تصاویر برساخته از مرگ یزدگرد، رستم فرخ زاد و ماهویه در کشاکش گفتمان ها

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانش‌یار زبان و ادبیات فارسی، دانش‌گاه شهید چمران اهواز، اهواز، ایران

2 دانش‌آموختة کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی، دانش‌گاه شهید چمران اهواز، اهواز، ایران(نویسنده مسؤول)

چکیده

نگارند­گان در این پژوهش بر آن هستند که با پیش کشیدن مرگ یزدگرد، ماهویه و رستم فرّخ­زاد در شاهنامه و سنجش آن با منابع تاریخی پیش از آن، هم­دوره و پس از آن، به بررسی عناصر ایدئولوژیک و جهت­دار در آن­ها بپردازند. با این بررسی نقش نویسنده و گزاره­ها در مناسبات قدرت معین می­شود. به شکلی که هم خودِ نویسنده و شاعر و هم خودِ اثر به مثابه کرداری اجتماعی، برساختۀ مناسبات قدرت و تخاصمات اجتماعی و سیاسی آن دوره بر سر تثبیت گفتمان و معنای وابسته به آن هستند. این امر منجر به قطبی شدن گزاره­های به کار رفته توسط نویسنده و شاعر می­شود. نویسنده این قطبی شدن­ها را بر روی بستری از غیرسازی­، برجسته­سازی ­و حاشیه­رانی­ انجام می­دهد. با وجود این، نباید در پی صدق و کذب بودن این روایت­ها باشیم؛ بلکه باید آن­ها را به عنوان متن­های ایدئولوژیک مورد توجه قرار داد. ما از راه برخورد و رویارویی این عوامل، هوّیت متفاوت روایت­ها و گزاره­های ایدئولوژیک این افراد و آثار را به شکلی عقلانی و اخلاقی درک و دریافت می­کنیم.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Pictures of death scenes of Yazdgerd, Rostam Farrokhzad, and Mahuy made through discourses

نویسندگان [English]

  • Mokhtar Ebrahimi 1
  • abbas Ashiri Leivesi 2
1 Associate Professor, Persian Language and Literature, Shahid Chamran University of Ahvaz, Ahvaz, Iran
2 M.SM.A. Graduate, Persian language and literature, Shahid Chamran University of Ahvaz, Ahvaz, Iran c. Student in Persian Language and Literature, Shahid Chamran University of Ahvaz (Corresponding author)
چکیده [English]

Abstract
The purpose of this research is to study the biased ideological elements found in the death of Yazdgerd, Rostam Farokhzad, and Mahuy in Shahnameh and to compare it with the historical sources of its time, prior and after it.  In this way the role of the author and statements in the power relations are determined in such a way that not only the author himself, or the poet but also the work itself as a social act are the outcome of the power relations, social and political antagonism of that period in order to establish a discourse and the meaning it entails.  This subject leads to the polarization of the statements used by the author who does this polarization in a context of otherness, foregrounding, and marginalization.  Although one should not be concerned with the truth and falsity of the narratives, instead they should be treated as ideological texts.  By confronting these elements we perceive the different identity of narratives and ideological statements of the authors and their works in a logical and moral sense.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Yazdgerd
  • Rostam Farrokhzad
  • Mahuy
  • Shahnameh
  • discourse

مقدمه

    شرایط زمانی و محیطی خراسانِ روزگار فردوسی و پیش از آن به ­گونه­ ای بوده است که همواره شاهد سلسله­ ای از نزاع­ های اجتماعی، سیاسی و اعتقادی میان گروه­ های مختلف هستیم. در واقع، این سرزمین تبدیل به میدانی برای مبارزه میان گروه­ ها و گفتمان­ های رقیب شد و «سرشار است از جنبش­ ها، پایداری­ ها، حماسه­ ها و استقلال­ خواهی­ ها به یک­­سو، و نیز پذیرش‌ها و باوری­ ها و حتا تعصب ورزیدن در اعتقاد و ایمان نوین به دیگرسو ... [1]» (ثاقب ­فر، 1387: 58). از آن جمله می­توان به خیزش­ های ­موالی، به­ آفرید، ابومسلم، سندباد، اسحاق ترک، ابوعبدالله‌کرام، خرم­ دینان، حمزه و غیره در خراسانِ­  روزگارِ پیش از فردوسی و کشاکش­ های موجود میان چهار فرمانروایی ­حاکم بر ایران، سامانیان، خاندان بویه، خاندان زیار و صفاریان در زمانۀ ­فردوسی [دهۀ 60 سدۀ چهارم] اشاره کرد ­(همان: 59-60 و77). علاوه­ براین، شاهد نفوذ ترک­ ها و نیرو یافتن زرتشتیان در مناطق مرکزی هستیم [2] این گروه ­ها و گفتمان­ های متقابل و متخاصم هرکدام سعی در تثبیت قدرت خود از طریق طَرد و اِنکار گفتمان­ های دیگر داشته‌اند. به تبع آن باید متون شکل گرفته در این شرایط را نیز، بازتاب دهندۀ آن شرایط تخاصم­ آمیز بدانیم که به ایفای نقش در این راستا پرداخته­ اند. به عبارتی دیگر خود این متون برآیند این شرایط و تخاصمات اجتماعی بوده­ اند. در واقع، «یک سخن یا متن در چارچوب موقعیت خاصی که تولید شده است مد نظر قرار می­ گیرد [3]» (فتوحی، 1392: 61). این شرایط و موقعیت­ های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و محیطی همگی [4] نویسنده را وا می­ دارد که کیفیت خاصی به سخن خود ببخشد. از این رو، نباید این متن­ها را بی­طرف دانست؛ بلکه قطعاً به سمت یک قطب سنگینی می­ کنند. ما می­ توانیم این جهت­ گیری و گرایش­ های انگیخته را در سطح واژگان تا جمله­ ها، بند­ها و غیره مشاهده کنیم.

      فردوسی و شاهنامه نیز برآیند این شرایط خاصِ اجتماعی و سیاسی است و از این فضای تخاصم ­آمیز برکنار نیست و با ایفای نقش در این میدان، به سود فرهنگ و هویت ایرانی اقدام کرده است چنان­که بازنمایی آن را در شاهنامه از جمله روایت­ های مربوط به مرگ یزدگرد، مرگ ماهویه و مرگ رستم فرّخ­زاد می­ بینیم.

      در این پژوهش فرض ما بر این است که اختلافات موجود در روایت­ های مربوط به مرگ یزدگرد، مرگ ماهویه­ و مرگ رستم فرّخ­زاد برآمده از نقش­ های متفاوتی است که نویسندگان و راویان این حوادث در میدانی از تخاصمات و نزاع­ های اجتماعی و سیاسی ایفا کرد­ه ­اند. پرسش‌های هدایت­ گر ما در این بررسی عبارت است از:

 1- به شکلِ کلان، عقلانیّت موجود در روایت­ های ایدئولوژیکِ شاهنامه و دیگر متون تاریخی را از چه راهی باید استنباط کرد؟

2- نحوۀ برساخته شدن شخصیتی چون فردوسی و اثر او، در گفتمانِ ملی و مناسبات قدرت چگونه است؟

3- فردوسی برای تولید گزاره ­ها و مؤلفه ­های ایدئولوژیک و جهت­ دار از چه روش­ هایی استفاده کرده است؟

       نویسندگان برای دست­یابی به پاسخ پرسش­ ها علاوه بر شاهنامه طیف وسیعی از منابع تاریخی پیش از فردوسی، هم­ دورۀ فردوسی و پس از او را بررسی­ کرده­ اند. در این راه به ­طور کلی برای مطالعه و بررسی متون­ از روش تحلیلِ انتقادیِ گفتمان [1]استفاده شده است. این شیوۀ بررسی، خود دارای روی‌کردهای متفاوتی است که به مفاهیم ایدئولوژی[2]، قدرت و سوژه[3] می ­پردازد و رابطۀ آن­ها را با زبان بررسی می­ کند. ما در این پژوهش اساس کار خود را بر مفاهیم برجسته­ سازی[4]، حاشیه ­رانی[5] و غیریت­ سازی[6] در مجموعه روی‌کرد­های تحلیل انتقادی گفتمان نهاده ­ایم.   

      پیش از این؛ دربارۀ تفاوت سبک تاریخ­ نویسی فردوسی با دیگر مورخان پژوهش­ هایی انجام گرفته است که می­ توان به دو مقالۀ سبک تاریخ­ نگاری فردوسی در شاهنامه از حمیرا زمردی و خاور قربانی (1390: 265-286)  و سبک تاریخ­ نویسی شاهنامه فردوسی از زاگرس زند (1392: 77-99) اشاره کرد. اما از آنچه به تحقیق ما مربوط می­ شود، باید ابتدا به مقالۀ فردوسی و طبری از عباس زریاب خویی اشاره کرد. وی در مقالۀ خود برآن است که «محرک طبری در تدوین تاریخ جنبه­ های دینی و انسانی و علم دوستی اوست، اما محرک فردوسی جنبۀ ایران‌دوستی و به اصطلاح قدیم شعوبیت اوست» (زریاب، 1356: 72). مورد دیگر مقالۀ نبرد رستمِ فرّخ­زاد با سعدِ وقّاص از جلال خالقی­­ مطلق است که تفاوت روایت فردوسی با طبری را در ماجرای مرگ رستم ناشی از «دست­کاری یا دست­برد در روایت، به وسیلۀ راویان شعوبی یا باورداشت عمومی ایرانیان از جنگ ایرانیان و تازیان در یکی دو سدۀ نخستین می­داند که از این راه به شاهنامۀ ابومنصوری و از آن­جا به فردوسی رسیده است» (خالقی­ مطلق، 1383: 8). از اشارات مختصر محققان چنین برمی­ آید که نقش راویان را در چگونگی بازنمایی­ این روایت­ها نمی ­توان پوشید. لذا با عنایت به این گفته­، در پژوهش حاضر با تکیه بر داده­ های عینی متن­ ها دربارۀ مرگ سه شخصیتِ یزدگرد، رستم فرّخ­زاد و ماهویه، نشان داده می ­شود که نویسندگان چگونه و با چه ابزار­هایی در بازنمایی و برساخت روایت­ ها به مداخله­ ای ایدئولوژیک دست می‌زنند و به عنوان کنش­ گرانی فعال در میدانی از تخاصمات گفتمانی نقش ­آفرین هستند.  

بحث و بررسی

هستۀ اصلی تاریخ ایران در دورۀ ساسانیان کتابی به نام «خدای­ نامه» بوده است که حوادث و وقایع مربوط به پادشاهان ایرانی از نخستین روزگاران تمدن ایرانی تا زمان ساسانیان را در بر می­ گرفت. این کتاب را در دورۀ اسلامی "ابن­ مقفع" به عربی ترجمه­ کرده ­است (ر.ک. ابن­ندیم، 1346: 196؛ اقبال آشتیانی،1390: 85). اما علاوه بر ابن­ مقفع اشخاص دیگری هم به ترجمه و تهذیب خدای­ نامه پرداخته­ اند. ازجمله­ آنان «1-­ محمد بن الجهم البرمکی 2-­ زادویه بن شاهویه الاصفهانی3- محمد بن بهرام بن مطیار الاصفهانی4- هشام بن قاسم الاصفهانی 5- موسی بن عیسی الکسروی 6- بهرام بن مردانشاه موبد شهر شاپور از بلاد فارس 7-­ اسحق بن یزید 8- عمر بن فرخان 9-­ بهرام الهروی المجوسی10- بهرام بن مهران الاصفهانی»، بوده­ اند (صفا، 1389: 69). با وجود این، باید گفت که ما در دورۀ اسلامی خدای­ نامه ­هایی را داشته ­ایم و همین کثرت ترجمه­ ها می ­تواند علت از میان رفتن خدای­ نامۀ پهلوی باشد.

     هرآینه کثرت ترجمه ­ها خود سبب می­ شود که روایت­ های تاریخی به اشکال متفاتی نقل شود. حمزۀ اصفهانی از موسی­ کسروی [5] نقل می­ کند «درکتاب موسوم به خدای­ نامه که چون از فارسی به عربی ترجمه شد، به [تاریخ ملوک الفرس] موسوم گردید نگریستم و در نسخه‌های آن چندین بار دقت و استقصا کردم، همۀ آن­ها با یکدیگر اختلاف داشتند تا آن­جا که دو نسخۀ یک­نواخت و مطابق نیافتم» (اصفهانی، 1346: 13). از این گفته در می­ یابیم که از همان اوایل میان منابع تاریخی در نقل روایات مغایرت وجود داشت. اما هر نویسنده در بیان روایات مختلف علاوه بر دسترسی به دسته ­ای از منابع مسلماً از یک­­سو، تحت تأثیر باورها و معتقدات خود و از سوی دیگر، جهت­ گیری­های وابسته به شرایط محیطی و روابط اجتماعی [6] خود بوده است و نوشتۀ او به خوبی می ­تواند بازتاب­ دهندۀ فضای گفتمانی­ ای باشد که به آن تعلق دارد. لذا این امر در نحوۀ برداشت و استنباط وی از وقایع و حوادث نقش مؤثری خواهد داشت.

      بنابراین، برای دریافت بهتر این موضوع به بیان اختلافات موجود در روایت­ های مربوط به پادشاهی یزدگرد سوم در شاهنامه و سایر منابع تاریخی پیرامون چگونگی مرگ سه شخصیت یزدگرد سوم، ماهویه و رستم فرّخ­زاد خواهیم ­پرداخت. پیش از آن لازم است بگوییم که دامنۀ تاریخی این منابع از قرن سوم با کتاب­ هایی چون فتوح ­البلدانِ بلاذری، اخبارالطوالِ دینوری و تاریخ طبری آغاز و در قرن چهارم و پنجم با کتاب­ هایی چون شاهنامه، تاریخ پیامبران و شاهانِ حمزۀ اصفهانی، مروج ­الذهب مسعودی، آفرینش و تاریخ مقدسی، تاریخ بلعمی، تجارب‌الاممِ ابن مسکویه و تاریخ ثعالبی ادامه می­ یابد و با آثار تاریخی قرن ششم و هفتم مانند زَین‌الاخبارِ گردیزی، مجمل التواریخ و القصص، فارس ­نامه ابن ­­بلخی و الکامل ابن ­اثیر پایان می‌یابد. از دلایل برگزیدن این پیکرۀ متنی نخست، تکیه بر منابع اصیل بوده و دیگر این­که خاست‌گاهِ معرفتی نویسندگان این تاریخ­ ها غالباً باهم متفاوت بوده است چنان­که هر نویسنده‌ای از باورها، اعتقادات و ارزش ­های خاصی پیروی کرده است. این تفاوت­­ و گسست از عوامل مهم و تأثیرگذار در چگونگی بیان یک روایت واحد است.

الف: مرگ یزدگرد

    یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی است که چگونگی مرگ وی در منابع و کتب تاریخی با اختلاف آمده ­است. به­ طور­کلی یزدگرد در منابع تاریخی یا به دست آسیابان کشته شده است و یا توسط ماهویه حاکم مرو. در ذیل برای فهم و دریافت بهتر این موضوع به مقایسه و تحلیل گزاره­ هایی از این متن­ ها که دارای اختلاف ­اند، پرداخته می­ شود.

      فردوسی در شاهنامه چگونگی کشته شدن یزدگرد را این­گونه بیان می­ کند که پس از آگاه شدن ماهوی از مخفی‌گاه یزدگرد توسط آسیابان، ماهوی فرمان کشتن او را به آسیابان می ­دهد و گروهی را هم­راه وی می­ فرستد تا وسایل پادشاه را بیاورند. آسیابان با تیغ پهلوی شاه را می­ شکافد و یزدگرد کشته می ­شود. پس از آن ماهوی به دو نفر فرمان می ­دهد که جسد یزدگرد را به درون آب بیندازند (ر.ک. فردوسی، 1398: 4/ 1107-1108). این در حالی است که بر خلاف گفتۀ فردوسی که ماهویه فرمان کشتن یزدگرد را می ­دهد ابن­ اثیر روایتی را نقل می­ کند که در تضاد کامل با گفتۀ فردوسی است. او بر این است که آسیابان خود بدون این که از کسی دستوری بگیرد یزدگرد را می­ کشد. «چون یزدگرد خوابید آسیابان او را با تبر کشت و آن­چه را هم­راه او بود برگرفت و پیکرش را در آب افکند و شکمش را درید و او را گران‌بار کرد که در آب فرو رود [7]» (ابن اثیر، 1385: 4/ 1654).

     علاوه بر این، در پیوند با گفتۀ ابن ­اثیر و چگونگی روایت مرگ یزدگرد، طبری نیز چندین روایت را ذکر می­ کند چنان­که به نقل از مورخی می­ گوید:

صاحب آسیا چرب زبانی کرد تا بخفت و تبری برگرفت و کله ­اش را بکوفت و او را بکشت و سرش را ببرید و جامه و کمربندش را بگرفت و جثه ­اش را در رودی انداخت که آسیا از آب آن می­ گشت، شکم او را بدرید و چند شاخه از درختان اطراف رود را در آن فرو کرد تا پیکر همان­جا که در آب انداخته بود بماند (طبری، 1383: 5/ 2154).

و در نقلی دیگر چنین می­ آورد: سواران ماهویه «زیورش را بگرفتند و وی را در جوالی کردند و مهر زدند آن­گاه با زهی خفه­ اش کردند و در رود مرو انداختند که آب او را ببرد» (همان: 2153). هم‌چنین او از قول دیگری می ­گوید: «آسیابان پیش یزدگرد رفت که به خواب بود، سنگ هم‌راه داشت که سر یزدگرد را با آن بکوفت آن­گاه سر را ببرید و به فرستادگان ماهویه داد و پیکرش را در مرغاب افکند» (همان، 2147).

     با دقت در این گزاره­ ها و نوع پردازش آن­ها بین گفته­ های ابن­اثیر و طبری با گفتۀ فردوسی تفاوت و اختلاف کاملاً مشهود است که به خوبی گویای تفاوت نگاه و فاصلۀ نگرش آن­ها به موضوع است. چنان­که، در گفتۀ طبری و ابن­­ اثیر آسیابان به راحتی و بدون احساس ترحم یزدگرد را در خواب می­ کشد و جسم او را پاره و در شکمش سنگ می­ گذارند و یا در آن شاخه فرو می­ کنند و یا با بیانی حقارت­ آمیز او را در جوالی کرده و مهر زده و با زهی خفه می‌کنند. این شیوۀ بیان و توصیف عینی جزئیات با نیت برجسته ساختن مرگ یزدگرد، برخاسته از ذهنیتی کاملاً متفاوت با فردوسی و حتا دیگر مورخان است. چنان­که دیگران با اشاره و بیان کلیاتی دربارۀ مرگ یزدگرد آن را کم­رنگ جلوه داده و به حاشیه رانده ­اند. برای نمونه ثعالبی می­ گوید: «او را با طناب خفه کرده و به رود مرو افکندند» (1385: 363) و یا این گفتۀ مقدسی که «گویند وی در آب غرق شد» (1390: 2/ 867). نویسندۀ زَین الأخبار هم در اشاره ­ای کوتاه می­گوید: «ماهوی کسان بفرستاذ تا سرِ او را برداشتند و به نزدیکِ ماهوی آوردند و تن او را در آب فرو هشتند» (گردیزی، 1384: 105). این برجسته ­سازی­ها و حاشیه‌رانی‌ها افشاکنندۀ موضعِ گفتمانی روایت ­کنندگان و کنش­گریِ آن­ها دربارۀ امری واحد است.

      برای روشن شدن بیش‌تر این اختلافات به موضع­ گیری­ فردوسی دربارۀ نقش آسیابان در مرگ یزدگرد و هم‌چنین استفاده از القاب، عناوین و صفات داده شده به یزدگرد و ماهویه اشاره می ­شود. فردوسی می­ گوید آن­گاه که ماهویه فرمان کشتن یزدگرد را به آسیابان می ­دهد، آسیابان از این امر متأثر و ناراحت می­ شود در حالی که در گفته ­های طبری و ابن ­اثیر نشانی از ناراحتی و احساس گناه آسیابان نیست. فردوسی حالت آسیابان را هنگام خارج شدن از درگاه ماهوی و واداشتن وی به کشتن یزدگرد را این­چنین به تصویر می­ کشد:

ز درگاهِ ماهوی چون شد برون

بشد  آسیابان   دو دیده  پرآب

همی­ گفت ک,,ای روشنِ کَردگار

تو  زین ناپسندیده­ فرمان   اوی

برِ شاه شد، دل پر از شرم وباک

 

 

 

دو دیده پُر از آب و دل پر ز خون،

به زردی دو رخساره چون  آفتاب،

توی   برتر   از  گردشِ   روزگار

هم ­اکنون بپیچان دل و جان اوی!،،

رخانش پرآب  و دهان پر ز خاک،

      (فردوسی، 1398: 4/1107)

     این اختلاف هم‌چنین در به‌­کارگیری حوزه­ای معنایی از صفات و القاب به­ وضوح دیده می‌شود. چنان­که فردوسی در شاهنامه برای یزدگرد دسته ­ای از عناوین و صفات نیک را مثل «دادگر»، «چراغِ جهان» و غیره به­ کار می­ برد و بالعکس، برای ماهویه گروهی از­ واژگانِ منفی را هم­چون «خداوند کُش»، «گنه­کار» و غیره مورد استفاده قرار می­ دهد. ثعالبی هم در شاهنامۀ خود (1385: 360) از زبان فرّخ­زاد برای ماهویه صفات «خباثتِ نفس»، «رذالتِ جنس» و «تقلّباتِ عدیده» را به­ کار برده است در حالی که در تاریخ ­های دیگر این دست از واژگان معنادار مشاهده نمی ­شود.­ این گزینش­ از زبان معنا­دار است؛ زیرا زبان در شرایط یک‌سان امکانات متفاوتی را در اختیار کاربران خود قرار می ­دهد. در واقع، نویسنده به عنوان یک کنش‌گر گفتمانی از میان امکانات متفاوت دست به انتخاب می­زند و این انتخاب کاملاً آگاهانه و جهت­ دار است. گزینشِ انگیختۀ فردوسی را دربارۀ یزدگرد و ماهویه در جدول ذیل به ­وضوح مشاهده می­ کنیم.

             

    در نتیجه، برجسته­ سازی ­ها و حاشیه ­رانی­ های نگارندگان مختلف و فردوسی در بیان روایت مرگ یزدگرد و یا استفادۀ فردوسی در گزینش حوزه­ای معنایی از القاب و صفات و غیره به مثابه یک عمل گفتمانی است که در دلِ خود سطحی از تخاصمات و نزاع­ های گفتمانی و ایدئولوژیک را آشکار می­ کند.

ب: مرگ ماهویه

    میان روایت­ هایی که حول شخصیت ماهویه نقل شده است اختلافات بسیاری وجود دارد که بسته به نوع نگاه نویسنده و نحوۀ ارتباط و قرارگرفتن آن در یک جریان گفتمانی خاص قابل بررسی و فهم است. پیش از پرداختن به اختلافات موجود دربارۀ سرانجام ماهویه، ابتدا به بیان دلایل دشمنی وی با یزدگرد و تفاوت در این دلایل اشاره می ­­شود.

     دلایل دشمنی در کتب اخبار و تواریخ به سه گونۀ متفاوت بیان شده است. نخستین گروه، علت خصومت و دشمنی را درخواست­ کردن مال و خراج از ماهویه می­ دانند. ثعالبی در این باره می­آورد که ماهویه در واکنش به این درخواست، گفت: «این فراری در هزیمت هم مطالبۀ غنیمت می­ کند! [9]» (1385: 360). دومین گروه بر این هستند که یزدگرد به خاطر درشت‌گویی و دشنام موجبات دشمنی ماهویه با خود را فراهم کرد. مقدسی می­ گوید که یزدگرد «با ماهوی مرزبان مرو، بد سخنی کرد و او را دشنام داد [10]» (1390: 2/ 867). در مقام گروه سوم، طبری به نقل از ابن خردادبه می­ گوید که «می­ خواست ماهویه را از مقامش عزل کند [11]» (1383: 5/ 2146).

      در شاهنامه به هیچ­کدام از این موارد به عنوان دلیل دشمنی اشاره­ای نشده است. فردوسی نظری متفاوت از همۀ این روایات می­ دهد. او علت دشمنی ماهویه را در بد گوهری ماهویه [12] و آرزوی او برای به دست­آوردن تخت پادشاهی [13] می­ داند که این خود اختلاف دیدگاه وی با سایرین را به خوبی می­ رساند.

      دربارۀ سرانجام ماهویه نیز تفاوت روایت فردوسی با دیگران کاملاً مشهود است. دیگران در این باره یا اشاره ­ای نکرده­ اند یا به صورت مختصر نقل­ هایی داشته ­اند. حمزۀ اصفهانی تنها اشاره می ­کند که «فرزندان ماهویه تا این زمان در مرو و نواحی آن را به نام «خداوندکشان» (کشندگان پادشاه) خوانند [14]» (1346: 60). دینوری می­ گوید: «ماهویه از ترس آن­که مردم او را نکشند به ابر شهر گریخت و همان­جا درگذشت» (1390: 112). اما بلاذری می­­گوید چون آسیابان را به قتل یزدگرد برانگیخت و یزدگرد کشته شد، بگفت: «شایسته نیست که قاتل پادشاه زنده بماند و بفرمود آسیابان را کشتند [15]» (1367 : 444). ثعالبی در هماهنگی با دیدگاه فردوسی معتقد است که «کار ماهویه به یک ماه نکشید نیزک از او و فرمان‌روایی و خودکامگی و خودرأیی او در کار نگران و بدبین گشت، او را بکشت و بر اموالش دست یافت. خود به فرمان‌روای خویش، خاقان، پیوست و مرو را به عرب واگذاشت» (1368: 477).

      اما برخلاف دیگران فردوسی در شاهنامه به گونه­ ای مُفَصَّل به سرانجام ماهویه پرداخته است و تصویری عبرت­­ انگیز از پایان کار وی رقم زده است که آشکارا تفاوت کار فردوسی با سایر مورخان را می­ توان در آن مشاهده کرد. در شاهنامه این­گونه می­ خوانیم که ماهویه پس از کشته شدن یزدگرد صاحب اموال و قدرت پادشاهی او می­ گردد و انسان­های خردمند را سرنگون کرده و بی­خردان را بر افراشته بود. او تصمیم گرفت که به بهانۀ کین­ خواهی یزدگرد به سمرقند حمله کند و بیژن حاکم آن­جا را بکشد. پس بیژن نیز به جنگ با ماهویه شتافت. هنگام جنگ بیژن دانست که ماهوی قصد فرار از میدان را دارد پس به برسام فرماندۀ سپاه خود گفت که به ماهویه فرصت فرار را ندهد. برسام به ­سوی ماهویه شتافت و:

مر او  را  به ریگِ  فرب­در  بیافت

چو   نزدیک   با   او   برابر   ببود

کمربند  بگرفت  و  او  را  ز  زین

فرود آمد و دست  او  را  ببست

         

 

رِکیبش  گِران  کرد   و  اندرشتافت!

نزد  خنجر  او را،   دِلیری   نِمود،

برآورد  و  آسان   بزد   بر   زَمین! 

به­ پیش اندرافگند و خود برنِشست

(فردوسی، 1398: 4/1114)

چون خبر اسارت ماهویه به بیژن رسید، پیش رفت و:         

به­ شمشیر دستش ببرّید  و گفت

چو دستش ببرّید، گفتا:  ,,دو  پای

بفرمود  تا  گوش و بینیش پست

بفرمودک,,ین را بر این ریگِ نرم  

     

 

که,,این دست را در بدی نیست جفت!،،

ببرّید    تا   مانَد ایدر به جای!،،

بریدند  و  خود  بارگی    برنِشست!

بدارید تا خوابش آید ز شرم!،، ....

(همان،  4/ 1115)

 

سه  پورِ جُوانش  به  لَشکر  بُدند

همانجا    بلندآتَشی    برفُروخت

از آن  تخمه  کس در زمانه نماند

 

 

همان  هر سه با  تخت و افسر  بُدند،

پدر را  و  هر سه پُسر را بسوخت!

وُگر ماند، هر کس  که  دیدش  براند

(همان،  4/  1115)

     توجه به گزاره ­های فوق، برجسته شدن فرار ماهویه از رزم­گاه و به اسارت درآمدن او، بریدن دست، پا، گوش و بینی و سپس آتش زدن او با هر سه پسرش و به باد رفتن دودمان وی از زبان فردوسی، تفاوت قلمرو فکری این شاعر را با دیگر راویان به خوبی نشان می­ دهد. سرانجام ماهویه در کلام دیگر راویان به اختصار است و در تناسب با هم از گریز او سخن رانده ­اند اما فردوسی با ارائۀ گزارشی مفصل و توصیف دقیق جزئیات سعی در برجسته نمودن سرانجام ماهویه به عبرت­ آمیزترین شکل ممکن می­ کند. در واقع، اگر راویان دیگر تاریخ­ ها با ارائۀ گزارشی مختصر سعی در به حاشیه­ راندن ماهویه و سرانجام او دارند و اشاره­ ای به مرگ او نمی­ کنند، فردوسی درست در نقطۀ مقابل این گزارشات در یک عمل گفتمانی ماهویه و مرگ او را در مرکز توجه قرار می ­دهد و با این برجستگی به طور فعال در میدانی از نزاع­ های گفتمانی به ایفای نقش پرداخته است.

ج: مرگ رستم فرّخ­زاد

رستم فرماندۀ سپاه یزدگرد در جنگ قادسیه بود که وقایع مربوط به مرگ وی و نحوۀ کشته شدن او نیز همچون موارد گذشته دارای ابهام و اختلاف است. در این خصوص، هر یک از نویسندگان به شکلی متفاوت به توصیفِ چگونگی مرگ وی اشاره کرده است که در ذیل به نقل آن­ها و هم‌چنین تفاوت دیدگاه شاهنامه اشاره می­ کنیم.

      صاحب فتوح ­البلدان می­ گوید دانسته نشد که کشندۀ او کیست و در این باره چندین نفر را نام می ­برد و می­ گوید که «به قولی، رستم را زهیر بن شمس بجلی کشت و به گفته­ یی دیگر، عوام بن عبد شمس او را به قتل رسانید. باز به قولی، قاتل وی هلال بن علفۀ تیمی بود» (بلاذری، 1367: 369). نویسندۀ تجارب­ ا­لأمم در این باره این­گونه روایت می­ کند که:

بادی سخت وزیده بود و سایبان رستم را از تخت بکنده بود و در رود عتیق انداخته بود [...] هنگامی که باد سایبان را برده بود، رستم سوی استرانی رفت که برای وی بار و خواسته­ ای آورده بودند و در سویی ایستاده بودند. در سایۀ استری و بارش پناه گرفته بود. هلال عُلّفه آهنگ رستم کرد و رستم بگریخت [...] رستم خود را در آب افکند و هلال نیز در پی او خود را به آب زد. هلال پای رستم را بگرفت و از آب بیرون کشید و به زخم شمشیری که بر پیشانی وی نواخت، او را بکشت (ابن مسکویه، 1389. ج1 : 324-325).

و طبری به نقل از سعید بن مرزبان به شکلی متفاوت روایت می­ کند که:

وقتی رستم از جای برفت بر استری نشست و چون هلال به وی نزدیک شد تیری بینداخت که به پایش خورد و ابر را بر رکاب دوخت [...] آنگاه هلال به وی نزدیک شد و رستم فرود آمد و زیر استر رفت و چون هلال بدو دست نیافت ریسمان را برید که بار بر او افتاد آن‌گاه فرود آمد و سرش را درهم کوفت (1383: 5/ 1744).

      فردوسی در شاهنامه روایت را به نوعی دیگر می­ آورد. در روایت فردوسی رستم فرّخ­زاد توسط فرماندۀ مسلمانان عمر بن سعدوقاص کشته می­ شود در این روایت، ابتدا پیروزی با رستم است که به علت غبار میدان نبرد و نبود قدرت دید لازم وی از اسب فرود می ­آید و افسارش را به کمر می­ بندد در این هنگام گرد و خاک به دیدگان رستم می­ رود و سعد از فرصت استفاده می­ کند و رستم را می­ کشد که از زبان شاهنامه به ­صورت زیر است:

همی  تاختند   اندر     آوردگاه

خروشی برآمد ز رستم  چو رعد

چُن اسپِ  نبرد  اندرآمد به سر

برآهیخت  رستم  یکی  تیغِ  تیز

همی­ خواست از تن سرش را برید

فرود آمد از   پشتِ زینِ      پلنگ

بپوشید    دیدارِ رستم     ز گرد

یکی تیغ زد  بر  سرِ  ترگ   اوی 

چو دیدار رستم ز خون تیره گشت

دگرتیغ   زد  بر  برو    گردنش

 

 

دو سالار،  هردو  بدل  کینه­ خواه

یکی تیغ زد بر سرِ  اسپِ   سعد

جدا گشت  ازو  سعد ِ پرخاشخر

بدان تا نماید     بدو    رِستخیز    

ز گردِ سپاه این مر آن  را  ندید

بزد   بر  کمر   بر  سرِ  پالهَنگ

بشد  سعد   پویان  ز جایِ نبرد  

که خون اندرآمد ز تارَک به­  روی

جهان جویِ تازی بر او چیره گشت

به خاک   اندرافگند   جنگی­ تنش

(فردوسی، 1398: 4/1090-1091)

چنان­که ملاحظه می­ کنید برخلاف گفتۀ دیگران فردوسی رستم را در نبردی رویاروی با عمرِ سعد قرار می­ دهد این درحالی است که به گفتۀ مورخان اصلاً عمر سعد در جنگ قادسیه در میدان نبرد حضور نیافت و نجنگید. بلاذری در این باره می­ گوید، عمر «به بیماری دچار آمده و در قصر عذیب سکنی گرفته بود» (1367: 368). هم‌چنین ابن مسکویه در بیان علت می­ آورد «از تن سعد کورک درآمده بود و بر اسب نمی­ توانست نشست [...] از کوشک به سپاه و کار جنگ می­ نگریست» (1389: 1/ 307). چنان­که شاعری در اشاره به عدم حضور عمر سعد در جنگ او را سرزنش می­ کند و در تعریض به وی سروده است:

نبرد همی­ کردم تا که الله نصرت خویش نازل کرد
درحالی که سعد به دروازۀ قادسیه پناه برده بود
چون برفتیم، زنان بسیاری بیوه شده بودند
جز زنان سعد که هیچ یک از آنان بیوه نمانده­اند[16]                                      (بلاذری، 1367: 372).

 

    

 

       اما طبری روایت دیگری را نقل می­ کند که بسیار به روایت فردوسی نزدیک است و گویا روایت شاهنامه بر اساس آن شکل گرفته، یا این‌که هر دو روایت منبع یکسانی داشته ­اند و این­ است که:

یکی از عجمان بیامد و چون میان دو صف رسید بغرید و بانگ برآورد و هماورد خواست. یکی از ما شبر نام، پسر علقمه، که مردی کوتاه قد و کم­جثه و بد منظر بود [...] شمشیر و سپر خویش را برگرفت و سوی او رفت چون مرد پارسی او را بدید بغرید و از اسب فرود آمد و او را به زمین زد و بر سینه­ اش نشست که خونش بریزد عنان اسب پارسی به کمرش بسته بود و چون شمشیر کشید اسب پس رفت و عنان را بکشید و پارسی را از روی علقمه بینداخت و علقمه در آن حال که پارسی به زمین کشیده می­ شد بر او جست [...] و او را بکشت [17] (1383: 5 / 1728-1729).

     چنان­که مشاهده کردیم به نظر می ­رسد که «پس از شکست سپاه ایران از تازیان، راویان ملی نمی­ توانستند این ننگ را بپذیرند که سردار آن­ها رستم، نه در نبرد تن به تن، در زیر فرو ریختن بارِ اَستَر جان سپرده باشد. از این رو، از زیر سایۀ اَستر به میدان نبرد برده و جانشین سواری دلیر، ولی گمنام و بخت برگشته کرده­ اند. با این کار، ناچار نقش شبر را نیز به سعد داده ­اند تا کشندۀ رستم مردی «هم­ شأن» او باشد، یعنی همان مرد «غیرتی ترسو» که بر بام کاخی به روی شکم خوابیده بود و از دور در کنار زنش جنگ را تماشا می­ کرد» (خالقی مطلق، 1383: 8). لذا این روایت طبری می­ تواند به وسیلۀ فردوسی با ایجاد تغیراتی در شخصیت­ ها همچون جایگزینی رستم با مرد مبارز ایرانی و سعد وقاص با مبارز عرب مورد استفاده قرار گرفته باشد.

1- تحلیل محتوایی متون

در تحلیل چگونگی مرگ یزدگرد همان­گونه که گفته شده است بین روایت فردوسی و گفتۀ دیگران اختلافاتی وجود دارد؛ ازجمله در نسبت­ دادن صفات مختلف به شخصیت­ ها، از جایی که هر نویسنده متأثر از باور­های اعتقادی خود و شرایط محیطی و اجتماعی پیرامون خویش است، اثر و نوشتۀ وی نیز متناسب با آن تأثیرات و شرایط از جهت­ گیری و گرایش به یک قطب خاص برکنار نیست. چنان­که این جهت­ گیری را در صفات داده شده به یزدگرد و ماهویه مشاهده کردیم و از آنجایی که «نویسنده امکانات فراوانی برای فرمول­ بندی پیام خود در اختیار دارد گزینش او گزینش معنادار است [18]» (صهبا، 1391: 103). فردوسی پادشاه را با صفات نیک و درخور نام برده است اما ماهویه را با صفاتی غیر نیکو مورد خطاب قرار می­ دهد.

     در روایت مرگ یزدگرد هم این جهت­ گیری­ ها نمایان است. در شاهنامه آسیابان با احساس گناه و چشمان پرآب و رخسار زرد و دلی پر از شرم و دهانی پر از خاک که بیان­ کنندۀ ناچاری وی می­ باشند تن به اجرای فرمان یزدگرد می­ نهد. این درحالی است که در برخی منابع دیگر آسیابان با خاطری آسوده شاه را می­ کشد، وسایلش را می­ برد و شکمش را پاره می­ کند؛ در شکم شاه سنگ می­ گذارد و او را به رودخانه می­ اندازد (ابن اثیر، 1385: 4/ 1654؛ طبری، 1383: / 2154) و یا این­­که او را در جوالی می­ اندازند و مهر می­ زنند و با زهی او را خفه می­ کنند (ر.ک. طبری، 1383. ج5: 2153). هر خواننده­ای به ­وضوح خاست‌گاه متفاوت اندیشۀ راویان و نحوۀ گفتمان برآمده از آن را در این توصیفات می­ بیند.                                                

      در مورد روایات مربوط به ماهوی نیز همین رویه را می­ بینیم در حالی که منابع تاریخی علت دشمنی ماهویه با یزدگرد را مطالبۀ مالیات، بدسخنی و دشنام یزدگرد به ماهویه و عزل‌کردن ماهویه از مقامش می­ دانند، شاهنامه به این موارد اشاره­ ای نمی­ کند و از بدگوهری ماهویه و تلاش برای کسب تاج و تخت سخن می ­راند. این نحوۀ روایت شاهنامه در واقع، از ماهویه شخصیتی گناه­کار و مقصر می ­سازد که نیرنگ و بدی ذاتی وی است. او به دنبال به­ دست­  آوردن قدرت و پادشاهی است در حالی که دارای چنین مشروعیتی نیست. با وجود این، تاریخ­ های دیگر هرچند از دشمنی این دو سخن رانده­ اند اما رفتارها و خواسته­ های یزدگرد را عامل اصلی این دشمنی و نهایتاً مرگ یزدگرد می­دانند. بازخورد این نگرش متفاوت به خوبی در عاقبت و سرانجام ماهویه نمایان است به شکلی که در تاریخ­ نویسندگانی هم‌چون طبری، ابن­اثیر، بلاذری، مقدسی، مسعودی، گردیزی و صاحب مجمل­ التواریخ سخنی از سرانجام ماهویه نرفته است؛ یا نویسندگانی مانند دینوری، ثعالبی و ابن بلخی به صورت مختصر و گذرا مطالبی را بیان داشته­ اند که وی از مرو می­ گریزد. اما شاهنامه با تفصیل به پایان کار وی پرداخته­ است و با تأکید بر این اعتقاد ایرانیان که شاه­ کشی امری نکوهیده و بدفرجام است، از آن روایتی عبرت­ انگیز نقل می­ کند.   

      در روایات مربوط به رستم فرّخ­زاد، نیز می­ توان اختلاف شاهنامه را با سایر تواریخ مشاهده کرد جایی که فردوسی نمی­ تواند مانند دیگر مورخان برای رستم مرگی هم­راه با خواری و حقارت بیان کند؛ به گونه ­ای که  او به دست فردی دون­ پایه کشته شود یا در حال فرار از آب گرفته شود و یا این­که زیر بار و بنۀ اسب و چارپا گرفتار و کشته شود، بلکه وی را به میدان نبرد می­ آورد و رویاروی فرماندۀ مسلمانان قرار می­دهد و در حالی که اول پیروزی با وی است به دلیل گرد و غبار وارده به چشمش و نداشتن بینایی کشته می­ شود و به این ترتیب برای وی مر­گی درخور رقم می­ خورد.

2- مناسبات ایدئولوژیک

همان­طورکه در سطور بالا مشاهده شد بین گزاره­ ها در متون مختلف تفاوت­ هایی وجود دارد و این تفاوت­ ها ناخواسته شکل نگرفته ­اند؛ بلکه گویای آنند که متن­هایی جهت­دار و متأثر هستند. این گرایش و قطبی شدن، به متن بارِ ایدئولوژیک می­بخشد و باید از این راه درک و معنی شوند. این دیدگاه ریشه در نظریات ساختارگرایی و ساختارشکنی دارد. بنابر نظر سوسور «زبان نظام تفاوت­ هاست» (کالر، 1396: 77). در واقع، روایت فردوسی از آن رو حائز معناست که با دیگر روایات تفاوت و تقابل دارد و آن­چه به روایت فردوسی هویتی جداگانه می­ بخشد، جای‌گاه گفتۀ وی در میان دیگر گفته­ هاست. «هویت روایی به نسبت افراد و گروه­ها متفاوت است و از ترکیبِ پویایی از تصادف­ها، انتخاب­ ها، برخورد­ها، برنامه ­ها، تردید­ها و یقین­هایی تشکیل شده است» (بابک معین، 1392: 175). سوسور می­ گوید: «در زبان هیچ عبارت اثباتی وجود ندارد و هرآن­چه هست تفاوت است. دال­ها [...] از آن رو که با دال­های دیگر تفاوت دارند دلالت معنایی می­ کنند» (اشمیتس، 1389: 153).

      از آن­جا که تأکید ساخت­ گرایان همواره بر این تفاوت و تقابل بوده­ است، ساختارشکنان به دنبال اثبات این بودند که «این تقابل ­ها همواره بر پایۀ نوعی رابطۀ سلسله­­ مراتبی استوارند» (همان، 150). بر این اساس یکی از طرفین تقابل مهم­تر و برجسته ­­تر گرفته می ­شود و با بسامد بیش‌تر، در ساختار، نقش محوری را ایفا می­ کند. برای نمونه برجستگی و بسامد ایران و هویّت ایرانی در گزاره ­های فردوسی در تقابل با دیگران به خوبی نمایان است که مصداق آن برجستگی انتقام پادشاه از ماهویه در شاهنامه یا رقم­­ خوردن مرگی درخور و هم­راه با حفظ نام و ننگ برای رستم فرّخ­زاد و همین­طور شکل دادن شرایطِ ناچاری آسیابان و حالتی از احساس گناه و تأسف برای وی در امر کشتن یزدگرد است.

      علاوه بر این، ساختارشکنانی مثل دریدا در پی اثبات آن هستند که «وجود قطب ظاهراً بی­ اهمیت و مستثنا شدۀ این تقابل برای کارکرد این تقابل حیاتی است» (همان، 150). یعنی تا گفتمان­ های رقیبی وجود نداشته باشد، گفتمان ایرانی ­محور فردوسی نیز وجود ندارد. هویّت ایرانی مستلزم وجود هویّت­های متفاوت و رقیب است. «این جریان را دریدا بازی تفاوت­ها می‌نامد» (هوارث، 1397: 84). با وجود این، نمی ­توان به شکل قطعی گزاره­ ها و روایت­هایی را درست و صادق بدانیم و بعضی دیگر را نادرست و کذب دانست، بلکه آن­ها ساختۀ بازی تفاوت­ها هستند. ویتگنشتاین[[7]] تأکید می­ کند که «هیچ نقطه­ ای بیرون از بازی­ های زبانی نیست که بتوانیم عقب بایستیم و از آن­جا نسبت بین زبان و واقعیت را ارزیابی کنیم و ببینیم که آیا زبان به حد کافی نمایندۀ واقعیت هست یا نه» (مگی، 1372: 553 نقل شده در کلانتری، 1391: 40). پس این زبان است که به واقعیت شکل و معنا می­ بخشد [19].

      با توجه به آن­چه بیان شده ­است تفاوت­ها و اختلاف ­های موجود در روایات نیز وجهی ایدئولوژیک دارند و به گفتۀ ریمون آرون «ایدئولوژی­ها مستقیماً ناظر بر درست و غلط نیستند» (بودُن، 1388: 332). در این حالت تولیدات فکری نویسندگان دارای ساخت و بافتی ایدئولوژیک هستند که نباید آن­ها را دروغ یا خلاف واقع دانست. بلکه با متمرکز شدن برحلقۀ حامیان و طرف‌داران نویسنده و توجه به وضعیت گفتمانی گروه­های پشتیبان، گفته­ هایشان را درک و فهم کرد [20].

     با اتکا به گزارۀ بالا، ایران­ دوستی فردوسی و گرایش وی به سمت فرهنگ و هویّت ایرانی را باید در حلقۀ حامیان او، پیش­ الگوها و شرایط محیطی، اجتماعی و سیاسی وی جست­و­جو کرد. حامیانی مانند ابومنصور عبدالرزاق طوسی، پیش­ الگوهایی شامل شاهنامه­ های منثور و منظومِ ابوالمؤید بلخی، ابوعلی بلخی، ابومنصوری، مسعودی مروزی و دقیقی و شرایط محیطی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی روزگار وی از سرزمین خراسان، مهد سنّت­ها، آیین­ها و خاندان‌های ایرانی گرفته تا نظام حکومتی حاکم یعنی سامانیان که خود را ایرانی می­ دانستند و مروّجان فرهنگ ایرانی و آداب گذشتگان بوده­ اند، پایگاه اجتماعی فردوسی و تعلق او به طبقۀ دهقانان و علاقه­ مندی آنان به گذشتۀ ایران و حفظ آیین­ها و سنن پیشینیان به علاوۀ وجود جریانات سیاسی و اجتماعی، که در قالب نهضت شعوبیه از سده ­های قبل­ تر در تقابل با برتری اعراب شکل گرفته بود و موجب شد تا ایرانیان به نشر و گسترش فرهنگ و هویّت گذشتۀ خود روی آورند، همگی فضای فکری و گفتمانی فردوسی را تحت تأثیر قرار می­ داد. همۀ این عوامل رژیمی از یک عقلانیت را برمی­ سازند که ­به عقیدۀ فوکو عبارت است از «قواعدی که وجهی از اندیشیدن را ممکن می­ سازند» (مشایخی، 1395: 53). بنابراین، آن موجودیّت، اندیشه و نظام کرداری که از شاعر و نویسنده می­ بینیم محصول این فضای عقلانی و پارادایمی است که در آن به سر می­ برد. رژیمی که نوع خاصی از تفکر و اندیشیدن را جایز می­ داند چنان­که فوکو می­ گوید «ما همواره درون یک عقلانیت می‌اندیشیم و کسی نمی­ تواند بر فراز عقلانیت­ ها بایستد» (همان، 53).

1-2.­ قدرت، گفتمان و سوژه ­شدگی

لاکلا[[8]] و موف[[9]] بر این نظر هستند که قدرت چیزی نیست که در اختیار یک گروه خاص باشد [21]؛ بلکه در سراسر جامعه گسترده شده است و «گفتمان­ ها، دانش، بدن­ ها و ذهنیّت­ ها را می­ سازد» (یورگنسن و فیلیپس، 1396: 36). از این رو، قدرت نیرویی زایا و به ­وجود آورنده است فوکو افراد را «جلوه­ ها یا نمونه­ های مناسبات قدرت می­ داند» (میلز، 1396: 32). به این ترتیب فردوسی خود یکی از نمودها و ساخته­ های قدرت است.

      همان­­طورکه گفته شد گفتمان­ ها برآیند قدرت هستند. در واقع­، گفتمان­ ها موقعیت­ هایی هستند که افراد را به عنوان سوژه­ هایی در درون خود به ایفای نقشِ خاصی وا می­­ دارند. سوژه‌ها بسیار متعدد و متکثر هستند و شکل­ دهندۀ خود نیستند؛ بلکه «تعین بخشی به سوژه به عهدۀ گفتمان­ هاست» (سلطانی، 1396: 89). پس باید دید که سوژه در چه ساختار گفتمانی جای گرفته است [22]. بر این اساس، فردوسی جای‌گاه­ های مختلف و بسیاری برای سوژه شدن دارد [23]؛ مثلِ شاعر بودن، ایرانی بودن، شیعه بودن و غیره. اما موقعیت و ساختار گفتمانی‌ای که از سال­ها پیش در قالب نهضت شعوبیه شکل گرفته بود و بر فرهنگ، هویّت ملی و برتری نژاد ایرانی تأکید داشت منجر شد که یکی از سوژه­ های متکثر و متعدد فردوسی بر دیگر سوژه­ هایش غلبه کند. قرارگرفتن شاعر در این موقعیت و شرایط گفتمانی و سوژه‌شدگی، کنش و اندیشۀ خاصی را از او می­ طلبد. از این روی فردوسی در سرایش کتابش تحت تأثیر فضای گفتمانی دست به مداخله­ ای ایدئولوژیک به سود هویّت ملی و تثبیت آن در برابر دیگر هویّت ­ها زده است.

      از سوی دیگر لازم به ذکر است که این «گفتمان­ های مختلف موقعیت­ های متفاوتی به آن [سوژه] نسبت می­ دهند» (یورگنسن و فیلیپس، 1396: 80). یعنی سوژه فقط به یک گفتمان و یک موقعیت واحد تعلق ندارد؛ بلکه ممکن است یک گفتمان فردوسی را به عنوان سوژه، روایت­گر هویّت ملی و حیات بخش زبان فارسی بداند و گفتمانی دیگر او را دروغ‌گو و مدح­ کنندۀ مشرکان و گبرکان به شمار بیاورد؛ به شکلی که حتا اجازۀ دفن شدن او را درگورستان مسلمانان ندهند (ر.ک. نظامی عروضی، 1388: 160). تثبیت و پذیرش هرکدام از این سوژه­ های متکثر و حتا متضاد به استیلای گفتمان­ حامی آن بستگی دارد.   

2-2.­ غیرسازی، برجسته­ سازی و حاشیه­ رانی

    گزاره­ هایی که نویسندگانِ متعلق به گفتمان دینی و مذهبی از وقایع روزگارِ یزدگرد به‌گونه­ ای حق به جانب عرضه کرده­ اند؛ تصاویری منفی و هم­راه با خواری ایرانیان است. بر این اساس «گزاره­ های بظاهر «عینی» در واقع بر زمینه­ ای از ارزیابی و خوارشماری تولید می‌شدند» (میلز، 1396 : 139). پس این نویسندگان با بازنماییِ منفیِ ایرانیان و هویّت ایرانی به عنوان «غیر» سعی در ارائه و تثبیت تصویری مثبت از جامعه و گفتمان دینی و مذهبی در برابر گفتمان ملی و ایرانی داشتند. این بازنمایی ­ها نقش مهمی در حفظ و تحکیم سلطۀ آنان داشته است [24]. از سوی دیگر نویسندگانی که به گفتمان ملی و ایرانی تعلق داشتند؛ سعی در تغییر این مناسبات به سود هویّت ملی با ارائۀ مؤلفه ­ها و گزاره ­هایی منفی از رقیب داشته‌اند. در نهایت هرکدام از این گفتمان­ ها هویّت و معنای خود را در ارتباط و تعارض با گفتمان­ های رقیب به دست می­ آورد. و این «تعارض میان دو گفتمان رقیب، باعث قطبی شدن ذهن سوژه و بالطبع قطبی شدن رفتار و گفتار او می­ گردد» (سلطانی، 1396: 114). این امر نویسنده را در جای‌گاهی میان دو قطب مثبت و منفیِ «ما» و «آن­ها» قرار می­دهد. این دوسویگی و قطبی شدن به صورت برجسته­ سازی­ها و حاشیه­ رانی­ هایی در گزاره­ های نویسندگان نمایان است؛ و آن سازوکاری است که به واسطۀ آن «گفتمان­ ها سعی می­­کنند نقاط قوت «خود» را برجسته سازند و نقاط ضعف خود را به حاشیه برانند و پنهان کنند، و بالعکس، نقاط قوت «غیر» یا دشمن را به حاشیه برانند و نقاط ضعف او را برجسته سازند» (همان، 113).

      نمونه­ هایی بسیار از امر برجسته­­ سازی و حاشیه­ رانی را می­ توانیم در گزاره­ های ذکر شده از شاهنامه و منابع تاریخی مورد اشاره ببینیم. آن­جایی که فردوسی با برجسته­ سازی ناله و زاری آسیابان و آفریدن فضایی پرحجم هم­راه با احساس گناه برای او سعی در به حاشیه­ راندن مرگ یزدگرد داشته است. هم‌چنین شاهنامه با برجسته کردن این باور ایرانی که قاتل پادشاه فرجامی غیر از تباهی ندارد؛ به صورت مفصّل به ذکر عاقبت ماهویه پرداخته است و سرانجامی عبرت­ انگیز برای وی رقم زد. در مقابل منابع دیگر مرگ یزدگرد را با برجستگی بیان کرده­ اند و به عاقبت ماهویه اشاره­ای نکرده­اند یا نگاهی گذرا به آن داشته اند. در مرگ رستم فرّخ­زاد، نیز همین رویه را شاهد هستیم. طبری و دیگران با برجسته کردن مرگ رستم، به صورت­ های گوناگون و به ­دست افراد مختلف، مرگی هم­راه با خواری و حقارت برای وی نقش بسته­ اند و فردوسی صحنۀ نبرد رستم را به شکلی آفرید که مرگ وی به شکلی شایسته و سزاور رقم بخورد. به­ گونه­ ای که در ابتدا پیروزی با وی بود. اما، سرنوشت، باد و غبار و غیره در این کار مسبب بوده­اند. هم‌چنین فردوسی برخلاف دیگران مرگ رستم را به دست فرماندۀ سپاه مسلمانان که هم­­پایه­ و هم ­­شأن وی بوده است رقم می­زند. در نهایت می­ بینیم که هرکدام از این نویسندگان و راویان دست بر مسائل و مواردی گذاشته­ اند و آن­هایی را برجسته کرده­ اند که طرف­ های مقابل و مخالف به حاشیه رانده ­اند و از سوی دیگر مواردی را که گفتمان­ های رقیب برجسته کرده­ اند و مورد تأکید قرار گرفته­ اند را به حاشیه می­ رانند.

     این برجسته­ سازی و حاشیه­­ رانی که با هدف سرکوب و نابودی گفتمان رقیب شکل گرفته‌اند خود نشان دهندۀ حضور گفتمان دیگر یا رقیب با مراتب و ساختاری متفاوت در خود هستند و نمی ­توان بر آن مُهرسکوت گذاشت. هیچ گفتمانی حقیقت مطلق را بیان نمی ­کند؛ بلکه در ساختارهای سیاسی، اجتماعی و تاریخی خاص رواج و گسترش می­یابند و این امر به معنای حقیقت آن نیست هیچ گفتمانی نمی­ تواند خود را مالک حقیقت مطلق بپندارد، زیرا با چنین پنداری خود را گفتمانی (فریب‌کار) اعلام می ­کند (ابوزید، 1394: 44). پس شناخت ما از هویت هر گفتمان­ به لطف وجود دیگری است. در واقع، حقیقت و واقعیت بیان شدنی نیست؛ بلکه استنباط شدنی و حتا ساختگی ا­ست. به عبارتی شناخت واقعیت را باید از راه ساختارهای کلان فهم کرد نه موارد خرد و جزئی. باید اجزای خُرد و فرد فردِ این روایت­ ها را درکنار هم قرار دهیم تا بتوانیم فکر غالب را بیابیم. آن­گاه آن را در دل یک گفتمان و جریان فکری یک دورۀ خاص و مشخص فهم و استنباط کرد.  

  

نتیجه ­گیری

متن­ های ایدئولوژیک حاصل تخاصماتِ میان گروه ­های اجتماعی و سیاسی­ است. جایی­که در آن­ گفتمان‌های رقیب برای تداوم سلطۀ خود و یا تغییر مناسبات قدرت به سود خود، افراد را به سوژه­ هایی تبدیل می­ کنند که برای ایفای نقش در راستای منافع گروه، نوع خاص و وجهی از اندیشیدن را از آن­ها می­ خواهد. پس این افراد و متن­ های نوشته شده برساخته­ و برآیند گفتمان­­ ها هستند.

      در منابع گوناگون میان روایت­ های مربوط به مرگ یزدگرد، ماهویه و رستم فرّخ­زاد اختلافاتی چشم­گیر وجود دارد. با وجود این، نباید بعضی از این روایت ­ها را درست و صادق بدانیم و بعضی دیگر را کذب و نادرست؛ بلکه آن­ها را باید به عنوان متن ­هایی ایدئولوژیک مورد توجه و بررسی قرارداد و از راه شناخت و استنباط عقلانیت حاکم بر هرکدام از این متون آن­ها را درک و فهم کرد. از این رو، فردوسی به­­­ عنوان سوژه و تعلق داشتن به گفتمان ملی، با ایفای نقش در این گفتمان به بازآفرینی و تثبیت هویّت ملی پرداخته است. در نتیجه گزاره ­ها و مؤلفه ­های به کار رفته در روایت او معنادار هستند و به شکلی مفصل­ بندی­ شده ­اند؛ که به سود هویّت ملی و فرهنگ ایرانی گرایش دارند. شاعر این جهت­ گیری­ ها و گرایش­ ها را بر روی بستری از غیرسازی ­ها، برجسته‌سازی­ ها و حاشیه‌رانی ­ها انجام داده است. آن­ جا که با برجسته‌سازی ناله و زاری آسیابان و آفریدن فضایی پرحجم سعی در به حاشیه­ راندن مرگ یزدگرد دارد و با رق م­زدن مرگ رستم­ فرّخ­زاد به شکلی درخور و شایسته به دست فرمانده سپاه مسلمانان سعی در به حاشیه‌راندن روایت ­هایی دارد که برای رستم مرگی هم­ راه با خواری نقش بستند و سرانجام با تکیه بر باور­های کهن ایرانی دربارۀ سرانجام شوم پادشاه­ کُشان برای ماهویه پایانی عبرت­­ انگیز می­ آفریند.

 

 

پی‌نوشت‌ها

1- دو سدۀ نخست را شاید بتوان بیش‌تر دورۀ جنبش­ های پایداری دینی- نظامی نامید وگرچه همه این جنبش ­ها در ظاهر به شکست انجامیدند، اما به راستی شالودۀ پیدایی دولت­ های مستقل ایرانی سده­ های سوم تا پنجم را پی ریختند.

       شورش­های خوارج در خوزستان و پارس به سال 38 هجری، شورش «زنبیل» خارجی در سیستان در سال 66، شورش موالی در خراسان به سال117، قیام شیعیان در میان دورود و فرو گشودن کوفه به سال 127 ، شورش «به­ آفرید» در نیشابور در سال129، خیزش بزرگ ابومسلم خراسانی در سال130 که به نابودی دودمان اموی و روی­ کار آمدن دودمان دل­خواه ایرانی­ ها یعنی عباسیان انجامید، شورش «سنباد» در سال 137 به کین ابومسلم، شورش ایرانی میهن دوستی با نام ساختگی «اسحاق ترک» در ماوراء­النهر به سال 137، خیزش «شیبانی» خارجی در سال137 باز به کین ابو­مسلم، جنبش «ابو عبدالله کرام سیستانی» در نیشابور، شورش «العجلی» خارجی در ری، جنبش شیعیان مرو در سال140، شورش ­های خرم­ دینان به رهبری «خداش» در خراسان، خیزش «راوندیه»، شورش «البرم» در نزدیکی هرات به سال160، شورش­ های نیرومند تبرستان از جمله خیزش «وندیداد هرمز پسر قارن» در سال158، قیام «سپید جامگان» به پیشوایی هشام پسر حکیم معروف به «مقنع» از سال 159 تا 166، شورش حمزه پسر آذرک در سیستان و خراسان به سال 180 که به پیدایش افسانه­ ها و داستان­ ها و «حمزه ­نامه»ها انجامید، خیزش بزرگ «بابک خرم­دین» در آذربایجان که بیش از 22 سال از سال­های آغازین سدۀ سوم را از آن خود ساخت...، و سرانجام شورش «مازیار» پسر قارن در تبرستان از سال 222 تا 224، در شمار مهم­ترین این جنبش ­ها هستند (ثاقب‌فر، 1387: 59-60).

2- گرچه از بازگشت دین کهن و نیروی زرتشتیان به هیچ روی سخنی نمی ­تواند در میان باشد، با این حال، در برخی بخش ­های مرکزی و باختری ایران و بویژه فارس و کرمان و یزد، زرتشتیان دوباره نیرویی یافته­ اند، چنان­که هنگام چیرگی بویهیان در فارس، آشکارا به پشت ­گرمی پشتیبانی ایشان، بر مسلمانان چیرگی می ‌فروشند (ثاقب­فر، 1387: 77).

3- مقصود ما در این­جا همان بافت موقعیتی یا غیر زبانی است. «زبان­ شناسان در بررسی ­های زبانی برای سخن، بافت ­های مختلفی را متمایزکرده ­اند. بافت زبانی، بافت موقعیتی و بافت تاریخی یا بینامتنی که هرکدام به نوبۀ خود در شکل­ گیری متن، درک و تفسیر خوانندگان نقش دارند» (فتوحی، 1392: 60). لازم به ذکر است که بافت زبانی یا متنی ناظر بر این است که یک متن «از پیوند کلمه­ ها و جمله ­ها و روابط واژگانی با هم پدید می ­آید[...] کلمه­ ها و جمله­ ها تنها در درون این بافت زبانی معنادار می­­ شوند» (همان، 1392: 60) و هدف از بافت تاریخی یا بینامتنی این است که «متن­ ها و گفتمان­ ها هرکدام خود دارای تاریخی خاص و متعلق به خانوادۀ تاریخی خاصی هستند. این مجموعه متون که در تداوم هم و متأثر از هم ­اند، یک بافت تاریخی را شکل می­ دهند که بر تفسیر و درک تحلیل­گر تأثیر می­ گذارند» (همان، 1392: 61).

4-­ بافت­­ های فرهنگی، اجتماعی، محیطی و سیاسی همگی در شمار بافت موقعیتی هستند (فتوحی، 1392: 61).

5-­ ابن­ ندیم در الفهرست (1346: 210) نام او را موسی بن عیسی کسروی ذکر کرده است و این کتاب­ها را از او نام می ­برد: کتاب حب الاوطان، کتاب مناقضات من زعم انه لا ینبغی ان یقتدی القضاه فی مطاعمهم بالائمه و الخلفاء.

6-­ بودُن آن را «زمینۀ علّیت» نامیده است. این زمینه در نظر بیکن طبیعت بشر و در مارکس و انگلس جامعه است (بودُن، 1388: 70).

7-­ مؤلف مجمل­ التواریخ هم­نظر با فردوسی می­ گوید: «به فرمان ماهو، بر دست آسیابان کشته شد» (1383: 84). هم‌چنین بلاذری در یکی از نقل­ های خود ذکر می­ کند که ماهویه «پنهانی آسیابان را برانگیخت و گفت تا وی را بکشد و او یزد گرد را بکشت» (1367: 444 ).

8-­ دینوری همانند ابن­اثیر معتقد است که آسیابان خود یزدگرد را می­ کشد «یزدگرد از شدت خستگی خوابید و چون خوابش سنگین شد آسیابان برخاست و او را با میلۀ آسیا کشت و جامه‌هایش را بیرون آورد و جسدش را در رودخانه افکند» (1390: 175). همین­طور بلاذری در قول دیگری می­ گوید یزدگرد «چون شب فرا رسید تاج خویش به در آورد و بر سر نهاد آسیابان بدید و در آن طمع کرد و آسیاسنگ برگرفت و بر او افکند و چون کشته شد دیهیم و جامه­ اش برگرفت و اورا به آب افکند» (1367: 445).

9-­ برخلاف طبری که گفته است سپاهیان کشتن او را خوش ندانستند و آسیابان را بر این امر برانگیختند، مقدسی این­گونه روایت می­ کند که چون آسیابان برای تهیۀ غذا بیرون می­ رود «در آن هنگام که باز می­ گردید سپاهیان رسیدند و او را کشتند» (1390. ج2: 867). گردیزی با اندک اختلافی می­ گوید ماهوی افرادی را فرستاده سر او را برداشته و تن او را در آب فرو هشتند (گردیزی، 1384: 105). و ثعالبی هم می­ گوید «سوران ماهوی رسیدند و در آسیاب ریخته شاه را گرفتند و او را با آسیابان نزد ماهوی بردند و گرفتاری یزدگرد را به اطلاع او رسانیدند ماهوی امر داد او را بکشند آنان نیز امر را اجرا و او را با طنابی خفه کرده برود مرو افکندند» (1385: 362-363). ابن مسکویه در تجارب­ الامم نقلی متفاوت را می­ آورد که در آن نه‌تنها یزدگرد به دست آسیابان کشته نشد بل‌که از فاش ساختن مخفی‌گاه وی نیز سر باز می ­زند (همان، 1389: 1/ 410-411 ).

10-­ طبری به نقل از هذلی و ابن اسحاق می­ گوید: «از مرزبان و مردم آن­جا مالی خواست که ندادند و از او شدند» (1383: 5/ 2145). همین دلیل را نیز صاحب فتوح­ البلدان می­ آورد «دستور داد تا ماهویه مرزبان را به محاسبه آورند و از او حساب اموال را بخواست» (بلاذری، 1367: 444). دینوری هم بر این نظر می­ باشد (دینوری، 1390 : 175).

11-­ صاحب فارس نامه، هرچند علت دشمنی را بد سخنی یزدگرد می ­داند اما دلیل دشنام و بد سخنی یزدگرد را نیز خیانت ماهویه در مال وی می­ داند (ابن بلخی، 1385: 112).

12-­ بنگرید: (فردوسی، 1398: 4/ 1093).

13-­ بنگرید: (فردوسی، 1398: 4/ 1099).

14-­ طبری می­گوید "خدا دشمن" نام گرفت (1383: 5 / 2146).

15-­ طبری به نقل از هذلی می­گوید: «صبحگاهان مردم مرو به دنبال رد او [یزدگرد] بیامدند و نزدیک خانۀ دندانه ­گر رد را گم کردند و او را بگرفتند و مقر شد که شاه را کشته و اثاث او را آورد. پس دندانه­ گر و کسان او را بکشتند» (1383: 5/ 2145).

16-­ شاعر به کنایه می­ گویدکه سعد بن ابی­ وقاص از بیم جنگ به خانه پناه برد و زنده ماند و زنانش بیوه نشدند (بلاذری، 1367: 372).

17-­ در کتب تاریخی نبردهای رودرروی بسیاری را ذکر کرده ­اند ازجمله این واقعه که علاوه بر طبری ابن مسکویه نیز آن را نقل کرده­ است (ابن مسکویه، 1389: 319-320).

18-­ هرقدرکه بگوییم یک نویسنده در بیان مسائل جانب احتیاط را رعایت می­کند باز قطعاً به اندازۀ اندکی هم که شده گرایش به یک قطب را می­توان در انتخاب دال­های او مشاهده کرد مثلاً بلاذری در جاهای ختلف از نبرد ایرانیان و اعراب، از ایرانیان با لفظ «مشرک» و «مشرکان» نام می ­برد (همان، 1367: 364). این خود بر آمده از گرایش‌داشتن ذهنیت نویسنده به سمت دین و مذهب است همان‌گونه که از نام کتابش فتوح البلدان بر می­آید. 

19-­ بنگرید: (کلانتری، 1391: 40).

20-­ (بودُن، 1388: 88-89).

21-­ لاکلو و موف با فوکو هم­ نظر هستند فوکو می­ گوید که قدرت چیزی نیست که در تملک کسی باشد (ر.ک. مشایخی، 1395: 99).

22-­ بنگرید: (هوارث، 1397: 179).

23-­ فوکو معتقد است که قدرت فقط بر سوژه­ های آزاد اعمال می­ شود و منظور از سوژۀ آزاد «فاعل‌های فردی یا جمعی است که حوزه­ای از امکان­ ها را مقابل خود دارند، حوزه­ای که در آن چندین رفتار، چندین واکنش و شیوه­ های متفاوت رفتار جای داشته باشد» (مشایخی، 1395: 101).

24-­ بنگرید: (میلز، 1396: 147).

 

[1] Critical Discourse analysis

[2] Ideologie

[3] Subject

[4] Foregrounding

[5] Back grounding

[6] Antagonism

[7] Wittgenstein

[8] Laclau

[9] Mouffe

-­ ابن ندیم، محمد بن اسحاق. (1346). الفهرست، ترجمۀ م. رضا تجدد، چاپخانه­ بانک بازرگانی.##
-­ ابن بلخی. (1385). فارس نامه، تصحیح گای لیسترانج، رینولد الن نیکلسون، تهران: اساطیر.##
-­ ابن­ اثیر، عزالدین. (1385). تاریخ کامل، برگردان دکتر سید حسین روحانی، جلد4، تهران: انتشارات اساطیر.##
-­ ابوزید، نصرحامد. (1394). متن، قدرت، حقیقت، ترجمۀ احسان موسوی خلخالی، تهران: انتشارات نیلوفر.##
-­ اقبال آشتیانی، عباس. (1390). شرح حال عبدالله­ بن ­المقفع، به احتمام عبدالکریم جُربزه­دار، تهران: اساطیر.##
-­ اصفهانی، حمزه ­بن ­حسن. (1346). تاریخ ­پیامبران ­و شاهان، ترجمه جعفر شعار، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.##
-­ اشمیتس، توماس. (1389). درآمدی برنظریه­ ادبی جدید و ادبیات کلاسیک، ترجمه دکتر حسین صبوری و صمد علیون، تبریز: انتشارات دانش‌گاه تبریز.##
-­ بلاذری، احمد بن یحیی. (1367). فُتوح البُلدان، ترجمه دکتر محمد توکل، نشر نقره.##
-­ بودُن، ریمون. (1388). ایدئولوژی در منشأ معتقدات، مترجم ایرج علی­آبادی، تهران: پردیس دانش، شرکت نشر و پژوهش شیرازه کتاب.##
-­ بابک معین، مرتضی. (1392). چیستی ترجمه در هرمنوتیک گادامر و ریکور، تهران: سخن.##
-­ ثعالبی، ابومنصور. (1385). شاهنامۀ ثعالبی، ترجمۀ محمود هدایت، تهران: اساطیر.##
-­ ثعالبی، ابومنصور. (1368). تاریخ ثعالبی (غررأخبارملوک الفرس وسیرهم)، ترجمۀ محمد فضائلی: نشر نقره.##
-­ ثاقب­فر، مرتضی. (1387). شاهنامۀ فردوسی و فلسفۀ تاریخ ایران، تهران: انتشارات معین – نشر قطره.##
-­ خالقی­ مطلق، جلال. (1383). «نبرد رستمِ فرّخزاد با سعدِوقّاص»، نامۀ ایران باستان، سال چهارم، شمارۀ اول،صص3-8.##
-­ دینوری، ابوحنیفه. (1390). اخبار الطوال، ترجمۀ دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: نشرنی.##
-­ زریاب، عباس. (1356). «فردوسی و طبری»، یغما، سال سی­ام، شمارۀ دوم، صص65-74.##
-­ زند، زاگرس. (1392). «سبک تاریخ­ نویسی شاهنامه فردوسی»، پژوهش­نامۀ ادب حماسی، سال نهم، شمارۀ پانزدهم، بهار و تابستان1392، صص99-77.##
-­ زمردی، حمیرا و خاور قربانی. (1390). «سبک تاریخ ­نگاری فردوسی در شاهنامه»، فصل‌نامه تخصصی سبک شناسی نظم و نثر فارسی (بهار ادب)، سال چهارم، شماره دوم، تابستان 1390، صص 265-286. ##
-­ سلطانی، علی ­اصغر. (1396). قدرت، گفتمان و زبان، تهران: نشرنی.##
-­ صفا، ذبیح الله. (1389). حماسه سرایی در ایران، تهران: امیرکبیر.##
-­ صهبا، فروغ. (1391). کاربرد ابهام در فرایند خوانش متن، تهران: آگه.##
-­ طبری، محمد بن­ جریر. (1383). تاریخ الرسل و الملوک، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، جلد5، تهران: انتشارات اساطیر.##
-­ فردوسی، ابوالقاسم. (1398). شاهنامه، پیرایش جلال خالقی­ مطلق، جلد4، تهران: سخن.##
-­ فتوحی، محمود. (1392). سبک­ شناسی، تهران: سخن.##
-­ کلانتری، عبدالحسین. (1391). گفتمان از سه منظر زبان­ شناختی، فلسفی و جامعه‌شناختی، تهران: جامعه­ شناسان.##
-­ کالر، جاناتان. (1396). نظریه­ ادبی، ترجمۀ فرزانه طاهری، تهران: نشرمرکز.##
-­ گردیزی، ابوسعید. (1384). زَین الأخبار، به اهتمام دکتر رحیم رضازاده ملک، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.##
-­ مسکویه­­ رازی، ابوعلی. (1389). تجارب الأمم (آزمون­های مردم)، ترجمۀ دکتر ابوالقاسم امامی، جلد نخست، تهران: سروش.##
-­ مقدسی، مطهر بن طاهر. (1390). آفرینش و تاریخ، ترجمۀ شفیعی کدکنی، جلد2، تهران: آگاه.##
-­ میلز، سارا. (1396).  گفتمان، ترجمۀ فتاح محمدی، زنجان: نشر هزارۀ سوم.##
-­ مشایخی، عادل. (1395). تبارشناسی خاکستری است، تهران: ناهید.##
-­ مُجمل التواریخ و القصص. (1383). تصحیح­­ ملک­الشعرای ­بهار، تهران: دنیای کتاب.##
-­ نظامی عروضی، احمد بن عمر. (1388). چهار مقاله، به اهتمام محمد معین، انتشارات معین.##
-­ هوارث، دیوید. (1397). گفتمان، ترجمۀ احمد صبوری، تهران: انتشارات آشیان.##
-­ یورگنسن، ماریان و فیلیپس، لوئیز. (1396).  نظریه و روش در تحلیل گفتمان، ترجمه هادی جلیلی، تهران: نشر نی.##
  • تاریخ دریافت: 04 تیر 1399
  • تاریخ بازنگری: 18 مرداد 1399
  • تاریخ پذیرش: 25 تیر 1401
  • تاریخ اولین انتشار: 01 مرداد 1401