. گستهم را که گویی تاب نفس کشیدن ندارد، نزد کیخسرو میبرند. کیخسرو نیز با مهرهای که زخمها را شفا میداد، او را شفا میدهد. «زمانی که انرژی «حاکم» نیز مهیا باشد یا اگر موقعیت ایجاب کند، «جادوگر» مستقیما مدیریت امور را بدست میگیرد.» (پیرسون و کیمار،1392: 109) «در شاهنامه غیر از کاووس، کیخسرو کیانی هم مهرهای نیاکانی بر بازو دارد که همچون نوشدارو درمان خستگیهاست و برخلاف آن، نیروی شفابخشش با مداوای زخمهای گستهم نشان دادهمیشود. از اینجاست که میتوان برای شهریاران پیشدادی و کیانی ایران خویشکاری پزشکی قائل شد و آن را بازمانده و نمودی از اجتماع سه نقش فرمانروایی، جادوگری و پزشکی در وجود یک تن در ساخت قبیلهای و کهن دانست.»(بهار،1375: 99) حقیقت این است که با توجه به غلبة باورهای مذهبی و معنوی در کیخسرو، قدرت شفابخشی کیخسرو را بایست در پیوند معنوی و دعا و نیایش عاشقانة او با خداوند جستوجو کرد؛ نکتهای که پیرسون ذیل یکی از جنبههای بروز خصایص شخصیتی کهنالگوی «جادوگر» بدان تصریح کرده است.( پیرسون و کیمار، 1392: 110)
بعد از این ماجرا کیخسرو جنگ بزرگ خود با افراسیاب را آغاز میکند؛ اما «جنگ در برابر بیداد به ذات خود اخلاقی است؛ زیرا عملی برای هماهنگی با جهان، سامان داشتن زندگی و مرگ و به آیین بودن با آن است. سیاوش از بهر پیمان که بست نجنگید و کیخسرو از بهر پیمان که داشت جنگید؛ زیرا او نیز همانند همة آفریدگان نیک با جهان در پیمانی است که خویشکاری او عمل بدان است: جنگیدن با هر پیمانشکن و بیدادگر، جنگیدن با هر افراسیاب.»(مسکوب،1354: 198) آنچه در ادامة این نبرد از وجود کیخسرو برمیخیزد، بروز باورهای معنوی است که از خصایص کهنالگوی «فرزانه» است؛ زیرا «کهنالگوی «فرزانه» از فعالیتهای معنوی مانند دعا و نیایش برای ایجاد ارتباط و آگاهی درونی استفاده مینماید.»(پیرسون و کیمار، 1392: 118) در ادامة جنگ با افراسیاب شاهد شکوفایی این خصلت در نهاد کیخسرو میتوان بود. در حقیقت «رسالت دو جهانی پسر سیاوش با جنگ به انجام رسید. بخش بزرگی از دوران پهلوانی شاهنامه وقف جنگهای او با افراسیاب یا رزمهای پهلوانان ایران و توران در زمان پادشاهی اوست. جنگ تنها راه تمام کردن دوران افراسیاب است.»( پیرسون و کیمار،1392: 191)
با وجود اینکه در این جنگ بزرگ، سه کهنالگوی «حاکم»، «جنگجو» و «فرزانه» به عنوان مکمل شخصیت کیخسرو ظهور و بروز دارند، ولی نهادینه شدن کهنالگوی «فرزانه» بیش از همه اهمیت دارد؛ عاملی که موجبات ترک دنیا و زهدپیشگی کیخسرو و سرانجام رسیدن به حقیقت و تکامل شخصیت یا به قول یونگ شکوفایی کهنالگوی «خویشتن» میشود. بدین ترتیب، کیخسرو نیز وارد مرحلهای دیگر از سفر قهرمانانة خود با نام «آزادی» میشود. «اگر در دنیای عمل، انسان نگران نتیجة اعمالش باشد، مرکزیتش در اصل جاودانگی را از دست میدهد؛ ولی اگر نتیجه و ثمرة اعمالش را در دامان خداوند میگذارد، به واسطة آنها رها شود، درست مثل اینکه قربانیای به درگاه برده باشد که او را از اسارت دریای مرگ میرهاند.» (کمپل،1389: 245)
پس از کشتن افراسیاب و انتقامجویی خون سیاوش، کیخسرو از پادشاهی و این دنیا خسته شده بود و از خوف گمکردن فرّة ایزدی، به راز و نیاز با خدا میپردازد تا خدا او را در جای نیکان خود جای دهد و از این دنیا ببرد. «منطق اصلی حماسه این است که شادی و دولت دراز، تباهیزاست و عمل نمادین کیخسرو نشان این است که با استقرار قدرت و رفع بدی، نیکی را باید پاس داشت و حفاظت کرد. اگرچه در این راه از گذاشتن پادشاهی هم گریز نباشد؛ چرا که اصل پادشاهی نیز تنها در سایهی حفاظت نیکی محترم است.»(مختاری،1379: 320) نیکی در این دیدگاه چیزی جز دستیابی به حقیقت و راستی نیست و کهنالگوی «فرزانه» نیز بر این باور است که تنها حقیقت است که انسان را به مقصد آزادی خواهد برد. (پیرسون - کیمار، 1392: 119)
اما مرحلة آخر -که کیخسرو در قالب سفر قهرمان تجربه میکند- مرحلة
«ارباب دو جهان» است. «هنر ارباب دو جهان، آزادی عبور و مرور در دو بخش آن است. حرکت از سوی تجلیات زمان، به سوی اعماق سبب ساز و بازگشت ازآن، آن هم به طوری که قواعد هیچ یک از این دو سو، به دیگری آلوده نشود، ولی در عین حال ذهن بتواند یکی را از دریچة دیگر بنگرد.»(کمپل،1389: 237)
سرانجام زندگی کیخسرو و کهنالگوی شخصیتی او که فرایندی از «یتیم» بودن تا «فرزانگی» است، نموداری از تحقق این فرضیه است که «زمین نموداری از کهنالگوی «فرزانه» است و به گفتة جیِ. ای. لاولاک ( J.E. Love Lock ) و نظریة گایا، موجودی زنده و تغییرپذیر است.»(به نقل از پیرسون و کیمار، 1392: 118) و این نکتهای است که به درستی با کهنالگوی خدای شهید شونده(در اینجا سیاوش) و الههی باروری و حیات (در اینجا کیخسرو) متناظر است. کیخسرو نمادی از قهرمان آرمانی در جستوجوی کهنالگوی «جاودانگی» است و سرنوشت دراز دامن او- که ادامة زندگی سیاوش دیگر قهرمان آرمانی حماسة ایرانیان است- تکاپو و جستوجوی او را در سفری هدفمند به سوی جاودانگی بازنمایی میکند؛ نقطهای که درست محل تلاقی یا تقاطع انسان حماسی و انسان عارف است.
1. شخصیتسازی فردوسی از سیاوش تا کیخسرو را بایست در یک منظومة پیوسته درنظر گرفت که هم از نظر چرخة مرگ و حیات و به دنبال آن بیداری قهرمان درون -که در وجود کیخسرو با دستیابی به سرچشمة حقیقت ایجاد میشود- و هم از نظر کیفیت سفر قهرمان، مکمل یکدیگراند. بازگشت کهنالگویی (یتیم) در سیاوش و آغاز آن کهنالگو در وجود کیخسرو و سرانجام تبدیل به کهنالگوی «فرزانه» نشانهای برای این مدعاست؛ زیرا این فرزانگی عامل شفابخشی، نجات ایران و سرنگونی افراسیاب و دیو خشکسالی و سرانجام نشاندادن راه هدایت و رستگاری یا رسیدن به مرز جاودانگی است.
2. از نظر مراحل سفر قهرمان نیز، ایام زندگی سیاوش در توران زمین، حاوی دو دورة آیین تشرّف و دورة بازگشت است.
3. داستان زندگی کیخسرو از نظر فراز و فرود و پیچیدگی و به سبب رنگ و بوی حماسی، عرفانی و اسطورهای، تلفیقی از نوع سفرقهرمان در حوزة حماسی-عرفانی است. با توجه به اینکه زندگی کیخسرو را ادامة حیات سیاوش دانستهاند، اینطور به نظر میرسد که میتوان کلیت داستان زندگی کیخسرو را مرحلة «بازگشت سفرقهرمان» در زندگی سیاوش دانست که خود نکتهای قابل تأمل است.
4. داستان تحول و بیداری درون کیخسرو مطابق رویکرد پیرسون-کیمار از کهن الگوی «یتیم» و سپس «معصوم» آغاز میشود و سرانجام با درونی شدن خصایص کهن الگویی «جستوجوگر» و «جادوگر» به اوج میرسد و سرانجام با تبلور خصایص کهن الگوی «فرزانه» به تکوین و تکامل میرسد. بدین ترتیب، پایان سفر قهرمانی کیخسرو، معادل ورود قهرمان به مرحلة «آزادی» و «ارباب دو جهان» است.
1. نخسـتین فطرت پســین شــمار تویی خویشتن را به بازی مدار
2. از آنجا که امکان طرح مبسوط این دو نظریه به دلیل حجم محدود مقاله وجود ندارد، سعی میشود به اختصار اصول کلی مبانی نظری برای آشنایی خوانندگان تبیین و اصول مبنایی آن در هنگام تحلیل بکار گرفته شود.