نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
عضو پیوستة قطب علمی فردوسی شناسی و استاد مدعوّ دانشگاه فردوسی مشهد، ایران.
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
The existence of common names and similar narratives in Avesta and Indian epics is indicative of the antiquity of the Persian epic and mythological stories since at least the time of the companionship and symbiosis of Indo-Iranian people, that is more than two thousand years BC. Certain signs regarding fantastic animals, extraordinary birds and various narratives from Dumuzid myth and Inanna are representative of common grounds with Indo-European peoples and the inhabitants of Mesopotamia. References made by Herodotus, Ctesias, and Xenophon in books and the reports given by Chares of Mytilene, chamberlain of Alexander the Great bear witness to the fact that religious, heroic and lyrical stories had been kept in cultural centers and treasuries of Iranian kings.
Other narratives such as the story of Rostam and Sohrab and the story of Kavus’s ascent to the heaven all point to the accounts minstrels created often in versified form and sang in different regions perhaps with little change. These narratives which are more often heroic, lyrical allegories have many instances in the story of Khosrow Parviz and Barbad in Shahnameh.
Although minstrels had arisen from the heart of the populace and had mostly narrativized for their sake, they had enjoyed special treatment within the circles of nobles and rulers and had regular visits to their courts.
In this article attempt is made to highlight the importance of these improvisators and clarify their place and position in the society of that time.
کلیدواژهها [English]
علاقة مردم به شنیدن قصّه و شرکت در نقّالی و قصهپردازی موضوعی نیست که نیازمند تعلیم و تبلیغ باشد. قصّه همیشه دلنشین و تجربه آموز بوده و همیشه طراوت و تازگی خود را حفظ کرده است.
بسیاری از این افسانهها پاسخگوی نیازهای عاطفی و آرزوهای اجتماعی ماست و اشتیاق ما به شنیدن آنها از این نیاز مایه میگیرد.
پر شدن خلاء عاطفی و نتیجة این احساس، سر زندگی و نشاط است که حلاوت بخش زندگی و لازمة تحرّک و پویایی است. ملتهایی در گذر زمان میتوانند زنده بمانند که ناملایمات را به مدد روح والا و پیوندهای استوار با گذشته، تحمّل کنند و سر عنوان کارشان را شادی و سر زندگی بدانند. گزنفون مینویسد که: «تا زمان او در داستانها و سرودها از کورش یاد میشده است و گویا چنین مینماید که این داستانها روایتهای جاری بوده که حتّی در پایدار ساختن کارنامک اردشیر بابکان نیز مؤثر افتاده است.» (بویس، گوسان پارتی و سنّت نوازندگی در ایران، دمقالی، 40). همچنین در کتاب یکم بخش 2 بند 1 و بخش 4 بند 25 به سرودههایی اشاره کرده است که سربازان در ستایش کوش میخواندند. نیزنک: (طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک،
1879 – 8881، 4/219)
شاید بتوان ادّعا کرد که قصّهپردازی و توجّه به آن، همزاد انسانها و به عمر زندگی اجتماعی است، زیرا در آن هنگام که چشم بشر بر روی اولین پدیدهها یا رویدادهای شگفتانگیز گشوده شده است، اولین باورمندیها در ذهن او شکل گرفته و آن را همراه با تصویرهای خیالی غالباً مبالغهآمیز، بیان کرده است؛ کمکم با دریافت این نکته که بیان رویدادهای زندگی به شیوة افسانه یک ضرورت آموزشی در جهت فراگیری و یک نیاز روانی برای سبک کردن بار اندوه است، توجّه به آن بیشتر شده و قصهپردازان با جستن جاذبههایی خاص از جمله وزن، موسیقی و جز آنها انگیزههایی تازه در تأثیرگذاری بکار گرفتند؛ اینان در سوگواریها، جشنها و مراسم عمومی، شاهان و مردمان عادی را سرگرم میکردند، در عین حال امکان یافتند در لباس طنز، هجو، یا غیر آن همراه با موسیقی، پیروزیها را ثبت کنند، نیازها و آرزوها را بازگو نمایند و در بیان حقایق از امکاناتی خاص برخوردار شوند. استرابون، جغرافیدان یونانی، ضمن گزارش روایات حماسی در میان تیرههای مادها، سکاها و پارسیها اشاره میکند: «خنیاگران از شعرهای ستایشی، در سوگوارهها: جشن و سرور، ترانههای عاشقانه، صحنههای شکار و رزمخوانی بهره میگرفتند» (عناصری، جابر، معرفی کتاب خنیاگری و موسیقی ایران (مقاله) چیستا، سال نهم، ص334).
این علاقهمندی به قصّهها و اشتیاق به قصّهپردازی به دلیل جاذبههای آموزشی نیز هست، چه شنیدن قصهها و تأمّل در مفاهیم آنها، شنوندگان آگاه را روحیه میدهد و مردم عادی و کودکان را به دنیای خیالات دلنشین و تجسّم زیباییهای جهان آرمانی میبرد. به علاوه این قصهها، بازیها و نمایشها لازمة زندگی اجتماعی و پویایی انسان است. آن که نیروی فکر یا بدنی را به خدمت گرفته است باید برای رفع خستگی، ساعاتی از شبانه روز را به شادی سپری کند. نوشتهاند که خسرو پرویز، روز را به چهار بخش کرده بود و دومین بخش را به نشاط و رامشگری میگذرانید:
از آن پس شب و روز گردنده دهر |
|
نشست و ببخشید بر چهار بهر |
به هر حال گوسانها قصّهپردازانی موسیقیدان و بدیههسرا بودند که از قدیمترین زمان در میان اقوام ایرانی، داستانهای پهلوانی و گاهی حماسیِ عشقی را به صورت نمایشی همراه با بازیها و بیشتر به نظم نقل میکردند. البته از بر کردن داستانها در یونان باستان شیوة شاعران همری بود که اشعار همر را از بر میکردند. همچنین شیوة «ژوگلرها[1] در فرانسه در سدههای میانه که شانسون دوژست[2] را از بر میخواندند، در مقابل کارِ راپسودها[3] در یونان باستان و گوسانها در ایران باستان و اشپیلمنها در اروپای سدههای میانه .... و کور اوغلو خوانها در آذربایجان و ترکمنستان و تاجیک ... به نوعی بدیهه سرایی بشمار میرفت». (خالقی مطلق، 1386، 19).
آنان بن مایة این داستانها را از استادان میآموختند، امّا خود را موظّف نمیدانستند که نقل استاد را به خاطر بسپارند و عیناً بیان کنند، بلکه هر نوبت به تناسب حال و مقام در جزئیات داستانها، آهنگ سخن و لحن بیان تغییراتی میدادند و جاذبههای پذیرشی مناسب و تازه میآفریدند تا با این جنبههای ابتکاری بر تنوّع نقلها بیفزایند.
به عقیده خانم مری بویس «گوسانها در زندگی پارتها و همسایگانشان تا اواخر عهد ساسانی نقشی قابل ملاحظه داشتهاند. سنت گوسانها در پرداختن به داستانهای حماسی، سنتی غنی بوده است، بویژه گوسانان و راویان خراسان که هم از امکانات متنوّع فرهنگی و هم از آزادیهای دینی دوران کوشانی و اشکانی در شرق برخوردار بودند و بهترین حافظ و شاید مهمترین عامل تلفیق داستانهای حماسی ایران بشمار میروند. همین سنّت بعدها به فردوسی رسیده و او پس از سالها رنج با نبوغ سخنوری خود چهرة جاودانی پهلوان شکستناپذیر ایران را به گنجینة سخن فارسی بخشیده است.» (قریب، 1386، 179).
هنینگ ریشة کلمة گوسان را فارسی میداند و بر این باور است که این واژه را مانداییها از پارتها وام گرفته، در معنی خنیاگر، همچنین حرفة خنیاگری بکار گرفتهاند (این کلمه از طریق ارمنستان به گرجستان نیز راه یافته و در آن کشور با عنوان مگوسانی[4] مورد استفاده قرار گرفته است) (چیستا، سال هفتم، ص760 نی، بویس، گوسان پارتی و سنّت نوازندگی ایران (مقاله)، 1369، 35 و بعد). دگرگونیهای بعدی و جانشینی کلمههایی چون: هونیاگر، رامشگر، لولی و کولی همه در همین مفهوم است. اگرچه گاهی تفاوتهایی اندک نشان میدهد که تنها در تعریفهای علمی کاربرد دارد، نه در محاورههای عمومی.
در همین مورد هـ. و. بیلی[5] بر پایة مطالب مجمل التّواریخ مینویسد که: «بهرام گور سخت ناراحت بود که مردم در پادشاهیش باید باده را بیحضور رامشگران بنوشند. پس دستور داد که نامهای به پادشاه هندوان بنویسند و از او گوسان طلب کنند.» (بویس، پیشین، 30 نیز فردوسی، 1385، 2/1787 و همان، 2/1691 و 2/1698 و 2/1703).
اصطلاح گوسان که در فارسی میانه معادل آن: هونیاگر، هونیاور و در دورة ساسانی نواگر و رامشگر و در فارسی نو خنیاگر و چامه گوست، در داستان ویس و رامین دو بار بکار رفته است، یک بار با صفت نواگر و بار دیگر با صفت نوآیین که به باور بعضی: «محتملاً صنعتی است کهنه با تلفّظ ایرانی میانة نِوآگن[6] از واژههای «نواگ» فارسی میانه که در فارسی نو (دارای نوا)، (نواگر) و برابر با گوسان است.» (عناصری، جابر، خنیاگری و موسیقی ایران (مقاله)، چیستا، سال نهم، 335).
به هر حال قصّهپردازان یا نقالان هر جا که باشند و به هر عنوان که نامیده شوند، چه گوسانها، چه لولیان هندی و چه عاشیقلر آذری، همان خوشنوازان رامشگری هستند که ادب شفاهی در گرو کوشش و تلاش آنهاست. آنان در کوچهها، و میدانها، داستانسرایی و داستان گویی کردهاند و گاهی با موسیقی بر جاذبههای آن افزودهاند و سنّتها و آداب و رسوم و بدیههسرایی را نسل به نسل و سینه به سینه انتقال دادهاند. برخی از داستانهای مکتوب با ویژگیهایی که دارد گواه است که روایاتی به صورت شفاهی بوده و سپس با زیور کتابت جاودانه شده است. از جمله داستان رستم با دیوان است که در قرن هشتم میلادی به وسیلة موسی خورنی نقل شده و ظاهراً در دوران ساسانیان هم رایج بوده است. جنبة افسانهای این داستان، مبالغهآمیزتر امّا همانند با صورتی است که مسعودی از کتاب سکسیران، ترجمة ابن مقفّع در مروج الذّهب (مسعودی، 1378، 1/222) آورده است (یارشاطر، 1331، مجله مهر، شماره 7، ص411-409).
ظاهراً صورت روایی آن سینه به سینه به ادبیات سغدی انتقال یافته است چه، «نام رستم در سغدی با دو هجا و یک مصوّت پایانی که شناسة صرفی آن است به صورت روستم[7] آمده که فقط میتواند بازتاب صورت گفتاری نام رستم در فارسی میانه باشد» (قریب، پیشین، 182). به علاوه «دیوانی که در این داستان از دهانشان شعلة آتش و دود میریزد و برف و تگرگ برمیانگیزند و تندر وار میغرند، روح قصّههای عامیانه را که شاید از اسطورههای کهنتر سرچشمه گرفته باشد، به خاطر میآورد.» (قریب، پیشین، 177). تا آنجا که پیداست داستانهای گوسانان غالباً مکتوب نبوده بلکه به صورت بدیههسرایی اجرا میشده است. شاید به همین دلیل هم ارباب کلیسا که صاحب خط بودند و کار قصهپردازان را موجب کسادی بازارشان میدانستند، موضوع داستانهای آنان را کفرآمیز تلقی میکرده، این گویندگان را به عنوان واسطههای سرگرمی و انگیزه دادن معتقدان به فساد و تباهی تحقیر میکردهاند. (بویس، پیشین، 34 استفادة آزاد).
در قرن دوازدهم میلادی یکی از مردان توبه کار کلیسا میگوید: «من با شرکت در کمدیها گناه کردهام، من با پذیرایی از گوسانها گناه کردهام» (چیستا، پیشین، 759 نیز بویس، پیشین 34). این اشارهها معلوم میدارد که هنر گوسانها بیش از آن که تصور میرود پرجاذبه و مؤثر بوده است و مردان کلیسا بدین جهت اجازه نمیدادهاندکه روایتهای قصهپردازان مردم را از کلیسا باز دارد و بازار آنان را از رونق بیندازد. آخر گوسانان شاعرانی موسیقیدان، آهنگ ساز و شعرشناس بودند که برابر یکی از متنهای سنسکریت باید واجد صفات برجستهای از نوع: «آگاهی بر تمام قوانین سخن، اجرای سخنرانی به صورت شعر، شناخت اوزان مختلف، مهارت در کاربرد صنایع ادبی، اطلاع از مسایل احساسی، مهارت در روشها ... آگاهی از هنرهای موسیقی آوایی، آشنایی با آلات موسیقی و رقص و ...» میبودند. اینهاست که اهمیت شغل قصهپردازی و مقام گوسانها را گواهی میدهد. مصداق کامل این هنرها در رسالة «ریدک و خسرو» که: «به سبب برخورداری از میراث پدر توانسته است به مدرسه (فرهنگستان) برود و اطلاعات لازم دینی را بدست آورد و آیین دبیری را فراگیرد، سپس در سواری و تیراندازی و نیزه پرانی و موسیقی و ستارهشناسی و بازیهای گوناگون مهارت پیدا کند.» (تفضّلی، 1376، 289، نیزبویس، پیشین 44-43).
در جاهایی از گوسانها به عنوان حکم و قاضی تمجید شده و نشان میدهد که از نفوذ کلام و مقام رسمی هم برخوردار بودهاند و امکاناتی زیاد برای بیان حقایق به صراحت یا اشاره در پیشگاه شاهان داشتهاند. اینان حتی در گفتارهای متهورانه، تمثیلهای سیاسی انتقادآمیز دارند. از جمله در مورد دینون[8] خنیاگر مادی اهل آنگارس[9] مینویسند: «برجستهترین خوانندگان او به ضیافتی که شاه آستیاگس[10] برپا کرده بود دعوت شد و پس از اجرای ترانههای معمول آوازی خواند در این مضمون که چگونه جانوری قدرتمند، شجاعتر از گراز وحشی در باتلاقی گم شده بود، جانوری که اگر بر نواحی اطراف سلطه مییافت بزودی و بیدردسر بر علیه گروه کثیری به مبارزه برمیخاست. آستیاگس پرسید کدام جانور؟ پاسخ داد «سیروس ایرانی». این گفتار، تمثیلی سیاسی است، اگرچه زیانی را متوجّه خواننده نمیسازد. شاید هم ارتباطی با داستان پردازی گوسان در ویس و رامین دارد.» (بویس، پیشین، 40) نهایت این که تمثیل ویس و رامین مسخرهآمیز است و تمثیل مادی هشدار دهنده.
2- گونهبندی قصهها
در یک تقسیمبندی کلی، قصهها دو گونه است:
الف- قصههای مکتوب، که غالباً از طریق بازپرداخت، ترجمه و بازنویسی به دیگران میرسد و کمتر تغییر بنیادی میپذیرد.
ب- قصههای شفاهی، که سینه به سینه به دیگران میرسد و در این گردش چه بسا که دگرگونیهای بنیادی یا ساختاری هم بپذیرد.
اما از حیث درونمایههای موضوعی و اهداف تاثیری هم قصهها و افسانهها را میتوان در دو دسته طبقهبندی کرد:
الف- قصههای تفنّنی، که لبخندی لذّتآور یا به نوشتة بیهقی خندهای فراخ در پی دارد و لذّت آن معمولاً مقطعی و لحظهای است.
ب- تمثیلهای انگیزشی احساسی، که از جهات عاطفی بخشهایی از دانستههای ضمیر ناخودآگاه را جلوه میدهد؛ از جمله:
یک- بیان احوال شخصی چنان که: وقتی فردوسی را کم توجّهی و تنگدستی آزار میدهد، میسراید:
به بازیگری ماند این چرخ پست |
|
که بازی برآرد به هفتاد دست |
دو- انگیزه بخشی و شجاعت: نقل گوسانها، خاطرههای شخصی یا جمعی است که به دلایل موضوعی و آرایههای هنری و شیوههای بیانی میتواند انگیزه بخش دلیری و شجاعت باشد یا آموزشها و تجربهها را تایید کند و استواری بخشد. از این نمونه داستان بهرام چوبینه در شب پیش از جنگ است که از رامشگران میخواهد که داستان رفتن اسفندیار به رویین دژ را برایش بخوانند:
بفرمود تا خوان بیاراستند |
|
می و رود و رامشگران خواستند |
سه- انگیزه دادن به دریافت حقیقت: چنان که آشکار کردن روابط میان ویس و رامین در قصة فخرالدین اسعد گرگانی دقیقاً در بیان گوسان نهفته است و موبد با شنیدن اشعار کنایه آمیز او که:
مه اردیبهشت و روز خرداد |
|
جهان از خرّمی چون کرخ بغداد |
پیآمدهای زشتکاری ویس و رامین را در نظر میآورد. بازتاب دریافت این کنایهها در خشم موبد نهفته است:
شه شاهان به خشم از جای برجست |
|
گرفتش حلق رامین را به یک دست |
چهار- عقدهگشایی و سوگواره: مانند مرثیة بستور در هجران پدر و احساس تنهایی:
همی گفت کای ماه تابان من |
|
چراغ دل و دیده و جان من |
پنج- توصیفهای پرجاذبه و هدفمند: غرض از این نقلهای توصیفی، تاثیرگذاری و انگیزهبخشی است و شیوة بیان و آرایههای کلامی همه در این جهت است، چنان که رامشگر مازندرانی با سرودهایی که میخواند کاوس را انگیزه میدهد تا به مازندران لشکرکشی کند:
چو رامشگری دیو زی پردهدار |
|
بیامد که خواهد بر شاه بار |
و این توصیف چنان به جای میافتد که:
چو کاووس بشنید از او این سخن |
|
یکی تازه اندیشه افکند بن |
شش- جنبههای آموزشی: نقلها، بویژه تجسّم صحنههای جنگی از جنبههای آموزشی نیز اهمیت داشته است. در شاهنامه وقتی رستم از پدر اجازه میخواهد تا در جنگ شرکت کند از اشارة زال به این که: «تو هنوز باید خود را به جشن و سرور و شنیدن داستانهای پهلوانی سرگرم کنی» میتوان دریافت که از جمله آموزشهای اولیه، نقل قصّهها و برجستهسازی داستانهای حماسی بوده است. استرابو Strabo در مورد استفاده از نقالی و تربیت دوران پارتی سخن میگوید و تأکید میکند که معلمان با آواز یا بدون آن، اعمال خدایان و نجبا را یکایک شرح میدادند. (چیستا، پیشین، 768 نیز بویس، پیشین 47) همو مینویسد: «میگویند یک سرود ایرانی وجود دارد که سی و شش گونه بهرهگیری از خرمابن را یادآوری میکند.» (بویس، پیشین، 51).
گریگورماگیستروس قرنها پس از او از درخت رستم نام برده که: «گفته میشود از آن شاخههایی میبریدند و با آنها بربطهای کوچک میساختند و در اختیار جوانانی قرار میدادند که بیهیچ مشکلی نواختن را یاد گرفته بودند.» (همانجا، 47).
«انتشار و انتقال داستانهای شفاهی، بویژه بدیههسرایی بسیار سریعتر از داستانهای مکتوب است چنان که «حماسة پلنگینه پوش» اثر «شوتا روستاولی» از سدة دوازدهم میلادی شهرت دارد. این اثر یک حماسة پهلوانی – عشقی (رمانس) و از ویس و رامین و لیلی و مجنون تأثیر پذیرفته است. عنوان آن برگرفته از نام جامة رستم، یعنی پلنگینه یا ببر بیان اوست.» (خالقی مطلق، 1386، 129) «تاثیر روایتهای منظوم یا منثور بدیهه سرایان در روایتهای کور اوغلو در میان آذریها، ترکمنها و تاجیکها را نمیتوان نادیده گرفت، چه ضمن نثر آراسته و شعر گونة این روایتها، ماجراهای زندگی این پهلوان عاشق را از زاد روز تا مرگ، بسیار شیوا و دلنشین بیان میکند.»
(خالقی مطلق، پیشین، 130).
اگرچه در مقام و موقعیت گوسانها اتفاقنظر وجود ندارد و در برابر نشانههایی بسیار که از اهمیت قصّهها و اعتبار گوسانان حکایت میکند، مواردی هم هست که قصّهپردازان را تحقیر میکند که: «برای مردم نازل مرتبت مینوازند ... و آشکار همچون سرگرم کنندگان حرفهای و نوازندگان و خوانندگان نمودار شدهاند.» (بویس، پیشین، 37) با همة اینها بیشترین نشانهها حاکی از موقعیت خاص و والای آنهاست در نامة تنسر سومین طبقة مردم را کُتّاب میداند و کتّاب ریز، کتّاب محاسبات و اطبّا و شعرا و منجّمان را داخل آنان میداند (نامة تنسر، 1354، 57 نیز، عهد اردشیر، 1348، 78 نیز جاحظ، کتاب التّاج، 25 نیز، اسعاده و الاسعاد از زبان انوشیروان، 209).
همچنین در کتاب التّاج است که: «گویا نوازندگان سلطنتی نیز تابع نظام مقلدان و شعبدهبازان سلطنتی بودند که میبایستی از همة نقصهای بدنی و اخلاقی و اصل و نسبی بری باشند» (نقل از بویس، پیشین، 42).
از دورة ساسانی رسالهای کوچک به نام سورسخون[11] باقی مانده که نمونهای از دعاهای سپاس بر سر سفرة میهمانی است. در این رساله آیین سپاسگزاری «از اورمزد، امشاسپندان، ایزدان و میزبان آمده است، همچنین دعا و ثنا برای شاهان، وزرا، سپاهبدان، مشاوران و ... ضبط است سرانجام در بند 18 طبقات چهارگانة اجتماعی، آتشها، خوانسالاران، خنیاگران و دربانان و خود میزبان در شمار کسانی هستند که دعا و آفرین بر آنان از وظایف است». (تفضّلی، 1376، 293)
پیش از این گفته شد که قصّهپردازی همزاد زندگی اجتماعی بشر است. اسطورههای آیینی و حماسههای ملّی را باید روشنترین نشانههای این دیرزادی و پیشینة کهن دانست. با رواج آیین زردشت و آموزش اوستا اگرچه سندی مکتوب بر قصهپردازی شفاهی نیست، امّا به یقین باید گفت تعلیم دهندگان اوستا، داستانهایی سرگرم کننده داشتهاند که به احتمال زیاد منظوم هم بوده است. همین داستانهاست که با قصّههای سکایی دربارة رستم در هم آمیخته و در حماسة ملّی جایی یافته است. «از جملة این آمیختگیها داستان رستم و دیوان در زبان سغدی است که دو برگ این داستان در غارهای هزار بودا نزدیک شهر توئن هوانگ در ایالت کاسوی چین یافت شده است.» (قریب، پیشین، 45) همچنین شخصیت تاریخی یا اسطورهای رستم که نمایندة یک تلفیق خاص فرهنگ اقوام ایرانی سکایی آسیایی میانه با حاکمان و ساکنان ایران مرکزی است. به نوشتة سرکاراتی شخصیت او: «نه بر گردانِ افسانهای گند فرّ تاریخی است و نه بدل و المثّنای گرشاسب اساطیری، و امّا این که رستم کیست، پرسشی است دیگر که پاسخ آن و بحث مبسوط در بارة سرشت ویژة شخصیت حماسی رستم و گفتوگو دربارة پیشینة دیرین سنتهای حماسی سکایی و چگونگی ارتباط و تلفیق آنها با حماسة کیانیان موضوعی دیگر است.» (سرکاراتی، 535-192). توصیف بزم افراسیاب و آرایش مجلس سرود و می نمونهای دیگر از این آمیزش است:
چو آسوده شد، زین به شادی نشست |
|
خود و جنگ سازان خسرو پرست |
در دورة هخامنشیان، گوسانی و قصهپردازی همگانیتر شده است. در عبارتهایی از گزارش گزنفون پیداست که برای کورش تا آخرین روزهای زندگی، با داستان و آواز، جشن و سرور بر پا میکردهاند و اصولاً این سنتی زنده بوده است. همزمان با اشکانیان قصهپردازی در نهایت اهمیت است و گوسانها راویان داستانهایی چون بیژن و منیژه، ویس و رامین، درخت آسوریک و غیر آن هستند. در حکومت ساسانیان علاوه بر رشد رامشگری اصطلاحهای هونیاگر، هونیا و دو واژة نواگر و رامشگر نشان از گسترش آیین گوسانی و قصّهپردازی دارد: سند بادنامه، کلیله و دمنه، هزار افسان و داستانهای پرجاذبة دیگر مربوط به این زمان، نمایندة اهمیت گوسانی است.
خسروپرویز روز را به چهار قسمت کرده و بخش دوم را به رامشگری اختصاص داده است. پدرش هرمز که در زندان است از پسر میخواهد:
مرا نزد تو آرزو بد سه چیز |
|
برین بر فزونی نخواهیم نیز |
توجه خسرو به باربد نیز نمایندة اهمیت نوازندگی و مقام رامشگر در دربار اوست. حمایت او از باربد و هنرش به گونهای است که از امتیازهای خاص برخوردار است:
بشد باربد شاه رامشگران |
|
یکی نامداری شد از مهتران |
نوشتهاند که او سیصد و شصت آهنگ و نوای خاص - برای هر روز آهنگ و نوایی جداگانه – داشت. سی لحن او را بعضی کتابها یاد کردهاند. نفوذ او و تأثیر آهنگ و آوازش چنان بود که برای آگاه کردن خسرو از مرگ شبدیز – اسب محبوب او – از باربد کمک خواستند و او به بهتر صورتی توانست نگرانی و ناراحتی شاه را تخفیف و او را تسکین دهد.
پس از اسلام هم توجّه به قصهگویی و نقل کم نیست وجود آثاری چون کلیله و دمنه، سند بادنامه، اسکندرنامهها و غیر آنها نشان از رواج داستانپردازی و علاقة مردم به این گونة ادب شفاهی دارد. پس از سرایش شاهنامه و رواج بیشتر داستانهای پهلوانی، جلسات شاهنامه خوانی هم در برخی دربارها بر پا میشود، چنان که: «یکی از ملوک عجم را حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود ... باری به مجلس او در، کتاب شاهنامه همی خواندند در زوال مملکت ضحاک و ...» (سعدی، 1347، 67 به بعد). در دوران صفویه، قصهگویی و نقالی در شکل وسیع رواج یافته و مجالس شاهنامه خوانی، رموز حمزه و داستانهایی از این دست در قهوهخانهها و اماکن عمومی برای همگان برگزار میشده است. در تذکرة نصرآبادی نام نقالانی برجسته چون ملا بیخودی جنابذی که مورد توجّه خاص شاه عبّاس بود (307)، حسینای صبوحی (357)، ملامؤمن (145) مقیمای زرکش (379) ذکر شده که گواه وجود و رواج این مجالس است. واصفی در بدایع الوقایع نقل دارابنامه و قصة حمزه را گزارش میکند.
با این احوال باید پذیرفت که ادب شفاهی که بن مایة کتابهای داستانی حماسی است، بیش از هر چیز در گرو کوششها و تلاشهای قصهگویان و افسانه پردازان است؛ کسانی که در طول زمان در کویها و کوچهها داستان سرایی و داستان گویی کردهاند و غالباً با همراهی موسیقی بر جاذبههای آن افزودهاند و سنّتها و آداب گوسانی و بدیههپردازی را نسل به نسل و سینه به سینه انتقال دادهاند.
دریغ که امروز جوانان ما را هزاران عامل از جمله مهمترین آنها بیتوجّهی به فرهنگ عمومی و عدم انجام ضرورتهای فرهنگ پروری از ناحیة نهادهای رسمی و غیررسمی، از خود باوری بازداشته و با متون انسانسازشان بیگانه کرده است؛ چنان که حتی در خواندن یک صفحه شاهنامه و دریافت مفهومهای آن دچار مشکل میشوند. جوانمردیها، خردورزیها و عدالت پروریهای حماسههای ملّی جای خود را به بدآموزیهای فیلمهای بیسروته و صحنههای خشونت بار و غیرانسانی داده است. اگر چارهاندیشی نشود نمیتوان به پایندگی آرمانهای انسانی و بالندگی اجتماعی امیدوار بود.
قصهپردازی، گونهای از ادب شفاهی است که عمری به درازای جامعة بشری دارد و اعتباری به اهمیت ادب رسمی.
بعضی از نوشتههای گزنفون حاکی از آن است که برای کورش تا آخرین روزهای زندگی، جشن و سرور همراه با داستان و آواز برپا میکردهاند. با قدرت گرفتن اشکانیان توجّه به ادب شفاهی بیشتر شده و گوسانها از اهمیت و اعتباری خاص برخوردار آمده و در دورانهایی مقام رسمی داشتهاند. در حکومت ساسانیان قصهپردازان تابع نظامی خاص بوده و میبایست از نقصهای بدنی و ضعف اخلاقی بدور باشند. در دوران اسلامی هم نقل، کم نیست: آثاری چون کلیله و دمنه، سندبادنامه و اسکندرنامهها نشان از توجّه خاص مردم به این گونة ادبی دارد. نام نقالان برجسته و طومارهای نقالیِ بازمانده، این توجّه را تأیید میکند.
آنچه در این پژوهش مطرح شد، بررسی قصّه و انواع آن و اهمیّت قصهپردازی در میان ملل، بویژه ایرانیان بود. روایتگری و قصّهپردازی نه تنها بیان رویدادهای زندگی به شیوة افسانه به عنوان یک ضرورت آموزشی بوده، بلکه یک نیاز روانی برای سبک کردن بار اندوه بشمار میرفته است. این قصهپردازی در ایران بواسطة گوسانها انجام میگرفته که خود بنمایة این داستانها را از استادانشان میآموختند، امّا خود را موظّف نمیدیدند که نقل استاد را به خاطر بسپارند و عیناً بیان کنند، بلکه به تناسب حال و مقام، در جزئیات داستانها، آهنگ سخن و لحن بیان تغییراتی میدادند.