نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد، مشهد، ایران
2 استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد، مشهد، ایران (نویسنده مسؤول)
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
In addition to its various missions, literature is also responsible for social prophecy. The creators of literary works view social political context of their time and are influenced by them. Sometimes they are for and at times they are against the events that take place around them. They show and represent their standpoint in variety of ways using different elements in their works. Calling forth epic mythological characters in novels is one of the elements that help authors achieve their ends. Certain novelists depending on the favorable or unfavorable position they adopt, invite such characters not only to represent infra textual discourses but also to reinforce or weaken some dominant political social context discourses. The present article seeks to find the answer to this question that how and why the author of Sohrabkoshan calls the epic characters to his work? The results obtained by using the content analysis method show that the author brings the epic characters in his novel in order to weaken and marginalize the rival’s discourse and hence highlight certain dominant discourse of his time. In other words, the author who is one of the activists in the social political context and is also a proponent of the dominant discourse by calling characters such as Sohrab and Rostam to his novel and by the transformation of their acts in the first place represent some intellectual foundations of discourses of his time, namely the discourses and type of approaches regarding women and the youth, and in the second place highlight the intellectual foundation of the discourse he had in mind that is reform, is accentuated to the point that he could marginalize rival’s discourse.
کلیدواژهها [English]
1- مقدمه
1-1- بیان مسأله و روش پژوهش
متن بدون توجه به فرامتن آفریده نمیشود و معمولاً پیوندی مستقیم میان این دو وجود دارد. همچنین در هر اثر ادبی میتوان صدای خالق آن را نیز شنید؛ صدایی که ممکن است نسبت به رویدادها یا گفتمانهای موجود در فرامتن، موافق یا مخالف باشد. فراخوانی حماسهها و اسطورهها و بهخصوص شخصیتهای حماسی/ اسطورهای یکی از موضوعات مورد توجه شاعران و نویسندگان معاصر در بازنمایاندن بافت فرامتن و رساندن صدای موافق با مخالف خود به مخاطبان است؛ بهعبارتی، شخصیتهای حماسی/ اسطورهای در رمان با توجه به ظرفیت این عناصر، یکی از بهترین دستمایههای رماننویسان برای انعکاس بافت فرامتن تولید اثر و برجستهساختن یا بهحاشیهراندن گفتمانهای مسلط موجود در آن، است؛ هدفی که درواقع بهمثابه کنش یا کنشهای اجتماعی آفرینندۀ اثر است. تعداد رماننویسان و داستاننویسانی که در اثر خود از حماسهها و اسطورهها یاری میجویند، در ادبیات فارسی کم نیست و سابقۀ آن به چند دهه میرسد؛ اما دو دهۀ هفتاد و هشتاد شمسی برهههای زمانیای هستند که تقابل گفتمانهای سنت و تجدد در جامعه شدت میگیرد و بهتبع آن، شاهد دیدگاه موافق یا مخالف نویسندگان و درنتیجه بسامد بیشتر این نوع آثار هستیم.
سنتگرایی و تجددگرایی از اوایل دورۀ قاجار همواره دو نیروی پیشبرندۀ تحولات اجتماعی بوده است. تحولات اجتماعی ایران از سویی ریشه در سنتهای تاریخی، فرهنگی و بهویژه اسلامی داشته است و از سوی دیگر ریشه در تجددطلبی روشنفکران متأثر از غرب. گفتمان انقلاب اسلامی نیز گفتمانی است که در آن مفاهیم برگرفته از سنت و تجدد گرد آمده است. سالهای 1376-1368 دورهای است که در آن دو گفتمان محافظهکار و اصلاحطلب از دل راست سنتی و چپ سنتی پدید میآیند. در این دوره تجددخواهان در ساختارشکنی رویکردهای پدرسالارانه و اقتدارگرایانه از اسلام و ارائۀ قرائتی دموکراتیک و متجدد میکوشند (سلطانی، 1397).
نویسندگان این بازۀ زمانی نیز بهاقتضای روزگار خود، شخصیتهای مختلف حماسی/ اسطورهای را به اثرشان فرامیخوانند که بنمایۀ اسطورهای پدر و پسر از پربسامدترین آنهاست. بنمایهای که به تأثیر از جدال سنت و تجدد دستمایۀ نویسندگان قرار میگیرد (قاسمزاده و بزرگ بیگدلی، 1396). ازجمله مواردی که دو گفتمان مسلط در این برهۀ زمانی بر سر آن اختلاف نظر دارند، میتوان به موضوعاتی چون جوانان، جایگاه مردان و زنان و نوع مشارکت اجتماعی زنان در مقایسه با مردان، مردمسالاری، تساهل، آزادی و چهارچوب آن، جامعۀ مدنی، قانون اساسی و ... اشاره کرد. در این میان موضوعاتی چون مرد/پدرسالاری، زنان و جوانان در مقایسه با دیگر موارد، بسامد بیشتری دارند. به همین دلیل است که در میان شخصیتهای حماسی نیز داستان رستم و سهراب و تهمینه بیش از دیگر داستانها و شخصیتها به رمان فراخوانده شدهاند. درحقیقت، این کنشگران با توجه به قابلیتی که دارند، ازجمله شخصیتهای پرتکرار این نوع از رمان هستند و نویسندگان به یاری آنها، در برجستهسازی یا بهحاشیهرانی برخی مبانی فکری جریانهای سیاسی غالب میکوشند. رستم، سهراب و تهمینه بهخوبی میتوانند در رمانهای اسطورهای تقابل نسلهای مختلف سیاسی و اجتماعی را در برهۀ زمانی مورد نظر نشان دهند و داستان را در جهت نیت مؤلف پیش برند.
در پژوهش حاضر با بررسی رمان سهرابکشان و همچنین بافت سیاسی-اجتماعی تولید آن؛ یعنی نیمۀ دوم دهۀ هفتاد و اوایل دهۀ هشتاد (1382)، موضع موافق یا مخالف نویسنده را که خود یکی از کنشگران اصلی بافت فرامتن نیز هست، نسبت به برخی گفتمانهای موجود در آن روشن میسازیم و نشان میدهیم که هدف مهاجرانی از فراخوانی شخصیتهای حماسیای چون رستم و سهراب، پرداختن به کدام یک از مبانی فکری گفتمانهای مسلط در بافت فرامتن است؛ به بیان دیگر، نویسندۀ سهرابکشان چرا و چگونه شخصیتهای حماسی را به اثرش فرامیخواند؟
1-2- پیشینۀ پژوهش
الهام حاجتی سرشکه (1396) در پایاننامۀ کارشناسی ارشد خود با نام «تحلیل بازآفرینیهای رستم و سهراب در داستانهای معاصر فارسی» بهطور خلاصه به سهرابکشان میپردازد. او در ابتدا دلایلی در اسطورهپردازی نویسنده میآورد؛ اما درنهایت تنها نشانههای اسطورهای را در این رمان وامیکاود.
شامیان ساروکلایی و خیرآبادی (1394) در مقالهای با عنوان «سیر سقوط یک رستم» به بررسی دگردیسی اسطوره در رمان سهرابکشان میپردازند. آنها ابتدا دلایل مختلفی ازجمله مدرنیسم را برای استفاده از اسطوره در رمان بیان می کنند، سپس با بیان نام و محتوای رمانهای مختلف اسطورهای بهنوعی این نوع رمانها را جریانشناسی میکنند و در انتها با بیان خلاصهای از داستان رستم و سهراب و همچنین رمان سهرابکشان، به بررسی دگردیسی اسطوره در این رمان میپردازند. به باور شامیان و خیرآبادی، سهرابکشان تلفیق دو اسطورۀ ایرانی (رستم و سهراب) و اروپایی (ادیپ) است. آنها معتقدند نویسندۀ این داستان، کشتهشدن سهراب را ضعف داستان رستم و سهراب شاهنامه میداند. به همین دلیل خواسته است رستم و سهراب دیگری بیافریند. به نظر آنها سهرابکشان کشمکش میان عقل و عشق و درنهایت پیروزی عقل است. نویسندگان سیر سقوط رستم، رستم را تلفیقی از شیخ صنعان و رستم میدانند. آنها در پژوهش خود نقدهایی بر محتوای رمان مهاجرانی وارد میکنند؛ ازجمله اینکه در رمان، آقاسید به این موضوع میپردازد که رستم سهراب عاشق را کشته است؛ اما رستم اصلاً از موضوع عشق سهراب اطلاعی نداشته است؛ افزون بر این، آنها دلیل این را که رستم سهراب را میکشد، حفظ یکپارچگی و عزت ایران میدانند که اهمیتش حتا از فرزند آدمی هم بیشتر است. شامیان و خیرآبادی چشم شیشهای راضیه در رمان و شخصیت قدرت کور را هم تداعیگر اسفندیار و پرتاب تیر به چشمش میدانند. این نویسندگان بهرغم دلایلی که در ابتدا برای دگردیسی اسطوره میآورند، درنهایت در تحلیل سهرابکشان به بررسی تداعیهای موجود در این داستان و همچنین نقدهایی بر محتوای رمان بسنده میکنند و از بیان صریح دلایل مهاجرانی در استفاده از حماسهها چشم میپوشند. شایان ذکر است این مقاله برگرفته از پایاننامۀ کارشناسی ارشد حامد خیرآبادی (1391) با نام «دگردیسی اسطوره در رمان فارسی» است که از نظر هدف و محتوا با یکدیگر همپوشانی دارد.
بیگدلی و قاسمزاده (1389) در مقالۀ «عمدهترین جریانهای رماننویسی معاصر در انعکاس روایتهای اسطورهای» رمانهای اسطورهای را زیر عنوان چهار دستۀ رمانتیسیسم، رئالیسم جادویی و سوررئالیسم، مدرنیسم و پسامدرنیسم قرار میدهند و باور دارند که بنابر دلایل مختلفی رمانهای اسطورهای تحت تأثیر یکی از این دستههای چهارگانه نوشته میشوند.
بزرگ بیگدلی، پورنامداریان، قبادی و قاسمزاده (1389) در مقالۀ «تحلیل بازتاب مضامین و روایتهای اسطورهای ایرانی در رمانهای فارسی از 28 کودتا 1332 تا 1387» رمانهای اسطورهای برهۀ زمانی ذکرشده را بررسی میکنند. آنها بیشتر بر دلایل گرایش به اسطوره و برهههای زمانی اوج و فرود آن در این رمانها تأکید دارند و پیروی گستردۀ نویسندگان از جریانهای مدرنیسم و پسامدرنیسم، تقویت و احیای جنبههای ملی و بازگشت به سرچشمههای بومی به جای تقلید از غرب را ازجمله دلایل گرایش نویسندگان دهههای هفتاد و هشتاد به حماسه و اسطوره میدانند.
اما پژوهش حاضر در پی آن است تا نشان دهد مهاجرانی رستم و سهراب را تحت تأثیر رویدادهای سیاسی-اجتماعی بافت فرامتن خود؛ یعنی نیمۀ دهۀ هفتاد و اوایل دهۀ هشتاد شمسی به رمان فرامیخواند. هدف او از این فراخوانی و رویارویی رستم و سهراب، همچنین گشتار در کنش آنها، رویارویی جریانهای فکری مسلط در بافت فرامتن و برجستهسازی یکی و بهحاشیهرانی دیگری است.
2- خلاصۀ داستان
سهرابکشان داستان جوانی به نام سهراب است که در روستا با پدر و مادرش زندگی میکند و معلم است. پدر او آقاخوان مردی عالم و باسواد است که منبر میرود و برای مردم سخنرانی میکند. آقاخوان مردی مؤمن، مرجع و معتمد مردم روستاست و همه برای مشکلات به او مراجعه میکنند. درویشی به نام سید نیز برخی اوقات به دیدار او میآید و چند روزی مهمانش میشود و برای آقاخوان و دیگر اعضای خانواده و همچنین مردم روستا شاهنامه میخواند. سکینه مادر سهراب زنی خانهدار و صبور است که سالهاست سرفه میکند؛ اما همچنان شکایتی از این موضوع ندارد. روزی سهراب که دلدادۀ یکی از دختران روستای دیگر به نام مریم شده است، موضوع عشق خود را با پدر و مادر در میان میگذارد و از آنها میخواهند که مریم را از خانوادهاش خواستگاری کنند، آقاخوان به روستای محل سکونت مریم میرود تا با پدرش صحبت کند، با دیدن مریم شیفتۀ او میشود و از موضوع عشق پسرش سخنی نمیگوید.
آقاخوان پیوسته با عشق مریم زندگی میکند و در برخی میان این عشق، وجود پسرش و باورهای دینی خود قرار میگیرد و همواره در تب میسوزد. هربار که سهراب موضوع خواستگاری مریم را مطرح میکند، پدرش بهنوعی مانع ازدواج او با مریم میشود و بهانههایی چون سربازی سهراب را مطرح میکند. آقاخوان که در برابر عشق مریم، دل از دست داده، به مرتبهای میرسد که سهراب را مانع رسیدن خود به مریم میبیند، بنابراین سعی میکند بهنوعی سهراب از مقابل خود بردارد. او حتا به کشتن سهراب هم فکر میکند. در این مرحله آقاخوان در ویژگیهای جسمانی و ظاهری؛ ازجمله داشتن ریش دوشاخه و قدرت جسمانی زیاد، بیش از پیش به رستم شبیه میشود. سید نیز از عشق سهراب به مریم آگاه است. او دگرگونی حال آقاخوان را میبیند و دلیلش را نمیداند. همزمان با کشمکشهای ذهنی و درونی آقاخوان، سید داستان رستم و سهراب را نقل میکند و در قسمتهای مختلف داستان تأکید میکند که رستم آگاهانه و بهرغم شناختن سهراب او را کشته است. سهراب متوجه میشود که پدرش بهعمد در ازدواج او مانعتراشی میکند. او همواره احساس میکند داستان رستم و سهراب در آستانۀ وقوع است؛ اما عزمش را جزم کرده که نگذارد چنین اتفاقی بیفتد و در مقابل پدر بایستد. سرانجام نیروی عقل آقاخوان بر احساس او غالب میشود؛ او موضوع دلدادگیاش را به سید میگوید و از او میخواهد که مریم را برای سهراب خواستگاری کند و خودش برای همیشه از آنجا میرود تا اجازه دهد سهراب پیروز میدان باشد و داستان شاهنامه بار دیگر تکرار نشود.
3- فراخوانی شخصیتهای حماسی بهمثابه رویارویی گفتمانها
3-1- تقابل رستم و سهراب؛ کنشی در جهت تقویت گفتمان خاتمی
در شاهنامه همچون بسیاری از آثار برجستۀ ادبی، داستانهای مختلفی با بنمایۀ تقابل پدر و پسر وجود دارد. تراژدی رستم و سهراب یکی از این داستانهاست. هیلمن (1369) دلیل این رویارویی را تنافی اهداف و آرمانهای سهراب با پدرسالاری ایرانی میداند. پدرسالاری فقط به روابط خانوادگی و قدرت پدر محدود نمیشود؛ بلکه ساختاری اجتماعی است که منشأ خود را در قدرت پدر بنا کرده است (بدانتر[1]، 1397). لاسلت پدرسالاری را حاکمیت پدر و وبر آن را نظام قدرت متداول در جوامع سنتی میداند.
بشیریه (1392) در کتاب دیباچهای بر جامعهشناسی سیاسی ایران از پاتریمونیالیسم سنتی ایران سخن میگوید. به باور او، پاتریمونیالیسم سنتی ایران گفتمانی مسلط است که بر اقتدار و اطاعت مطلقه، پدرسالاری سیاسی، قداست دولت و رابطۀ مستمر آن با خدا، رابطۀ میان حکام و علمای دین و ساختار قدرت عمودی یکجانبه و غیرمشارکتی و غیررقابتی تأکید دارد و در دوران قاجار ظهور میکند. گفتمان سنتگرایی ایدئولوژیک نیز گفتمانی است که در واکنش به مدرنیسم مطلقۀ پهلوی پدیدار میشود. این گفتمان خود مرکب از عناصر مختلفی چون نظریۀ سیاسی شیعه، برخی از وجوه پاتریمونیالیسم سنتی، برخی از عناصر مدرنیسم، نوعی مردمگرایی و اقتدار کاریزمایی است. گفتمان اصلاحات گفتمانی است که در مقابل گفتمان سنت ظهور میکند و توجه به جوانان و زنان در گفتمان آن نقشی محوری دارد.
خاتمی (1376) در سخنرانی خود تأکید میکند که ما مالک فرزندمان نیستیم؛ بلکه آنها امانتهای خداوند در دست ما هستند که ما باید آنها را در مسیری درست رشد دهیم. او معتقد است که ما باید نسل جوان را باور کنیم. به باور او دولت و کشور به توانایی نسل جوان و نوخاسته نیازمند است و فضای کشور باید بهگونهای باشد که نسل جوان بتواند در همۀ عرصهها حضور داشته باشد؛ زیرا کشور به فکر نو و نوخواهی نیاز دارد. به نظر او ما باید ابتدا در درون خودمان تحول ایجاد کنیم و باید فضایی فراهم کنیم که بتوانیم در چهارچوب قانون با همدیگر حرف بزنیم و همدیگر را تحمل کنیم و هیچکس نباید خواست و برداشت خود را به دیگری تحمیل کند. خاتمی (1380) روح قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را موافق تکثر میداند و معتقد است که قانون اساسی ما جامعۀ تکصدایی نمیخواهد و خواهان جامعۀ چندصدایی و همراهی است.
سهرابکشان را عطاءالله مهاجرانی؛ وزیر فرهنگ و ارشاد دولت خاتمی، در سال 1382 منتشر میکند. زندگی او به گفتۀ خودش (1397) دارای سهگانۀ سیاست، تدریس در دانشگاه و تألیف است. او از کودکی با جهان حماسهها و اسطورهها آشنایی داشته و آثار دیگری هم در این حوزه دارد. مهاجرانی (1397) رمان را داوری نویسنده دربارۀ زمانۀ خود از نگاه مجموعۀ شخصیتهای داستانی میداند و معتقد است اسطوره درواقع تکیهگاه نویسنده در رمان است.
نویسندۀ سهرابکشان با فراخوانی کنشگران حماسی رستم و سهراب به داستان، میکوشد تا ضمن برجستهسازی برخی مبانی فکری گفتمان سنت؛ ازجمله پدرسالاری و مردسالاری و تضعیف و درنهایت بهحاشیهراندن آنها، برخی مبانی فکری گفتمان خاتمی را تقویت کند و برجسته سازد.
3-1-1- برجستهسازی پدرسالاری و سپس تضعیف آن
هیلمن یکی از اصول پدرسالاری را فرمانبرداری فرزندان از پدران میداند (هیلمن، 1369). مهاجرانی نیز به یاری برخی کنشهای کنشگران داستان، ابتدا ساختار پدرسالارانۀ حاکم در جامعۀ سهرابکشان را بازنمایی و برجسته میکند. در جامعۀ رمان او، این انقیاد و فرمانبرداری مدنظر هیلمن بهخوبی مشاهده میشود. به باور وبر در نظام پدرسالاری، رئیس خانوار نظارت تام و تمامی بر فعالیتها و رفتار سایر اعضا دارد (به نقل از بردلی، 1386). نویسندۀ سهرابکشان هم در این رمان مثلثی را خلق میکند که در رأس آن آقاخوان یعنی پدر خانواده حضور دارد؛ شخصیتی که از نظر شباهت ظاهری به رستم و داشتن پسری به نام سهراب، بهخوبی برای مخاطب، رستم و سهراب شاهنامه را تداعی میکند.
3-1-1-1- اقتدار پدر
آقاخوان ازجمله پدرانی است که نه تنها بر اعضای خانوادۀ خود؛ بلکه بر مردم روستای خود و روستاهای اطراف هم نظارت دارد؛ علاوه بر همسر و فرزندان، او نزد مردم روستا هم دارای اقتدار و احترام است و مردم در موارد مختلف سخن او را میپذیرند و مطیع امر او هستند:
«رسم آقاخوان همیشه این بود که توی مارون سوار اسب نمیشد. مردم، پیر و جوان و کودک به او سلام میکردند. احوالپرسی میکردند» (مهاجرانی، 1382: 28).
«آقا خوان، حضرت آقا، بیدار شوید» (مهاجرانی، 1382: 60).
اقتدار و ابهت او بهگونهایست که حتا سهراب فرزند او هم بهراحتی نمیتواند با او سخن بگوید و در بسیاری از کنشها تحت امر و نظارت پدر است:
«سهراب مظلومانه و محجوب در چشمان پدرش نگاه کرد. احساس کرد مثل خرگوشی شده که دارد در چشمان پلنگ نگاه میکند. نمیدانست این حس را چگونه برای خودش تعریف کند. مثبت بود یا منفی. هیبت بود یا وحشت؟» (مهاجرانی، 1382: 3).
محور اصلی سهرابکشان مهاجرانی بر کنشی میچرخد که سهراب خواهان انجام آن است و آقاخوان به دلایلی با استفاده از قدرت و جایگاه پدرانۀ خود مانع تحقق هدف سهراب میشود. سهراب عاشق میشود و این عشق زمانی به ثمر مینشیند که آقاخوان بخواهد.
3-1-1-2- شخصیت رهبر و کاریزماتیک آقاخوان
رفتارهای پدرسالارانه رفتارهایی است که در آن شخص چنان رفتار میکند که رفاه و سعادت فرزند مورد توجه اوست. به همین دلیل قضاوت او دربارۀ آنچه مطلوب است، اهمیت دارد (craig, 1998 به نقل از پیکانی و تقیلو، 1392). آقاخوانِ مهاجرانی کنشگری است که نهتنها همسر و فرزند تابع امر و نظر او هستند و او را فردی داناتر از خود میدانند؛ بلکه در میان مردم روستا نیز محبوب است و مرجع و گرهگشای آنهاست. کودکان روستا او را بزرگی عالم میدانند که در هر دیدار به سمتش میروند تا نکتهای از او بیاموزند. مردم روستا هنگام مشکلات برای چارهاندیشی به آقاخوان پناه میآورند و محرم اسرار آنهاست.
«همۀ بچهها شما را دوست دارند. دیدهاید وقتی از کنار مدرسه رد میشوید بچهها از پنجره سرک میکشند، سر تکان میدهند، دست تکان می دهند؟» (مهاجرانی، 1382: 1).
«راضیه شما را خیلی دوست دارد. همۀ مارون و یک آقاخوان. همه احترام شما را دارند. دیدهاید تا میفهمند شما از جایی رد میشوید، صدای رادیو را کم میکنند. زنها روسری یا شالشان را مرتب میکنند» (مهاجرانی، 1382: 15).
3-1-2- پیروزی سهراب؛ کنشی در جهت تضعیف و بهحاشیهرانی گفتمان پدرسالاری و مردسالاری
رویارویی رستم و سهراب در شاهنامه درحقیقت رویارویی دو نسل است و مهاجرانی نیز با آگاهی از این موضوع، سهراب را به داستانش فرامیخواند تا باری دیگر تقابل دو نسل را برای مخاطب تداعی کند. نکتۀ شایان ذکر این است که مخلوقان نویسنده؛ یعنی راوی و دیگر کنشگران داستان نیز سهراب را حمایت میکنند؛ هم سهراب شاهنامه و هم سهراب سهرابکشان را. درمقابل، آنها رستم و کنش او را پیوسته در قسمتهای مختلف داستان نقد میکنند. نقد رستمی که به گفتۀ هیلمن (1369) یکی از نمایندگان پدرسالاری است، توسط راوی و دیگر کنشگران داستان، درحقیقت کنش مهاجرانی است در بهحاشیهرانی گفتمان پدرسالاری و برجستهسازی گفتمان تجددطلبانۀ خاتمی (1379) که از شایستهسالاری سخن میگوید:
فردوسی و آقاسید در هم آمیخته شده بودند. در متن داستان وارد شده بودند و داوری میکردند: همه حرفم با رستم این است که پهلوان پهلوانان، چرا جوانت را کشتی؟ چرا جوان عاشق را کشتی؟ چرا جوان عاشق را که پارۀ تن و روح خودت بود، کشتی؟ چرا؟ (مهاجرانی، 1382: 106).
«پیر ما فردوسی هم نتوانسته از رستم گله نکند. گفته: یکی داستان است پرآب چشم/ دل نازک از رستم آید به خشم» (مهاجرانی، 1382: 91).
«(آقاسید): حکیم فردوسی میگوید: از این خویشتن کشتن اکنون چه سود، میخواهم برایتان بگویم که رستم سهراب را شناخته بود. شناخته پسرش را کشت» (مهاجرانی، 1382: 104).
«رستم عشق را کشت. آنها میخواستند سهراب را در خواب بکشند، رستم در بیداری کشت. سهراب هم عاشق بود. آرمان بزرگی داشت. رستم آرمان سهراب را هم کشت» (مهاجرانی، 1382: 106).
«سهراب پرمهر و معصومانه داشت به رستم نگاه میکرد. چشمانش برق میزد. چشمان رستم عمیق و تاریک بود» (مهاجرانی، 1382: 192).
(آقاسید): در زندگانی، هر کس در این آزمون قرار میگیرد که فرزندش را بکشد! همۀ ما دشنه به دست خنجر به کف در مقطعی قرار میگیریم که ممکن است پسرمان را بکشیم. کشتن یک وقت مثل کشتن رستم است. در میانۀ میدان با صدای بوق و کرنا. وقتی دیگر هم آرام و خاموش است. کشتنی که در خاموشی اتفاق میافتد، تلختر است. سوز بیشتری هم دارد ... (عام یعقوب): آقا سید جوری صحبت میکند که انگار رستم میدانست سهراب فرزندش است و او را کشت. نمی دانست که؟ مگر خودت از قول سلطان محمود نگفتی که همۀ شاهنامه هیچ است جز حدیث رستم. خب حالا اگر رستم هم اینجور دربیاید، پس چه بایدمان کرد (مهاجرانی، 1382: 72).
رستم پهلوان اول شاهنامه است؛ پهلوانی که همۀ آرزوها و آرمانهای یک قوم در وجود او مجسم شده است. کسی که دورۀ پهلوانی شاهنامه بر محور او میچرخد (اسلامی ندوشن، 1348)، بنابراین بدیهی است که سرایندۀ ابیات رستم سهراب در توجیه کشتهشدن سهراب به دست رستم، هم در ابیات نخستین این داستان و هم ابیات پایانی آن به تقدیر متوسل شود. تقدیری که باعث مرگ سهراب شده و دلیل آن هم بر آدمی روشن نیست. به گفتۀ عام یعقوبِ سهرابکشان، همۀ شاهنامه است و رستم و زمانی که رستم هم اینگونه باشد، باید چه کنیم؟
از این راز جان تو آگاه نیست |
|
بدین پرده اندر تو را راه نیست |
چنین است و رازش نیاید پدید |
|
نیابی به خیره چه جویی کلید |
رحیمی (1369) معتقد است رستم میدانسته که به جنگ پسرش میرود. به همین دلیل در درون او طوفانی برپا بوده که چگونه به جنگ فرزند خود برود؟ چون از یک سو حراست از مرزهای ایران با او است و از طرف دیگر نمیداند با فرزندی که به ایران تاخته و لاجرم کار دشمن را میکند، چه باید بکند؟ درحقیقت باور رحیمی این است که اگر رستم آگاهانه هم به جنگ پسرش رفته و باعث مرگ او شده است، بهخاطر هدف حراست از مرزهای کشورش بوده است. این در حالی است که کنشگران داستان مهاجرانی ضمن کانونیسازی عاشقبودن سهراب و معصومیت و آرمانخواهی او، کنش رستم شاهنامه را حمایت از کاووس میدانند، بنابراین او را نکوهش میکنند و پیوسته سعی میکنند از اقتدار و تقدس او بکاهند؛ موضوعی که مدنظر نویسندۀ سهرابکشان نیز هست؛ زیرا او میخواهد با تضعیف رستم، سهراب و کنشهای او را برجسته کند و محور داستانش قرار دهد:
(رستم) تکیهگاه ایران است. تکیهگاه ملت ایران است؛ اما انسان است با همۀ خوبیها و بدیهایش، با همۀ جوهره و جنمش. فردوسی میخواهد بگوید که رستم از آسمان نیامده. از زمین هم مثل جن نجوشیده. از میان مردم آمده، با همۀ خلق و خوی مردم، با همۀ زیباییها و زشتیها، غمها و شادیها، شوربختیها و سعادتها، با همۀ فراز و فرودها (مهاجرانی، 1382: 75).
اشتباه رستم این بود که خیال میکرد ایران و ملت ایران وابسته به فرّه ایزدی شاهیست. خیال میکرد کاووس صاحب فرّه ایزدی است. وقتی درست نمیبیند نه کاووس را درست میبیند و نه سهراب را، هم آرمان را میکشد و هم جوانش را ... (آقا سید) گفت: میدانید؟ اگر رستم سهراب را نکشته بود، همۀ ما روزگار و سرنوشت دیگری داشتیم. ایران ایران دیگری بود» (مهاجرانی، 1382: 108-107).
3-2- تساهل و تسامح و مدارا با رقیب
تساهل و تسامح به معنی مداراکردن و آسانگرفتن است (معین، 1387: 349). علاوهبر توجه به زنان و جوانان، تساهل و مدارا و تحمل آرا و اندیشههای مخالف را داشتن، از دیگر مبانی فکری اصلاحطلبان است که همواره بر آن تأکید میکنند. به باور اصولگرایان، اگر آراء، رفتار و کردار مخالفان تنها با منافع شخصی انسان اصطکاک داشته باشد و گذشت و مدارا هم با ظلمپذیری و ذلت همراه نباشد، شایسته است انسان تساهل به خرج داده و شیوۀ مسالمتآمیز در پیش گیرد و از حق خویش صرف نظر کند؛ اما اگر پای مصالح عمومی و منافع ملی در میان باشد و درصورت تساهل و تسامح، ارکان دینی به خطر افتد یا موجب شکستهشدن حدود الهی با تضییع حقوق دیگران شود، تساهل و تسامح به هیچ وجه جایز نیست و باید از آن جلوگیری شود (شفیعی، 1380: 50-28 به نقل از قاسمی، کریم؛ اقاربپرست، محمدرضا و شفیعی، اسماعیل، 1399). این در حالی است که اصلاحطلبان معتقدند عقاید و دیدگاههای مخالف حتا اگر از نظر ما باطل، اشتباه و غلط باشد، نباید حذف شود؛ بلکه باید به آنها اجازۀ تحمل و بروز داد (کدیور، ۱۳۷۹، ۴۴۸-۴۴۷ به نقل از امیری، ۱۳۸۶). سهراب سهرابکشان نیز این دغدغه را دارد؛ قدرتکور که شخصیتی با نقصهای جسمانی و به دلیل مردمآزاریهای فراوانش، ازجمله کنشگران منفور سهرابکشان است، خود را رقیب عشقی سهراب میداند و در این مسیر مشکلاتی را برای سهراب ایجاد میکند؛ اما سهراب میخواهد مشکلات جسمی او را درمان کند. همچنین تمام پسانداز خود را به او میدهد تا او و خانوادهاش بتوانند زندگی راحتی داشته باشند. قدرت کور با پولی که سهراب به او میدهد، اسلحهای تهیه میکند تا بتواند با آن سهراب را بکشد و درحقیقت رقیب خود را از میان بردارد.
«اولینباری بود که کسی (سهراب) به قدرت کور میگفت بیا تو را ببرم بیمارستان. هیچ کس تا آن روز در فکر او نبود. همه از او فرار میکردند» (مهاجرانی، 1382: 172).
«بیا این صدتومان ار تو. خرج دوا و دکترت بیش از این نمیشود. برای زن و بچهات هم میتوانی از بازار خرید کنی» (مهاجرانی، 1382: 172).
«ننه جان ! قدرت کور نان نادانی مردم را میخورد. آدم ضعیف و قابل ترحمی است. گفتم حاضرم ببرمش شهر برای دوا و درمان» (مهاجرانی، 1382: 181).
3-3- برجستهسازی مردسالاری
زن و مسائل زنان همواره ازجمله موضوعات مورد اختلاف میان دو جریان فکری اصولگرا و اصلاحطلب بوده است. به باور اصولگرایان مرد و زن هر دو انسانند؛ اما تفاوتهایی با هم دارند؛ بهعنواننمونه عواطف و رقت احساسات در زنان و نیروی تعقل در مردان بیشتر است که این به ساختمان وجودی و فیزیولوژیکی آنها برمیگردد. اصولگرایان عقیده دارند مرد چون از نیروی جسمانی و عقلانی بیشتری برخوردار است، باید آن دسته از کارهای اجتماعی را که بیشتر احتیاج به این نیروها دارد، به عهده گیرد و زن چون سهم بیشتری از عواطف و احساسات لطیف دارد، باید وظایف خانهداری و بچهداری را به عهده بگیرد و فرزندان لایق و شایسته بپروراند (مصباح یزدی، 1343)، درحالی که رویکرد اصلاحطلبان تفاوتهایی با رویکرد آنها دارد. به باور اصلاحطلبان نگاه به زن نباید نگاه به جنس دوم باشد و زنان علاوه بر نقش مادری و همسری میتوانند در عرصهها و سطوح مختلف، مسؤولیتهای سنگین مدیریت را به عهده گیرند (خاتمی، 1376). آنها معتقدند فضیلت زن نه در محبوسماندن در چهاردیواری خانه و محرومماندن از حضور در عرصۀ اجتماع و سرنوشت است نه دررهاشدن از همۀ قیدهای اخلاقی و معنوی و عقلی. مهم این است که زن بتواند آزاد و توانا بهعنوان یک انسان انتخاب کند؛ اما این انتخاب او مانع حضور او در عرصۀ اجتماع و سرنوشت نباشد.
اصلاحطلبان رشد را یک امر اجتماعی میدانند و معتقدند آدمی در عرصۀ اجتماع و در تعامل با دیگران رشد پیدا میکند؛ رشد عاطفی، رشد عقلانی و حتا رشد دینی و معنوی. این رشد باید در مورد زن تأمین بشود و این رشد تأمین نمیشود مگر اینکه زن در اجتماع حضوری فعال و مؤثر داشته باشد و در عرصۀ اجتماع باشد. به باور آنها از ستمهای بزرگ به زنان که ریشه در طول تاریخ دارد و بسیاری از ستمها و مشکلات از آن ناشی شده است، نگاه مردسالارانه و مذکر به زندگی و هستی و تاریخ است؛ اما امروزه جامعۀ زنان روزبهروز دارای تحصیلات بالاتری میشوند و درنتیجه به درک اجتماعی بالاتری میرسند و خودباوری بیشتری پیدا می کنند. به این ترتیب دیدگاهشان، بینششان، مطالباتشان با زنان گذشته فرق میکند. به باور آنها، بینش سنتی به زن میگوید در خانه بنشین و هیچ فعالیت اجتماعی نکن. از طرف دیگر زنان میخواهند در رقابت با مردان در تواناییها برابری کنند. اصلاحطلبان معتقدند باید شرایط مناسب، مساعد و مساوی فراهم شود تا ببینیم که زنان هم شایسته هستند یا نیستند. زنانی که از تحصیل برقراری روابط اجتماعی و تمرین مدیریت محروم بودهاند، واضح است که در مقایسه با مردانی که همۀ این امکانات را در دست دارند، ناموفقترند. رشد یک امر اجتماعی است، پس هرچه مشارکت زنان در عرصۀ سرنوشت و حیات اجتماعی بیشتر باشد، زمینۀ رشد آنها هم فراهمتر خواهد شد» (خاتمی، 1383).
این اصل فکری گفتمان اصلاحات نیز بهخوبی در سهرابکشان قابل مشاهده است؛ نکتهای که در ابتدا برای مخاطب ممکن است کمی دور از ذهن به نظر برسد، وجود کنشگر سکینه در کنار رستم و سهراب است، درصورتیکه ما در شاهنامه کنشگر تهمینه را داریم. سکینۀ سهرابکشان همچون نامش موقر و صبور است. او نمونۀ کامل یک زن سنتی است. زنی که تمام زندگیاش در وجود همسر و فرزندانش خلاصه میشود و بهرغم ابتلای به بیماری، همچنان انجام امور خانه و دغدغهها و مشکلات همسر و فرزندانش برایش در اولویت هستند. مهاجرانی با انتخاب آگاهانۀ سکینه و بازنمایی کنشهای او و ایجاد گشتارهایی در نوع رفتار آقاخوان نسبت به سکینه، بهخوبی گفتمان مردسالاری را برجسته میکند.
3-3-1- نوع خطاب زن به مرد و برعکس
گفتمان مسلط بافت فرامتن پیوسته تأکید میکند که زن جنس دوم نیست و نباید چنین رویکردی وجود داشته باشد؛ اما سکینۀ سهرابکشان بهوضوح جنس دوم است. همسرش او را سکینه خسخسی خطاب میکند. در سراسر داستان فقط یک یا دو بار او را سکینه خانم خطاب میکند که این موضوع بهشدت تعجب سکینه را برمیانگیزد. این در حالی است که سکینه همسرش را آقاجان خطاب میکند. درحقیقت نویسنده با این نوع خطاب کنشگران، تفاوت جایگاه آنها و محوریت کنشگر مرد را بهخوبی نشان میدهد.
«(آقاخوان): خسته نباشی سکینه خس خسی!» (مهاجرانی، 1382: 5).
سکینه میخواست از تعجب شاخ دربیاورد. سالهای سال بود که آقاخوان به او نگفته بود خانم، آن هم با این کشش، آن هم با من ... سالها بود که صدای سکینه خسخسی همیشه در گوشش زنگ میزد. او هم همیشه در جواب گفته بود: بله آقا. ممنونم آقا (مهاجرانی، 1382: 23).
3-3-2- بیسوادی و خرافهپرستی زنان
اصلاحطلبان رشد را یک امر اجتماعی میدانند و معتقدند آدمی در عرصۀ اجتماع و در تعامل با دیگران رشد پیدا میکند؛ رشد عاطفی، رشد عقلانی و حتا رشد دینی و معنوی (خاتمی، 1383). نویسنده با آگاهی از این موضوع زنان سهرابکشان را زنانی دور از عرصۀ اجتماع بازنمایی میکند که دوری از عرصۀ اجتماعی آنها را به زنانی ساده و خرافهپرست تبدیل کرده است. این زنان برای حل مشکلاتشان نزد دعانویس میروند. درمان زن نازا را در خوابیدنش در قبر میدانند، نگرانند که مبادا کسی همسرانشان را چیزخور کند یا همسر و فرزندانشان را آل بزند.
«(سکینه): نمیرویم پیش آقانبی بلکه دعایی بنویسد. سید است. نفسش گرم است. دستش خوب است» (مهاجرانی، 1382: 5).
«دعای نظربندی در پارچۀ سبز دوخته بود و با سنجاق قفلی روی شانهاش زده بود» (مهاجرانی، 1382: 94).
«(سکینه): از وقتی دخترم را در گور خواباندهاند که بچهاش بشود، ترس ورش داشته ... چند دفعه هم بچهام را از روی گربه مرده رد کردهاند» (مهاجرانی، 1382: 95).
«سکینه اندیشید: مبادا آقاخوان را چیزخور کرده باشند؟ هر دفعه میرود حمریان و میآید از این رو به آن رو میشود. خوب است بروم پیش آقا نبی، دعایی برایش بنویسد. لای کتابی برایش وا کند» (مهاجرانی، 1382: 163).
3-3-3- زنانگی زنان
زنان سهرابکشان همچون زنان نظامهای مردسالاری در حاشیه هستند. تنها وظیفۀ آنها انجام امور خانه و امور مربوط به همسر و فرزندان است. سکینۀ سهرابکشان ازجملۀ این زنان است که با وجود انجام پیوستۀ وظایف خود بدون هیچ نوع اعتراضی، همواره نگران انجام اینگونه امور است؛ «اگر از دست و پا بیفتم این خانه را کی جمع و جور میکند» (مهاجرانی، 1382: 5).
صدای رفتوروب سکینه میآمد. پلهها را جارو میکرد. نم آبی هم زده بود. کار هر روزش بود. مهتابی و پلهها و حیاط را همیشه تا پیش از طلوع آفتاب جارو میکرد. قبل از آن به آغل سر میزد. آب و علف جانان و گاو و گوسفندان را مرتب میکرد. شیر میدوشید. نان میپخت. گاهی دستهایش را به کمر میزد و قامت میکشید و میگفت: شُکر (مهاجرانی، 1382: 63).
3-3-4- نوع نگاه آقاخوان و سهراب به زن
یکی از کنشهایی که نویسندۀ سهرابکشان در رمان خود به طرق مختلف آن را کانونی و بر آن تأکید میکند، نوع نگاه و رفتار آقاخوان و سهراب به سکینه است. در پیرفتهای مختلف داستان آقاخوان سکینه را سکینه خسخسی خطاب میکند و با توجه به دلدادگیاش به مریم، بیماری سکینه را نادیده میگیرد. حتا گاهی در دل بدش نمیآید که سکینه بمیرد:
«(آقاخوان) سکینه خانم در ذهنش گذشت: سکینه خسخسی. لبخند ریزی زد» (مهاجرانی، 1382: 93).
«(سکینه): قرار نبود امروز و فردا برویم شهر پیش دانیال حکیم؟ (آقاخوان): انشاءالله مرتبۀ دیگر. هفتۀ دیگر. خدا بزرگ است. سکینه دستمال را در پنجه فشرد. نفسش تنگ شد. چشمانش را از درد روی هم فشرد» (مهاجرانی، 1382: 93).
این در حالی است که سکینه برای سهراب یک حامی و پشتوانه است و همواره از دغدغههای او میکاهد. سهراب سکینه را همیشه «ننۀ گلم یا ننه جان» خطاب میکند. نگران بیماری مادرش است و پیوسته از پدرش میخواهد یا خود او را برای درمان به شهر ببرد یا این اجازه را به سهراب بدهد:
«سهراب: آخر اینجور که نمیشود. نه شهر میروی که برای خودت و ننهام دوا و درمان کنی و نه حمریان میروی» (مهاجرانی، 1382: 163).
«(قدرت کور): حالا خیلی آقاخوان سکینه را دوا درمان کرده که من بکنم! تلخی جمله مثل زهر در کام سهراب ریخته شد» (مهاجرانی، 1382: 167).
«(سهراب) گفت: ننۀ گلم، تو نمیخواهی بروی پیش دانیال؟» (مهاجرانی، 1382: 181).
3-3-5- مرگ رستم درون آقاخوان
3-3-5-1- ختمگرفتن آقاخوان برای خود
در داستان رستم و سهراب شاهنامه، رستم روزها رویارویی و نبرد با سهراب را به تأخیر میاندازد و بهرغم تأکید کاووسشاه، با میخواری در رفتن نزد او تعلل میکند. علت این تعلل را رحیمی (1369) در آگاهی رستم از جنگ با فرزندش و اسلامی ندوشن (1348) آن را ناشی از اندیشههای خیاموار رستم میداند؛ به این معنی که با توجه به اینکه پایان نبردها مشخص نبوده است، رستم نیز جهان را بیاعتبار میدانسته و از فرصتها بهره میگرفته است. نکتۀ شایان ذکر در اینجا این موضوع است که رستم چه آگاهانه و چه ناآگاهانه رویاروی سهراب قرار میگیرد، با بهکاربردن حیلهای سهراب را میکشد؛ اما آقاخوان که هدف فرزندش سهراب همچون رستم و سهراب شاهنامه با هدف او منافات دارد، ابتدا برای خارجکردن سهراب تلاشهایی میکند. او راه خلاصشدن از رقابت با فرزندش را در فرستادن او به اجباری میداند و حتا ورقۀ معافیت پسرش را هم پنهان میکند. آقاخوان نیز مانند رستم که بهخاطر این رویارویی بیقرار است و خود را با میخواری مشغول میکند، آرام و قرار ندارد. او تب و لرز میکند، شعر میخواند و رفتارهایی انجام میدهد که دیگران متوجه حالت غیرعادی او میشوند؛ اما درنهایت رویاروی سهراب قرار نمیگیرد. کنشگران داستان بارها و بارها تأکید میکنند که اگر سهراب کشته نمیشد، ایران ایران دیگری بود و نویسنده نیز با آگاهی از این موضوع و با توجه به مبانی فکری گفتمان مسلط بافت فرامتن، داستان را بهگونهای پیش میبرد تا سهراب کشته نشود. مهاجرانی با گشتار در کنش شخصیتهای حماسی، سعی میکند آرمان گفتمان روزگار خود را تحقق بخشد. بنابراین آقاخوان بعد از روزها بیقراری، درنهایت خود، بعد پدرسالارانۀ وجودش را میکشد و برای این رستم درون، ختم هم میگیرد. این ختم نقطۀ عطفی است در کنشهای آقاخوان. از اینجاست که آقاخوان از قالب پدرسالارانۀ رستم خارج میشود. این خروج هم تغییراتی در ظاهر او ایجاد میکند و هم کنش او.
(آقاخوان): چند ساعتی کنار گهر بودم. چند ساعتی هم قبرستان. برای همۀ اموات فاتحه خواندم. برای خودم هم ختم گرفتم. فاتحه خواندم. ... فاتحهخواندن به معنای تمامشدن است و ختم و هم به معنای شروعشدن. نمیدانم دارم تمام میشوم یا شروع میشوم (مهاجرانی، 1382: 117).
3-3-5-2- تغییر در نگاه آقاخوان به سکینه
پس از اینکه آقاخوان، رستم درونش را میکشد، علاوه بر بعد پدرسالاری، بعد مردسالاری او هم از میان میرود. نگاه او به همسرش سکینه دگرگون میشود. او که بارها و بارها به بهانههای مختلف از زیر بار بردن سکینه نزد پزشک شانه خالی کرده بود، همچنین مانع شده بود تا دیگران سکینه را برای درمان به شهر ببرند و حتا گاه در درون، مرگش را هم خواسته بود؛ اما اکنون که به سکینه مینگرد، گویا برای نخستینبار است که سکینۀ بیمار را میبیند و جدیبودن شدت بیماری او را درمییابد. بنابراین خود را بهخاطر این بیمروتی سرزنش میکند و از آقاسید میخواهد او را در اسرع وقت به پزشک برساند.
«نگاه آقاخوان به زیرگردن لاغر سکینه بود. متورم بود. اندیشید: غمباد نباشد؟ نمیرد؟ نمیرد؟ از اینکه در پس ذهنش از مرگ سکینه ناخشنود نبود، خودش را شماتت کرد. اندیشید: مروت را سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند» (مهاجرانی، 1382: 183).
«(آقاخوان): گوشت با من است آقاسید! همین فردا صبح سهراب سکینه را ببرد شهر پیش دانیال حکیم» (مهاجرانی، 1382: 195).
3-3-5-3- دگرگونی کنشهای آقاخوان با کمک آقاسید
آقاخوان وجود پدرسالارانۀ خود را سدی میداند که درنهایت موفق میشود آن را از بین ببرد. پس از این موضوع علاوهبر ظاهر آقاخوان، کنشهای او و طرز فکرش هم تغییر میکند. دیگر گره بر پیشانیاش نیست و آقاسید چهرۀ روشن او را کانونی میکند. آقاسید که یکی از کنشگران و حامیان سرسخت سهراب است، درحقیقت بهنوعی صدای راوی و بهعبارت بهتر نویسنده است؛ زیرا هم راوی و هم شخصیتها زاییدۀ ذهن و نیت نویسنده هستند. او در پیرفتهای مختلف داستان به مخاطب تأکید میکند که پسرکشی رستم شاهنامه کنشی آگاهانه است. آقاسید بارها برای مظلومیت سهراب شاهنامه میگرید. او که از تکرار تراژدی در هراس است و میترسد آقاخوان مرتکب آن شود، پیوسته کنشهای آقاخوان را نسبت به سهراب و همچنین سکینۀ بیمار زیر نظر میگیرد. آقاسید همچون نویسندۀ سهرابکشان هم دغدغۀ توجه به سهراب جوان را دارد و هم سکینۀ بیمار. به همین دلیل بارها از آقاخوان میخواهد یا خودش سکینه را برای درمان به شهر ببرد یا به او اجازۀ انجام این کار را بدهد. زمانی که آقاخوان دگرگون میشود و تصمیم میگیرد میدان را برای سهراب جوانش خالی کند، آقاسید ضمن تأکید کنش او، تأکید میکند که جوانها نباید اسیر ما پیرها شوند:
«آقاخوان چشمانش را گشود و گفت: هر یک از ما هم رستمیم و هم سهراب، هم پطرسیم و هم عیسی و هم شبلیایم و هم حلاج. شما را نمیدانم اما من همینم» (مهاجرانی، 1382: 186).
«آقاسید بر پیشانی آقاخوان دست گذاشت. داغ بود؛ اما گره از پیشانیاش باز شده بود. صاف و روشن به نظر میآمد. تلألؤ برق اشک در چشمان آقاخوان میدرخشید» (مهاجرانی، 1382: 195).
«(آقاسید): جوانها چه گناهی کردهاند که گرفتار ما پیرها شدهاند؟ چرا آنها باید با ملاکهای زندگانی ما زندگی کنند؟» (مهاجرانی، 1382: 190).
3-3-5-4- پیروزی سهراب و بهحاشیهرفتن آقاخوان
مهاجرانی در سهرابکشان ابتدا همچون رستم و سهراب، آقاخوان و سهراب را در مقابل یکدیگر قرار میدهد تا با برجستهسازی کنشهای هریک، درحقیقت تقابل این دو را بهمثابه تقابل دو نسل و دو جریان فکری متفاوت برای مخاطب بازنمایی کند؛ اما او که خود ازجمله کنشگران اصلی دولت اصلاحطلب بوده، این بار سعی میکند به روشهای مختلف ضمن بهمحاقبردن گفتمان سنت، مبانی مختلف گفتمان تجددطلبانۀ اصلاحات را تقویت کند. به این ترتیب او تلاش میکند تا این بار بهرغم حماسه، سهراب پیروز میدان باشد. او کنشگر اصلی داستان یعنی آقاخوان را با مرگ از عرصۀ داستان بیرون نمیبرد؛ بلکه گشتارهایی در کنشهای او خلق میکند. آقاخوان دگرگون میشود، او با کشتن رستم درون خود و درنتیجه دگرگونی کنشهای سنتمآبانهاش، بهصورتی آگاهانه و خودخواسته از میدان خارج میشود و آن را به سهراب جوان میسپارد. از آن پس این سهراب است که جای آقاخوان را میگیرد. جانان؛ اسب خاص آقاخوان، از آنِ سهراب میشود. مردم روستا به سهراب ابراز علاقه میکنند و به او احترام میگذارند. در نبرد بر سر رسیدن به مریم هم سهراب پیروز میدان میشود: «یکی از بچهها دست تکان داد. سهراب هم دست تکان داد. دید بچهها دارند با اشارۀ دست و سر نشانش میدهند» (مهاجرانی، 1382: 177).
(آقاخوان): مریم را برای سهراب خواستگاری کن ... اگر پرسیدند آقاخوان چرا نیامد، بگو کاری برایش پیش آمد. این هم افسار جانان. جانان را به سهراب بده و به او بگو آقاخوان وقتی فهمید که رقیب و حریف او پسرش است تصمیم گرفت از میدان کنارهگیری کند. ترجیح داد در دل طوفان و تندبادها گم شود، آواره و بینشان شود، تا اینکه بگویند فرزندش را کشت (مهاجرانی، 1382: 194).
نتیجهگیری
سهرابکشان یکی از رمانهایی است که نویسنده در آن از شخصیتهای حماسی یاری میگیرد. مهاجرانی که خود یکی از کنشگران اصلی گفتمان مسلط در بافت فرامتن است، تلاش میکند در این اثر با پرداختن به دو موضوع زن و جوانان، این دو نمونه از مبانی فکری گفتمان اصلاحطلب را تقویت کند و درمقابل گفتمان رقیب را به حاشیه براند. سهرابکشان روایت رویایی دیگربارۀ رستم و سهراب است؛ اما نویسنده با گشتار در کنشهای این دو شخصیت، روایت حماسی رستم و سهراب را بهگونهای دیگر پیش میبرد و به سرانجام میرساند. او که خود وزیر دولت اصلاحات بوده است، در اثرش از دغدغههای اصلاحطلبان سخن میگوید. بنابراین موضوعاتی چون پدرسالاری، اقتدارگرایی را در آقاخوان بهعنوان نمایندۀ گفتمان سنت ابتدا برجسته میکند، سپس با برجستهسازی موضوعاتی چون نگاه متفاوت سهراب به زن و همچنین برخی اصول فکری گفتمان اصلاحات مانند تساهل و مدارا، سهراب را بهعنوان نمایندۀ گفتمان تجدد کانونی میکند. یکی از گشتارهایی که نویسنده در این رمان انجام میدهد، اقتدارزدایی از رستم است. رستمِ سهرابکشان دیگر نمیخواهد رستم باشد. حتا از مسیری که در زندگی خود پیموده هم راضی نیست و باوجود اینکه در ابتدای داستان سعی میکند همچون رستم عمل کند، درنهایت دگرگون میشود و از قالب رستمگونۀ خود بیرون میآید. به این ترتیب رویارویی و کشمکش با پسرش را کنار میگذارد و تصمیم میگیرد از عرصۀ رقابت با فرزندش و همچنین کنشگری اصلی خود به حاشیه برود و همه را به سهراب ببخشد. از سوی دیگر سهراب هم نمیخواهد سهرابِ قربانی شاهنامه باشد. او تمام تلاشش را میکند تا در این کشاکش بر پدر پیروز شود. کنشگر اصلی دیگر این داستان سکینه است که نویسنده با نامگذاری نشاندار و هدفمند او، کانونیسازی سرفههای خونبار و کنشهای مربوط به مادری و همسریاش، بهخوبی تفاوت یا به بیان بهتر تناقض او را با تهمینه به مخاطب نشان میدهد. شایان ذکر است که راوی و دیگر کنشگران داستان نیز در این مسیر به طرق مختلف ازجمله توصیفات و کانونیسازیهای نشاندار سهراب و سکینه را حمایت میکنند. نبرد رستم و سهراب این بار با مرگ سهراب پایان نمیپذیرد؛ بلکه آقاخوان پس از یک دوره تردید و بیقراری، درنهایت تصمیم میگیرد سهراب را پیروز میدان کند. درواقع نویسندۀ سهرابکشان نمیخواهد تراژدی رستم و سهراب را تکرار کند؛ بلکه قصد دارد جامعهای آرمانی را بازنمایی کند که در آن گفتمانهای مختلف و حتا مخالف در کنار یکدیگر به حیات خود ادامه میدهند. او با فراخوانی رستم و سهراب، رویارویی گفتمان تجددخواهانۀ اصلاحات را با گفتمان سنت بازنمایی میکند و با پیروزکردن سهراب از پیروزی تجدد و تجددخواهی سخن میگوید.
[1] Elisabeth Badinter