نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه بیرجند، ایران
2 گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بیرجند، ایران
3 گروه آموزشی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بیرجند، ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Similarities of Zal with deity warriors in the Iranian and Indian mythologies which are represented with different structures in the course of time could be reminiscent of the consistency of those characters in eternal days or the prime myth producing mind. For this reason using descriptive analytic method the purpose of this article is to recognize the roots of the tales centering around the character of Zal in the Indo Iranian mythologies. Examples of similarities between Zal and Indra, Ormazd, Mehr, and Veruna in Rigveda and Shahnameh is shown. Zal who is raised far from his family in Simorgh’s nest returns to his divine abode in the Alborz mountains and upon uniting with Mehr or the sun, establishes his similitude with the myth of Indra which borrowed statements from the myth of mythra or (Mehr) upon passing time. The myth of Suma, a plant which gives power to Indra and provides a basis for his invincibility in its prime function that is healing property resembles the healing feather of Simorgh in the national epic which rendered Zal invincible. The myth of Soma in Indra’s tale is comparable with the healing tree upon which Simorgh’s nest rests according to Zoroastrian texts. The high frequency of similarities between Zal and Indra are worthy of contemplation and strengthens the assumption that these two are closely related or are representative of the same important themes repeated in a peculiar, significant way in the minds of ancestors and had been a common feature in creation of the mythological epic narratives.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
اگرچه اساطیر هند و ایرانی در گذر روزگار در ریختها و چهرههایی نوتر بازنموده شدهاند؛ همچنان بنیاد یگانگی خود را پاسداری کردهاند و با پژوهش در گسترۀ این دسته از روایتهای همریشه و همتبار، میتوان پیوستگی شخصیتهای حماسۀ ملی را با ژرفساخت کهن آنان دریافت؛ برای نمونه، اسطورۀ گستردۀ ایزد ایندرَ (ایندرهَ)[1] که در میان مردمان گروه هند و ایرانی ـ و شاید هند و اروپایی ـ جایگاهی ویژه داشته بوده است، با جدایی هندوان از ایرانیان و بویژه دیگرگونیهای آیینی و دینی پس از سربرآوری زردشت، با پاسداشت بنمایههای راستین خود، در چهرههایی دیگر و به گونۀ شخصیتهایی جدای از هم، نمایان شده است که جز با پژوهشهای تطبیقی میان شخصیتهای اسطورهای هند و ایرانی، دریافتنی نیست. ایندرهَ در اساطیر هند شخصیتی است که در گذر روزگار، برخی کردارهای ویژۀ ورونَ (ورونا)،[2] پادشاه خدایان هندو، را به خود گرفته و در ساختی دیگر بازتاب داده است. با پژوهش در روند دیگرگونی ایزد ـ پهلوانان اسطورۀ هند و ایرانی، این زمینه روشن میشود که پیوسته میان آن شخصیتها، داد و ستدی از کردارها و خویشکاریهای نمادین روی میداده است. این داد و ستد، زمینهای شده است برای همسانی میان برخی شخصیتها که گاه دریافت اینکه کدام شخصیت، ریشه و بنیاد داستان اسطورهای است، بسیار دشوار میشود. آنچه میتوان بر پایۀ آن، از پیوند شخصیتی ایزد ـ پهلوانان اسطورهای سخن گفت، همانندی در برخی کنشها و بنمایههای داستانی است که همچون رشتهای، آن شخصیتها را به یکدیگر میپیوندد و هرگاه این همسانی در بنمایه یا گزارۀ اسطورهای ـ حماسی در چندین داستان بازنموده شود، سخن گفتن از ریشهها و سرچشمهها بیش دشوارتر میشود. پیشتر، پژوهشگران با سنجش کردارهای ایندرهَ با ایزد بهرام در حماسۀ ایران و روایتهای ارمنی دریافتهاند که بهرام، گونۀ ایرانی شدۀ ایندرهَ است که با پاسداشت یکی از ویژگیهای او یعنی ورثرغنه به متون ایرانی راه جسته است. شخصیتهای دیگری نیز در این روند از بنیاد نخستینۀ خود دور شدهاند و با نامی دیگر که گاه آمیخته به داستانهای اسطورهای دیگری نیز شدهاند، بخشهایی از حماسۀ ملی را به خود ویژه کردهاند.
زال از زمان زایش شگفت تا آنگاه که بهگونهای رازآلود بخش اسطورهای ـ حماسی شاهنامه را وامینهد، یادگاری است از برخی ایزدان و پهلوانان کهن در اسطورۀ هند و ایرانی که به گونهای بسیار فشرده و نمادین، گزارهها و بنمایههایی را آینگی میکند. در این پژوهش با بررسی شاهنامه و ریگودا و با رویکرد تطبیقی، نشانههایی از همسانی میان زال و برخی ایزد ـ پهلوانان که میتواند نشاندهندۀ پیوند شخصیتی دستان با آنان نیز باشد، بررسی میشود. تلاش شده است با نشان دادن همانندیهای زال در اسطورۀ ملی و ایندره در اسطورۀ هندی ریشۀ برخی ویژگیها و خویشکاریهای شخصیت زال در روزگار هند و ایرانی فرادید نهاده آید تا با پژوهشهای بیشتر دربارۀ چنین شخصیتهایی که کنشها و خویشکاریهای همخوانی در اساطیر هند و ایرانی دارند، زمینهای برای ریشهیابی تاریخی چنین اسطورههایی فراهم گردد و بر روی هم به نگاه بهتر و رساتری دربارۀ روند دیگرگشت یا پیوند ژرفساختی چنین شخصیتهایی دست یافت.
پیشینۀ پژوهش: گستردهترین پژوهش دربارۀ زال به کوشش محمد مختاری با نام اسطورۀ زال انجام شده است. در این کتاب، هستی زال از آغاز تا بیرونرفت از حماسۀ ملی بررسی شده که بیشتر بر پایۀ ویژگیهای داستانی و گاه بنمایهای پیرامون خود زال است. مختاری بر این باور است که «در هستی زال، بینش ایرانی و آیین و سرگذشت سکایی به هم آمیخته و از روایات قدیم و نمونههای ذهنی بازمانده از دوران نیاکان هر دو قوم، نمونهبرداری شده است» (مختاری، 1369: 52). او با اینکه زال را آمیختهای از پدیدهها و شخصیتهای اسطورهای، حماسی و تاریخی میداند (همان: 14)، در سنجش دستان با شخصیتهای اسطورهایِ حماسۀ ملی، وی را بیشتر با زروان درپیوند میداند (همان: 192). پژوهشگران دیگری نیز به پیوند زال و زروان باور دارند (محمدی، 1384: 114) و (سرکاراتی، 1385: 217).
مهرداد بهار نیز همدیدگاه با مختاری، بر این باور است که بنیاد داستان زال و رستم از پهنۀ اسطورۀ هند و ایرانی برگرفته شده است و به دست سکایان ایرانینژاد از رنگ اسطورهای آن کاسته شده، همخوان با شیوههای حماسهپردازی به داستانهای ملی راه یافته است (بهار، 1399: 236). از دید وی، زال نشانههایی از اسطورۀ کریشنا، ایزد نامآور هندی، را دارد (همان: 237 ـ 239). رضاییدشتارژنه با بررسی و سنجش ترفندها و دَستانهای زال و رستم و پیشبودنِ تهمتن در دَستانورزی، این انگاره را فرادید نهاده است که ترفندهای حماسی تهمتن در دیگرگشت داستانهای حماسی، در سیمای پدرش، دَستان، نمایان شده است (رضایی دشت ارژنه، 1388: 89). کویاجی نیز با بررسی ادب حماسی چین، همانندیهای زال را با هائو ـ کی[3] و لائو دزو[4] که هنگام زادهشدن مویی سفید داشتند، نشان داده است (کویاجی، 1399: 44 ـ 45). کویاجی در پنداری دیگر، زال را نه پدر رستم که نام دودمان تهمتن میداند و مینویسد: «در حماسۀ ایران، رویدادهای بزرگ و نبردهای چشمگیری به زال نسبت داده نشده است؛ حال آنکه وی از عمری دراز برخوردار بوده و چنین عمری بیشتر در خور یک دودمان است تا یک تن. به گمان من زال نام یکی از دودمانهای سکایی بوده که رستم بدان وابسته بوده است» (همان: 213). در نوشتار دیگری، دو ویژگی «سپیدمویی» و «بیمرگی» زال در شاهنامه بازتابی نو از دو ویژگی بنیادین گرشاسپ یعنی «گیسوداری» و «جاودانگی» دانستهشدهاست (شهرویی، 1394: 132 ـ 133). در پژوهش دیگری، پیوند داستان زال با اسطورۀ ایزد مهر بررسی شده است و بر پایۀ آن، زال نمودی از مهر به شمار آمده است (محمودی و خادمی، 1396: 59). اسماعیلی در نوشتاری با سنجش اسطورۀ زال با داستانهای عامیانه و بررسی کردارهای دستان و رخدادهایی که از زمان زایش تا رسیدن به جهانپهلوانی و جانشینیِ سام بر وی گذشته است، داستان زال را در پیوند با آیین پاگشایی دانسته که در متون حماسیِ بسیاری از سرزمینها و فرهنگها بازیافتنی است. آیینی که بربنیاد آن، کودکی با زایش شگفت، از گروه و خانواده رانده میشود و پس از گرفتار شدن به دست جانوری ویژه، دیگربار به سرزمین خود بازمیگردد و شگفتیهایی را از سر میگذراند (اسماعیلی، 1389: 177 ـ 224).
دربارۀ اسطورۀ ایندرهَ دیدگاههای ارزشمندی در متون پژوهشی به دست داده شده است که در دنبالۀ سخن از آنان نام برده میشود. ویژهترین پژوهش دربارۀ ایندره به کوشش یارشاطر فراهم شده که در جستاری با نام «ایندرا» در دو بخش به چاپ رسیده است. در آن پژوهش، بر پایۀ گزارش ریگودا و متون زردشتی، بنیاد شخصیتی ایزد ایندرهَ در اسطورۀ هند و ایرانی بررسی شده است. یارشاطر بر این باور است که اسطورههای نبرد «تیشتر و اپوش»، «آذر و اژدهاک» و «فریدون و دهاک»، بازگویی دیگری از نبرد ایندرهَ و وریترا است (یارشاطر، 1330: 433 ـ 447 ) و (یارشاطر، 1331: 2 ـ 13). اذکایی در نوشتاری با نام «ایندرا هندی» پیوند تیشتر و ایندره را ناپذیرفتنی میداند (اذکایی، 1365: 209). او در جستار خود، دیدگاه برخی پژوهشگران را دربارۀ اینهمانی ایندره و بهرام و پیوند با ورثرغنه بررسی کرده است (همان: 208 ـ 214). برخی دیگر از پژوهشگران نیز به پیوند ایندره و دیگر ایزدان اسطورۀ هند و ایرانی اشاره کردهاند که در دنبالۀ سخن بازگو میشود. بر روی هم، در میان پژوهشهایی که تاکنون دربارۀ زال و ایندرهَ نوشته شده است، به همسانی یا پیوند شخصیتی آن دو اشاره نشده است و از این رو، این زمینهای است که شایستۀ بازکاوی و درنگ است. در این جستار تلاش میشود در دنبالۀ پژوهشهایی که با تبار اسطورهها درپیوند است، به اسطورههای زال و ایندره از این چشمانداز پرداخته شود.
زال و ایندرهَ
کردارهای گستردۀ ایندرهَ که گویی در آغاز تأثیری بنیادین بر اندیشۀ حماسهگرای ایرانی نهاده بوده است، افزون بر سربرآوری در داستان بهرام، آگاهانه یا ناآگاهانه در داستان زال نیز نمایان شده است. البته شخصیت ایندرهَ در داستانهای گرشاسپ و رستم نیز بازآوری شدهاست (بهار، 1399: 28). نمیتوان همسانی میان برخی کنشها و بنمایههای اسطورهای داستان زال و ایندره را یکسره نشانی از پیوند بنیادین و ژرفساختی آنان دانست؛ اما بر روی هم آنچه میتواند در شناخت داستان زال و پیبردن به ریشۀ کردارها و گزارههای شخصیتی وی یا همالان او، در خور درنگ باشد، همانندی میان شخصیت او و ایندرهَ است. پارهای از این همسانیها بدینگونه است:
زایش شگفت
زال و ایندرهَ هر دو به گونهای شگفت زاده میشوند. بر پایۀ ماندالای چهارم، سرود هجدهم، ایندرهَ از پهلوی مادر زاده میشود: «من میخواهم به طور اریب از پهلوی مادرم خارج شوم» (ریگودا، 1372: 200). این ویژگی ایندرهَ آشکارا در داستان رستم (فردوسی، 1366: 1/ 267 ـ 268) و نیز با اندکی دیگرگونی در داستان زادن سام (اسدی طوسی، 1389: 378) بازتاب یافته است. زال نیز به هنگام زادهشدن نشانهای شگفت و بیپیشینه دارد:
ولیکن همه موی بودش سپید |
|
به چهره نکو بود بر سان شید |
نکتۀ دیگری که زال را بیش به ایندره مانند میدارد، پیر زادهشدن آنان است. برپایۀ گزارش ریگودا، از زبان مادر ایندره چنین آورده شده است: «او هزار ماه و هزار پاییز در رحم من باقی ماند» (ریگودا، 1372: 201). گویی ایندرهَ به هنگام زادهشدن، بخشی از زندگی خود را گذرانده بود و آنگاه که به جهان پای نهاد، به زالی دیرسال میمانست. زال نیز همچنانکه از نام و سپیدموییاش آشکار است، به هنگام زادن، کودکی پیر و دیرسال بوده است. «زال به معنی پیر فرتوت سپیدموی باشد. مشتق است از zahl، ایرانی باستان: zarta از ریشۀ zar: پیر شدن» (حسندوست، 1399: 3/ 1534). گزارش دیگری نیز در شاهنامه آنان را در این ویژگی همانند میدارد. بر پایۀ سخن فردوسی، سام تا دیرزمانی از داشتن فرزند، ناکام و ناامید درمانده بود:
چه بازی نمود ای پسر گوش دار |
|
نگه کن که مر سام را روزگار |
اگرچه برخی پژوهشگران این خواهش دیریاز سام را به امید و اندیشۀ دراز زروان برای داشتن فرزند پیوند زدهاند (مختاری، 1369: 192)، آیا نمیتوان چنین نیز پنداشت که خواست دیرزمان سام برای فرزندداری و سپیدموی زادهشدنِ زال، بر روی هم بازتابی است از پیر زادهشدن ایندره در اسطورۀ هندی؟
همانگونه که ایندره هنگام زاده شدن «آسمان و زمین را از وجود خود پر کرد» (ریگودا، 1372: 201) زال نیز پس از زادن، فرمانروای آسمان و زمین میشود. او از آن روی که پروردۀ سیمرغ است، یکسره چونان ایزدی آسمانی، با رازهای جهان برین آشنایی و پیوند دارد. سیمرغ نمادی است از دانایی و آگاه به راز هستی و با نیروی شگرفیکه در پیشبینی رویدادها دارد، یکسره پادشاه آسمان و رازهای آن است. او این نیروی خود را به زال نیز سپرده است؛ بویژه با دادن پری از پرهای خود به دستان، این توان را به زال ارزانی داشته تا همواره با وی درپیوند و گفت و گو باشد:
گر از نیک و بد گفت و گوی آورند |
|
گرت هیچ سختی به روی آورند |
زال که در کنام سیمرغ در البرز (گروتمان، بهشت) پرورده شده است، به راز آسمان و جهان فراسویی آگاه است و همه چیز آن در چنبرۀ فرمان او است. پرسشهایی که در پیشگاه منوچهرشاه پاسخ آنها از زالِ از آسمان آمده، درخواست میشود، نیز یکسره پرسشهایی است در پیوند با راز جهان برین و هر آنچه با آسمان درپیوند است. (همان: 1366: 1/ 247 ـ 249)
در سرود دوازدهم از ماندالای دوم در ستایش ایندره آمده است: «آنکه به محض تولد، با نیرو و توانایی خدای بزرگ روح اعلی شد» (ریگودا، 1372: 279). آشکار است که زال نیز پس از زادهشدن، بیدرنگ به سیمرغ سپرده میشود و با رفتن به البرزکوه و پرورش در پناهِ خرد و نیروی آسمانی سیمرغ، یکسره نمادینهای از خدایان یا نیروهای مینوی میشود. از دیگر سو، زال با فرود از البرز و پای نهادن بر زمین و با همراه داشتن دانشی ویژه که از سیمرغ به وام ستانده است، جانشین سام و نیرومندترین موجود بر زمین میشود.
ایندره ایزد ـ پهلوان است. او در گروه دئوَها و در شمار خدایان بزرگ هند و ایرانی است که بیشتر به کارهای رزمی و پهلوانانه گرایش دارد. در بنیاد، جایگاه رزمتوزی و دشمناوژنی ایندره پس از ایزدینه بودن او است. زال نیز در شاهنامه، نخست نیرویی مینوی است و خداگونه که پس از پایگذاری بر زمین و ارزانی داشتنِ رستم چونان جهانپهلوانی اژدهااوبار، سویۀ رزمیوزی ایندره را در داستان تهمتن بازآفرینی میکند. میتوان پنداشت که بخش مینوی و ایزدینۀ ایندره به زال و بخش رزمیوزی و پهلوانانۀ وی به تهمتن واگذار شده است. شاید سربرآوری و بیرونرفتِ تقریباً همزمانِ زال و رستم در شاهنامه، نشانهای از یگانگی شخصیتی یا همخوانی سرشتین آرمان و فلسفۀ وجودی آن دو باشد.
پیوند با «سپیدی» به هنگام زادهشدن، در داستان ایندره نیز بازتافته و در سرود ششم از ماندالای نخست در ستایش او آمده است: «تو با سپیدهدم توأمان به دنیا آمدی» (ریگودا، 1372: 139). با سپیدی همراه بودنِ زال و ایندره تنها درونمایهای داستانی و بیژرفا نمیتواند بود؛ زیرا بررسی شخصیت زال و ایندره بر پایۀ رمز سپیدی، نشان میدهد که آن دو بر بنیاد پیوند همسانشان با رنگ سپید، خویشکاری همخوانی نیز دارند. «سفید رنگ داوطلب است؛ یعنی کسی که شرایط را تغییر خواهد داد» (شوالیه و گربران، 1388: 3/ 589). ایندرهَ و زال نیز هر دو در پی دیگرگون کردن زمینههای فراگیر و فرمانروا بر جهان و ایرانشهر هستند. بنیاد زایش ایندره برای در هم کوفتن اَژدَهای خشکسالی وریتره و بسیاری دیگر از اژدهایانی است که یکسره جهان و زندگی مردمان را به چالش میکشیدند. با آمدن ایندره، همۀ اژدهایان افکنده میشوند و زمینهها به سود یاوران وی دمساز میشود. در یکی از سرودههای ریگودا آمده است: «آن هنگام که ایندرهَ، دوست مردم، در اندیشۀ کشتن دشمن بشر بود، صاعقۀ رگبار فرستنده به آوای بلند میغرید. او، ایندرهَ، شیرۀ سوما را نوشید و نقشههای دانوۀ خطاکار را بر هم زد» (ریگودا، 1372: 61). زال نیز دیگرگون کنندۀ ساختار نگرش چیره شدهای است که بر بنیاد گونهای از بداندیشی میان ایران و توران نهاده شده بود. او با دلبستگی به رودابۀ تورانی و نشان دادنِ شدنی بودنِ همسرگزینی از تورانیان و پیوند با آنان، یکسره نگرش منوچهرشاه و سام را به مهراب کابلی و تبار وی و نیز پروای مهراب را از نزدیک شدن به ایران، دیگرگون میکند. اگر سپیدی را به معنی ناگرایی به سویهای گوناگون و نقطۀ میانی همۀ رنگها و گرایشها بدانیم، زال نمودی روشن از همهخواهی است که میکوشد با بر هم زدن نگرشهای تندروانه، همۀ رنگها را بپذیرد. او «در مرز اسطوره و حماسه ظهور میکند و گویا با همه چیز سر ناسازگاری دارد. همه چیز را دگرگون میخواهد. فارغ از همۀ بایدها و نبایدهای دست و پاگیر به دختر مهراب کابلی عشق میورزد؛ عشقی که حماسه را دگرگون میکند و بینشی نو را به حماسه تقدیم میکند که همانا آزاداندیشی و آزادگی و دوری از تنگنظریهای رایج است» (محمدی، 1384: 113). از دیگر سو زال خود نیز از دو چشمانداز نگریسته میشود: پدر (زمینیان) او را زشت و ناستودنی میبینند و سیمرغ (آسمان و فراسویان) او را زیبا و ستودنی میدانند. زال با گذر از رنجی که پدر بر او روا میدارد و با داشتن گونهای فره که برپایۀ آن، مهرورزی سیمرغ را به خود برمیانگیزد، چونان قهرمان به زمین بازمیگردد و در این بازگشت، نگرش پیشین زمینیان را دیگرگون میکند.
برپایۀ ریگودا، ایندرهَ «چردۀ قرمز و زرین دارد» (ریگودا، 1372: 78). زال نیز مانند ایندره چهرهای سرخرنگ دارد. او افزون بر اینکه به خورشید مانند شده است (فردوسی، 1366: 1/ 164) آشکارا از رخ سرخرنگ وی سخن رفته است:
چو بُسّد لب و رخ همانند خون |
|
سیاهش مژه، دیدهها قیرگون |
درنمادشناسی رنگها، «سرخ، رنگ وحدت است که نماد پسران سرخ سرنوشتاند که به آسمان گره خوردهاند. رنگ زندگی و رنگ جاودانگی ]است[». (شوالیه و گربران، 1388: 3/ 573). همچنانکه در دنبالۀ سخن گفته خواهد شد، ایندره و زال هر دو پیوندی بنیادین با آسمان دارند و هر دو نیز جاودانهاند. آنچه از دید نمادشناسی رنگها میان آن دو بیش درخور درنگ میتواند بود این است که «سفید رنگ عقل است که از مبدأ و از نیروی بالقوۀ انسانیت میآید و سرخ، رنگ فردی است که با ظلمت جهان مخلوط شده و اسیر موانع خویش است»]1[ (همان: 595). ایندره و زال، هم برترین دانایان روزگار خویشاند]2[ و هم برای نبرد با تاریکیهای هستی و جهان زمینی آفریده شدهاند. زال پس از پاینهادن بر زمین، شیفتۀ رودابه میشود و بخش بزرگی از خویشکاری او، فراهم آوردن راهی برای این پیوند (پیوند ایران و توران) است.
برخورداری از نیرویی شگفت
گرایش شگرف ایندرهَ به شیرۀ سوما وی را در دلیری و بیباکی سرآمد میکند و با هر بار نوشیدن، نیرویی ویژه به تن پهلوان بخشیده میشود و گویی ایندرهَ بدون آن، ناتوان و ناپیروز است. هرچند این کردار ایندره را میتوان در شاهنامه با فزونگرایی رستم به بادهنوشی سنجید؛ در داستان زال نیز، دستان در بزنگاههایی که هستی او را به چالش میکشیدهاند، از نیرویی ویژه یاری میجسته است. زال یکبار به هنگام زادن تهمتن، با بر آتش نهادن پری از سیمرغ، او را به یاری فرامیخواند تا رودابه و رستم را که آشکارا آنان را مایۀ پایایی هستی خود میداند (فردوسی، 1366: 1/ 203)، از مرگ برهاند و بار دیگر نیز که رستم در برابر تیرهای کاری اسفندیار، نبردگاه را وامینهد، زال که دیگربار هستی خود و دودمان را در خطر میبیند با پناه به پَرِ سیمرغ، مرغِ پشتیبان را به یاری میجوید (فردوسی، 1375: 5/ 397).
کمپبل[5] در کتاب قهرمان هزارچهره، از سه زینه (مرحله) در سرگذشت قهرمان در الگوهای روایی اسطورهای و حماسی سخن میگوید که بر بنیاد آن، قهرمان در سفر خود، سهگانۀ «عزیمت»، «تشرف» و «بازگشت» را از سرمیگذراند. گام نخست با فراخوان آغاز میگیرد و با رویارویی قهرمان با دشواریها پایان مییابد؛ زینۀ دوم با گذر قهرمان از آزمون و دیدار با موجود شگفت (ایزدبانو، ملکۀ جهان یا...) آغاز میشود و به برخورداری او از ارمغان ویژۀ آن موجود شگفت (اکسیر جاودانگی) به فرجام میرسد و سومین گام، با رویگردانی قهرمان از بازگشت ـ که میتواند برآمده از شیفتگی قهرمان به همراهی و همزیستی با موجود شگفت باشد ـ آغاز میشود و با گذر او از آستان بازگشت، به رهایی وی در زندگی و رسیدن به کامیابی به فرجام میرسد. «در آستان بازگشت، قهرمان باید نیروهای ماورایی را پشت سر بگذارد و از قلمرو وحشت خارج شده، از آن سر برون آرد. برکتی که او با خود میآورد، جهان را جانی دوباره میبخشد» (کمپبل، 1387: 252). همانندی داستان زال با الگوی سفر قهرمان در دیدگاه کمپبل در چند بخش دیده میشود. افزون بر رویداد و زمینهای اسطورهای و رمزی که دستان را به سفری ناخواسته فرامیخواند، آشنایی او با پرندۀ شگفت سیمرغ و نیز خودداری زال از بازگشت به خانواده (فردوسی، 1366: 1/ 171)، قهرمان در سفر ویژۀ خود به هنگام بازگشت، ارمغانی جادوانه چونان پَرِ سیمرغ میآورد که یادآور شیرۀ سوما در اسطورۀ ایندره است.
در ریگودا، آنکه شیرۀ درمانبخش سوما را به ایندره میدهد، مرغی یاریگر است: «در این هنگام عقاب برایم شراب گوارای شیرین سوما آورد» (ریگودا، 1372: 204). پیوند میان پرندهای یاریرسان و شیرۀ سوما که نیروبخش به ایندره است، درخور درنگ میتواند بود؛ بویژه اینکه سیمرغ را به شاهین، باز و مرغ شکاری معنی کردهاند که با گیاهان دارویی پیوند داشته است (کزازی، 1386: 1/ 387) و پری درمانبخش نیز به زال میدهد. بدینسان، زال و ایندره هر دو از نیرویی شگفت برخوردارند که آن را از پیوند با جایی دیگر به دست آوردهاند و در رویارویی با دشواریها، با یاری آن، گره از کار خویش و جامعه میگشایند.
ویژگی «نرمنشی»[6] گرشاسپ و نام خاندان وی که سامَ[7] بوده است، در گذر روزگار در پیکرۀ نریمان، پسر گرشاسپ و سام، پسر نریمان، بازنموده شده است (سرکاراتی، 1385: 256). نگارنده میپندارد که سوما گزاره و نمونهای کهن میتواند بود درپیوسته با اسطورۀ گستردۀ ایندره که نخست به نام خانوادگی گرشاسپ و در روزگار سپسین به سامِ نریمان، پدر زال، دیگرگون شده است. این انگاره در جستاری دیگر بررسی میشود. آنچه در اینجا میتوان دربارۀ پیوند زال و ایندره گفت این است که در ریگودا و شاهنامه، هر دو شخصیت در یاریجویی از نیرویی جدای از خود، سرآمد و بیهمالاند و گویی سوما و سیمرغ تنها از آنِ آناناند. سیمرغ شاهنامه «تنها، حامی و نگهبان توانهای مادی و معنوی خاندان زال است» (مختاری، 1369: 79) به همانسان که نیروبخشیِ ساما در ریگودا، تنها برای ایندرهَ است.
دوستداری مردمان و آشتیجویی
ایندره با آنکه یلی است سترگ و پیوسته در رزم و دشمناوژنی؛ شخصیتی مهربان دارد. در بخشی از سروده، او را اینگونه ستایش میکنند: «ای خداوند سلطنت نیکو و ای دوست همۀ مردم، ثروتی با فر و شکوه به ما عطا فرما» (ریگودا، 1372: 25). نیز او را اینگونه میستایند: «تو که به نوع بشر مهربانی، او را که دوستدار ما نیست، دور میسازی» (همان: 146). در جایی دیگر از خشم و مهربانی ایندرَ چنین سخن رفته است: «ای ایندره، من به خشم اول تو ایمان دارم که به وسیلۀ آن وریترا را کشتی و عمل دوستانه نسبت به انسان بر عهده گرفتی» (همان: 190). ایندره با همۀ تندخوییهای یلانه و رامنشدنی و با آنکه به ورزایی سرکش مانند شده است که گردن به هیچ کمندی نمیسپارد و آمیخته با خشم و آتش است؛ گوهر دوستی و مهربانی را پاس میدارد. زال نیز همچنانکه پیشتر گفته شد، در میان یلان سترگ حماسه، بیش به سازش و آشتیجویی گرایان است:
به گیتی مرا نیست با کس نبرد |
|
یکی مرغپروردهام خاکخورد |
کردار زال در شاهنامه، یکسره از گونۀ دیگری است. او در سیستان به جای پدر مینشیند و نهاد پادشاهی و کیان کشور را که در پی تازشهای پشنگ و پسرش، افراسیاب، به پریشانی گرفتار شده است، سامان میدهد. هنگامی که افراسیاب، نوذر را گردن میزند، زال تنها میکوشد با جانشین کردن زو به جای شاه پیشین، پریشانیها را به سامان کند. (همان: 322). پس از مرگ زو نیز با فرستادن رستم به البرزکوه و آوردن کیقباد، همچنان پاسدار هوشمند جایگاه شاهی و کیان ایرانشهر است. (همان: 338). در سرتاسر روزگار تازشهای پشنگ و افراسیاب و تا پیش از سربرآوری تهمتن ـ نمودگار یلی ایندره ـ ایرانیان تنها پناه خویش را زال میدانند که همچون «پدری» پاسدار آنان است؛ به همانسان که «آفریدگان، ایندره را پدر خود میدانند» (ریگودا، 1372: 172).
نمودگار دانش و خرد بودن
بر پایۀ ریگودا، ایندره در خردمندی از همگان برتر است: «او داناتر از همه است» (ریگودا، 1372: 330). «ایندرهَ خداوند کامیابان و دانشمندان است» (همان: 45). نیز در جایی دیگر آمده است: «ای پرستنده! به سوی ایندرهَ دانا و صدمهناپذیر که بهترین برکت به دوستان تو میبخشد روی آور» (همان: 212). زال نیز در شاهنامه ناگزیر به گذراندن آزمونی دشوار است که میتوانیم آن را آزمون دانایی بنامیم. حماسه تنها زمانی زال را به خود میپذیرد و او را در درگاه منوچهرشاه که نمودگار زمینی شدۀ هرمزد است، سرافراز میکند که آن پهلوان بتواند بهرۀ خود را از دانایی و خردمندی آشکار دارد. او تنها با گذر از این آزمون است که میتواند به رودابه که او را تنها برای پیوست جهانپهلوانی در دودمان خویش میخواهد (فردوسی، 1366: 1/ 203)، دست یابد. دستان با پاسخ به پرسشهای نمادین دانایان، «سخنهای پوشیده در پرده» (همان: 247) را که تنها با نیروی خرد دریافتنی است، آشکار میدارد. «زال خرد مجسم حماسه است» (مختاری، 1369: 235).
برپایۀ سخن فردوسی زال پس از بازگشت از کنام سیمرغ، دانایان را فرامیخواند و دانشهای بایسته را میآموزد:
که گفتی ستاره است از افروختن |
|
چنان گشت زال از بس آموختن |
همسانی زال و ایندره در خردمندی را از چشمانداز دیگری نیز میتوان بررسید و بازکاوید. برپایۀ اشارۀ روشن ریگودا، ایندره، میترا، اگنی و ورونا، پیوندی ریشهای دارند و دربنیان یک تناند. در ماندالای نخست، سرود یکصد و شصت و چهارم، یگانگی ایندره با برخی ایزدان چنین بازگو شده است: «او را ایندرهَ و میترا و ورونا و اگنی و حتی گروتمان[8] ـ پرندۀ تیزبال آسمانی ـ میخوانند. یک واقعیت مفرد را دانایان به چند نام میخوانند وقتی که از اگنی و یم و ماتریشون میگویند» (ریگودا، 1372: 254). مترجم کتاب در پانوشت اشاره میکند که «این قطعه چنین نیز ترجمه شده است: نام او (خورشید) را ایندرهَ، میترا، ورونا و اگنی خواندهاند و او گروتمت خوشبال آسمانی است. روحانیان دانشمند وقتی از اگنی و یم و ماتریشون سخن میگویند، یکی را به چندین نام میخوانند» (همان: 255). در جایی دیگر نیز آمده است: «منم ورونا، منم ایندرهَ، این دو ناحیۀ ژرف نیکو ساخته در عظمت خویش و این دو نیمۀ جهان از آن من است» (همان: 326).
بر این بنیان، ایندره و برخی دیگر از ایزدان ودایی یکی شمرده میشدهاند و یا ویژگیهایی همسان داشتهاند که این، زمینه را برای ستایندگانشان فراهم میآورده تا آنان را یکی بدانند و بپندارند. اسطورهها همواره به شیوههایی گوناگون دچار جابهجایی میشدهاند. از دید بهار «دگرگونی، شکستگی، ادغام و ورود عناصر بیگانه» (بهار، 1398، الف: 43) را میتوان در اسطورههای ملی بازیافت. بسیاری از ویژگیها و کردارهای ورونا، ایندره و مهر از ایزدی به ایزد دیگر رسیده است. «مهر[9] در اوستا و میتره[10] ودایی و ایندره دچار آمیختگی اسطورهای شدهاند» (همان: 49) و حتی «اقوام ایرانی بعدها همۀ خویشکاریهای ورونه را به میتره نسبت دادهاند» (اسماعیلپور، 1399: 82). از برجستهترین ویژگیهای ورونه پاسداری از پیمان و نبرد با پیمانشکنان، پاسداری از سامان کیهان و نوربخشی به خورشید است که این ویژگیها در میتره ودایی و مهر اوستایی بازنموده شده است. از دیگر سو «نیروها و اختیارات ورونه به ایندره نیز تفویض میگردد» (همان: 86).
همچنانکه دیده میشود، برپایۀ گزارش ریگودا و نیز با پژوهش در سیمای ایزدان ودایی و اوستایی، میتوان یگانگی یا پیوند شخصیتی آنان را بازجست. ورونه «ایزدی معنوی و اخلاقی است که صلحاندیش و نیکوکار و پوزشپذیر و حافظ نظم معنوی جهان است» (یارشاطر، 1331: 3). ورونه همان اهورهمزدای ایرانی است. او سردستۀ ایزدان اسورایی[11] در اسطورۀ هند و ایرانی بوده که پس از جدایی ایرانیان و هندوان در پیکرۀ ایزدی ارجمند با نام اهورا (اهوره) به ایران راه یافته است. «نام ورونه نزد ایرانیان اهوراپرست فراموش شده و عنوان خردمند (مزداه) یا اهورای خردمند (مزداهاهورا) یا اهورا از آن باقی مانده است» (کریستینسن، 1388: 49).
برپایۀ آنچه گفته شدهاست، ورونا هم به زمینههای معنوی و اخلاقی و آشتیپذیری گرایش دارد و هم در پیکرۀ ایزد خرد و با نام اهورهمزدا به اسطورۀ ایرانی پای نهاده است. این دو ویژگی ورونه و نیز ویژگی پیمانخواهی و مردمدوستی میتره و مهر را که در شخصیت ایندره هم دیده میشود، در داستان زال در چهرۀ آشتیپذیر و خردمند دستان و پدیدآوردن پیمان میان ایران و توران میتوان بازیافت.
نکتۀ دیگر اینکه ایندرهَ را افزون بر اگنی و مهر و ورونا، با گروتمان، پرندۀ تیز بال آسمانی، نیز یکی میدانستهاند. در اسطورۀ ایرانی، شاه مرغان آسمانی که یکسره از راز جهان برین آگاهی داشته و در چشم به هم زدنی پهنههای آسمان را بیرنجی درمینوردیده، سیمرغ بوده است. نامواژۀ گروتمان بیش درخور درنگ میشود هنگامیکه درمییابیم در «پهلوی garōdmān و در اوستایی garō, dəmāna به معنای خانۀ ستایش و بهشت برین است» (بهار، 1398 ب: 131). گرودمان یا گروتمان که بهشت ایرانی بوده بر بلندای البرزکوه یعنی قلمرو پادشاهی سیمرغ جای داشته است. البته «در اوستا و نوشتههای پهلوی کنام سیمرغ بر فراز درختی در دریای وُروکَشه یا فراخکرت جای دارد» (کزازی، 1386: 1/ 387) و افزون بر خورشید، آنکه در البرزکوه آشیان دارد، ایزد مهر است که هر روز در کاخ خود بر فراز البرزکوه، جهانیان را مینگرد (اوستا، 1399: 1/ 356). بر روی هم «بر طبق روایات متون زردشتی، دریای فراخکرت در کنار البرزکوه واقع شده است» (واحددوست، 1399: 306). برپایۀ این زمینهها، ایندره دستکم در برخی ویژگیها با مهر یکی است و گروتمان نیز که نام دیگر ایندره و مهر است، پرندهای آسمانی است. زال نیز چندین بار در شاهنامه به خورشید مانند شده است و میان او و خورشید پیوندی بنیادین است و از دیگر سو سیمرغ هم پرندهای خورشیدی است (واحددوست، 1399: 439) که کنامش بر البرزکوه یعنی جایگاه گروتمان است. این پیوند میان ایندره، گروتمان و مهر در اسطورۀ هندی میتواند بنیادی برای پیوند زال، خورشید، سیمرغ و گروتمان در اسطورۀ ایرانی باشد؛ بویژه اینکه در گزارش ریگودا، گروتمان را برابر با خورشید نهادهاند (ریگودا، 1372: 547) و خورشید به آشکارگی یاریرسان زال و ایندره دانسته شده است: «تو ای ایندرهَ درخشان که نیرویت در افزایش است و آفتاب تو را شجاعت میبخشد» (ریگودا، 1372: 60). در شاهنامه نیز آشکارا از یاریگری خورشید به زال سخن رفته است. اسفندیار به پشوتن میگوید:
به هنگام یازد به خورشید دست |
|
شنیدم که دستان جادوپرست |
درمانگری
زال نیز همچون ایندره درمانگر است. ایندر با سوما پیوند دارد و سوما برترین داروی درمانگر است: «ای سوما و ای رودرا، بیماری را که به منزلهای ما روی آورده است از همه جا برانید. ای سوما ـ رودرا برای بدنهای ما همۀ داروهای مورد نیاز را فراهم سازید که ما را درمان بخشد» (ریگودا، 1372: 456). زال نیز با سیمرغ پیوند دارد و سیمرغ برترین پزشک حماسه است که دانایی خود را در بازشناخت راز دردها و بیماریها، بیدریغ به زال داده است. او «با پزشکی و داروشناسی و درمانگری پیوند دارد و هم اوست که برای نخستین بار، رستم را با کاردپزشکی از رودابه میزایاند» (کزازی، 1386: 1/ 388). پر سیمرغ نیز درمانگر است. پیوند با سوما و سیمرغ، هر دو شخصیت را به گونهای رویینتنی و نامیرایی میرساند که در دنبالۀ سخن بررسی میشود.
آمدن از دیگرجای
ایندره و زال هر دو از جهانی دیگر و قلمرویی دوردست به زمین پای میگذارند. آنان برای پدیدآوردن دگرگونی بناچار باید از جهانی دیگر بیایند؛ با بینش و رویکردی ویژه و دیگرسان. در ماندالای دهم، سرود یکصد و هشتادم در ستایش ایندره آمده است: ای ایندره «تو که چون شیر تازنده در کوهستانها هراسناکی، از جهان دوردست بیا» (ریگودا، 1372: 146). بر پایۀ این گزارش، ایندره از قلمرویی دور به یاری مردمان میشتابد و مهمتر اینکه بر پایۀ همین گزارش، گویی آن جهان دوردست در «کوهستانها» بوده است. زال نیز از کنامی آسمانی و از کوه البرز به ایرانشهر پایمینهد. جهان دوردست ایندره میتواند البرز و سیمرغ حماسۀ ملی باشد. «البرز و سیمرغ، مکان و موجودی دور و بیگانه با اجتماع بشریاند» (مختاری، 1369: 63).
درست است که زال، نخست بر زمین آدمیان زاده میشود و سر برمیآورد؛ این ناسازی با شیوۀ آمدن و فرود ایندره را میتوان به کوشش گزارندگان برای سازگار کردن حماسه با خرد مردمان روزگار درپیوند دانست؛ زیرا «چنین مخلوقی نمیتوانست یکباره از آشیان سیمرغ بر آدمیان نزول کند. او باید از آدمی زاده میشد؛ اما پس از زاده شدن، از آدمی دور میماند تا عناصر غیرطبیعی وجودش ببالد و بهنگام بر زندگی ایرانشهر نازل شود» (همان: 62).
بیمرگی و شکستناپذیری
ایندره و زال شکستناپذیر و بیمرگند. ایندره میگوید: «هرگز شکست و مرگ به من، ایندرهَ، دست نیافته است» (ریگودا، 1372: 173). در جایی دیگر میگوید: «من شکست ناپذیرم. هیچکس بر من چیره نمیگردد» (همان: 175). همچنانکه گفته شد، پیوند ریشهای ایندره و سوما که درمانگر همۀ دردها بوده است، گونهای از رویینتنی و نامیرایی برای وی فراهم میآورده است. گرچه در گذر روزگار در متون نوتر حماسۀ هندی، چندین بار از شکست ایندره سخن رفته است؛ در ریگودا که کهنترین سرودۀ هندوان است و نژادهترین میتواند بود، ایندره همواره به سان یلی پیروزمند بر همۀ دشمنان چیره است. زال نیز هم شکستناپذیر است و هم بیمرگ. از آنجا که زال پرورشیافتۀ سیمرغ است و با داشتن پری از پرهای وی پیوسته میان او و سیمرغ پیوندی است و نیز از آنجا که او به یاری همین پیوند به درمانگری و راز بیماریها آگاه است، گونهای از رویینتنی، شکستناپذیری و نامیرایی به وی رسیده است:
ور از نیک و بد گفت و گوی آورند |
|
گرت هیچ سختی به روی آورند |
بر این بنیان، زال یاریگری دارد که میتواند او را از هر سختی و آزمونی پیروزمندانه و تندرست بیرون آورد. گویی با فراهم بودن چنین زمینهای از یاریگری و پشتیبانی، مرگ زال پنداری است ناپذیرفتنی؛ شاید از همین روست که گزارندگان شاهنامه از مرگ وی سخنی نگفتهاند. نکتۀ دیگری که در این بیتها میتواند در خور درنگ باشد این است که سیمرغ به زال این نوید را میدهد که هر زمان که پهلوان بخواهد او را به «البرزکوه» بازمیگرداند. اگر این نکته را که در پندار اسطورهای نیاکان، جایگاه بهشت، یعنی جایگاه تندرستی، بیرنجی و بیمرگی، البرز بوده است، فرایاد آوریم، گویی سیمرغ با این سخن، زال را به تندرستی جاودان و بیمرگی نوید داده است. بدینگونه، زال پیوندی استوار با بهشت و نامیرایی دارد.
سپیدمویی زال نیز نمادی از جاودانگی وی میتواند بود. او «از آغاز با این نشانۀ سپیدی به صورت موجودی ارائه میشود که با عمر جاودانهوار حماسه پیوندی نزدیک و هماهنگی عمیقی مییابد. او تبلوری است از پیرانگی دوام یابنده، آن هم از آغاز کودکی» (مختاری، 1369: 68).
پیوند با مرغی بزرگپیکر (شاهین) که با داروها درپیوند است.
زال نیمۀ آسمانی و مینوی خویش یعنی سیمرغ را در البرزکوه وامینهد و به زمین آدمیان میآید. او با آوردن پر سیمرغ، هیچگاه پیوند ژرف و رازآمیز خود را با البرزکوه و سیمرغ و هرآنچه به سرشت این دو زمینۀ بشکوه نمادین، بازبسته است، نمیگسلد. هرچه در نمادشناسی سیمرغ پدیدار میگردد به گونهای با زال نیز پیوند دارد؛ از این رو «زال و سیمرغ» آمیغی است بنیادین و ناگسستنی. این پیوند با سیمرغ از سویههای دیگری نیز دستان را به ایندره مانند میدارد. بر بنیاد ریگودا، ایندره به پرندهای مانند شده است که برترین پرندگان است: «این پرنده بالاتر از همۀ پرندگان مقام دارد. ای مروتها این شاهین کشتیآسا بر همۀ مرغان شکاری سرور است؛ زیرا این پرندۀ سختچنگال بیآنکه هیچ گوشی، آوایش را بشنود، نذور خداپسند را به سوی مانو آورد. هنگامی که این پرنده، آن نذر را آورد با حرکت سریع آن را در راهی فراخ فرستاد که به سرعت خیال در حرکت بود. به شتاب برگشت و حلاوت سوما را بیاورد و از آنجا است که این شاهین به کسب افتخار نائل آمد. با حمل ساقههای بوتۀ سوما، آن شاهین تیزپر، مرغی که آن گیاه سرور آور را از دور میآورد. دوست خدایان سوما را محکم گرفت و بیاورد؛ سومایی که آن را از بلندترین آسمانها برگرفته بود» (ریگودا، 1372: 10). در ماندالای نخست، سرود نود و هشتم نیز ایندرهَ به پرنده مانند شده است (همان: 20) و در ماندالای دوم، سرود چهل و سوم، او را به پرندۀ کپینجله (نوعی کبک) ماننده کردهاند که مرغ نیکبختی و همای کامیابی است: «ای پرنده، تو ندای نیکبختی را از هر سو به آوای بلند به ما میرسانی. به آوای بلند، کامیابی را از هر سو به ما اعلام بفرما» (همان: 77).
گرفتار خشم و بیمهری پدر شدن
بر بنیاد داستان ایندره و زال، هر دو در آغاز به خشم و بیمهری پدر گرفتار میشوند. پدر ایندره بر بنیانی ناشناخته و گزارش نشده، پور خود را به سختی بر زمین میکوبد و هیچکس نیز در این رنج، ایندره را یاری نمیدهد: «کیست آن خدایی که نسبت به تو رحمت آورد هنگامی که پدر تو پایت را گرفته بود و به زمینت زد؟ ... از میان خدایان هیچکس به من کمک نکرد. در این هنگام عقاب برایم شراب گوارای شیرین سوما آورد» (ریگودا، 1372: 203). زال نیز پس از زادهشدن، از آنجا که مویی سپید دارد، به خشم پدر گرفتار میشود و از خان رانده میشود و هیچکس جز سیمرغ در این کردار ستمگونۀ سام، او را یاری نمیدهد. همانندی یاریرسانی عقاب به ایندره پس از گرفتار شدن به خشم پدر و یاریرسانی سیمرغ به زال پس از راندهشدن از خان، درخور درنگ است. این همانندی که میتوان آن را با بنمایۀ اساطیری کودکرها شده و پرورش آزاد درپیوند دانست، نشانهای از پیوند شخصیتی زال و ایندره میتواند بود.
در جایی دیگر از ریگودا این نکته نیز بازگو شده است که ایندره را به هنگام زادهشدن رها کردند تا آزادانه پرورش یابد: «این ورزابِ زورمندی که کسی را یارای مصاف با او نیست، ایندرهَ گردنکش است که مادرش بیآنکه گوسالۀ خود را بلیسد، آزاد گذاشت تا راه برود و مسیر خود را انتخاب کند. آنگاه مادرش به جانب این گاو نر خم شد و گفت: فرزندم خدایان تو را یاری نکردند» (همان: 203). از دید جانورشناسی، گاوان و گوسپندان و نیز همۀ ددان، در نخستین پاسداری و کوشش برای پرورش زاییدۀ خویش، فرزند را تیمار میدارند تا آنگاه که بتواند بر پای ایستد. ایندره بدون آنکه چنین مهربانیای از مادر ببیند، رها میشود تا بیهیچ یاوری، پرورش یابد. خشم موبدان و دانایان بر سام و نکوهش او که مهر پدری را وامینهد و فرزند را در پای البرزکوه به امید نابودی رها میکند و حتی در این نکوهش، او را کم از ددان میدانند، با کردار مادر ایندره سنجیدنی میتواند بود:
زبان برگشادند بر پهلوان |
|
هر آن کس که بودند پیر و جوان |
پیوندسازی میان دو جهان
ایندره با زاده شدن، دو جهان را به هم پیوند میزند. او در ماندالای دهم، سرود هشتاد و نهم، اینگونه ستایش میشود: «هر دو جهان با شوق و عشق به هم نزدیک شدند و آبها وقتی که اندره به وجود آمد به خدمت او کمر بستند» (ریگودا،1372: 45). شاید خواست سراینده از دو جهان، آسمان و زمین باشد؛ زیرا در بخش دیگری از ریگودا ایندره چنین ستایش میشود: «هنگامی که زمین و آسمان هر دو سر تعظیم در برابر تو فرود آوردند» (همان:190). زال نیز از یک سو با آمدن از البرزکوه و جایگاه سیمرغ (قلمرو آسمانی) و به همراه آوردن پری از پرهای سیمرغ و توانایی فراخوان آن پادشاه آسمان، همواره جایگاه زمینی خود را با آسمان پیوند میزند و از دیگر سو با همسرگزینی از تورانیان و فرادست آوردن رودابه، پیوند دهندۀ دو سرزمین ایرانِ اورمزدی و تورانِ اهریمنی است. زال در البرزکوه در میانۀ زمین و آسمان جای دارد و در سیستان نیز در میانۀ ایران و توران. همچنانکه دیده میشود، در سرودۀ ریگودا، ایندره پس از پیوند دو جهان، آبها را به فرمان خود درمیآورد یا اینکه آبها کمر به فرمانبرداری وی میبندند. شاید بتوان چنین پنداشت که فرمانبرداری آبها از ایندرهَ در پیکرۀ فرادست آوردن رودابه (نمادینۀ باروری و زایندۀ رستم) در داستان زال بازنمایی شده است.
نتیجهگیری
هنجار شکست و بخششدگی اسطورههای نژاده و بازتاب آنها در ریختها و ساختهایی دیگر و نیز راهیابی زمینههایی از داستانهای اسطورهای به روایتهای همخوان و همنهاد، میتواند برهانی باشد برای این انگاره که داستان و شخصیت زال از سرچشمههایی کهن در اسطورههای هند و ایرانی سربرآورده است و در روزگار سپسین با آمیختگی با روایتهای همنهاد و همآرمان، بازگوکنندۀ بخشهایی گوناگون از اندیشۀ مردمان کهن شده است. برپایۀ آنچه در این نوشتار گفته شده است، میتوان چنین پنداشت که زال با ایندره در بسیاری از خویشکاریها پیوند دارد. زال در ویژگیهایی همچون خردمندی، نامیرایی، پیوند با مرغی یاریگر، زایش شگفت، پیوند با سپیدی و چهرۀ سرخ داشتن، پیوند با خورشید، دوستداری مردمان، آمدن از جهانی دوردست، آشنایی با راز بیماریها و درمانگری، پیوندسازی میان نیروهای آسمانی و زمینی و ایران و توران و نیز رانده شدن از خانواده، به ایندره میماند. میتوان هستۀ پیوندساز میان زال و ایندر را البرزکوه دانست؛ زیرا سیمرغ و خورشید (مهر) که زمینهساز بیشترین همانندی میان ایندره و دستاناند، بر فراز البرزکوه جای دارند. در این میان آنچه زال را در ویژگیهای برجستهای همچون خردمندی و نامیرایی به ایندره مانند میدارد، همچنان سیمرغ است. همانگونه که شاهینی گیاهی درمانبخش به نام سوما برای ایندره میآورد و گاه ایندره خود به سوما و شاهین مانند میشود، سیمرغ نیز که پیوندی بنیادین با گیاهان دارویی دارد، یاریگر و نجاتبخش زال است و پری فراخواننده به دستان میدهد. شاید سیمرغ و پیوستگی او با گیاهان دارویی، بخشی جداافتاده از اسطورۀ کهن و احتمالاَ گستردۀ ایندره و سومای درمانبخش باشد که با بخش یا ویژگی دیگری از ایندره یعنی مهر و ورونا که در شاهنامه پارهای از ویژگیهای خود را به زال دادهاند و در پیکرۀ این پهلوان نمایان شدهاند، درآمیخته است. این انگارهای است که میتواند سرآغازی برای پژوهشهایی دیگر باشد.
پینوشتها
1ـ در عقل سرخ نیز سرخیِ چهرۀ پیر برآمده از آمیختگی به سیاهی و تیرگی جهان خاکی است: «چون در آن شخص نگریستم محاسن و رنگ روی او سرخ بود. پنداشتم که جوان است، گفتم ای جوان از کجا میآیی؟ گفت ای فرزند این خطاب به خطاست، من اولین فرزند آفرینشم، تو مرا جوان همیخوانی؟ گفتم از چه سبب محاسنت سپید نگشته است؟ گفت محاسن من سپید است و من پیری نورانیام، اما آن کس که تو را در دام اسیر گردانید و این بندهای مختلف بر تو نهاد، مدتهاست تا مرا در چاه سیاه انداخت، این رنگ من که سرخ میبینی از آن است، اگر نه من سپیدم و نورانی و هر سپیدی که نور بازو تعلق دارد چون با سیاه آمیخته شود، سرخ نماید» (پورنامداریان، 1392: 68).
2ـ در دنبالۀ سخن، همانندی زال و ایندره در خردمندی بازگو میشود.
[1]- Indra
[2] - Varuna
[3]- Hâû Kî
[4] - Lâô Tzû
[5] - Campbell
[6] - naire – manah
[7] - Sāma
[8] - garutmān
[9] - Miθra
[10] - Mitra
[11] - Asura