نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
“Khodaynameh is one of the outstanding works in Persian literature. It is written in Pahlavi language and deals with the mythic- narrative history of the ancient Persia. Unfortunately nothing has survived in the original language. Khodaynameh can be regarded as a literary genre which holds various narratives (dehqani, mobadi and pahlavani) in it. This book in the second century Hijri was translated into Arabic by Abdullah ibn –Muquaffa entitled Syrolmuluk fragments of which remained in some Arabic texts. Recognition and reconstruction of these narratives makes the dream of reaching Syrolmuluk and consequent work Khodaynameh come true to some extent. This essay deals with this approach profiting from Arabic texts particularly Nihayat al-arab fi akhbar al – furs wa-l-Arab which holds a major part of Syrolmuluk in the time span from the reign of Ghoshtasp till the reign of Khosrow Parviz.
کلیدواژهها [English]
«خداینامه» نام اثری است به زبان پهلوی (فارسی میانه)(1) که میتوان آن را یک نوع ادبی[1] پنداشت که مجموعهای از تاریخ اساطیری و داستانی ایران باستان از نخستین پادشاه ایران، کیومرث، تا مرگ یزدگرد سوم را دربر داشتهاست(2) و شاهنامة فردوسی با واسطههایی چند روایتی فارسی و منظوم از این نوع ادبی است. این نوع ادبی در روزگار ساسانی رواج داشتهاست و تفضّلی با توجّه به تألیف، ترجمه و نهضت ادبی روزگار انوشیروان تدوین خداینامه را به این دوران منسوب میکند (تفضّلی، 1377: 270). پس از دوران انوشیروان خداینامه در روایات گوناگون کامل شده و پس از اسلام با افزودهشدن داستان یزدگرد سوم به آن به پایان میرسد (خالقی مطلق، 1386: 31). بنابر گزارش شاهنامة بایسنغری(3) این تدوین نهایی ازسوی «دهقان دانشور» انجام میپذیرد (نولدکه، 2537: 24؛ مول، 1376: 6)؛ از این رو شاهنامه دربردارندة خداینامه یعنی زبدة رویدادهای تاریخی، اساطیری و داستانی و... در ایران باستان است (تقیزاده، 1313؛ یارشاطر، 1368؛ خالقی مطلق، 1386)(4). به عبارت دیگر خداینامه از مطالب پهلوی شکل میگیرد و شاهنامه از آن اقتباس میشود (بویس، 1377: 116).
از این نوع ادبی که به خداینامه مشهور است در برخی از آثار پهلوی، عربی و فارسی با واژة «خداینامه/ خذاینامه» یاد شدهاست. پژوهشگرانی همانند نولدکه (1388: 15-16)، قزوینی (1313: 178)، تقیزاده (1313: 81-84)، صفا (1384: 58)، شهبازی (Shahbazi, 1990: 208-209)، نوری عثمان (1352: 295) و خالقی مطلق (1386: 34-35) برخی از این کاربردها را استخراج کردهاند که صورت کامل آنها در زیر ارائه میشود:
- در بندهشِ فرنبغ دادگی یکبار نام خداینامه /Xwadāy-nāmag/ آمدهاست:
- «دیگر همة موبدان را که به خداینامه از همان دوده خوانند، از این تخمة منوچهراند.» (بهار، 1380: 154، 197).
- ابن ندیم (م. 380 ق.) سه بار از کتاب خداینامه نام میبرد(1996: 132، 305، 364).
- حمزۀ اصفهانی (م. 350-360 ق.) در کتاب تاریخ سنی ملوک الارض سهبار از خداینامه نام میبرد(بیتا: 16، 22، 50).
- مسعودی (م. 346 ق) یکبار در کتاب التنبیه والاشراف به خداینامه اشاره میکند:(بیتا: 92).
- مقدسی یکبار در کتاب البدء و التاریخ (نوشته به سال 355 ق.) هنگام ذکر مرگ یزدگرد از خداینامه یاد میکند(بیتا: 5/ 197).
- بلعمی (م. 365-387 ق) در تاریخ خود هنگام نقل گزارش بهرام موبد از کیومرث به خداینامه اشاره میکند(5) (1380: 85).
- عامری (درگذشته 381 ق.) در کتاب السّعادة و الاسعاد ده بار از خداینامه نام میبرد(1336: 296، 298، 300، 317، 427، 429، 431، 432، 435).
- در کتاب مجمل التّواریخ (نوشته به سال 520 ق) نیز در گزارش بهرام موبد شاهپور دربارة کیومرث به خداینامه اشاره میکند (1318: 21).
این کتاب پس از ترجمه به عربی به نامهای «سیر الملوک» (مسعودی، بیتا : 83)، «سیر العجم» (ابن قتیبه، 1992: 1/ 117، 178، 276)، «سیر ملوک العجم» (تاریخ سیستان: 10) و در ترجمههای فارسی با نامهای «نامة پسر مقفّع» (دیباچة شاهنامة ابومنصوری، 1383: ص132، س139) و «شاهنامه» (همان، ص129، س68) شناخته میشود. فردوسی نیز با عنوانهایی همچون «نامه» (1/12/115، 119، 124)، «نامة باستان» (4/171/32؛ 4/171/73)، «نامة خسروان» (5/175/1035)، «نامة شهریار» (1/11/112؛ 1/15/160)، «نامة راستان» (6/138/65)، «دفتر» (3/106/18؛ 5/438/1672)، «دفتر پهلوان» (7/409/3930)، «دفتر پهلوی» (3/305/22) و «دفتر راستان» (4/171/32) (خالقی مطلق، 1386: 10) که با واسطة شاهنامة ابومنصوری یا واسطههای دیگر به خداینامه میرسند، از آن نام میبرد.
اقوام هندواروپایی پیش از مهاجرت به سرزمینهای سهگانة هند، ایران و اروپا داستانها و روایاتی در حافظه و سینة خود داشتند که آن را با خود به سرزمینهای جدید منتقل و به مقتضای زمان و مکان تغییراتی در آن ایجاد کردند (صفا، 1384: 25؛ بویس، 1376: 1/ 17). از این نمونهها میتوان داستان سودابه و سیاوش در ایران، رام و سیتا در هند و فدر و هیپولیت در اروپا را برشمرد که هر سه هستة داستانی مشترکی دارند. داستان یوسف و زلیخای سامی را نیز باید به آنها افزود. البتّه این رابطه بیشتر در میان اسطورهها و حماسههای هندوایرانی است که جمشید و کاووس نمونههای خوبی برای این یگانگی در بنیادهای داستانی هستند.
با ظهور زردشت در حدود سالهای 1200 پیش از میلاد (بویس، 1383؛ 15) و آوردن آیین جدید، تلاش پیروان او برای حفظ تعالیم و اندیشههای او به صورت مکتوب نقطة آغازی برای نوشتن روایات حماسی گشت. اوستا از یک سو نامة آموزش دینی بوده و از سوی دیگر مجموعهای از فرهنگ، افسانهها، اسطورهها، داستانهای حماسی، قصّههای عامیانه و حتّا داستانهایی با شخصیّتهای حیوانی، پرندگان و موجودات شگفتانگیز از جمله دیوان و پریان را دربر داشتهاست. با توجّه به مطالب موجود در دینکرد که خلاصهای از اوستا را دربر دارد، میتوان گفت که «دامداد نسک»، «چهرداد نسک» و «سودکر نسک» از اوستای کهن به مسایل آفرینش، رستاخیز و کارنامة پهلوانان ملّی اختصاص داشته و فهرستی از نام همة پادشاهان پیشدادی و کیانی به همان ترتیبی که در منابع اسلامی آمده، در «چهرداد نسک» وجود داشتهاست (زرشناس، 1384: 39-40).
داستانهای پراکندة ایرانی ازجمله یادکرد پادشاهان پیشدادی و کیانی و نیز اشاره به برخی داستانهای پهلوانی همچون آرش کمانگیر (تیریشت، بند 35) که قطعاتی از تاریخ اساطیری و داستانی ایران بشمار میآمدند در کتاب اوستا بویژه یشتها آمدهاست. تفاوت عمدة روایت اوستا از تاریخ اساطیری و داستانی ایران با خداینامهها آن است که در اوستای موجود گاه بدون هیچ نظم خاصّی به شخصیّتهای شاهان، پهلوانان و داستانهای آنان اشاره شدهاست (آبانیشت، بند 21-83) و گاه تابع نظم زمانی پیشدادیان و کیانیان تا رستاخیز (فروردینیشت، بند 85-142) است، امّا این روایتها در خداینامه تابع نظم زمانی ویژهای بوده که در شاهنامه نیز برجای ماندهاست. این نظم که بر محور طولی و زمانی «پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان» استوار است مانع از آن است که بتوان داستانی را از جای خود به جای دیگری از شاهنامه (خداینامه) منتقل کرد. علاوه بر این یادکردها در اوستا، اشارات و گزارشهای دیگری نیز دربارة خاندان ماد و هخامنشی در نوشتههای جهانگردان و تاریخنگارانی چون هرودت[2]، گزنفون[3]، کتزیاس[4] و دیگران و همچنین در سنگنوشتههای هخامنشی ازجمله سنگنوشتة بیستون (Kent, 1953: 116-134) میتوان یافت.
از ادبیّات دورة هخامنشی، اطّلاع چندانی در دست نیست. تنها سنگنوشتههای پادشاهان هخامنشی در دل کوهها که محتوای بیشتر آنها بیان مسایل تاریخی بوده، معرّف ادبیّات این دوره است. همچنین با توجّه به گفتههای نویسندگان یونانی همچون استرابو[5] میتوان این نکته را دریافت که احتمالاً در دورة هخامنشیان علاوه بر اسناد بایگانی دولتی، مجموعهای از روایات حماسی همانند خداینامة پهلوی یا شاهنامه به صورت شفاهی و یا گونههای مختلف وجود داشته است (تفضّلی، 1377: 23-24).
با توجّه به اطّلاعاتی که در کتاب مقدّس آمده نیز درمییابیم که در روزگار خشایارشا (حکومت 468-465 پ.م) رویدادهای شاهی را در کتابی با نام تاریخ پادشاهان/ تاریخ پادشاهان ماد و پارس مینوشته و معمولاً آن را برای پادشاه میخواندهاند (استر، 2: بند23؛ 6: بند1؛ عزرا، 4: بند14-15).
البتّه در روزگار اردشیر دوم هخامنشی (405 پ.م)، کتزیاس و به پیروی از وی آگاثیاس[6] (536- 582م) از کتابی به نام «دفتر شاهی» گزارش میدهند که دربردارندة رویداد و داستان بوده است (خالقی مطلق، 1390: 26). آگاثیاس از تاریخهای موجود در بایگانیهای سلطنتی خسرو انوشیروان نیز گزارش میدهد. به هر روی تاریخنگاران یونانی بر این نکته اتّفاق نظر دارند که در ایران مجموعه کتابهایی وجود داشته که دربردارندة تاریخ ایران بوده است و وقایع مهم را نیز بر آنها میافزودهاند
(شهبازی، 579-586؛ Shahbazi, 1990: 209-220). نکتة درخور توجّه آن است که گزارشهای کتاب مقدّس و تاریخنگاران یونانی مبنی بر وجود یک اثر تاریخی مورد تأیید حکومت وقت است مثلاً چیزی شبیه به رویدادنگاری در سنگنوشتة بیستون و این آثار با نوع ادبی «خداینامه» متفاوت بودهاست. هرچند ریشههای نخستین خداینامهنویسی از آنها سرچشمه گرفتهاست. این شواهد بیانگر آن است که این کتاب، کتابی دامنهدار بوده که تاریخ و رویدادهای مهمّ پادشاهی هر روز در آن ثبت میشده تا به آیندگان منتقل شود؛ بنابراین نوعی ادبی از خداینامهنویسی(= تاریخ شاهان) در این روزگار وجود داشته است.
با حملة اسکندر و شکست هخامنشیان، دورة تسلّط سلوکیان بر ایران آغاز شد. یونانیان پس از چیرگی نظامی درصدد نشر فرهنگ خالص خود در یک یک شهرهای یونانیشدة سراسر ایران بودند (بویس، 1375: 3/ 73). پس از آن که با رشادتهای اشکانیان، ایران استقلال نظامی و فرهنگی خود را بدست آورد، گوسانها انتقال و گسترش ادبیّات حماسی را برعهده داشتند. این افراد که داستانهای ملّی ایران بویژه کیانیان را به شعر نقل میکردند (زرشناس، 1384: 49)، گویندگان و سرایندگان دورهگردی بودند که نقش بسیار مهمّی در رویارویی و مقاومت با هلنیسم ایفا کردند (بویس، 1375: 3/ 77). آنها نه تنها در میان تودة مردم از احترام برخوردار بودند، بلکه به دربارها و مجالس اشرافی نیز راه مییافتند و همواره در حضور شاهان و بزرگان به خواندن داستانهای ملّی میپرداختند (خالقی مطلق، 1386الف: 144).
اگرچه از دوره اشکانی هیچ نوشتة ادبی باقی نمانده است(6) (تفضّلی، 1377: 77)، امّا یادگار زریران که در دورة ساسانی دوباره نوشته شده، اثر با ارزش حماسیای است که سرچشمة اصلی آن به این دوره بازمیگردد (غیبی، 1379: مقدّمه). علاوه بر این در نهایه الارب بهکتابهایی اشاره شده است که ایرانیان در این دوره با آنها ادب میآموختند. همانند کتاب لهراسب، کلیله و دمنه، کتاب مروک، سندباد، شیماس، یوسفااسف و کتاب بِلوهَر.
دورة حکومت ساسانیان که پس از شکست اشکانیان آغاز میشود، دورة بنیادی شکلگیری ادبیّات حماسی در ایران است. مورّخان عهد ساسانی اسناد مهم و قابل اعتماد آن دوره را با روایتهای منقول که در نزد خاندانهای بزرگ بوده، آمیختند و خداینامه را در زمان انوشیروان تألیف کردند، امّا در کنار این روایات صرفاً تاریخی میتوان به نوع دیگری از نگارش و پردازش همین روایات با جنبة داستانی پررنگتر باور داشت که نظم تاریخی ویژة خود را حفظ کرده و با منابع آیینی و دینی نیز همخوانی داشته است و در آن بیشتر روال ادبی مدّنظر بوده است. این نگارشهای تاریخی- ادبی را «خداینامه» نامیدهاند. فردوسی در گزارشهای خود به این نوع ادبی از روایات تاریخی اشاره کرده است. در شاهنامه چندین بار به داستانخوانی در مجالس شاهان اشاره شده است (نک: خالقی مطلق، 1390: 27-28) ازجمله در پادشاهی بهرام گور (6/422/319) و یا خسروپرویز (8/6/40 -41) و... .
این نمونهها از شاهنامه نشاندهندة نگارش و پردازش نوع ادبی و داستانی تاریخ ایران در روزگار ساسانی است که میتوان آن را نوع ادبی «خداینامه» نامید.
خالقی مطلق (1386ب: 39) بر آن است که یک خداینامة مادر سرچشمة اصلی و بنیادی روایات در دیگر خداینامههای کوچک و فرعی بوده است که هرکدام به فراخور نیاز یا موضوعی تدوین میشدهاند. امیدسالار (1390: 43) نیز احتمال میدهد پس از تدوین یک خداینامة بزرگ، جامع و مهم در عهد انوشیروان یا یزدگرد نام «خداینامه» از همان هنگام به وجه اطلاق به این کتاب داده شده باشد و همانگونه که لفظ «شاهنامه» که پیش از فردوسی به طور عام بهکار برده میشد کم کم منحصر به حماسة حکیم توس شد، در فارسی میانه هم بهتدریج کلمة «خداینامه» به یک خداینامة مشخّص سلطنتی منحصر شده باشد. همانطور که ما پیشو پساز فردوسی شاهنامههای فراوانی داریم (خالقی مطلق، 1390: 25-35؛ صفا، 1384: 376-343؛ 1371: 1/ 611-617)، میتوان چنین فرض کرد که در روزگار ساسانی نیز علاوه بر یک خداینامة مادر و مهم خداینامههای فراوانی وجود داشته است. آنچه این حدس را تأیید میکند سخن بهرام موبد به نقل از حمزة اصفهانی (1346:19) است که برای تنظیم تاریخ ایران از کیومرث تا یزدگرد بیست و چند نسخه از خداینامه را دیده است.
این آشفتگی منابع از خداینامههای پهلوی به ترجمة عربی آنها نیز راه مییابد تا آنجا که حمزة اصفهانی نیز برای نگارش تاریخ ایران باستان از هشت نسخة مختلف سیرالملوک (ترجمة عربی خداینامه) استفاده کردهاست (1346: 8-15). این اختلافها در خداینامهها، سیرالملوکها، کتابهای عربی و فارسی مرتبط با تاریخ اساطیری و داستانی ایران باستان و نیز شاهنامه و گزارشهای موبدان زردشتی به زبان فارسی از این داستانها ما را بر آن میدارد که بپذیریم نوع تفکّر و نگرش نویسنده در چگونگی پردازش داستانها نقش داشته و نویسنده داستان را فراخور عقیده و نیاز خود روایت کرده است. بهعنوان مثال داستان رستم و اسفندیار در نهایه الارب رویکردی دینی دارد درحالیکه روایت شاهنامة فردوسی و غرر اخبار ثعالبی جنبة پهلوانی دارد(7).
خالقی مطلق (1357: 1075) در این رابطه خداینامههای دورة ساسانی را به دو دستة کلی تقسیم میکند:
1) خداینامههای سلطنتی که نویسندگان آنها دبیران و تاریخنگاران درباری بودهاند. در این نوع خداینامهها جنبة حماسی و اشرافی داستان شاهان و پهلوانان مورد نظر بوده است.
2) خداینامههای زردشتی که به قلم موبدان و دانشمندان دینی نوشته شده و در آنها جنبة آیینی و دینی شاهان و پهلوانان پررنگ بوده است.
تفضّلی (1377: 273) به تحریرهای گوناگونی از خداینامه در روزگار ساسانی معتقد است که در آنها روایات بنابر دیدگاه تدوینکنندگان گردآوری میشده است. در برخی خداینامهها که شاید دبیران شاهی نقش بیشتری در تدوین آنها داشتهاند وقایع و حوادث سیاسی از اهمّیّت بیشتری برخوردار بوده است، امّا در تحریرهایی که موبدان و روحانیون در تدوین آنها شرکت داشتهاند و نمونههایی از آنها را در کتابهای پهلوی میبینیم با دیدی دینی به حوادث نگریسته شده است. شهبازی اختلاف خداینامهها را ناشی از تفاوت اندیشة گردآورندگان آنها میداند و آنان را به سه گروه تقسیم میکند: نخست) کسانی که هوادار پهلوانان محلی و ملوک الطّوایف بودند. دوم) آنان که از پادشاهان طرفداری میکردند و سوم) عدهای که امور دینی و موبدان را مورد توجّه قرار میدادند (1389: 78؛ 1990: 215ff). امیدسالار (1390: 46) هم خداینامهها را به دو بخش «خداینامههای اشرافی» نوشتهشده براساس سلیقة اهل شمشیر و «خداینامههای مذهبی» ترتیبیافته از سوی موبدان و مذهبیان تقسیم میکند. این اختلاف در نگرش را در انتقال به شاهنامهها نیز میتوان دید. بهعنوان مثال در شاهنامة ابوعلی بلخی به روایت ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (1377: 21) کیومرث «نخستین انسان» و بیانگر روایتی موبدی است، امّا در شاهنامة ابومنصوری (1383: ص129، س61) کیومرث «کی نخستین» و نشاندهندة روایتی دبیری و پهلوانی است.
نکتة دیگر در انتقال خداینامهها از دوران ساسانی به دوران اسلامی آن است که در ترجمههای عربی خداینامهها طبیعتاً بسیاری از عناصر زردشتی حذف شدهاست (تفضّلی، 1377: 273). استفادهکنندگان از ترجمههای عربی از خداینامهها نیز گرفتار این اختلافها و درصدد برطرفکردن آنها بودهاند، مثلاً و. روزن[7] (1382: 43) دیدگاه حمزة اصفهانی دربارة این اختلافها را به سه دسته تقسیم میکند. او سه ترجمة ابن مقفّع، محمّد بن جهم برمکی و زادویه بن شاهویة اصفهانی را فقط «نقل» (ترجمه) میخواند. دو ترجمة محمّد بن بهرام بن مطیار اصفهانی و هشام بن قاسم اصفهانی را «نقل و جمع» (ترجمه و گردآوری) مینامد و کتاب بهرام بن مردانشاه را «اصلاح» (تصحیح) میداند. کریستنسن (1376: 34) و مشکور (1384: 14-15) نیز طبقهبندیای مشابه با روزن دارند.
نکتة دیگر در این اختلافها ممکن است به منابع، کتابخانهها و مکانهای گردآوری و تدوین ترجمههای خداینامه بازگردد. بارتولد (1369: 50-51) برپایة مکانشناسی تدوین و ترجمة خداینامهها به زبان عربی آنها را در سه مکان طبقهبندی میکند: 1) در غرب فارس یعنی آنجا که در حصن الجص روایات مربوط به شاهان پیشین از نسلی به نسل دیگر سپرده میشد. 2) در اصفهان که مرکز اصلی زندگی معنوی ایران بشمار میرفت. 3) در خراسان در قصر حاکم عرب یعنی در مرو کتابخانهای از دستنویسهای پهلوی وجود داشت که بنابر روایتی به هنگام فرار یزدگرد سوم به آنجا منتقل شده بود. گذشته از خداینامهها یک رشته آثار مستقل دیگر درپیوند با خداینامه و تاریخ ایران وجود داشته که میتواند در به وجود آوردن این تفاوتها نقش داشته باشد. آثاری همچون: یادگار زریران، کارنامة اردشیر، داستان اسکندر، رستم و اسفندیار، بهرام چوبین، اندرزنامهها و...
دربارة حضور برخی از این آثار در خداینامهها نظرهای متفاوتی وجود دارد ازجمله دربارة داستان اسکندر:
- شماری از محقّقان برآنند که داستان اسکندر در خداینامه وجود نداشته است. نولدکه (2537: 44) معتقد است داستان اسکندر اینگونه که در شاهنامه آمده، در سدة هفتم میلادی از یونانی یا لاتین به پهلوی درآمده بود. سپس از پهلوی به عربی و از عربی به فارسی برگردانیده شد و از آنجا به شاهنامة ابومنصوری راه یافت؛ بنابراین داستان اسکندر در خداینامه نبوده است.همچنین به گفتة صفا (1384: 199) از آنجا که نویسندگان شاهنامة ابومنصوری که مأخذ اصلی آنها بیشتر کتب پهلوی بوده، از داستان اسکندر سخنی به میان نیاوردهاند، فردوسی برای پرکردن این بخش بهناچار از داستان مشهوری که در این ایّام دربارة اسکندر وجود داشته، استفاده کرده است. خالقی مطلق (1386الف: 29-31) نیز به پیروی از نولدکه بر آن است که داستان اسکندر در خداینامه نبوده و توسّط یکی از مترجمان شاهنامة ابومنصوری به متن افزوده شده است.
- امّا تفضّلی (1377: 304-305) اسکندرنامه را ازجملة کتابهای فارسیای میداند که اصل پهلوی داشتهاند. به نظر وی داستان اسکندر و فتوحات او که به یونانی نوشته شده بود، در اواخر دورة ساسانی از یونانی به پهلوی ترجمه و همین ترجمة پهلوی در تدوین خداینامه به کار گرفته شد(8).
به هر روی خداینامة پهلوی که در زمان ساسانیان تدوین و در سدة نخست هجری کامل گردید، مورد توجّه اعراب واقع شد و دانشمندان آشنا به زبان پهلوی و عربی به ترجمة این کتاب پرداختند و آن را از پهلوی به عربی ترجمه کردند. اختلاف این ترجمهها بهگونهای بوده که حمزة اصفهانی در نوشتن تاریخ خود به این آشفتگیها برمیخورد و بهناچار برای نوشتن آن از هشت نسخة متفاوت استفاده میکند. این نسخهها عبارتند از:
1) سیر ملوک الفرس، ترجمة ابن مقفّع
2) سیر ملوک الفرس، ترجمة محمّد بن جهم برمکی
3) تاریخ ملوک الفرس، مستخرج از گنجینة مأمون
4) سیر ملوک الفرس، ترجمة زادویه بن شاهویة اصفهانی
5) سیر ملوک الفرس، ترجمه یا تألیف محمّد بن بهرام بن مطیار اصفهانی
6) تاریخ ملوک بنی ساسان، ترجمه یا تألیف هشام بن قاسم اصفهانی
7) تاریخ ملوک بنی ساسان، اصلاح بهرام بن مردانشاه موبد
8) تاریخ بنی ساسان، موسی بن عیسی کسروی
همچنین موسی کسروی که حمزة اصفهانی در تنظیم تاریخ خود از روایات وی بهره گرفته به این اختلافها در ترجمة خداینامه اشاره میکند: «در کتاب موسوم به خداینامه که چون از فارسی به عربی ترجمه شد به «تاریخ ملوک الفرس» موسوم گردید، نگریستم و در نسخههای آن چندین بار دقّت و استقصا کردم. همة آنها با یکدیگر اختلاف داشتند تا آنجا که یک نسخة یکنواخت و مطابق نیافتم» (1346: 13).
البتّه بنابر نقل قول حمزة اصفهانی از بهرام موبد این اختلافها در متن عربی به اصل خداینامة پهلوی برمیگردد: «بهرام موبد گوید: بیست و اند نسخه از کتاب خداینامه را بدست آوردم و سنوات تاریخی پادشاهان ایران را از زمان کیومرث پدر بشر تا پایان روزگار آنان و زوال حکومت ایشان به دست تازیان اصلاح کردم» (1346: 19).
این اختلاف روایات در ترجمة خداینامه به زبان عربی بیش از نقل حمزة اصفهانی است. قزوینی (1313: 178) و تقیزاده (1313: 82-83) نیز نمونههای دیگری را معرفی میکنند تا آنجا که اذکایی در پژوهشی برپایة منابع یادشده در بالا بیست روایت برجسته از ترجمة خداینامه به زبان عربی را معرّفی میکند (1390: 33-40)، امّا برجستهترین این روایتها ترجمة ابن مقفّع و موضوع مورد بحث این پژوهش است.
در زمان ظهور اسلام و تا مدتها پس از آن اعراب تنها به خواندن قرآن و آموختن تعالیم آن میپرداختند. با گذشت زمان زمینه برای علوم شرعی آماده شد و بعدها اشعار و روایات دورة جاهلی نیز بهعنوان علوم ادبی شناخته شد، امّا اعراب تا مدّتها پس از ظهور اسلام با تألیف و تدوین کتاب آشنا نبودند و تمام دانستههای آنان بهگونة نقل و روایت بود. درواقع آنان بر این عقیده بودند که دین اسلام آثار گذشتگان را ازمیان برده و با وجود قرآن نیازی به کتابهای علمی دیگر ملّتها نیست، امّا با توسعة دین و گرویدن ملّتهای دیگر به اسلام این گمان از بین رفت و مسلمانان به ترجمه و نقل آثار دیگر ملّتها و تألیف کتاب در زبان عربی پرداختند (محمّدی، 1374: 128). در میان این ملّتها ایرانیان از همان قرنهای نخستین در کسب علم و دانش و نشر فرهنگ و تمدّن در جامعة اسلامی پیشگام بودند. بسیاری از اندرزها، کلمات قصار، لطیفهها و قصّههای اخلاقی که جنبۀ حکمت عملی و تجربی داشتند، پس از اسلام مورد توجّه دانشمندان ایرانی مسلمان قرار گرفته و در کتابهای ادب و اخلاق و تاریخ به عربی ترجمه شدند (تفضّلی، 1377: 202).
هنگامی که اعراب تمام دانش خود را صرف تقلید از اشعار قدیم جاهلی میکردند، ایرانیان با تألیف کتابهایی پیرامون علوم اسلامی همچون قرائت، تفسیر، حدیث، فقه و... و حتّا علوم مربوط به زبان و لغت عرب پیشوایی خود را در جهان اسلام نشان دادند و با ترجمة آثار پهلوی به عربی به نشر فرهنگ و دانش ایرانی پرداختند. کتابهای ترجمهشده ازسوی دانشمندان ایرانی علوم مختلفی را در بر داشت که میتوان به اختصار آنها را به پنج دسته (محمّدی، 1374: 139-145) تقسیم کرد:
- دانشمندانی که به ترجمة انواع مختلفی از علوم و معارف روزگار خود پرداختند.
- ناقلان و مترجمان آثار علمی و فنی ایران
- مترجمان کتابهای ادبی
- مترجمان کتابهای تاریخی و داستانی
- مترجمان کتابهایی پیرامون آداب معاشرت و رفتار پسندیده و...
امّا در میان این پنج گروه مهمترین کتابی که از پهلوی به عربی ترجمه شده، خداینامة عبدالله بن مقفّع است. نام این کتاب در بسیاری منابع تاریخی عربی وارد و در برخی موارد دچار تحریف شدهاست. بنابر عقیدة مول (1376: 9)، کریستنسن
(1376: 39) و کلیما (1359: 15) خداینامة اصلی تا عهد خسروپرویز پیشتر نیامدهاست(9) و وقایع این عصر تا مرگ یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی را موبدان زردشتی به آن افزودهاند. این امر سبب شده که غالباً در حوادث مربوط به این فاصلة زمانی یعنی از زمان خسروپرویز تا یزدگرد، اختلافهایی میان روایتهای ایرانی و عربی بهوجود آید؛ زیرا تاریخنویسان مطالب این دوره را از منابع متعددی گرفتهاند درحالیکه مطالب پیش از آن همه از یک منبع یعنی تاریخ رسمی ساسانی یا خداینامة اصلی بوده است. نظر شهبازی (1389: 78) دربارة وجه اشتراک خداینامهها دیدگاه کریستنسن را تأیید میکند. بنابر نظر وی همة خداینامهها: 1) پادشاهان ایرانی را صاحب فرّ میشمردند. 2) ساسانیان را پادشاهان حقیقی و جانشینان واقعی گشتاسپشاه میدانستند و 3) دین زردشتی را اساس سیاست و کشورداری و همزاد دولت ساسانی نشان میدادند.
به هرروی این تاریخ پهلوی مأخذ همة تاریخنویسان فارسی و عربی دربارة ایران پیش از اسلام است (محمّدی، 1374: 153-154) که بنابر نظر نولدکه (1388: 22) ممکن است به تدریج با جمعآوری قطعههای پراکندة ترجمة ابنمقفّع در این متون به ترجمة عربی خداینامة وی یعنی سیرالملوک دست یافت.
- تاریخ یعقوبی
- المعارف
- عیون الاخبار
- اخبارالطّوال
- البدأ و التّاریخ
- تاریخ طبری
- تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء
- مروجالذّهب و معادن الجوهر
- تجاربالامم
از میان منابع یادشده اخبارالطّوال دینوری بیشترین پیوند را با نهایه الارب دارد. بسیاری از پژوهشگران نهایه الارب را گسترشیافتۀ اخبارالطّوال پنداشتهاند؛ از این رو متن عربی و ترجمۀ فارسی این کتاب در پانوشت بخش ترجمه با نهایه الارب مقایسه شده است. اگرچه اخبارالطّوال بسیار خلاصهتر از نهایه الارب است و بسیاری داستانها، خطبهها، نامهها و وقایع موجود در نهایه الارب در آن نیامده است. بهعنوان مثال: درحالیکه ماجرای بلاش در نهایه الارب در 15 صفحه بهطور مفصّل بیان شده، در اخبارالطّوال تنها یک سطر به پادشاهی وی اختصاص یافته است، امّا در اندک مواردی که دینوری خطبه یا داستانی را بهطور کامل بیان کرده است (مثلا در پادشاهی هرمز) بهجز تفاوتهای معمول موجود، شباهت متن بهگونهای است که میتوان ابهامات نهایه الارب را با اخبارالطّوال برطرف ساخت؛ بنابراین میتوان گفت که اخبارالطّوال یکی از منابع اصلی نویسندۀ نهایه الارب بوده و یا هر دو این کتابها دارای مأخذی مشترک بودهاند، اما دینوری تاریخنگار بهدلیل توجّه به تاریخ تا حدّ امکان به خلاصهنویسی و حذف ماجراهای غیر تاریخی پرداخته است درحالیکه مؤلّف نهایه الارب برای گردآوری یک متن تاریخی کامل و مفصّل تلاش کرده است مطالبی را که ارزش تاریخی نداشته امّا به دلایلی برای او مهم بوده نیز همراه با شرح کامل جزئیّات ارائه دهد.
ابن مقفّع در سالهای پیش از 142هجری قمری خداینامه را به عربی ترجمه کرده، امّا تنها نقل قولهایی از او و اثرش که به «سیر الملوک» نامبردار شد برجای مانده است. مهمترین منبع در شناخت این نقل قولها کتاب نهایه الارب فی اخبار الفرس و العرب است که تقریباً نیمی از این کتاب را ترجمة سیرالملوک به روایت ابن مقفّع تشکیل میدهد.متن کامل این کتابرا از لحاظ موضوع میتوان به دو قسمت کلّی تقسیم کرد:
1) بخش مربوط به تاریخ ایران که راوی آن ابن مقفّع(11)است. اگرچه روایتهای کوچکی دربارة ایران از شعبی و دیگران نیز نقل شده و گاه با روایتهای سامی آمیخته شده است.
2) بخش مربوط به تاریخ سامی که از آفرینش آدم آغاز شده و تا دورۀ پادشاهان عرب پیش آمده است. راویان این بخشها اصمعی(12)، ابوالبختری(13)، عامر شعبی(14)، ایّوب ابن قریّه(15) و... هستند.
با توجّه به همین موضوعبندی میتوان پنداشت که فردی به قصد فراهمآوردن دورة کاملی از تاریخ ایران و عرب با استناد به مهمترین منابع و راویان به گردآوری نوشتهها و روایات پرداخته و تاریخی جامع فراهم آورده، امّا متأسّفانه هیچ نام و نشانی از خود برجای نگذاشته است.
کتاب نهایه الارب پس از ستایش خداوند با مقدّمهای از قول اصمعی آغاز میشود که بنا بر آن اصمعی همراه ابوالبختری داستان آفرینش آدم تا سام بن نوح را در ده ورق به فرمان هارونالرّشید به آغاز سیرالملوک موجود در بیتالحکمه که برای خلیفه خوانده میشده، میافزاید(ص 1-2).
این مقدّمه نشان میدهد که سیرالملوک موجود در بیت الحکمة هارون تنها سیرالملوک عبدالله بن مقفّع یعنی ترجمة خداینامه نبوده و کتاب یادشده با تاریخ اقوام سامی آغاز میشده است.
پس از تکمیل سیرالملوک ازسوی اصمعی و ابوالبختری، سیرالملوک اصلی که برای هارون خوانده میشده، آغاز میگردد. این بخش از کتاب نیز با مقدّمهای بحثبرانگیز آغاز شده که نشان میدهد عبدالملک بن مروان در سال 85 هجری دانشمندانی چون عامر شعبی و ایّوب بن قریّه و عبدالله بن مقفّع را برای نوشتن کتاب سیر و اخبار الملوک گرد هم آورده است(ص 16-17).
نکتة درخور توجّه در این مقدّمه آن است که حضور سه نویسندة یادشده یعنی عبدالله بن مقفّع، عامر شعبی و ایّوب بن قریّه در یک زمان در سال 85ه.ق امکانپذیر نیست. ذکر کلمة «راوی» در متن کتاب (ص 246) دلیل گویایی است بر این نکته که کتاب فراهم آمده دست فردی علاقهمند به تاریخ ایران و اعراب است که اطّلاعات رجالشناسی دقیقی نداشته و این مقدّمه را برای اعتبار بخشیدن و مستندکردن تاریخ تلفیقی خود برساخته است. نکتة دیگری که این مطلب را تأیید میکند، بکار بردن جملههایی کوتاه در پایان هر قسمت است که نشان میدهد گردآورنده با استفاده از آنها تلاش کرده بخشهای مربوط به تاریخ ایران و اعراب را به یکدیگر پیوند دهد. به عنوان مثال در پایان پادشاهی بهمن که قصد دارد به پادشاهی یمن و فرزندان قحطان بپردازد چنین میگوید: «مات بهمن و تُبَّع ابن الأقرن فى زمان واحد. و کان ملکه و ملک بهمن بن اسفندیار ثمانین سنة». (ص 88). یا پس از ذکر پادشاهان چهارگانة یمن و خواهرشان پیش از بیان پادشاهی هرمز چنین میآورد: «قال عبدالله بن المقفّع: و کان ملک العجم فى عصر هؤلاء الاربعة و اختهم ابضعة، هرمز بن سابور بن اردشیر بن بابکان». (ص 208).
پس از مقدّمه، متن کتاب با تاریخ اقوام سامی ادامه مییابد. 82 صفحة آغاز این کتاب مربوط به تاریخ اعراب است و تنها اشارههایی جزئی و گذرا به تاریخ ایران در آن بچشم میخورد. از صفحة 83 تاریخ ایران با عبارت «قال عبدالله بن مقفّع» آغاز میشود و نخستین روایت نبرد رستم و اسفندیار است. به عبارتی در این کتاب مطلبی دربارة تاریخ اساطیری پیشدادیان و کیانیان به روایت ابن مقفّع وجود ندارد. اگرچه باوجود عبارت «رجع الحدیث الى ذکر ملوک العجم» در آغاز داستان رستم و اسفندیار به نظر میرسد که گویا این کتاب نیز با تاریخ پاشاهان پیش از گشتاسپ آغاز میشده است. ذکر نام ابن مقفّع از آغاز داستان رستم و اسفندیار تا داستان خسرو و بهرام چوبین (صص83-336) ادامه مییابد. سپس از مرگ خسرو پرویز تا مرگ یزدگرد اثری از نام ابن مقفّع نیست. گویا گردآورندة نهایة الارب، تاریخ ایران پس از خسرو پرویز تا مرگ یزدگرد را از کتاب و روایتی دیگر و بدون اشاره به نام راوی آن آورده است.
به هر روی نهایه الارب فی اخبار الفرس و الارب یکی از متون مرتبط با تاریخ و ادبیّات ایران بویژه خداینامه است که تاریخ تألیف آن را میتوان سدههای چهارم و پنجم هجری دانست. آنچه نشان میدهد که این کتاب مستقیماً به دست مورّخین عرب در سدۀ دوم و سوم نوشته نشده، نثر این کتاب است که با ویژگیهای نثر آن دورهها متفاوت است و در آثار این دوره نیز به این اثر اشارهای نشدهاست. درواقع نهایه الارب مجموعهای فراهمآمده از روایات راویان مشهور تاریخ ایران و عرب است که شخصی علاقهمند به تاریخ که ظاهراً در متن با نام «راوی» از خود یاد میکند، آن را گردآوری کردهاست. وی بهگونهای آثار این تاریخنگاران را درکنار یکدیگر قرار داده که بتواند مجموعهای از تاریخ آن روزگار را از آدم تا فتح ایران فراهم آورد درحالیکه استفاده از آثار راویان نامبرده در کتاب به صرف شهرت آنان و ناآگاهی و توجّه گردآورنده به دورۀ زندگی آنان سبب شده مطلبی غیرممکن یعنی حضور این افراد در کنار یکدیگر و در دربار عبدالملک مروان بیان شود. به هر روی نهایه الارب روایات و آثار پنج راوی، تاریخنگار و مترجم برجستۀ تاریخ و ادب ایران و عرب را یکجا در خود دارد که عبارتند از:
1) ابن قریّه (م. 84ق.) خطیب و شاعر عرب.
2) عامر شعبی (م. 103ق.) از راویان معروف عرب.
3) عبدالله بن مقفّع (م. 142ق.) دانشمند، نویسنده و مترجم ایرانی.
4) اصمعی (م. 216ق.) راوی، ادیب و لغتشناس اوایل عصر عبّاسی.
5) ابوالبختری (م. 200ق.) قاضی، تاریخنگار و محدّث عرب.
البتّه در کنار این پنج شخصیّت، از راویان کمتر شناختهشدهای نیز یاد شده است که بیشتر روایتگر تاریخ عرب جاهلی هستند و ارتباطی با تاریخ ایران، خداینامه و ابن مقفّع ندارند. حضور تاریخی راویان برجستۀ نهایه الارب را میتوان به سه دورۀ زمانی تقسیم کرد:
1) دورۀ نخست: روایتهای مربوط به ابن قریّه و عامر شعبی در حدود سال 75 هجری با موضوع تاریخ اعراب از زمان سام بن نوح و بخشی از تاریخ ایران.
2) دورۀ دوم: روایتهای مربوط به ابن مقفّع در زمانی پیش از سال 142هجری با موضوع تاریخ ایران بویژه دوران ساسانی.
3) دورۀ سوم: روایتهای مربوط به اصمعی و ابوالبختری در آغاز سدۀ سوم هجری با موضوع آغاز آفرینش آدم تا سام بن نوح.
بنابراین میتوان نهایه الارب را کتابی تاریخی فراهمآمده از سه منبع دانست که یکی از آنها در بخش تاریخ ایران سیرالملوک ابن مقفّع بودهاست. بخشهای مربوط به روایت ابن مقفّع دربارۀ تاریخ ایران به نقل از سیرالملوک وی در این کتاب برجستگی و ارزشی بسیار دارد. تسلّط این دانشمند برجستۀ ایرانی بر زبان پهلوی (فارسی میانه) و نیز تبحّر خاصّ وی در زبان عربی سبب شده تا او بهعنوان حلقۀ ارتباطی میان متون پهلوی و عربی، بسیاری از آثار پهلوی را به عربی ترجمه کند. یکی از این آثار خداینامه است که متأسّفانه هیچ نشانی از اصل پهلوی آن در دست نیست؛ از این رو نهایةالارب مهمترین منبع در شناخت خداینامۀ دوران ساسانی است؛ یعنی پس از بازشناسی روایتهایی که منحصراً با نام ابن مقفّع روایت شده است میتوان به خطوط کلی خداینامه بویژه در دورۀ ساسانی دست یافت. رئوس کلّی مطالب سیرالملوک ابن مقفّع در نهایه الارب اینگونه است:
- داستان رستم و اسفندیار
- پادشاهی بهمن پسر اسفندیار و پادشاهی همای
- داستانهای اسکندر
- سرگذشت ملوک الطّوایف
- داستان فرّخان پسر آفرین
- پادشاهی اردشیر بابکان
- پادشاهی شاپور پسر اردشیر تا پادشاهی یزدگرد پسر شاپور
- داستان بهرام گور
- داستان بلاش و دختر پادشاه هند
- پادشاهی انوشیروان و داستانهای بزرگمهر و انوشزاد
- پادشاهی هرمزد و داستان بهرام چوبین
- پادشاهی خسروپرویز
در این نمای کلّی میتوان گفت که راوی نهایه الارب از دوران تاریخی سیرالملوک ابن مقفّع در کتاب خود بهره برده است و دورههای اساطیری تاریخ ایران یعنی پیشدادیان و کیانیان را بهدلیل افسانهای بودن آنها نیاورده و اگر آورده به هر دلیلی به دست ما نرسیده است. هرچند در ترجمۀ فارسی کهن آن یعنی تجاربالامم سرگذشت برخی از پادشاهان پیشدادی و کیانی نیز آمده، در بیشتر موارد با روایتهای سامی درآمیخته است. نکتۀ دیگر اینکه در روایت ابن مقفّع بخشها و داستانهای خاصّی وجود دارد که صورت کامل آنها همراه با جزئیّات در نهایه الارب بیان شده و نمونۀ مشابه آنها در متون مربوط به تاریخ ایران نیامده است. از جمله: داستان فرّخان پسر آفرین نیای اردوان اشکانی، داستان بهرام بهرامیان و ماجرای اعتصاب عمومی در دوران پادشاهی وی، داستان بلاش و دختر هندی، داستان مشکدانه و موبدان در پادشاهی خسروپرویز و... . علاوه بر این گردآورندۀ نهایه الارب تا پادشاهی خسروپرویز از سیرالملوک عبدالله بن مقفّع بهره برده است و ادامۀ تاریخ ایران یعنی از مرگ خسروپرویز تا مرگ یزدگرد را که رابطۀ مستقیمی با تاریخ اسلام دارد، از منابعی دیگر جز سیرالملوک ابن مقفّع نقل کردهاست؛ از این رو با اطمینانی نزدیک به یقین میتوان ترجمة خداینامه به روایت ابن مقفّع را از پادشاهی گشتاسپ تا خسرو پرویز از این متن استخراج کرد.
1. برای آگاهی از زبان پهلوی، نک: آموزگار- تفضّلی، 1382: 12-61.
2. «... به فرازآوردن این نامههای شاهان و کارنامههاشان و زندگانی هر یکی، و روزگار داذ و بیداذ و آشوب و جنگ و آیین از کی نخستین کی اندر جهان او بوذ کی آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پذیذ آورد تا یزدگرد شهریار کی آخر ملوک عجم بوذ...». (دیباچة شاهنامة ابومنصوری، 1383: 129، س 61-65).
3. «چون به زمان یزدجرد شهریار رسید مجموع آن تواریخ متفرّقاً در خزانۀ او جمع آمده بود. دانشور دهقان را، که از جملۀ اکابر مداین بود و شجاعت و حکمت با هم جمع داشت، بفرمود تا آن تواریخ را فهرستی نهاد و از ابتدای دولت کیومرث تا انتهای سلطنت خسروپرویز بر ترتیب یاد کرد.» (ریاحی، 1382: 319).
4. همچنین نک: امیدسالار، 1390: 19-24؛ فیروزبخش، 1390: 15/236-241.
5. البته در تاریخنامة طبری چاپ محمّد روشن، خداینامه نیامده است: «و اندر نامه المؤبد چنین گوید که پدرش مشى و مادرش مشانه بودند»(1378: 1/87).
6. در نهایه الارب (صص 159-171) ماجرای فرّخان پسر آفرین داستانی نسبتاً طولانی است به روایت عبدالله بن مقفّع که به سرگذشت فرّخان و بوداسف، پدر و نیای اردوان اشکانی، پرداخته است. این داستان که در دیگر منابع تاریخی نیامده است شامل یک مقدّمه دربارۀ اشکانیان همراه با عهدنامۀ اردوان نیای بزرگ اشکانیان و متن داستان اصلی دربارۀ فرّخان و بوداسف و پنج داستان تودرتوی فرعی است.
7. البتّه دربارة این داستان در شاهنامه نظریّههای متفاوتی وجود دارد: گروهی بر آنند که نبرد رستم و اسفندیار در شاهنامه نبرد آیین مهری با دین زردشتی است. برخی دیگر معتقدند که این نبرد بر سر قدرت است و بنمایة دینی ندارد.
- نک: یاحقّی، محمّدجعفر و... . (1390). «ساختارشناسی تطبیقی داستان رستم و اسفندیار در نهایه الارب و شاهنامه». جستارهای ادبی. مشهد: دانشگاه فردوسی. س44. ش2. صص1-32.
8. نک: فاطمی، حسین و... . (1390). «بررسی داستان اسکندر و دارا در دو روایت ابن مقفّع و فردوسی». جستارهای ادبی. مشهد: دانشگاه فردوسی. س45. ش1. صص1-35. این پژوهش نشان میدهد که روایت فردوسی در هستة اصلی داستان، دقیقاً همان روایت ابن مقفّع است با این تفاوت که فردوسی با نگرش داستانی مطالبی را که به کار وی نمیآمده است، حذف نموده و جزئیّاتی را که لازمۀ بیان شاعرانۀ او بوده به آن افزوده است؛ بنابراین با توجّه به روایت ابن مقفّع در نهایه الارب میتوان گفت که مأخذ داستان اسکندر در شاهنامة فردوسیو نیز شاهنامة ابومنصوری، خداینامه بوده است.
[1] -genre
[2]- Herodote
[3]- Xenophon
[4]- Ctesias
[5]- Strabo
[6]-Agathias
. این نظر برگرفته از مقدّمۀ شاهنامۀ بایسنغری است. در این مقدّمه چنین آمده است: «چون به زمان یزدجرد شهریار رسید مجموع آن تواریخ متفرّقاً در خزانۀ او جمع آمده بود. دانشور دهقان را، که از جملۀ اکابر مداین بود و شجاعت و حکمت با هم جمع داشت، بفرمود تا آن تواریخ را فهرستی نهاد و از ابتدای دولت کیومرث تا انتهای سلطنت خسروپرویز بر ترتیب یاد کرد.» (ریاحی، 1382: 319).
10. برای آگاهی بیشتر نک: مشکور، 1364: 14-16؛ کولسنیکف، 1389:
51-74؛ شهبازی، 1389: 81-91.
11. ابومحمّد عبدالله (حدود 106-142ه.ق/ 724-759م) نویسندة بزرگ و مترجم آثار پهلوی به عربی و شناسانندة ارزشهای فرهنگی تمدن ایرانیان به دنیای عرب، یکی از چهرههای بنام ادبیّات اسلام و از پیشگامان برجستة ادبیّات عرب (انزابینژاد، 1390: 66) و صاحب آثار باقیماندهای به زبان عربی همچون کلیله و دمنه، ادب الکبیر، ادب الصّغیر، الدرّةالیتیمة و... (ابن مقفّع، 1409) است. امّا مهمترین اثر ابن مقفّع در رابطه با فرهنگ ایرانی ترجمة کتاب خداینامه از پهلوی به عربی است که ظاهراً متن مستقلّی از آن برجای نمانده است (نولدکه، 1388: 13-31؛ 2537: 37-39؛ غفرانی الخراسانی، 1965: 173-179).
12. ابوسعید عبدالملک بن قُریب (125-216ق) ادیب و لغتشناس نامآور اوایل عصر عبّاسی که به نوشتن و تدوین روایات شفاهی همّت گماشت. وی را باید از پیشگامان گردآوری و تدوین اشعار و اخبار کهن بشمار آورد. مهمترین کتاب تاریخی وی تاریخ العرب قبل الاسلام یا تاریخ ملوک العرب الاوّلیّه من بنی هود و غیرهم است که در آن به نقل اخبار و انساب پادشاهان کهن عرب و ... پرداخته است. نک: فاتحینژاد، 1379: 9/ 266-271.
13. وهب بن وهب بن کبر بن عبدالله بن زمعۀ قرشی (م. 200ق) دولتمرد، قاضی، مورّخ و محدّث عرب که ولادت او را در فاصلۀ سالهای 120-130 در مدینه دانستهاند. نک: پاکتچی، 1372: 5/ 199-201.
14. از راویان معروف عرب که در سال 103 ق. درگذشته است (خطیبی، 1375: 141-142).
15. ابوسلیمان ایّوب بن زید (م. 84ق.). وی مانند اکثر خطیبان و شاعران بدوی از هنر نوشتن و خواندن بیبهره بوده، امّا در منابع بر این نکته تأکید شده تا نبوغ او را در سخنوری نمایانتر سازند. ابوالفرج اصفهانی طیّ روایتی که به اصمعی میرسد، وی را خیالی و ساختگی دانسته و نامش را درشمار افرادی همچون مجنون عامری آورده است. داستانهایی دربارۀ وی ساخته شده که بر امّیبودن و فصاحت او تأکید دارد. ابن قریّه به دستور حجّاج کشته شد. نک: خسروی، 1370: 4/ 462-463.
[7] -B. V. Rozen