نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه ولایت، ایرانشهر، ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Although for centuries translators and foreign scholars had conducted studies on Shahnameh, yet it was in 1313 when the congress of the millennium of Ferdowsi took place that Shahnameh became the focal point for the world researchers. Derasat fi alShahnameh, the most comprehensive research in the Arab world regarding Shahnameh is one such attempt. Taha Neda wrote this prolific book in two sections and fifteen chapters nearly twenty years after the congress. Unfortunately this work is not fully recognized in Iran, therefore after reading the whole work attempt is made in this article to introduce this work briefly and to reveal its outstanding aspects and to refer to its drawbacks by using descriptive analytic method so that the readers become aware of the standpoint of this work.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
نخستین و شاید بزرگترین همایش ادبی ایران، کنگرۀ هزارۀ فردوسی بود که به مدّت پنج روز در مهرماه ۱۳۱۳ خورشیدی برگزار شد و چهل تن از دوستداران فرهنگ ایران و فردوسی از هفده کشور، آماده شده و به ایران آمدند. در آن ماه پرمهر در کنار خاورشناسانی از آمریکا، دانمارک، آلمان، فرانسه، انگلستان، ایتالیا، چک و اسلواکی، یوگسلاوی، شوروی، ترکیه، اسرائیل، ژاپن و هند از سرزمینهای عربی نیز جمیل صدقی زهاوی و احمد حامد صراف از عراق، عبدالوهاب عزام و عبدالحمید عبادی از مصر نیز بودند. این گردهمایی، شوری در جهان شاهنامهپژوهی پدید آورد و فردوسی را بیش از پیش به جهانیان شناساند.
در سدۀ بیستم، مصریان بیش و پیش از دیگر تازیزبانان به شاهنامه، دلبستگی نشان دادهاند. عبدالحمید عبادی (1955- 1891)، محمد فرید ابوحدید مصری (1967-1893)، عبدالوهاب محمّد حسن عزّام (1959-1894)، امین عبدالمجید بدوی (1997- 1907)، حسین محیب المصری (2004-1916)، محمد غنیمی هلال (1968- 1917) و عبدالنعیم محمد حسنین (1923) در شمار آن شاهنامهشناسان و شاهنامهپژوهان میباشند.
یکی دیگر از دوستداران مصری فردوسی، طه ندا است. او در سال 1942 از دانشگاه قاهره، کارشناسی و در سال 1945 از موسسۀ زبانهای شرقی، کارشناسی ارشد و 1951 از همان دانشگاه قاهره، دکترای خویش را دریافت کرد (ر.ک.: رادفر،1391: 463). وی از استادان برجستۀ زبانهای شرقی و ادبیّات تطبیقی در دانشگاههای مصر و بیروت گردید و انستیتوی زبانهای شرقی را در دانشگاه اسکندریه، بنیان نهاد. ندا در سال 1982-1981 برندۀ جایزۀ برتر ادبی از دانشگاه اسکندریه شد (ر.ک: همان).
سرانجام پس از سالها کوشش در زمینۀ ادبیّات ایران در پایان سدۀ بیستم، مرگ را گردن داد. از او یادگارهای فراوانی چون پژوهشهایی دربارۀ شاهنامه، ادبیّات تطبیقی، فهرست ادبیّات تطبیقی اسلامی، اعیاد ایرانی در جهان اسلام، شهر بخارا، شعر فارسی در قرن چهارم هجری، رودکی شاعر ایرانی و ... بر جای مانده است (همان: 464 ؛ ندا، 1383: 10؛ همان، 1384: 11).
گرچه همۀ کتابهای ندا، ارزش بازگردانی و انتشار دارند ولی دراسات فیالشاهنامه، این گستردهترین پژوهش جهان عرب دربارۀ حماسۀ ملی ایران، جایگاه ویژهای داشته و سزاوار شناساندن، بازگردانی و ارزیابی است. از این روی، در این جستار، پس از شناساندن کوتاه کتاب به ارزیابی تازگی دیدگاههای نویسنده و لغزشهای وی در شاهنامهپژوهی میپردازیم.
پرسشهای پژوهش: در جستار پیش روی، برآنیم تا به این پرسشها پاسخ دهیم که:
چه جنبههای تازهای را میتوان در کتاب دراسات فیالشاهنامه یافت؟ و لغزشهای کتاب یاد شده را چگونه میتوان ارزیابی کرد؟
پیشینۀ پژوهش: در ایران طه ندا را با دیدگاههای او پیرامون ادبیّات تطبیقی میشناسند؛ دیدگاههایی که برآیند بازگردانی چند بارۀ همان کتاب الادبالمقارن میباشد. این کتاب در سالهای 80 تا 84 به فارسی بازگردانی و سرچشمۀ پژوهشهای فراوانی شده است. نخست زهرا خسروی و پس از وی هادی نظری منظّم و حجّت رسولی ترجمۀ الادب المقارن طه ندا را به چاپ رساندهاند. چه بسا مترجمان یاد شده از کار یکدیگر بیخبر بوده و گرفتار موازیکاری شده باشند. ولی، دیگر کتابهای او به فارسی بازگردانی نشدهاند.
بایستگی پژوهش: در این میان، کتاب پژوهشهایی دربارۀ شاهنامه (دراسات فیالشاهنامه) جایگاه ویژهای دارد؛ زیرا «مفصلترین کتاب عربی دربارۀ فردوسی و شاهنامه است» (رادفر، 464:1391). و میتوان آن را زمینهساز نگارش کتاب نامور ادبیّات تطبیقی طه ندا دانست که بیستویک سال پس از پژوهشهایی دربارۀ شاهنامه در سال 1975 به چاپ رسیده است. شوربختانه این گستردهترین پژوهش تازیان دربارۀ شاهنامه تاکنون در ایران ناشناخته مانده و شاید در پی گستردگی کتاب، دشواری بازگردانی آن و گرایش مترجمان عربیدان ایرانی به سوی زمینههایی چون عرفان و ... به فارسی برگردانده نشده است. شناساندن، بازگردانی و ارزیابی این کتاب پدیدهای بایسته است؛ زیرا هر پژوهشی که در راستای شناخت بیشتر آثار ادبی این مرز و بوم باشد، ارزشمند است. بهویژه اگر از نگاه پژوهشگری غیرایرانی، آن هم دربارۀ شاهنامه باشد.
روش پژوهش: در راستای پاسخ دادن به پرسشهای یاد شده، کتاب پربرگ دراسات فیالشاهنامه را یکسره خوانده و از دیدگاههای گوناگون به ارزیابی درونمایهای آن پرداختهایم تا بر پایۀ خود شاهنامه و دیگر پژوهشهای نگارش یافتۀ پیش و پس از دراسات فیالشاهنامه، برجستگیها و کاستیهای یادگار ندا را فراخور این جستار، نشان دهیم.
منش طه ندا: آنگاه که با آهنگ آگاهی از منش طه ندا، پژوهشهایی دربارۀ شاهنامه را بکاویم، نمونههای فراوانی را مییابیم که گویای پسندیده بودن فرهنگ و پیشینۀ ایران و ایرانیان در نزد وی میباشد. ندا آیین زرتشتی را دین یکتاپرستی و آتش را نه خدای آنان بلکه نماد پروردگار میداند. او با آنکه خود تازیزبان است ولی در جایگاه یک پژوهشگر به دور از هرگونه سوگیری به ارزیابی رویدادها میپردازد و دیدگاههای خویش را دربارۀ برتریهای گوناگون ایرانیان در برابر تازیان به نگارش درمیآورد و گاه آنچه گویای این برتری میباشد از گفتار تاریخنگاران پیشینی چون طبری و ثعالبی و ... میآورد. نمونههای زیر گواه آشکاری بر نکوداشت فرهنگ کهن ایران از سوی طه ندا و نگاه عالمانۀ این پژوهشگر ارجمند است:
ندا در دیباچۀ کتاب، تعبیر «هذا العمل الادبی الخالد» را در ستایش شاهنامه به کار میبرد (ندا، 1954: ۵) و در جای دیگری این باور براون را که «شاهنامه نمیتواند در کنار معلّقات تازی بایستد» (براون،1342: 206) شگفتآور میداند و مینویسد: بسیاری از دانشمندان غربی، شاهنامه را از شاهکارهای ادبی جهان بهشمار آوردهاند (ندا، 1954: 305)؛ وی دربارۀ سرایندۀ شاهنامه باور دارد که «به اسلام و مسلمانان گزندی نرسانده است و آنگاه که از زبان ایرانیان، تازیان را دارای ویژگیهایی خشن میداند و نمونههایی از نادانی آنان و پیشرفتهایی که ایرانیان، همواره از آن برخوردار بودهاند، نشان میدهد، نباید بر وی خرده گرفت؛ چرا که همۀ اینها در تاریخ آمده» (همان: 292).
بیگمان گواهی، بالاتر از نگارش این کتاب برای دوستداری ایران و فرهنگ آن نزد طه ندا نمیتوان یافت؛ آن هم در جایی از جهان که دسترسی به منابع، چندان آسان نبوده است. او خود مینویسد:
ولی روشن است که کمبود منابع پژوهشی در دسترس ما مصریان و جای خالی کتابهای پایه در کتابخانههای عمومی ما، انگیزۀ شاهنامهپژوهان را از میان برده است. هر چند که این کاستی، راه را بر پژوهش همهسویه و بررسی ژرف، بسته ولی جلوی کوشش را نگرفته است. همین بس که خود شاهنامه را در دست داریم تا به اندازۀ توان و دریافت خویش به کاوش در آن بپردازیم (ندا،۱۹۵۴: ۵).
بحث و بررسی
آشنایی با دراسات فیالشاهنامه
ندا در پی آن بوده است تا پژوهشی را به نگارش درآورد که دربارۀ شاهنامه و برای آن سودمند باشد. او خود در این باره مینویسد:
هر موضوعی که در این کتاب، بررسی شده، یا شاهنامه بدان پرداخته و یا در لابهلای رویدادها، نگاهی گذرا بر آن افکنده است؛ چراکه بر آن بودهایم تا پژوهشهای ما دربارۀ شاهنامه و برای آن، سودمند باشد. این کتاب در موضوعاتی که در شاهنامه، خاستگاهی ندارند، فرو نرفته و همۀ همّتش بر آن بوده است که این موضوعات، نمایانگر زندگانی ایرانیان کهن باشد؛ درست به همان شیوهای که شاهنامه، نشان داده است (ندا،۱۹۵۴: ۶-۵).
کتاب پژوهشهایی دربارۀ شاهنامه در سال ۱۹۵۴ از سوی انتشارات دارالطالب شهر اسکندریه برای نخستینبار به دست خوانندگان مصری رسیده است. این کتاب دارای ۳۲۰ رویه و دو بخش میباشد؛ بخش یکم، پژوهشهای تاریخی، ده فصل (۱. فردوسی؛ ۲. گسترش فرهنگ پهلوی در روزگار اسلامی؛ ۳. منابع شاهنامههای گوناگون؛ ۴. شاهنامۀ ابوالموید بلخی؛ ۵. شاهنامۀ ابوعلی بلخی؛ ۶. شاهنامۀ مسعودی مروزی؛ ۷. شاهنامۀ ابومنصوری؛ ۸. شاهنامۀ دقیقی؛ ۹. شاهنامۀ فردوسی؛ ۱۰. شاهنامههای پیرو شاهنامه) دارد. بخش دوم، پژوهشهای موضوعی، بسیار ارزشمند است. این بخش گسترده، دو-سوم کتاب را در بر میگیرد و پنج فصل دارد. برای آگاهی خوانندگان از درونمایۀ فصول، موضوعات آمده در هر فصل را یاد میکنیم تا دریابند که از چه جایگاه پژوهشی ارزشمندی برخوردار هستند! فصل یازدهم، جنگ و وابستههای آن در شاهنامه، پیرامون آمادهسازی جوانان برای پیکار، فراخوان سپاهیان، سان دیدن سپاه، آمادگی رزمی، ساماندهی سپاهیان، بخشهای سپاه، درفش، شیوههای جنگ، ساز و برگ و جنگافزار، توشۀ سپاه، جایگاه موبدان در جنگ، جایگاه دبیر در جنگ، جادوگر و جایگاه او درجنگ، آیینهای رزمی ایرانیان، شطرنج و نرد در جنگ میباشد. فصل دوازدهم، پادشاهان و وابستههای ایشان در شاهنامه، دربردارندۀ فرۀ ایزدی شاهان، ویژگیهای پادشاه، آیین تاجگذاری، آیینها و خویهای شاهان و سرانجام خوشگذرانی و آسایش و وابستههای آن دو است. فصل سیزدهم، زندگی اجتماعی در شاهنامه، دربارۀ ساختار طبقاتی، روزهای ماه، گاهنبارها، دانش و دانشاندوزی و زن میباشد. فصل چهاردهم، زندگی دینی در شاهنامه، پیرامون زرتشت، اوستا، باور زرتشتیان، سست شدن آیین زرتشتی و نشانههای آیین زرتشتی در زندگی اسلامی به نگارش در آمده است و سرانجام فصل پانزدهم، نقد شاهنامه نام دارد که ندا در آن از جنبههای گوناگون به ارزیابی یادگار فردوسی پرداخته است.
تازگی دیدگاههای ندا
با این نگاه، دیدگاههای طه ندا را میتوان در دو دسته جای داد: نخست آنچه بازآورد باورهای پژوهشگران پیشین میباشد و فشردۀ آنها را برای خوانندگان خویش بازآورده است. دومین دسته همان یافتههای نو وی است که خود گونههایی دارد.
بازآورد باورهای پژوهشگران پیشین
این که پژوهشگری از یافتههای پیشینیان بهره گیرد، رفتاری پژوهشی و پذیرفتنی است ولی گاه ندا بیآنکه از پیشگامان خود یاد کند، گفتارشان را باز میآورد، آنچنان که گویی یافتههای خویش را مینویسد. او فراوان به گلچین کردن سخن دیگران میپردازد. گاه در این کار چندان پیش میرود که سخن را نارسا میکند و حقّ آن را به جای نمیآورد.
در این کتاب، نمونههایی را میتوان یافت که نویسنده، گفتار آمده در منبع خود را پس و پیش میکند و چیزهایی بدان میافزاید. گاه نیز سراغ منابع آغازین مأخذ خویش را میگیرد و گفتار را از سرچشمۀ نخستینش در پژوهش خویش میگنجاند. اینک نمونههایی از بازآورد گفتار دیگران را در سخن طه ندا یادآوری میکنیم تا گواهی بر آنچه گفته شد باشد.
فصلهای سوم تا هشتم این کتاب، پیرامون پیشینۀ تاریخی حماسهسرایی و سرچشمههای شاهنامه، فشردۀ گفتار صفا ازکتاب حماسهسرایی در ایران میباشد. در پایان فصل نهم این کتاب، گفتار فشردهای آمده است که به شناساندن پژوهشها و بازگردانیهای شاهنامه به زبانهای دیگر از آغاز سدۀ سیزدهم تا میانۀ سدۀ نوزدهم میلادی میپردازد. این گفتار چنین آغاز میشود: «در میان ترجمهها و پژوهشهای شاهنامه، برگردان تازی بنداری از شاهنامه، پیشگام است» (ندا، 1954: 112).
ندا پس از آن به تلاشهای کسانی چون علی افندی، مهدی از درباریان عثمان دوم، توکـّل بیگ، سر ویلیام جونس و لومسدن و ماکان و ... میپردازد. گفتار یاد شده چنین به پایان میرسد: «... منظومۀ هنری هاینه از فرارسیدن پاداش محمود و بیرون بردن پیکر فردوسی از دروازۀ شهر در همان دم سخن گفته است» (همان: 116). سراسر این گفتار را میتوان در حماسهسرایی در ایران یافت (صفا، 1333: 226 - 215). مگر سه نمونۀ زیر:
الف) در خاورزمین، پژوهشها و تعلیقات چندانی دربارۀ شاهنامه پدید نیامده است. عبدالقادر بغدادی در سدۀ هفدهم میلادی، لغت شاهنامه را در زبان ترکی به نگارش درآورد که در سال 1895 میلادی به کوشش سالمانو در پطرزبورگ به چاپ رسید.
ب) تورنر ماکان در کار خویش از بخت و کامیابی بیشتری برخوردار بود؛ چراکه از کوششهای پیشینیان بهره برد. چاپ ماکان دربردارندۀ پیوستی از سرودههای فارسی است که به شیوۀ شاهنامه سروده شدهاند. همچنین پیشگفتاری به زبان فارسی دارد که دربردارندۀ دیباچۀ بایسنقری و درآمدی به زبان انگلیسی و دستهای از اصطلاحات دشوار [شاهنامه] است.
ج) نزرینتس[1] و پس از او زینوف[2] دربارۀ فردوسی به زبان روسی دست به نگارش زدهاند. زینوف استاد اسطورههای ایرانیان بود. این خاورشناس، سراغ کتابهای کهن را گرفته و دریافته است که اسطورههای هندوان بر کتاب اوستا اثرگذار بودهاند.
طه ندا این سه نمونه را از نوشتههای صفا برنگرفته است. نخستین شماره، گفتار نولدکه (1379: 225- 224) دومین نمونه از افزودههای وی بر گفتار نگارندۀ حماسهسرایی در ایران میباشد که مینویسد: «تورنر ماکان[3] انگلیسی در سال 1829 شاهنامۀ خود را با مقدّمۀ فارسی و انگلیسی و فهرستی از لغات مشکل شاهنامه منتشر کرد و از روی شاهنامۀ ماکان، چندین چاپ سنگی در هندوستان ترتیب یافت» (صفا، 1333: 216). گویا ندا چاپ تورنر ماکان را در دست داشته که فراتر از صفا چنین دانستههایی را به دست آورده است. سومین شماره نیز از یافتهها و کاوشهای طه ندا در منابع دیگر میباشد که نشانی از آن در یادگار صفا دیده نمیشود.
همچنین آن گونه که خود در آغاز فصل دهم منظومههای پیرو شاهنامه یادآور میشود، این گفتار را بر پایۀ دیباچۀ شاهنامۀ مول و کتاب حماسهسرایی در ایران به نگارش درآورده است. نگاهی گذرا به نام این منظومهها به خوبی گواه آن است که طه ندا کتاب صفا را پیش روی خود گذاشته و گزیدهای از آن را دربارۀ منظومههای پیرو شاهنامه به تازی بازگردانده است: گرشاسپنامه، بهمننامه، فرامرزنامه، کوشنامه، بانوگشسپنامه و برزونامه و ... . او برخی از حماسهها چون لهراسپنامه، سوسننامه، تمرنامه، شاهرخنامه و مختارنامه و ... را یاد نکرده و دیگر منظومهها را نیز به گونهای گزیده میشناساند بیآنکه به ناگفتههای پژوهش صفا بپردازد و دربارۀ کاستیهای آن در زمینههایی چون روشن نبودن سرایندۀ صاحبقراننامه یا نام و زمان سرایندۀ آذربرزیننامه و ... بکاود.
ندا در گلچین کردن گفتههای صفا گاه چندان فشردهگویی کرده که حقّ سخن را به جای نیاورده است. نمونه را چون به واپسین منظومۀ پیرو شاهنامه رسیده، نوشته است: «اردیبهشتنامه: میرزا محمدعلی شمسالشعرا سروش اصفهانی از سرایندگان بزرگ روزگار قاجار، آن را به رشتۀ سخن درآورد» (ندا، 1954: 135) و یافتههای ارزشمند صفا را در زمینۀ درونمایۀ اردیبهشتنامه در بیان احوال پیامبر و امامان و بیفرجام ماندن منظومه و ... یاد نکرده است.
اینک برای نمونه، آغاز سخن نگارندۀ حماسهسرایی در ایران را دربارۀ دو منظومه (آذربرزیننامه و صاحبقراننامه) یادآور میشویم تا از سنجش آن با گفتار طه ندا، آشکار گردد که وی سخنان صفا را به تازی بازگردانده است:
الف) آذربرزیننامه: آذربرزین پسر فرامرز از دختر سور پادشاه کشمیر بود (صفا، 1333: 315): آذربرزین پسر فرامرز و دختر سور شاه کشمیر میباشد (ندا، 1954: 125).
ب) صاحبقراننامه: دیگر از حماسههای دینی قدیم، منظومهای است به نام صاحبقراننامه در داستان سیدالشهدا حمزه بن عبدالمطّلب عم محمّد بن عبدالله صلعم. این منظومه به سال 1073 هجری به نظم درآمده و ناظم آن معلوم نیست (صفا، 1333: 379): این منظومه از سرور شهیدان حمزهبن عبدالمطلب عموی پیامبر -درود خدا بر وی باد- سخن میگوید. صاحبقراننامه در سال 1073 مهی از سوی سرایندهای ناشناس به رشتۀ سخن درآمده است (ندا، 1954: 135).
در فصل پانزدهم نقد شاهنامه، هنگام پرداختن به لغزشهای جغرافیایی فردوسی مینویسد:
شاهنامه تور را که در شمال خاوری و سلم را که در شمال باختری ایران میزیسته، همسایه میداند درحالیکه میان هر دو جا، مسافت بسیاری است. شاید سبب این همسایه دانستن در داستان، آن باشد که سلم و تور نمایندۀ دو ملّت هستند که در جنگهای بسیاری در برابر ایرانیان ایستادهاند. از این روی، شاهنامه میان هر دو، پیوند همسایگی برقرار نموده است (ندا، 1954: 302).
این نمونه را میتوان در کتاب حماسۀ ملّی ایران نیز دید:
این که تور که در شمال و سلم که در مغرب مسکن دارند، با هم مانند دو نفر همسایه، آمد و شد میکنند، البتّه قابل فهم است برای اینکه این دو نفر، نمایندۀ ملّتی هستند که ایرانیان با آنها بیش از هر ملّتی در زدوخورد بودهاند و تصوّر ملّی این دو نفر، آنها را با هم مربوط میکند (نولدکه، 1379: 164).
او در جای دیگری از همین فصل مینویسد:
از میان ملّتهای بسیار همروزگار با ایرانیان در روزگاری که شاهنامه به آن پرداخته است، این کتاب از همنشینی قهرمانان ایرانی و تورانی سخن میگوید. جز ایرانیان و تورانیان، برجستهترین کسانی که در شاهنامه از آنها یاد شده است، رومیان، هندوان، چینیها و تازیان میباشند. گویا میان ایرانیان، تورانیان و رومیان پیوند نزدیکی و خویشاوندی برپاست و تورانیان و رومیان عموزادگان ایرانیان میباشند؛ چراکه ریشۀ همگی به فریدون باز میگردد. پادشاهان روم از فرزندان سلم (ندا، 1954: 288- 286).
طه ندا در اینجا به بازگردانی گفتار ملل و اقوام از کتاب حماسهسرایی در ایران پرداخته است که میگوید:
اقوامی که از ایشان در شاهنامه بیش از همه سخن رفته است، گذشته از ایرانیان، تورانیان و رومیان و هندوان و تازیانند. این ملل جمله همسایگان ایرانیان بودهاند ... از میان این ملل، پادشاهان توران و روم از بنیاعمام شاهان ایران بودند؛ که نسل همه به فریدون میرسید بدین معنی که شاهان روم از نسل سلم (صفا، 1333: 252- 250).
ناگفته نماند که از نمونههای یاد شده، بهرهگیری فراوان طه ندا از کتاب حماسهسرایی در ایران به آسانی دریافت میشود. بر این پایه، شاید چندان بزرگنمایی نباشد که بگوییم: چنانچه صفا حماسهسرایی در ایران را به نگارش در نیاورده بود، چهبسا ندا پژوهشهایی دربارۀ شاهنامه را نمینوشت یا آنکه دستکم، سخت کوتاهتر از این میبود.
گذشته از اینها نمونههای فراوانی را میتوان یافت که طه ندا خردههایی را که شاهنامهپژوهان پیشگامی چون نولدکه، مول و براون و صفا و ... بر فردوسی گرفته در کتاب خود میآورد بیآنکه پاسخ درخوری به آنها دهد حال آنکه سزاوار بود، به گونهای هرچند کوتاه و درخور دریافت خوانندگان تازیزبان خویش آن خردهگیریها را ارزیابی کند.
اینک به دومین دسته از دیدگاههای طه ندا میپردازیم. نگاههای نوِ وی را میتوان چهار شاخه کرد: نخست ارزیابی باورهای تذکرهنویسان کهن و پژوهشگران یکیدو سدۀ گذشته، دوم یافتههایی تازه دربارۀ فردوسی و شاهنامه، سوم دستهبندیهایی ساده ولی سنجیده برای شاهنامه و چهارم پرسش و پاسخهایی که در زمینههای گوناگون میباشد.
ارزیابی باورهای تذکرهنویسان کهن و پژوهشگران یکی-دو سدۀ گذشته
طه ندا هنگام رویارویی با باورهای پیشگامان خویش از گذشتههای دور تا روزگار خود به ارزیابی آنها میپردازد و دیدگاههایش را به نگارش در میآورد. او باورهای تذکرهنویسان کهنی چون دولتشاه، حمدالله و قاضی نورالله را دربارۀ فردوسی نسخته میداند و سخنان عروضی سمرقندی را سنجیدهتر از باورهای آنان میشمرد. گرچه بر دیدگاههای وی نیز خرده میگیرد. این گونه نقدهای طه ندا را میتوان در فصل نخستین و هنگام پرداختن به تخلّص سراینده، حال و روز اجتماعی سراینده، رهسپار شدن فردوسی به غزنه، چگونگی پیوستن فردوسی به سلطان محمود و دیدگاه سلطان محمود دربارۀ فردوسی دید.
از نقدهای طه ندا بر گفتار پژوهشگران یکی-دو سدۀ گذشته میتوان فصل هشتم را یادآور شد که وی این دیدگاه پیشینیانی چون اته، نولدکه، هورن و صفا که «ابومنصور محمّد بن احمد دقیقی بلخی از ایرانیان زرتشتیمذهب و از شعرای بزرگ اهل سامانی است» (صفا، 1333: 163) را به گونهای گسترده ارزیابی کرده و نمیپذیرد و باور دارد که دقیقی، مسلمان ولی مسلمانی سستباور و فرو رفته درکامرانی و بادهگساری و گناه بوده که باورهای دینی، وی را از گناهان باز نداشته است (ر.ک: ندا، 1954: 54- 50).
نمونۀ دیگر این گونه نقدهای طه ندا را میتوان در فصل پانزدهم دید که این دیدگاه براون را که شاهنامه نمیتواند در کنار معلّقات تازی بایستد در گفتاری گسترده سالها پیش از کسانی چون مهدی ممتحن، شگفتآور میداند و مینویسد که جایگاه شاهنامه کمتر از ایلیاد هومر نیست و در گفتاری گسترده به سنجش جنبههای گوناگون کتاب هومر و شاهنامۀ فردوسی میپردازد (ر.ک: همان: 312- 305).
یافتههایی تازه دربارۀ فردوسی و شاهنامه
ندا در دیدگاهی دگرگونه با باور بسیاری مینویسد: «هنگامی که اشکانیان (پارتها) بر سر کار آمدند، از آنجا که مردمانی جنگجو بودند، به زنده کردن میراث ایرانیان و پشتیبانی از آن نپرداختند بلکه برخلاف چشمداشت، همانند جانشینان اسکندر به فرهنگ یونانی روی آوردند» (ندا، 1954: 78). شاید در نگاه نخست، این گفتۀ طه ندا چندان پذیرفتنی نباشد ولی سخن راست آن است که اشکانیان بیش از دیگر شاهنشاهیهای ایرانی دین، زبان و ادبیّات یونانیان را میپسندیده و با کردار خویش از آن پاسداری میکرده «در دربار شاهان اشکانی، نمایشها و بازیهای یونانی، معمول و مخصوصا مصنّفات اوریپید یونانی جالب توجه بود» (پیرنیا و دیگران،1395: 158).
گذشته از این، شاهان اشکانی در زمینۀ مذهب نیز به یونانیان گرایش داشتند. آنچنان که «پرستش بعضی از ارباب و انواع یونانی، جزو مذهب شاهان اشکانی گردید» (همان:157). زبان و ادبیّات یونانی نیز در میان نجیبزادگان پارتی، فراگیر بود پادشاهان اشکانی به زبان و خط یونانی، لقب الوهی اپیفانس (نامور) را برای اشک اول بر روی سکههای خویش مینگاشتند و شاهزادگان این خاندان با ادبیّات یونان، آشنا بودند (همان).
با آنکه اثر تمدّن یونان بر فرهنگ اشکانیان چندان ژرف نبود ولی چه بسا در پی این پدیده است که پس از اشکانیان اثری از آنها بر جای نماند حال آنکه با وجود تاراج اسکندر هنوز هم از روزگار هخامنشی، نشانههایی بر جا است، چه بسا همین گرایش اشکانیان به فرهنگ یونانی، ساسانیان را بیشتر بر آن داشته باشد که نشانی از شاهنشاهی اشکانی بر جای ننهند آنچنانکه در روزگار فردوسی نیز آگاهی چندانی از آنان در دست نبوده است:
چو کوتاه بد شاخ و هم بیخشان ازیرا جز از نام نشنیدهام
|
|
نگوید جهاندیده تاریخشان نه در نامۀ خسروان دیدهام (فردوسی،۱۳۸۴: ۶/۱۳۹) |
وی در نمونهای دیگر و هنگام پرداختن به پادشاهی ساسانیان مینویسد: «گفتار شاهنامه دربارۀ خاندان ساسانیان، جنبۀ تاریخی دارد هر چند که این جنبه در پارهای از داستانها مسلّم نیست» (ندا، 1954: 82).
پیشتر در جستاری به نام «شاهنامه، شالودۀ تاریخ ایران کهن» برای دریافت این که تا چه اندازه گفتههای شاهنامه دربارۀ تاریخ ساسانیان پذیرفتنی است، به سه پدیده پرداختهام: نخست نام شاهان این خاندان، دیگر جانشین هر یک از ایشان و سرانجام دورۀ پادشاهی هر کدام که چند سال بوده است؛ و نشان دادهام که دانستنیهای تاریخی شاهنامه، چنان جایگاهی دارد که سزاوار است، کتابهای تاریخی نگارشیافته دربارۀ ایران پیش از اسلام بر پایۀ یادگار گرانسنگ فردوسی نقد و ارزشگذاری شوند (ر.ک. کوهستانیان و دیگران، 1399الف: 10-1). البته بهتازگی زاگرس زند (۱۴۰۰) نیز در کتاب شاهنامه و پایان ساسانیان، به گونهای گسترده، پیرامون ارزش تاریخی شاهنشاهی ساسانیان در حماسۀ ملی ایران، سخن گفتهاند.
او هنگام پرداختن به کیش ایرانیان مینویسد: «سخن فردوسی در چند جای شاهنامه گویای آن است که پادشاهان ایرانی پیش از زرتشت، خداپرست بودهاند؛ البتّه فردوسی در این باره لغزیده است و بیگمان آنچنانکه پیشتر گفته شد، ایرانیان کهن، مشرک بوده و به چندخدایی باور داشتهاند (ندا، 1954: 241). اگر واژههایی چون آفریننده، ایزد، پروردگار، خدا، خداوند، دادار، کردگار و یزدان را در شاهنامه جستوجو کنیم، در مییابیم که همواره مفرد به کار رفتهاند:
1)
همه بندگانیم و ایزد یکیست
|
|
پرستش جز او را سزاوار نیست (فردوسی،۱۳۸۴: ۶/۴۱۶) |
2)
سر نامه کرد از جهاندار یاد خداوند ماه و خداوند هور بزرگی و نیکاختری زو شناس
|
|
خداوند پیروزی و فرّ و داد خداوند فرّ و خداوند زور وزو دار تا زنده باشی سپاس (همان،۱۳۸۶: ۸/۱۵۷) |
3)
به نام جهانآفرین یکخدای مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ
|
|
که رستم نگرداند از رخش پای نهاده به گردن برش پالهنگ (همان،۱۳۶۹: ۲/۲۰) |
4)
ز دادار نیکیدهش یاد کن
|
|
به پیش کساندر مگوی این سخن (همان، ۱۳۸۶: ۸/ ۳۶۵) |
5)
چنین گفت کای روشن کردگار تویی آفرینندۀ هور و ماه جهان آفریدی بدین خرّمی کسی کو جز از تو پرستد همی
|
|
جهاندار و پیروز و پروردگار گشاینده و هم نمایندهراه که از آسمان نیست پیدا زمی روان را به دوزخ فرستد همی (همان،۱۳۸۶: ۷/ ۱۱۱) |
6)
به فرّ و به فرمان یزدان پاک
|
|
سرش را به گرز اندر آرم به خاک (همان،۱۳۶۹: ۲/۴۶۵) |
سرودههای یاد شده را دربارۀ یگانهپرستی ایرانیان میتوان در دو دسته جای داد: نخست سرودههایی که از زبان موبدان و پادشاهان و دیگر زرتشتیان روزگار ساسانی آمده (شمارههای 1، 2، 4 و 5) و دستۀ دیگر، سرودههایی است که به پیش از پادشاهی گشتاسپ و پیدایش زرتشت باز میگردد (شمارههای 3 و 6). همین سرودههای واپسیندسته است که نشاندهندۀ لغزش فردوسی در یکتاپرست خواندن ایرانیان میباشد؛ چراکه در آن روزگار هنوز زرتشت پیدا نشده بود.
این پژوهشگر مصری دربارۀ پایان زندگانی زرتشت باور دارد که «تورانیان پس از دستیابی به بلخ، پای در آتشکده گذاشته و لهراسپ و زرتشت و هیربد را کشتند» (ندا، 1954: 243). وی پس از خواندن این سرودههای فردوسی:
شهنشاه لهراسپ را پیش بلخ ... و زآنجا به نوشآذر اندر شدند ز خونشان فروزندهآذر بمرد
|
|
بکشتند و شد روز ما تار و تلخ رد و هیربد را همه سر زدند چنین بد کنش خوار نتوان شمرد (فردوسی،۱۳۷۵: ۵/۱۸۴) |
مینویسد: «فردوسی در اینجا واژۀ رد را برای زرتشت به کار برده که به معنی بیباک، آزاده و دلآور است» (ندا، 1954 :243).
وی در جای دیگری مینویسد: «از لغزشهای تاریخی شاهنامه، نصرانی پنداشتن اسکندر مقدونی است» (همان: 302).
با آنکه اسکندر در سدۀ چهارم پیش از میلاد زاده شده ولی فردوسی «اسکندر را مسیحی میداند و پیش از حضرت عیسی از اسقف و سکوبا گفتوگو به میان میآورد» (جنیدی، 59:1387).
سکوبا بشستش به روشن گلاب
|
|
پراکند بر تنش کافور ناب (فردوسی،138۴: ۶/۱۲۳) |
ج
در جاهای بسیاری از داستان اسکندر در شاهنامه نمونههایی دیده میشود که گواهی بر مسیحی پنداشتن اسکندر است:
درفشی پس پشت سالار روم |
|
نوشته بر او سرخ و پیروزه بوم |
اسکندر هنگام بستن پیمان زناشویی با دختر کید هندی
بفرمود تا هر که بخرد بدند نشستند و او را به ایین بخواست
|
|
بر آن لشکر روم موبد بدند به رسم مسیحا و پیوند راست (همان،۱۳۸۴: ۶/ ۲۸) |
پس از رسیدن به اسپانیا
سکندر بفرمود تا جاثلیق
|
|
بیاورد عراده و منجنیق (همان:۵۴) |
و آنگاه که در پیشگاه قیدافه شاه اسپانیا به سر میبرد
سکندر شنید این سخن شاد گشت به دادار دارنده سوگند خورد که با بوم و با رست و فرزند تو نسازم جز از خوبی و راستی
|
|
ز تیمار برگشتن آزاد گشت به دین مسیحا و گرد نبرد بزرگان که باشند پیوند تو نه اندیشم از کژیّ و کاستی (همان:۶۴) |
و بار دیگر در کاخ قیدافه
چو قیدافه را دید بر تخت گفت به دین مسیحا به فرمان راست به ابرای و دین و صلیب بزرگ به ذونار و شمّاس و روحالقدس نبیند نه لشکر فرستم به جنگ
|
|
که با رای تو مشتری باد جفت به دارنده کو بر زبانم گواست به جان و سر شهریار سترگ کزین پس مرا خاک در اندلس نیامیزم از هر دری نیز رنگ (همان،۶۹) |
طه ندا در بررسی ارزشمندی به سنجش چندسویۀ شاهنامه و ایلیاد میپردازد و سرمشق بسیاری از پژوهشگران میشود. او ویژگیهای هر یک از دو کتاب یاد شده را برمیشمرد. برای نمونه میگوید:
در ایلیاد، خدایان خود در پهنههای جنگ و زندگی دستبهکار میشوند و گروهی از جنگجویان را در برابر گروهی دیگر یاری میرسانند. شماری از خدایان در کنار هر یک از دو گروه، جای میگیرند که در راستای کمک و یاری آن گروه میکوشند تا به آنجا که خدایان، گاه خود کار نبرد را به گردن میگیرند ولی در شاهنامه نشانی از خدایان و چندگانگی آنها دیده نمیشود و روشن است که نقشی هم در پیشآمدهای داستانها و به ویژه جنگها ندارند (ندا، 1954: 307).
آری اریس خدای ناسازگاری و دورویی، آتشافروز جنگ تروا میشود. آرتیمس بادها را رها میکند تا ناوگان یونان بتواند راهی تروا شود. آفرودیته که پاریس او را زیباترین ایزدبانوان بهشمار آورده جانب ترواییان را میگیرد. آرس خدای جنگ نیز پشتیبان آنان است. هرا و آتنه طرفدار یونانیان میشوند. آپولون، هکتور تروایی را که از آژاکس زخم خورده بود، درمان میکند (ناردو،1386: 43-34). ونوس پروردگار عشق و زیبایی، پاریس برادر هکتور را از چنگال منلاس میرباید.
دستهبندیهایی ساده ولی سنجیده برای شاهنامه
در جاهای گوناگون کتاب ندا میتوان دستهبندیهایی ساده ولی سنجیده را برای درونمایههای شاهنامه یافت. نمونه را در فصل نهم برای شاهنامه چهار دستهبندی آورده است. در نخستین بخشبندی شاهنامه را از دیدگاه سیاسی دارای چهار پادشاهی پیشدادیان، کیانیان، اسکندر و جانشینان اشکانی وی و ساسانیان، در دومین دستهبندی شاهنامه را در پرتو دریچۀ درونمایهای دارای سه بخش اساطیری، پهلوانی و تاریخی میداند و ویژگیهای جداکنندۀ این دورهها را برمیشمرد.
طه ندا دربارۀ سومین بخشبندی شاهنامه مینویسد: از دیدگاه بنمایه و حقایق یا اسطورههای آمیخته با شاهنامه نیز میتوان این کتاب را دستهبندی کرد: نخست دورۀ سراسر اساطیری که همان روزگار پیشدادیان است. دیگر دورۀ اساطیری آمیخته با تاریخ که همان روزگار کیانیان است و سوم دورۀ تاریخی آمیخته با اسطوره که همان روزگار ساسانیان است.
وی چهارمین دستهبندی را بر پایۀ دگرگونی طبیعی زندگی انسانی میداند که پلّههای جامعۀ بشری را نمایش میدهد. نخست دورۀ طبیعی یا آغازین که آدمی آفریده شد و در پی آن برآمد که محیط را به سود خویش رام کند. دوم دورۀ درگیری که مردم برای استوار کردن چیرگی خود بر دیگران و فراهم آوردن زندگی بهتر، درگیر شدند که شاهنامه به بهترین گونه این دوره از دورههای جوامع بشری را نشان میدهد. سوم دورۀ آرامش و تمدّن که پس از پایان پذیرفتن درگیری به پیدایش تمدّن انجامید (ر.ک: ندا، 1954: 88- 58).
از چهار دستهبندی یاد شده که طه ندا افزون بر شصت سال پیش، شاهنامه را در چارچوب آن جای داده، امروزه تنها دو نمونۀ نخستین را میتوان در شاهنامهپژوهیها دید (ر.ک: صفا، 1333: 214- 206؛ رستگار فسایی، 1390: 20- 17). دو گونۀ دیگر و بهویژه واپسیننمونه هنوز هم نو به شمار میآید و نگاه جامعهشناسانۀ طه ندا ستودنی است.
همچنین ندا در آغاز فصل یازدهم به گونهای فشرده، دستهبندی چندگانهای را درباررۀ پیکارهای شاهنامه بر پایۀ زمان، جا، انگیزه و مردمان درگیر در دو سوی، پرداخته است. وی پیکارهای شاهنامه را در دو دسته جای داده:
1) جنگهای اسطورهای که ریشه در درگیری پسران فریدون دارد و پس از مرگ آنان، گسترۀ درگیری بیشتر میشود و به میان تودۀ مردم میکشد. این پیکارها بیشتر در خاور و شمال خاوری ایران در میان ایرانیان و تورانیان روی میدهد.
2) جنگهای تاریخی که بیشتر ریشه در برتریجویی، گرایش به چیرگی، افزایش درآمد شاهنشاهی و فراگیر کردن دیدگاهها دارد. این پیکارها بیشتر در باختر و شمال باختری ایران در میان ایرانیان و رومیان یا ایرانیان و تازیان روی میدهد.
ندا در فصل یاد شده، افزون بر این دستهبندی، پیکارهای شاهنامه را به دو گونۀ جنگ فردی یا تنبهتن یا زورآزمایی و جنگ گروهی بخش کرده است (ندا، 1954: 149).
پرسش و پاسخ در زمینههای گوناگون
از دیگر تلاشهای نوِ طه ندا میتوان پرسش و پاسخهایی را یادآور شد که در زمینههای گوناگون میباشد. اینک برای پرهیز از به درازا کشیدن سخن، نمونههایی از این پرسشها را یادآور میشویم که پاسخ آنها در نوشتههای ندا آمده است:
در پایان این گفتار باید یادآور شد که شاید برخی از خوانندگان فارسیزبان در نو به شمار آوردن نمونههای پیشین با ما همداستان نباشند و آنچه نگاه نوِ طه ندا خوانده شده برایشان تازگی نداشته باشد ولی نباید فراموش کرد که ندا نزدیک به هفتاد سال پیش چنین دیدگاههایی داشته است و چهبسا ما با آن دیدگاهها در شاهنامهپژوهیهایی آشنا شده باشیم که پس از کتاب ندا به نگارش درآمدهاند. همچنین نباید از یاد برد که طه ندا پژوهشهایی دربارۀ شاهنامه را برای تازیزبانانی نوشته که آگاهیهای چندانی دربارۀ فردوسی و شاهکار وی نداشتهاند از همین روست که گزیدۀ داستانهایی چون زال و رودابه، جنگ رستم در مازندران، غمنامۀ رستم و سهراب، داستان بیژن و منیژه، نبرد دوازدهرخ و گشودن روییندژ و ... را آورده است.
لغزشهای ندا در شاهنامهپژوهی
به گفتۀ سعید نفیسی «خاورشناسان هر چه در زبان فارسی کار کرده و در آن فرو رفته باشند، باز از پی بردن به زیباییهای لفظی و معنوی آن عاجزند» (نولدکه، 1379: 18). گاه گسترۀ ناتوانی آنان از این هم فراتر رفته و گرفتار لغزش میشوند. طه ندا نیز با همۀ دانش و سختگی خویش در شاهنامهپژوهی از لغزش به دور نمانده است. در یک دستهبندی فراگیر، لغزشهای طه ندا را میتوان دو گونه دانست. نخست آنگاه که دیدگاهی ناپخته دربارۀ درونمایۀ شاهنامه و آفریدگار آن دارد و دوم برداشتهای نادرست او در شاهنامهخوانی که نتوانسته است خواست سراینده را دریابد.
چند دیدگاه نسخته دربارۀ شاهنامه و فردوسی
اگر فردوسی قصد داشت برای جهیز دختر یا هر مصرف دیگری از راه شاعری، مال فراهم کند، اصولاً نباید نامی از شاهنامه میبرد؛ زیرا کالایی نبود که باب بازار زمان باشد. روزگار، روزگار غلبۀ تازیان و ترکان بود. فردوسی سرودن آن را نه برای مال بلکه برای ایجاد جنبشی در قوم ایرانی وجهۀ همّت خویش قرار داد (رجایی بخارایی،261:1346).
پیشینۀ فرهنگی و ایراندوستی خانوادگی منصور بن ابی منصور (به فرمودۀ فردوسی از گوهر پهلوان بودن) میتواند، وی را با شور فراوان، پاسدار کسی کرده باشد که جانش سخن را برگراییده و بر آن شده تا نامۀ شهریار را که پدر فرهنگدوست منصور به سال سیصد و چهل و شش گردآورده به سرایش درآورد. پس امروزه دیگر روشن است که آن یاور فردوسی نه ابومنصور بلکه پسر بزرگترش منصوربن ابومنصور محمَدبن عبدالرّزّاق طوسی بوده که «در جوانی تن و جان پر دردش در زندان انیرانیان از جهان بگسست و روان فرخنده را به روان نیاکان پیوست» (جنیدی،1387: 469).
نگارندۀ حماسهسرایی در ایران، باور دارد که «در تصوّر دهقانی به نام دانشور، نمیتوانیم با نویسندگان مقدّمۀ بایسنقری همداستان باشیم زیرا به چنین نامی در عهد پیش از اسلام و دورۀ اسلامی، هیچگاه مصادف نشدهایم» (صفا،61:1333). طه ندا نیز بر پایۀ این مقدّمه، نام گردآورندۀ خداینامه را به نادرستی، دانشور آورده است.
جوانیش را خوی بد یار بود بدان خوی بد جان شیرین بداد
|
|
همهساله با بد به پیگار بود نبود از جهان دلش یک روز شاد (فردوسی،۱۳۶۶: ۱/ ۱۳) |
گزافه نگفته است. بهترین گواه بر باور فردوسی، کشته شدن دقیقی به دست یکی از بندگانش میباشد:
یکایک از او بخت برگشته شد
|
|
به دست یکی بنده برکشته شد ( همان) |
نه تنها فردوسی از در کینهتوزی با دقیقی در نیامده، بلکه آرزوی آمرزش و افزایش جاه وی را نیز از پروردگار خواستار میشود:
الهی عفو کن گناه ورا
|
|
بیفزای در حشر جاه ورا (همان) |
فردوسی نیز دورۀ اسکندری و دورۀ اشکانی را یکی ندانسته است. سرایندۀ شاهنامه باور دارد که پس از روزگار اسکندر، گاه اشکانیان فرا میرسد که (200 سال؟) حکومت پراکنده و ملوکالطوایفی داشتهاند و نخستین پادشاهشان اشک بود.
کنون ای سراینده فرتوتمرد! ...پس از روزگار سکندر جهان ...بزرگان که از تخم آرش بدند به گیتی به هر گوشهای بر یکی چو بر تختشان شاد بنشاندند از این گونه بگذشت سالی دویست ...نخست اشک بود از نژاد قباد
|
|
سوی گاه اشکانیان باز گرد چه گوید که را بود تخت مهان؟ دلیر و سبکسار و سرکش بدند گرفته ز هر کشوری اندکی ملوک طوایف همیخواندند تو گفتی که اندر زمین شاه نیست دگر گردشاپور خسرونژاد (فردوسی،13۸۴: ۶/ ۱۳۸) |
من این نامه فرّخ گرفتم به فال ندیدم سرافراز بخشندهیی ...سخن را نگهداشتم سال بیست ابوالقاسم آن شهریار جهان ... بیامد نشست از بر تخت داد
|
|
همی رنج بردم به بسیار سال به گاه کیان بر درخشندهیی بدان تا سزاوار این رنج کیست؟، کزو تازه شد تاج شاهنشهان جهاندار چون او که دارد به یاد؟ (فردوسی،۱۳۷۵: ۵/۱۷۷-۱۷۶) |
از این سرودهها دریافت میشود، نخست آنکه سراینده با آنکه سالهای بسیاری را بر سر سرودن شاهنامه با رنج سپری کرده ولی هنوز پادشاهی سرافراز و بخشنده ندیده بود تا آن را به نام وی کند. دیگر آنکه محمود، بیست سال، پس از آغاز کار شاهنامه به تاج و تخت رسیده است. از آنجا که به گواه تاریخ، زمان آغاز پادشاهی سلطان محمود، ذیالقعدۀ سیصد و هشتاد و نه میباشد (گردیزی، 182:1363)، پس فردوسی از سال سیصد و شصت و نه در چهلسالگی خویش سرودن شاهنامه را آغاز کرده است.
گرچه بیشتر برآنند که شاهنامه، یکسره بر پایۀ منابع مکتوب سروده شده ولی سزاوار است که «بحث دربارۀ مآخذ شاهنامه یا هر موضوع ادبی دیگر باید در چارچوب مستندات و قراین مستخرج از شاهنامه و منابع جانبی دیگر انجام بگیرد» ( مهراد،۱۴۰۰: ۳۸). پس هنگامی که خود شاهنامه را بررسی کنیم، در مییابیم، گرچه این کتاب بیشتر بر پایۀ منابع مکتوب، سروده شده ولی گاه بر بنیاد روایتهای شفاهی مردمی میباشد.
دستکم ماهوی (شاهوی) و شادان از گردآورندگان شاهنامۀ ابومنصوری -نگاشته به سال 346 – همروزگار با فردوسی و از همشهریان وی یا شهرهای پیرامون او چون نیشابور میباشند چهبسا ماخ نیز در شمار آن نگارندگان جای گیرد که نامش به تاج تصحیف شده است، پس دیدار سراینده با همروزگاران خویش و شنیدن گفتار آنان در سرایش شاهنامه، پدیدۀ دور از انتظاری نیست. اگر سراغ شاهنامه و گفتار فردوسی را بگیریم، شاید به این نتیجه برسیم که فردوسی با شاهوی و شادان و آزادسرو دیدار نداشته ولی سراینده، ماخ را دیده و پاسخ پرسشهایش را از او شنیده است:
یکی پیر بد مرزبان هری جهاندیدهیی نام او بود ماخ بپرسیدمش تا چه داری به یاد چنین گفت پیر خراسان که شاه
|
|
پسندیده و دیده از هر دری، سخندان و با فر و با یال و شاخ! ز هرمز که بنشست بر تخت داد؟ چو بنشست بر نامور پیشگاه (فردوسی،۱۳۸۶: ۷/۴۶۶) |
نگارندۀ التفهیم بر آن است که «مهرگان شانزدهم روز است از مهرماه و نامش مهر» (رضی، 1382: 533). چون در این روز، نام ماه و روز یکی میشده است، آن را جشن میگرفتهاند. نگارندۀ زینالاخبار در این باره میآورد: «این روز مهرگان باشد و نام روز و نام ماه متّفقند» (گردیزی،1363: 244).
از گفتار گذشتگان درمییابیم که «اندر این روز آفریدون ظفر یافت بر بیوراسب جادو آنکه معروف است به ضحَاک و به کوه دماوند بازداشت» ( رضی، 1382: 533). این جشن، ششروز به درازا میکشیده است که روز آغاز آن (شانزدهم مهر) مهرگان عامّه یا کوچک و روز پایانی (بیست و یکم مهر) مهرگان خاصَه یا بزرگ خوانده شده است (ر.ک: تبریزی، 1341: 1121).
بدو داد پس نامورنامه را
|
|
پیام جهاندار خودکامه را (فردوسی،۱۳۶۹: ۲/ ۵۲) |
و طوس نکوهیدهترین فرمانده ایرانی شاهنامه است:
بدو گفت گودرز که ای کمخرد ...تو نوذر نژادی نه بیگانهای
|
|
تو را بخرد از مردمان نشمرد پدر تیز بود و تو دیوانهای (همان: ۴۶۱) |
|
||
دمان طوس نامرد ناهوشیار ...بد آمد به گودرزیان بر ز طوس ...به گیتی نباشد کم از طوس کس نه در سرش مغز و نه در تنش رگ
|
|
چرا برد لشکر به سوی حصار؟ که نفرین بر او باد و بر پیل و کوس درست از در پایوندست و بس چه طوس فرومایه پیشم چه سگ (همان،۱۳۷۱: ۳/ ۱۰۷) |
|||
و از پهلوانان رهّام را ترسو و گرگین را بداندیش، شوریده، بدکار بیوفا و جفاپیشه میخواند:
|
چو رهّام گشت از کشانی ستوه |
|
بپیچید ازو روی و شد سوی کوه |
|||
بداندیش گرگین شوریده کیش ...دلش را بپیچید اهرمنا ...نگر تا چه بد ساخت آن بیوفا
|
|
ز یک سوی بیشه درآمد به پیش، بد انداختن ساخت با بیژنا مر او را چه پیش آورید از جفا (همان،۱۳۷۱: ۳/ ۳۱۳-۳۱۲) |
|
|||
این که فردوسی در پی پاسداری از زبان مادری خود بوده، سخنی سنجیده است ولی اگر در پی نشان دادن توانایی خویش در فارسیگویی بود، این انگیزۀ خود را در شاهنامه بر زبان میآورد. بیگمان «از مطالعۀ سایر اشعار آن دوره به خوبی معلوم میشود که فردوسی عمداً تا آنجا که میتوانسته کهنترین شیوۀ کلام را برگزیده است» (براون، 1342: 211) ولی چنان نیست که فردوسی در پرهیز از واژگان تازی سختگیری فراوان نموده تا توانایی خود را در فارسیگویی نشان دهد؛ چراکه در شاهنامه مفردات سادهای چون سنان، رکیب، عنان، غم، قطره، هزیمت، جوشن، سلاح، منادی، قلب، نعره، مریخ، نظاره، ثریا، نبات، حصار، سحاب، عقاب، برهان، فلک، حمله، مبتلا، درج، صفّ، میمنه، جاثلیق، صلیب و ... دیده میشود (صفا،1333: 282) که در میان مردم روزگار فردوسی کاربرد داشتهاند و این گویای دور نشدن چندان سراینده از زبان فراگیر در روزگار وی میباشد.
شمار واژههای تازی شاهنامه را بر پایۀ دستنوشتههای کهن نزدیک به ششصد و چهل و دو دانستهاند (ر.ک: خالقی مطلق، 1381: 374) ولی اگر درست بررسی شود، این شمار بسیار فراتر از این است؛ چرا که تنها در داستان دو هزار و پانصد بیتی دوازدهرخ نزدیک به ششصد بیت دارای واژههای تازی دیده میشود. ناگفته نماند که بسیاری از آن واژهها ریشۀ فارسی داشته و تازیان هنگام پذیرش آنها دگرگونشان کردهاند.
همی راند یک ماه پویان به راه
|
|
به رنج آمد از راه شاه و سپاه (فردوسی،۱۳۸۴: ۶/ ۱۰۰) |
روشن نیست که چرا طه ندا با وجود این یکماهه راهی که لشکر پوینده از دیار نویسنده تا مرز اندلس پیموده، هنوز هم باور دارد که فردوسی این همه دوری میان دو کشور را نادیده گرفته است. شاید ریشۀ این باور طه ندا به باآورد گفتار دیگران و ندیدن بیت یاد شده در شاهنامه باز گردد.
گاه طه ندا نتوانسته است خواست فردوسی را به درستی دریابد. این برداشتهای نادرست دو دسته است یکی لغزشهای طه ندا در شاهنامهخوانی و دیگری لغزشهایی که ریشه در نگریستن به برگردان بنداری دارد به گونهای که اگر ندا باز هم سراغ خود شاهنامه را میگرفت، پیام درست را در مییافت.
لغزشهای طه ندا در شاهنامهخوانی
نیاسود تیره شب و پاک روز بدانجا که کاووس لشکر کشید
|
|
همیراند تا پیش کوه اسپروز ز دیوان جادو برو بد رسید (فردوسی، 13۶۹: ۲/ ۳۷) |
ولی کاووس در شهری زندانی بود؛ شهری که فردوسی چندان روشن از آن و نامش سخن نگفته، شاید در نزدیکی همان کوه اسپروز بوده است:
تهمتن ز اولاد پرسید راه چو بشنید ازو تیز بنهاد روی
|
|
به شهری کجا بود کاووس شاه پیاده دوان پیش او راه جوی (همان: ۳۹) |
پدر را نباید که داند پسر ...مگر کان دلآور گو سالخورد
|
|
که بندد بدان مهر جان و گهر شود کشته بر دست این شیرمرد (فردوسی،1۳۶۹: ۲/۱۲۸) |
و پس از آن که ایران بیپهلوان شد، کار سهراب را یکسره کنند:
وزان پس بسازیم سهراب را
|
|
ببندیم یک شب برو خواب را (همان:۱۲۹) |
ز پوشیدهرویان ارجاسپ پنج دوخواهر دو دختر یکی مادرش
|
|
ببردند با مویه و درد و رنج پر از درد و با سوگ و خسته برش (فردوسی،۱۳۷۵: ۵/۲۸۵) |
یکی باغ دیدم سراسر درخت به جایی نبد هیچ پیدا درش ...سخن را نگه داشتم سال بیست جهاندار محمود با فر و جود بیامد نشست از بر تخت داد ...سر نامه را نام او تاج گشت ...گه بزم زرّ و گه رزم تیغ
|
|
نشستنگه مردم نیکبخت بجز نام شاهی نبد افسرش بدان تا سزاوار این رنج کیست که او را کند ماه و کیوان سجود، جهاندار چون او که دارد به یاد؟ به فرّش دل تیره چون عاج گشت ز خواهنده هرگز ندارد دریغ (فردوسی،۱۳۷۵: ۵/۱۷۸-۱۷۷) |
نخست آنکه آن باغ پهناور نه شاه بلکه استعاره از شاهنامه میباشد که شایستۀ نام شاهان است و سرانجام فردوسی نام محمود را تاج سر شاهنامه میکند؛ دوم آنکه دایرۀ معنایی ماه و کیوان را گسترش داده و همۀ ستارگان و سیارگان را سجده کننده در برابر شاه دانسته است. سوم آنکه در واپسین بیت، پیوند دستوری مصراعها را نادیده گرفته و لخت آغازین را دو جمله و دو تشبیه شمرده در حالی که زر و تیغ برای فعل «ندارد دریغ»، مفعول مجرد میباشند و تشبیهی در کار نیست (فردوسی،1385 :6/ 138-137).
نشست از بر زین مر او را پیش
|
|
دوانید و شد تا بر یار خویش (فردوسی،۱۳۷۳: ۵/۱۱۸) |
طه ندا در دریافت پیام این بیت لغزیده است. او گمان میکند که «حمله امامه علی فرسه» (ندا،1954: 153). برداشت نادرست طه ندا چنین است که گیو گروی زره را نیز بر اسب خود سوار کرده است.
چهل روز بگذشت بر خوبچهر
|
|
یکی کودک آمد چو تابنده مهر (فردوسی،۱۳۸۴: ۶/۱۴۲) |
لغزشهای راهیافته از برگردان بنداری
همه طاقها بود بسته ازار
|
|
ز خز و سمور از در شهریار (فردوسی،۱۳۸۶: ۸/۲۷۸) |
نتیجهگیری
در سدۀ بیستم، مصریان بیش و پیش از دیگر تازیزبانان به شاهنامه، دلبستگی نشان دادهاند. عبدالحمید عبادی (1955- 1891)، محمد فرید ابوحدید مصری (1967-1893)، عبدالوهاب محمّد حسن عزّام (1959-1894)، امین عبدالمجید بدوی (1997- 1907)، حسین مجیب المصری (2004-1916)، محمد غنیمی هلال (1968- 1917) و عبدالنعیم محمد حسنین (1923) در شمار آن شاهنامهشناسان و شاهنامهپژوهان میباشند.
البته، گستردهترین پژوهش جهان عرب دربارۀ شاهنامه را طه ندا به نگارش درآورد. او در کتاب دراسات فیالشاهنامه، نشان داده است که دوستدار فرهنگ و پیشینۀ ایران و ایرانیان است. وی در جایگاه یک پژوهشگر راستین به دور از هرگونه سوگیری نژادی و با نگاهی عالمانه به ارزیابی رویدادها میپردازد و دیدگاههای خویش را دربارۀ برتریهای گوناگون ایرانیان در برابر تازیان به نگارش در میآورد و شاهنامه را شاهکار ادبی ماندگاری میداند.
دیدگاههای شاهنامهپژوهی ندا را میتوان در دو دسته جای داد؛ نخست آنچه بازآورد باورهای پژوهشگران پیشین میباشد که فشردۀ آن را برای خوانندگان خویش باز گفته است. دومین دسته همان یافتههای تازۀ وی میباشد که پس از نقد دیدگاههای دیگران دربارۀ فردوسی و شاهنامه بهدست آورده است. نگاههای نو او را میتوان چهار شاخه کرد. نخست ارزیابی باورهای تذکرهنویسان کهن و پژوهشگران یکی دو سدۀ گذشته؛ دوم یافتههایی تازه دربارۀ فردوسی و شاهنامه؛ سوم دستهبندیهایی ساده ولی سنجیده برای شاهنامه و چهارم پرسش و پاسخهایی که در زمینههای گوناگون میباشد.
طه ندا با همۀ دانش و سختگی خویش در شاهنامهپژوهی از لغزش به دور نمانده است. در یک دستهبندی فراگیر، لغزشهای وی را میتوان دو گونه دانست؛ نخست آنگاه که دیدگاهی نسخته دربارۀ درونمایۀ شاهنامه و آفریدگار آن دارد و دوم برداشتهای نادرست او در خوانش شاهنامه که نتوانسته است، پیام سراینده را دریابد. این دریافتهای نادرست، خود دو گونه دارد؛ یکی لغزشهای طه ندا در خواندن شاهنامه و دیگری لغزشهایی که ریشه در نگریستن به برگردان بنداری دارد. به گونهای که اگر باز هم سراغ خود شاهنامه را میگرفت، چهبسا نمیلغزید.
[1] Nazariants
[2] Zinoveff
[3] Turner Macan