نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد رودهن، رودهن، ایران
2 استادیار / گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد رودهن، رودهن، ایران
3 استادیار گروه زبان و ادربیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد رودهن، رودهن، ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
From Iranians’ perspective Shahnameh is a book of politics and the manner of ruling a country and via portraying the destiny of heroes and kings in fact gives a lesson to dictators and world worshippers informing them of punishments and consequences of their sins and oppressions imposed. The purpose of this article is to study from different angles how states are formed. Aspects such as Divine Farr, Royal Farr (heredity , blood relationship in royal generation), power and having social status as important factors in forming sovereignties. For this purpose the conflict of power and heredity is studied in more than fifty kings. The main pillar of sovereignty in Shahmameh is power and varieties of its manifestations. In other words, Shahnameh is the struggle of powers that is the battle of justice against injustice. According to the beliefs of certain communities in Shahnameh women whether in a position of a reign or as a queen are transmitters of heredity and agents who transfer royal blood and power in the infrastructure of the sovereignty. Traces of the ancient tradition of matriarchy can be seen and in this regard women mostly appear in the role of a mother, a daughter or a sister as the agents who transmit heredity example being the marriage of Zahak with Jamshid’s sisters, the tale of Siavash, and the tale of King of Yemen, Sarv who refused to let his daughters marry Feraydun’s sons. The writers of this article employed a comparative analytic method to study and compare different reigns and to deal with the conflict of power and heredity as one of pillars of their sovereignty.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
شاهنامه از دیدگاه ایرانیان، کتاب سیاست و جهانداری است و از طریق نقل سرگذشت پهلوانان و پادشاهان، به دنیاپرستان و بیدادگران درس عبرت میدهد و آنان را از بادافره گناهان و بیدادهایشان آگاه میسازد. محور اصلی پایههای حکومت در شاهنامه، قدرت و انواع تجلیّات آن است. هدف از این پژوهش، بررسی تقابل قدرت و وراثت (فرّشاهی) از میان دیگر پایههای حکومت، در بیش از پنجاه دورۀ پادشاهی در شاهنامه است. منبع اصلی در این پژوهش، دورۀ هشت جلدی شاهنامۀ فردوسی بر اساس تصحیح نخست دکتر جلال خالقی مطلق است. در بررسی تقابل قدرت و فرّشاهی (وراثت) به عنوان پایههای حکومت و پادشاهی بیش از پنجاه تن از پادشاهان شاهنامه، این پرسشها پیش میآید که: مبانی اساسی حکومتها و مشروعیّت آنها در شاهنامۀ فردوسی کداماند؟ عامل قدرت و وراثت (فرّشاهی) در شکلگیری پایههای حکومت، چه تأثیری داشته است؟ الگوی ساختاری آغاز حکومتها در شاهنامه چگونه بوده است؟ آیا تنها داشتن نژاد و نَسَب شاهی در رسیدن به قدرت و حکومت تأثیرگذار بوده است یا عواملی دیگر نیز نقش داشتهاند؟ نقش ملکهها و زنان بهعنوان ناقلان خون شاهی در حکومت پادشاهان چقدر مؤثّر بوده است؟
پیشینۀ پژوهش: با توجّه به بررسیهای انجام شده، به برخی از کتابها و مقالاتی دربارۀ ساختار حکومت پادشاهان در شاهنامه نوشته شده است که در هیچکدام به طور گسترده به حکومت همۀ پادشاهان شاهنامه و بررسی حکومت آنها و عامل وراثت پرداخته نشده است؛ به اختصار اشاره میکنیم:
الف- مقالۀ «ساختار منسجم آغاز حکومت در شاهنامۀ فردوسی» (امامی، 1396) ؛ محقّق با این فرض که آغاز حکومت در شاهنامه دارای ساختاری یکپارچه و یکسان است، به روش تحلیلی و تطبیقی به بررسی و تطبیق دورههای پادشاهی پرداخته است.
ب- مقالۀ «ساختار سیاسی شاهنامۀ فردوسی» (محمودی، 1396)؛ در این پژوهش با تکیه بر ساختارشناسی سیاسی، به بررسی قدرت هیأت حاکمه در دورههای اساطیری و تاریخی پرداخته شده است.
ج- مقالۀ «ساختار حاکمیّت در شاهنامۀ فردوسی» (زمان دریاباری، 1380) که در این مقاله به بررسی طبقات اجتماعی و هرم حاکمیّت پرداخته است.
د- مقالۀ «ساختارشناسی سرسلسلههای پادشاهی در شاهنامه» از (مالمیر و امامی، 1391) که در آن، نویسندگان به ساختار مشترکی در میان سرسلسلههای پادشاهی شاهنامه دست یافتهاند که طبق آن، دوران کودکی همۀ بنیانگذاران سلسلههای پادشاهی، در خارج از ایران گذشته است.
ه- مقالۀ «مشروعیّت حکومت از دیدگاه فردوسی» از (رستگار، 1384) که در آن، نویسنده نخست موضوع تطوّر جوامع بشری و حکومتهای پادشاهی را بر پایۀ روایات اساطیری، نیمه اساطیری، نیمه تاریخی و تاریخی شاهنامه بررسی کرده و سپس به انواع حکومت و معیارهای مشروعیّت آن، هم به روایت شاهنامه و هم از دیدگاه خود فردوسی پرداخته است و کتابهایی نظیر «تراژدی قدرت در شاهنامه» از (رحیمی، 1386) که در آن، نویسنده قدرت را بهعنوان یکی از پایههای اصلی حکومت از ابعاد مختلف بررسی کرده است. نیز کتاب «شاهِ نامهها» از (شمیسا، 1397) که حکومتهای پادشاهان نقد و بررسی شده است.
ادبیات پژوهش: 1)پادشاه. واژۀ «پادشاه» اسمی است مرکّب معنی فرمانروا، حاکم، مسلّط، صاحباختیار، محیط، خدا، سلطان، ملک، شهریار، خدیو و خسرو آمده است. نامی است فارسی باستانی مرکّب از «پاد» و «شاه»؛ «پاد» به معنی اصل، خداوند، داماد و هر چیز که آن به سیرت و صورت از امثال و اقران بهتر و بزرگتر باشد، پس معنی اسم بر این تقدیر از چهار وجه بیرون نتواند بود: اوّل، پاسبان بزرگ؛ چه سلاطین، پاسبان خلقاللهاند. دوم، همیشه داماد چون ملک را به عروس تشبیه کردهاند؛ سیم، چون پادشاه نسبت به سایر مردم، اصل و خداوند باشد و پایندگی و دارندگی به حال او انسب است و چهارم، خداوند تخت و اورنگ، اوست و این معنی از جمیع معانی اولی باشد (برهان قاطع، 1362: 1/ 348). 2)کاربرد واژة پادشاه در شاهنامه: فردوسی در شاهنامه واژۀ «پادشاه» را با نامهای شاه، پادشاه، خدای، خداوندگار، جهاندار، کِی، شهریار، خسرو، خدیو و کدخدای آورده که گاهی این واژهها برای مشروعیّت و گاهی برای عدم مشروعیّت به کار رفته است. مشروعیّت پادشاهان خوب در شاهنامه با واژههای عدالت، دادگری، دینداری (داد و دهش) آمده و مشروعیّت پادشاهانی چون ضحّاک، افراسیاب و ارجاسپ تورانی، بر پایۀ زور، ستم، شرارت و جادوگری استوار گشته است. در شاهنامه، برخی پادشاهان نماد تیرهروزی، ستمگری و برخی نماد صلح و آرامش و آبادانیاند. 3)حکومت. حکومت hokūmat، مصدر عربی و به معنای فرمانروایی کردن، سلطنت کردن و داوری کردن است (معین، 1375: ج1) و در دانش سیاست، حکومت این گونه تعریف میشود که: «قدرت سیاسی در هر کشور به دست فرد یا افرادی سپرده میشود که «هیأت حاکمه»[1] نامیده میشود. ولی در هر کشور، هیأت حاکمه، قدرت را به نوعی خاص اعمال میکند و همین طرز متد هیأت حاکمۀ یک کشور مفروض را رژیم سیاسی خاصّ آن کشور مینامند» (عاملی، 1381: 1).
1- بررسی ساختار قدرت و فرمانروایی در شاهنامه
یکی از موضوعاتی که همچون دیگر پدیدههای جامعۀ ایرانی، در شاهنامه بدان پرداخته شده است، قدرت و فرمانروایی است. پدیدۀ قدرت در شاهنامه «هرگز تنها در بُعد صوری آن مورد توجّه قرار نمیگیرد؛ بلکه قدرت مادی، همیشه پشتوانهای از توانمندیهای معنوی و روحانی دارد و به همین جهت است که در شاهنامه، دانایی و توانایی، دو همزاد جداییناپذیرند» (رستگار فسایی، 1381: 325).
براساس داستانهای شاهنامه، میتوان ساختار انواع حکومتهای باستانی و چگونگی مشروعیّت آنها را دریافت. مهمترین این مطالب، بیشتر در آغاز هر حکومت، بهویژه در رابطه با کسب قدرت پادشاه و نیز در خلال داستانهای پرشماری که از دید سیاسی چشمگیر و مربوط به دورههای اساطیری، نیمهاساطیری، نیمهتاریخی و تاریخیاند، آمده است.
2- انواع حکومت در ایران باستان (پیش از اسلام) به روایت شاهنامه
فردوسی در به نظم کشیدن و به نمایش درآوردن ساختار حکومت ها در شاهنامه نه تنها به ساختار حکومت و پادشاهی در ایران باستان توجه داشته است بلکه از دیدگاه خود نیز حکومتها را ارزیابی کرده است؛ وی در داوری نمونههای حکومتی، همواره به کارکرد آنها نظر داشته و چون معلّم و پژوهندهای، بیش از پنجاه شاه را به آزمون کشانده و عملکرد آنان را در طیفی از «بسیار خوب» تا «بسیار بد» ارزیابی کرده است. بنابراین میتوان بر پایۀ روایات شاهنامه، از ساختار انواع حکومتهای باستانی و چگونگی مشروعیّت آنها و نیز از نظر خود فردوسی در شاهنامه آگاه شد (رستگار، 1384: 10-11).
3- نوعشناسی فرمانروایی در شاهنامه
در شاهنامه فرمانروایی و پادشاهی چه در ایران و چه در جهان، و با وجود تقریباً یکسان بودن جامعه، به چند بخش عمده تقسیم میشود:
1-3- حکومت مطلقۀ شاه: این حکومت خود سه شکل عمده دارد:
1-1-3- حکومت عادلانۀ خدامحور
چهار شاه اساطیری، کیومرث، هوشنگ، تهمورث، جمشید بر جهان فرمان میراندند و از ایشان با عناوین «جهانکدخدای»، «خدیو جهان»، «شاه ایرانزمین»، «شاهنشاه» یا «جهانشهریار» یاد میشد (رستگار، 1384: 18).
کیومرث شد برجهان کدخدای |
|
نخستین به کوه اندرون ساخت جای |
ز هُرّای درّندگان چنگ دیو |
|
شده سست از خشم کیهان خدیو |
ز هر جای کوته کنم دست دیو |
|
که من بود خواهم جهان را خدیو |
اگر شد فریدون جهان شهریار |
|
نه ما بندگانیم با گوشوار |
چهار شاه مذکور، مشروعیّت حکومت خویش را از خداوند دریافت کردهاند؛ زیرا – مانند سایر پادشاهان- فرّ ایزدی بر آنان تابیده و یزدان پاک، یاور آنان است و از طریق سروش با آنان ارتباط برقرار میکند. قدرت مطلقۀ مذهبی و سیاسی در دست آنان است و به فرمان یزدان فرمانروایی میکنند و در کشور داد میگسترند و همواره با بدی و اهریمن درستیزند.
هوشنگ پادشاهی خویش را از سوی پروردگار میداند:
به فرمان یزدان پیروزگر |
|
به داد و دهش تنگ بستش کمر |
جمشید نیز فرمانروایی خویش را بخشش الهی و فرّه ایزدی میداند و جایگاه شاهی و موبدی را هم زمان برای خویش میپذیرد:
منم گفت با فرّه ایزدی |
|
همم شهریاری، همم موبدی |
2-1-3- حکومت خودکامه و استبدادی
فردوسی، پادشاهان خودکامه و ستمگر اهریمنخوی را نکوهیده است. «خودکامگی در سرزمینهای خاورزمین، پیشینهای تاریخی و کهن دارد. خودکامگی خاورانه، گونهای از فرمانروایی بی چند و چون است که هیچ بند و بازدارندهای آن را فرو نمیگیرد و مرز و کران نمینهد» (کزّازی، 1383 :3). این ساخت حکومتی در شاهنامه به چند صورت ارائهشده است: در بخش اساطیری، حکومت جبّارانه و مسبتدّانۀ ضحّاک دیده میشود که با اهریمن همپیمان است و با کمک او پس از قتل پدر، ابتدا در گنگ دژ هوخت (بیتالمقدّس) قدرت را در دست میگیرد و سپس بر جهان حکومت میراند.
فرومایه ضحّاک بیدادگر |
|
بدین چاره بگرفت جای پدر |
3-1-3- حکومت عادلانۀ «شاهنشاهی» با تقسیم قدرت به صورت ایالتی یا فدرالی
در حکومت عادلانۀ شاهنشاهی که فرمانروایی بر ایران و کشورهای همسایۀ آن به صورت ایالتی است، «شاه در رأس هرم قدرتِ کشوری و ایالتی قرار دارد. شاهان ایالتی ایرانی و همچنین متّحدان غیرایرانی شاه هرچند در حیطۀ حکومتی خود از نوع خودمختاری و آزادی عمل برخوردارند، امّا تحت فرمان شاهنشاه هستند. شاهان ایالتی اغلب ایرانیتبارند، چون سام، زال یا رستم (شاه سیستان)، گودرز (شاه اصفهان)، گرگین (شاه خوزستان) و مهراب (شاه کابل). از سوی دیگر، شاهان چند کشور مجاور نیز متّحد شاهنشاه ایران هستند، چون رای، مهراج و شنگل (شاهان هند و دیگر رایان هند)، سرو، نعمان، مُنذر (شاهان یمن)، ساوه (خاقان چین و چندین خاقان دیگر)، شاهان ارمنستان، ترکستان، هپتال و قیصر روم. بعضی از شاهان ایالتی و پهلوانان ایرانی و همچنین شماری از موبدان و بخردان و بزرگان و آزادگان به عنوان مشاور به شاه خدمت میکنند و وظایف و حقوق خاصّی دارند؛ از آن جمله باید در مراسم بر تخت نشستن و تاجگذاری شاه حضور داشته باشند تا پادشاهیِ او را به رسمیّت بشناسند. در بخش اساطیری شاهنامه (دورة پیشدادی)، به جز مستبدّانی چون ضحّاک و افراسیاب، بقیۀ شاهان هرچند قدرت مرکزی را به طور مطلق در دست دارند، امّا با داد و دهش حکومت میکنند. شاهنشاه معتقد به پروردگار است و اشاعۀ دین و دادگستری، بخش مهمی از حکومت او را تشکیل میدهد؛ با این حال، از زمان جمشید به بعد، موبدان تشکیلاتی مستقل از حکومت دارند که در رأس آن، موبدِ موبدان و گاهی هم شاه قراردارد (رستگار، 1384: 19-21).
2-3- حکومت ملوکالطّوایفی (ایالتی)
برخلاف حکومت مطلقۀ شاه و انواع آن که قدرت شاه مرکزیّت داشت و همۀ حکومتهای داخلی و کشورهای مجاور تحت لوای یک شاه بودند، در حکومت ملوکالطّوایفی که با سلسلۀ اشکانیان ظاهر شد، حکومت به شکل ایالتی و طایفهای بود. با توجّه به فرمانروایی حاکمان این خاندان در هر یک از آن ایالات، «حکومتِ شاه محور رواج داشته که میتوان آن را نمونهای کوچک از حکومت پادشاهی با تقسیم قدرت به صورت شهری قلمداد کرد» (رستگار، 1384: 21). فردوسی به دلیل اطّلاعات محدودی که از سلسله و خاندان اشکانی دارد، چیزی بیش از چند نام نیاورده است (فردوسی، 1386: 6/138-139).
3-3- حکومت مزدک و مزدکیان
حکومت مزدک در شاهنامه در عهد پادشاهی قباد ظهور پیداکرد؛ شاهنامه تنها منبعی است که چگونگی ورود مزدک به دربار قباد را با طول و تفصیل آورده است و منابع تاریخی ماقبل شاهنامه این قضیه را مسکوت گذارده اند. بنابر متن شاهنامه، قباد با شنیدن استدلالات منطقی مزدک در باب مشکلات تودۀ مردم و لزوم اصلاحات در دیانت زرتشتی ، با او همداستان می شود و جایگاه موبد موبدان را بدو می سپارد (فردوسی، 1386: 6/ 451-455). به استناد شاهنامه، قباد که در مقابل سخنان مزدک پاسخی نداشت ابتدا به باز شدن انبارهای آذوقه به روی عوام گرسنه رضایت داد و سپس به بالا گرفتن نفوذ مزدک، به تدریج سایر تعلیمات مذهبی او را پذیرا شد. بیشتر مورخان معاصر اعتقاد دارند که قباد با پذیرش این آیین در جستوجوی راهی برای سرکوب بزرگان داعیهدار و قدرتطلبی چون زرمهر (در شاهنامه: سوفزای) بود (دیاکونوف، 1382: 340).
4- مشروعیّتِ حکومت در شاهنامه
لفظ مشروعیّت دربارۀ حکومتهای پیش از اسلام مترادف «حقّانیّت» و «سزاواری» است. مشروعیّت حکومت در شاهنامه غیر از حکومت مزدک، در سه نوع حکومت عادلانۀ خدامحور، حکومت عادلانه با تقسیم قدرت به صورت ایالتی و حکومت ملوکالطّوایفی، عمدتاً بر پایۀ معیار اوّلیه دارای ویژگیهای زیر است:
الف- تعلق به گروه «برتران»، یعنی بزرگان و آزادگان
ب- داشتن فرّ کیانی، ایزدی یا موبدی
ج- دانش (رای و خرد)
د- برخورداری از افسون
5- آیین و مراسم آغاز حکومتها در شاهنامه
در مراسم آغاز حکومت بیش از 50 پادشاه در شاهنامه، چندین الگو وجود داشته که عبارتاند از: بر تخت نشستن، تاجگذاری، صدور منشور (خطابۀ شاهی)، گوهرافشانی، داشتن کمربند و مُهر پادشاهی، اهدای خلعت شاهانه، داشتن فرّه ایزدی و تعیین روز پادشاهی. بیشتر شاهان درآغاز حکومت در انجمنی با حضور بزرگان، جهانپهلوانان و گاه موبدان طیّ مراسمی خاص بر تخت مینشسته و تاج بر سر میگذاشتهاند و با آفرینگویی حضّار به رسمیّت میرسیدهاند. برای نمونه هوشنگ که آغاز حکومتش با تاجگذاری تصویر می شود
جهاندار هوشنگ با رای و داد |
|
به جای نیا تاج بر سر نهاد |
و یا تهمورث در آغاز حکومتش موبدان را فرامیخواند و با آنها سخن میگوید:
پسر بُد مراو را یکی هوشمند |
|
گرانمایه تهمورث دیوبند |
بهمنِ اسفندیار نیز در آغاز حکومت، انجمنی از بخردان تشکیل میدهد (همان: 5/471):
بهطور کلّی تعداد و درصد الگوهای آیین و مراسم آغاز پادشاهی در شاهنامه را میتوان در جدول زیر نشان داد:
آیین و مراسم |
تعداد پادشاهان |
درصد |
بر تخت نشستن |
51 |
100 % |
تاجگذاری |
35 |
75 % |
صدور منشور(خطابه) |
40 |
84 % |
گوهرافشانی |
4 |
8 % |
بستن کمربند شاهی |
1 |
2 % |
مُهر پادشاهی |
1 |
2 % |
اهدای هدیه و خلعت شاهانه |
2 |
4 % |
داشتن فرّه ایزدی |
24 |
50 % |
تعیین روز پادشاهی |
2 |
4 % |
6- الگوهای قدرتیابی شاهان در شاهنامه
شاه در حکومتهای ایران باستان، نماینده و سایۀ خدا بر روی زمین بود و مردم مطیع محض او بودند. مردم، حامی پادشاهانی چون کیومرث و کیخسرو که رفتاری همراه با داد و دهش داشتند و از ستم و بیداد پرهیز میکردند، بودند:
کیومرث شد بر جهان کدخدای |
|
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
|
در برابر شاهان بیدادگری چون ضحّاک قیام کردند و پادشاهی بهرام گور را، به دلیل بیدادگری پدرش، نپذیرفتند ؛ امّا بهرام به سران و بزرگان ایران که از پادشاهی او بیمناک بودند، پیشنهاد کرد که تاج شاهی را میان دو شیر بگذارند و هر که بتواند آن را بردارد، به پادشاهی برسد و سران گفتند این، کار فرّه ایزدی است (همان: 6/ 405).
7- رابطه و نقش پهلوانان و موبدان با شاهان: پهلوانان و موبدان در به قدرت رسیدن شاهان حضوری مؤثر داشتند، بهویژه در دوران پهلوانی، ازجمله در پادشاهی زوطهماسپ، کی قباد، کیکاووس، کیخسرو، جهانپهلوانان خردمند و نامآوری چون زال و رستم نقشی مهم و بسزا داشتند.
زوطهماسپ پس از کشته شدن نوذر به دست افراسیاب، با خواست زال بر تخت نشست؛ زیرا زو هم نجیبزاده بود و هم از نژاد شاهان و هم صاحب خرد.
ز تخم فریدون بجستند چند |
|
یکی شاه زیبای تخت بلند |
امّا در پادشاهی لهراسپ و گشتاسپ، مخالفت خود را اعلام کردند. بهرام گور نیز با راهنمایی و حمایت موبدی به نام «مُنذر» به سلطنت رسید؛ زیرا مردم به دلیل بیدادگری پدرش، با پادشاهی او مخالف بودند (همان: 6/401).
8- پایهها و لوازم حکومت پادشاهان در شاهنامه
عناصر و پایههایی که در ایجاد حکومت پادشاهان نقش داشته، عبارتاند از: قدرت، فرّ ایزدی، فرّ شاهی (وراثت)، ثروت، سیاست و داشتن پشتوانه و پایگاه اجتماعی که به اجمال به آنها میپردازیم:
1-8- قدرت: قدرت یکی از مهمترین ابزارهای حکومتداری از گذشته تا امروز بوده است. سلطهگر همیشه میخواهد قدرت خود را به نحوی توجیه کند و مشروع جلوه دهد. همۀ انواع قدرت «پیوسته درصددند که اعتقاد به مشروعیّت خود را در ذهن پیروان خود برانگیزند. کهنترین توجیهی که میشناسیم، توسّل به سایۀ خداست. سلطهگر معتقد است که فرّه ایزدی دارد و ازاین رو حکمرانی، حقّ اوست. بدیهی است که شرط دوام فرّه ایزدی در فرمانروا، تبعیّت او از قانون ایزدی است» (رحیمی، 1376: 11-20 و 36). «اصولاً نهاد سلطنت به این علت دو هزار و پانصد سال در ایران به حیات سیاسی خود ادامه داد که مؤثرترین ابزار تمرکز قدرت را در اختیار داشت و نوع حکومت عموماً فردی، مطلقه، استبدادی، و خودمحور بود و نظام حکومتی نیز متکی بر سلسلهمراتب زنجیرۀ درازمدت بود که از سرحلقۀ اصلی آن، شاه نشأت میگرفت» (شعبانی، 1371: 142).
2-8- فرّه ایزدی: دومین پایۀ به حکومت رسیدن پادشاهان، فرّه ایزدی است و بر اساس دیدگاه بسیاری از پادشاهان شاهنامه، اکثر آنها، نخستین پایۀ حکومت خود را فرّه ایزدی میدانند. فرّه ایزدی، شکوه و جلال شاهی و حمایت معنوی و باطنی است که در پادشاهان دادگستر متجلّی میگردد و از همگان برتری یافته و شایستۀ تاج و تخت میشوند.
در زامیادیشت از فرّه به عنوان فروغی نیرومند، آفریدة اهورامزدا که والاتر از همة آفریدگان است، یاد شده است. در مهریشت «از خورنه به عنوان آتش سوزان یاد شده و نیز چنین تفسیر کردهاند که فرّ همچون مایع سیّال با طبیعتی آتشگونه است که تخمة زندگی را در موجودات بارور میکند» (آموزگار، 1374: 33).
9- فرّه و انواع آن در شاهنامه و اندیشۀ فردوسی
از واژۀ فرّ بارها در شاهنامه استفاده شده است. فردوسی معنای واحدی برای این واژه به کار نبرده است؛ بلکه معانی گوناگونی از آن استنباط شده که میتوان به این موارد اشاره کرد:
الف- فروغ، نور یا موهبتی که اهورامزدا به کسی که شایسته باشد، میبخشد؛
ب- بزرگی، شکوه، فرهنگ و هوش؛
ج- زیبایی، شادابی و شکفتگی؛
د- دانش و آبرو (اسلامی و بهرامی، 1394: 26-28).
انواع فرّ در شاهنامه با انواع آن در اوستا، انشعابی بیشتر یافته است و شامل فرّه کیانی یا شاهی، فرّه ایزدی، فرّه موبدی یا پیامبری، فرّه پهلوانی، فرّه سخن، فرّه ایرانی و ... میشود که به برخی از آنها اشاره میشود:
1-9- فرّه کیانی یا شاهی (وراثت): فرّه شاهی که همان نژاد و نَسَب است، در ساختار حکومتی باستان، به ویژه شاهنامه، نقش کلیدی دارد و به صورت موروثی از پدر به پسر انتقال مییابد. «شاهزادگانی که با استناد به فرّه شاهی مدّعی حکومت میگردند، این ادّعای خود را یا بر این پایه استوار میکنند که فرزند ارشد شاه و یا از نسل یک شاه هستند؛ حتّی حکّام مستبدّی چون ضحّاک و افراسیاب، مشروعیّت پادشاهی خود را اوّلاً بر اساس نَسَب شاهی خود توجیه میکنند و ثانیاً با اِعمال زور و ایجاد خفقان در جامعه، حکومت را به دست میگیرند. فرّه شاهی به مفهوم موروثی بودن حکومت، شامل حال کلیّۀ شاهزادگان شده که تعلّق آنان را به گروه بزرگان تضمین میکند؛ امّا تنها شرط کافی برای مقبولیّت و ادّعای شاهی نیست» (رستگار، 1384: 23).
در داستان گشتاسپ میخوانیم که وی علاوه بر پادشاهی، فرّه شاهی را نیز به ارث میبرد.
چو گشتاسپ بر شد به تخت پدر |
|
که فرّ پدر داشت و بخت پدر |
فرّه شاهی (وراثت) برای پادشاهی بیشتر مختّص پادشاهان مرد بوده است؛ امّا گاهی در پادشاهی زنان نیز مطرح میشود برای نمونه میتوان به پادشاهی آزرمیدخت که مشروعیّت حکومتش بر پایة فرّه شاهی و موروثی و داد و دهش بود اشاره کرد که میگوید:
یکی دخت دیگر بُد آزرم نام |
|
زتاج بزرگان رسیده به کام |
2-9- فرّه ایزدی
فرّه ایزدی از مهمترین لوازم مشروعیت بخش قدرت در تاریخ ایران بوده است که نه تنها در دورۀ ایران باستان حتی پس از آن و تا دوران اسلامی نیز به شکلهای مختلف حیات مییابد. برای مثال مؤلفۀ محوری فرّ ایزدی به عنوان عامل مشروعیت بخش پادشاهی ساسانیان به عنوان مؤلفۀ ظلالله بودن شاهان در پس از اسلام تبدیل شد (قاضی مرادی، 1380: 77). در شاهنامه، فرّه ایزدی «بر اساس فرمان اهورامزدا، فقط به شاهان داده میشود و به آنان مشروعیّت میبخشد» (اسلامی و بهرامی، 1394: 27). جمشید پس از پادشاهی، خود را شایستۀ حکمرانی جهانی میداند:
گرانمایه جمشید فرزند او |
|
کمر بست یکدل پر از پندِ او |
فرّه ایزدی از بُعد زیباشناختی نیز برخوردار است. فردوسی چهرۀ پادشاهان، بهویژه پادشاهان اساطیری را که دارای پرتو فرّ ایزدی هستند، به خورشید تابان و با زیبایی ماهِ تابنده تشبیه میکند. مثل فریدون ، کی قباد و شاهانی که از نسل او هستند. دربارۀ کیومرث چنین سروده:
به گیتی درون شاه سی سال بود |
|
به خوبی چو خورشید، بر گاه بود |
3-9- فرّه موبدی یا پیامبری
کسانی که برای دین و سرزمین خویش میجنگند و سرزمین یزدانپرستان را گسترش میدهند، «دارای فرّه موبدی میشوند » (اسلامی و بهرامی،27:1394). منوچهر در حملة سپاه تور به رزمندگان ایرانی میگوید: کسانی که خون لشکر چین و روم را بریزند، تا ابد نیکنام و با فرّه موبدان میباشند.
هر آنکس که از لشکر چین و روم |
|
بریزند خون و بگیرند بوم |
4-9- فرّه پهلوانی
این فرّ در شاهنامه، خاصّۀ رزمندگان و سرداران سپاه و جهانپهلوانان است که به کمک آن، شاه را یاری نموده و ایرانشهر را از گزند دشمنان مصون میدارند که از معروّف ترین دارندگان آن، از سام، زال، رستم را میتوان نام برد. هنگامی که کیخسرو برای پیدا کردن مبارز با اکوانِ دیو، پهلوانان خود را این چنین خطاب میکند:
و دیگر که خسرو جهاندیده بود |
|
ز کارآگهان نیز بشنیده بود |
«فرّ در هر دوره از شاهنامه با اشکال متناسب با آن دوره ظاهر میشود و جنبۀ نمادین و بازنمایی دارد: گاهی از چهره و قیافه و گاهی از گفتار و کردارها. در دورۀ اساطیری به صورت هالهای نورانی گرداگرد شاهان متجلّی میشد، به گونهای که حتّی اطراف خود را روشن میگردانید. گاهی در دوران پهلوانی و تاریخی نیز فرّه به صورت هالهای از چهرۀ شخص قابل رؤیت میشود. همچنین فرّه و فروغ یزدگرد، آخرین پادشاه ساسانی در دورۀ تاریخی در شاهنامه چنان خیرهکننده است که آسیاب را روشن کرده و آسیابان در وصف روی تابان و پرفروغ یزدگرد میگوید: (اسلامی و بهرامی، 1394: 30)
چو خورشید گشته است زو آسیا |
|
خورش نان خشک و نشستن گیا |
10- مشروعیّت حکومت پادشاهان چهار سلسلۀ پادشاهیِ شاهنامه
پادشاهان چهار سلسلۀ (پیشدادی، کیانی، اشکانی و ساسانی)، علاوه بر دارا بودن آیینهای پادشاهی، دلایل مشروعیّت حکومتشان بر پایههایی استوار بوده است که در جداول زیر و جداگانه اشاره میشود:
آیینها و دلایل مشروعیّت حکومتی پادشاهان پیشدادی
پادشاهان |
آیینهای پادشاهی |
دلایل مشروعیّت حکومتی |
کیومرث |
بر تخت نشستن، تاجگذاری، پناه بردن به کوه، جشن سده و نوروز |
قدرت مثبت، فرّه شاهی، فرّ ایزدی و داد و دهش. (فردوسی،1386: 1/21) |
هوشنگ |
بر تخت نشستن، تاجگذاری و صدور منشور |
فرّ ایزدی، فرّ شاهی (وراثت)، فرّ کیانی، داد و دهش و آبادانی.(همان: 1/29) |
تهمورث |
// |
فرّشاهی، فرّایزدی که آن را در حین حکومت با زهد و سلوک و تزکیۀ نفس دریافت نمود و داد و دهش(همان: 1/35) |
جمشید |
// |
فرّ ایزدی، فرّ شاهی (وراثت) و آبادانی. (همان:1/41) |
ضحّاک |
_______ |
قدرت منفی، بیدادگری ، جادو و افسونگری (همان:1/55) |
فریدون |
بر تخت نشستن و تاجگذاری |
فرّ شاهی، فرّ ایزدی که در حین سلطنت دریافت نمود و داد و دهش. (همان:1/89) |
منوچهر |
بر تخت نشستن، تاجگذاری و صدور منشور |
فرّ شاهی (وراثت)، فرّ ایزدی و فرّ موبدی. (همان:1/161و163) |
نوذر |
بر تخت نشستن، تاجگذاری و اهدای شادباش به بزرگان حاضر در مراسم پادشاهی |
فرّ شاهی و فرّ ایزدی(همان: 1/ 285) |
زوتهماسپ |
بر تخت نشستن |
فرّ شاهی (وراثت)، داد و دهش. (همان: 1/327) |
آیینها و دلایل مشروعیّت حکومتی پادشاهان کیانی
پادشاهان |
آیینهای پادشاهی |
دلایل مشروعیّت حکومتی |
کیقباد |
بر تخت نشستن و تاجگذاری |
فرّ ایزدی، فرّ کیانی، فرّ شاهی. (همان: 1/345) |
کیکاووس |
بر تخت نشستن، تاجگذاری و صدور منشور |
فرّ شاهی (وراثت)، ابتدا فرّ ایزدی داشت که بر اثر غرور از او کسب شد. (همان:2/4) |
کیخسرو |
بر تخت نشستن و تاجگذاری |
فرّ شاهی(وراثت)، فرّ ایزدی، فرّ موبدی و داد و دهش(همان: 3/ 521) |
لهراسپ |
بر تخت نشستن، تاجگذاری و صدور منشور |
فرّ شاهی(وراثت) و فرّ ایزدی (به دلیل شایستگی او برای سلطنت) (فردوسی، 1391: 5/ 4و5) |
گشتاسپ |
// |
فرّ شاهی و فرّ ایزدی (که به دلیل تمایل به بیدادگری از او سلب شد) (فردوسی،1391: 5/ 77و78) |
بهمنِ اسفندیار |
// |
قدرت منفی و بیدادگری، فرّ شاهی (همان: 5/471) |
همای چهر آزاد |
// |
قدرت منفی و بیدادگری، فرّ شاهی (همان: 5/ 487و488) |
داراب |
// |
فرّ شاهی (وراثت)، فرّ ایزدی و داد و دهش (همان: / 516) |
دارایِ داراب |
// |
فرّ شاهی، قدرت منفی و بیدادگری (همان:529و530) |
اسکندر |
// |
فرّ شاهی و موروثی و فرّ ایزدی(همان: 5/ 630) |
آیینها و دلایل مشروعیّت حکومتی پادشاهان اشکانی
پادشاهان |
آیینهای پادشاهی |
دلایل مشروعیّت حکومتی |
اشک (از نژاد کی قباد) |
بر تخت نشستن، تاجگذاری |
فرّ شاهی(همان: 6/ 138) |
شاپور |
// |
(همان: 6/138) |
گودرز |
// |
(همان: 6/ 138) |
بیژن |
// |
(همان: 6/ 138) |
نرسی |
// |
(همان: 6/ 138) |
اورمزد |
// |
(همان: 6/ 138) |
آرش |
// |
(همان: 6/ 138) |
اردوان بزرگ (بهرام) |
// |
فرّ شاهی، داد و دهش (همان: 6/ 138) |
آیینها و دلایل مشروعیّت حکومتی سلسلۀ ساسانی
پادشاهان |
آیینهای پادشاهی |
دلایل مشروعیّت حکومتی |
اردشیر بابکان |
بر تخت نشستن، تاجگذاری و صدور منشور |
فرّ ایزدی و فرّ شاهی و داد و دهش. (همان: 6/193و194) |
شاپورِ اردشیر |
// |
فرّ شاهی و داد و دهش، فرّ ایزدی (همان: 6/243و244) |
اورمزد |
بر تخت نشستن و صدور منشور |
فرّ شاهی، فرّ ایزدی، داد و دهش. (همان: 6/ 255و256) |
بهرامِ اورمزد |
بر تخت نشستن |
فرّ شاهی، داد و دهش(همان: 6/ 263و265) |
بهرامِ بهرام |
برتخت نشستن،تاجگذاری و صدور منشور |
(همان: 6/ 269و271) |
بهرامِ بهرامیان |
// |
(همان: 6/ 275) |
نرسیِ بهرام |
// |
(همان: 6/ 283) |
اورمزدِ نرسی |
// |
(همان: 6/ 285و286) |
شاپور ذوالاکتاف |
// |
فرّ شاهی، فرّ ایزدی، داد و دهش (همان: 6/287) |
اردشیر نکوکار |
// |
فرّ شاهی، داد و دهش(همان: 6/345و346) |
شاپور سوم |
// |
(همان: 6/ 349و350) |
بهرامِ شاپور |
// |
(همان: 6/355و356) |
یزدگرد بزهکار |
// |
فرّ شاهی، داد و دهش و سپس متمایل به بیدادگری (همان: 6/361و362) |
بهرامِ گور |
// |
فرّ ایزدی، فرّ شاهی، داد و دهش (همان: 6/416و417) |
یزدگرد دوم ساسانی |
// |
فرّ شاهی، موروثی (همان: 7/ 3و4) |
هرمز سوم ساسانی |
بر تخت نشستن، تاجگذاری |
فرّ شاهی، شایستگی او برای پادشاهی (همان: 7 /7 و9) |
پیروز |
بر تخت نشستن،تاجگذاری و صدور منشور |
فرّ شاهی، موروثی(همان: 7 /15و16) |
بلاشِ پیروز |
// |
فرّ شاهی، داد و دهش(همان: 7 /31و32) |
قُباد |
// |
فرّ شاهی بود و متمایل به بیدادگری (همان: 7 /51و52) |
کسری انوشیروان |
// |
فرّ شاهی، فرّ ایزدی، داد و دهش و قدرت مشروع(همان: 7 /88و92) |
هرمز |
بر تخت نشستن و صدور منشور |
فرّ شاهی، داد و دهش، امّا بعداً متمایل به بیدادگری(همان: 7 /467و469) |
خسروپرویز |
بر تخت نشستن،تاجگذاری و صدور منشور |
(همان: 8 /3و 4) |
شیرویه |
// |
(همان: 8 /323و 324) |
اردشیر شیروی |
// |
فرّ شاهی، داد و دهش(همان: 8 /377) |
فرایین (گراز) |
// |
بیدادگری و اهریمنخویی (همان: 8 /385) |
پوران دخت |
// |
فرّ شاهی، داد و دهش(همان: 8 /393) |
آزرم دخت |
// |
(همان: 8 ،399و400) |
فرّخ زاد |
// |
بیدادگری و اهریمنخویی(همان: 8 /403و404) |
یزدگرد سوم ساسانی |
// |
فرّ ایزدی، فرّ شاهی(وراثت)، داد و دهش(همان: 8 /410و411) |
11- بررسی تقابل قدرت و فرّ شاهی (وراثت)
از آنجا که شاهنامه، نبردِ قدرتهاست؛ یعنی نبرد اهورامزدا و اهریمن، باید دید که در بررسی تقابل قدرت و فرّ شاهی (وراثت)، کدام عامل پررنگتر و تأثیرگذارتر است. همانگونه که پیشتر گفته شد، قدرت در شاهنامه در دو جهت ظاهر میشود: قدرت مثبت و مشروع که مختصّ پادشاهان دیندار و دادگر است، چون فریدون، کیخسرو وکیقباد و قدرت منفی و نامشروع که مختصّ پادشاهان سفّاک و بیدادگر و افسونگر است، چون ضحّاک و افراسیاب. پادشاهان بیدادگر برای به دست آوردن تخت و تاج شاهی از هیچ ستم و ناحقّی فروگذار نبودند. مشروعیّت حکومت پادشاهان خوب شاهنامه، بر اساس فرّ ایزدی، فرّ شاهی (وراثت) و داد و دهش گذاشته شده است که در داستان جمشید، میبینیم : آنگاه که جمشید پس از 300 سال که از حکومتش میگذشت و مردم بیمرگ و شادان بودند، روزی در حضور مهان و موبدان از سر غرور، خود را کردگار خواند و یزدان پاک در پادشاهیاش شکست افکند و فرّ ایزدی از او دورگشت و مردم ایران علیه او برخاستند. ضحّاک در این میان از فرصت استفاده کرد و با بیداد و جادو و افسون بر تخت سلطنت ایران نشست و بدین گونه نگذاشت که جانشینی و سلطنت که حقّ مسلّم فرزند جمشید بود، به ورثهاش برسد.
اساساً فرّه، ناپایدار است و پایداری آن مشروط دانسته شده است چنان که «در سیرت پادشاهان، مکرر ذکر شده و در داستان جمشید هم تأکید گردیده که فرّه پادشاهان ناپایدار است و چون حکمرانی از راه راست منحرف شود و به کژی گراید، آن را از دست می دهد» (سودآور، 1383: 48).
اصل فرّ شاهی (موروثی بودن) به تنهایی شرط کافی نیست؛ بلکه گاهی صلاحیّت و شایستگی شاهزادهای، دلیل بر به حکومت رسیدن اوست. در داستان جانشینی فریدون دو فرزندش، سلم و تور، سلم به دلیل فرزند ارشد بودن و تور به دلیل برتریاش در رزمآوری، خود را شایستۀ جانشینی میدانستند. فریدون، که جهان را به سه بخش کرده بود، روم را به سلم و توران را به تور میبخشد و ایرج را به دلیل صلاحیّت و شایستگیاش برای جانشینی و حکومت بر ایران برمیگزیند. مورد دیگر، طوس و گستهم، فرزندان نوذر هستند که شایستۀ شاهی شناخته نشدند و بر تخت ننشستند.
رستم، دارای فرّه پهلوانی است و خود را نه گماشتۀ شاه، بلکه -اگر نه برتر- همتراز او و برگزیدۀ بی واسطۀ آفریدگار میداند و هرگاه که فرهمند دیگری رستمِ دارای فرّه پهلوانی را از پایگاهی که لازمۀ فرّ و خویشکاری اوست فروتر بینگارد، بانگ خشم رستم بلند می شود که آزاد زادم و «نه من بنده ام» (دوستخواه، 1380: 373).
نژاد و نَسَب: مقام پادشاهی در شاهنامه بیشتر موروثی است، یعنی از پدر به پسر منتقل میگردد؛ امّا گاهی نوۀ پسری یا دختری به پادشاهی میرسند. ازجمله هوشنگ، منوچهر و کیخسرو و بهمن که نوادگان شاهان پیش از خود هستند.
منوچهر هفتمین پادشاه پیشدادی، نوادۀ فریدون و نوۀ ایرج و ماه آفرید است که پس از کشته شدن ایرج، به جای نیا بر تخت نشست:
منوچهر یک هفته با درد بود |
|
دوچشمش پر آب و رُخش زرد بود |
گاهی پادشاهی با معرّفی پادشاه پیشین شاه میشود. همچون لهراسپ که با معرّفی کی خسرو به پادشاهی میرسد (همان:4/358).
گاه زنان شاهنامه نقش سیاستمدارانی دانا و آگاه را بازی میکنند: مانند سیندخت، همسر مهراب کابلی؛ گاه بزرگ پهلوانانی هستند که در لباس رزم و مردانه مانند قهرمانی دلیر از کیان و مرز و بوم خویش دفاع میکنند: همچون گردآفرید و گُردیه و گاه مظلومانه بیهیچ نام و نشان، زایندة دلیر مردان و انسانهایی پاک در حماسة ملّی میگردند تا پایههای حماسه را محکم پیریزی کنند: مانند مادر سیاوش که اسطورة پاکی و راستگویی را به دنیا آورد و بیهیچ چشم داشتی از دنیا رفت و نیز تهمینه و جریره.
از پنجاه وچهار پادشاه در شاهنامه، 3 نفر زن و بقیه مرد بودهاند. تعداد پادشاهانی که از طریق فرّ شاهی و وراثت به حکومت رسیدهاند، پنجاه نفر و آنان که غیر موروثی سلطنت را به دست آوردهاند، چهار نفر بودهاند. در جدول زیر، تعداد و درصد پادشاهان مرد و زن و موروثی و غیرموروثی آمده است:
جدول تعداد و درصد پادشاهان مرد و زن و موروثی و غیر موروثی
فراوانی پادشاهان |
تعداد |
درصد |
پادشاهان مرد |
51 |
95 % |
پادشاهان زن |
3 |
6 % |
پادشاهان موروثی |
50 |
95 % |
پادشاهان غیر موروثی |
4 |
8 % |
نتیجهگیری
حکیم توس در شاهنامه واژۀ «پادشاه» را با نامهای شاه، پادشاه، خدای، خداوندگار، جهاندار، کِی، شهریار، خسرو، خدیو و کدخدای آورده که گاهی این واژه برای مشروعیّت و گاهی برای عدم مشروعیّت به کاررفته است. محور اصلی پایههای حکومت در شاهنامه، قدرت و انواع تجلیّات آن و عوامل شکلگیری حکومتها در شاهنامه، فرّه ایزدی، فرّه شاهی (وراثت) است. مشروعیّت پادشاهان خوب در شاهنامه با واژههای دادگری، دینداری (داد و دهش) آمده و مشروعیّت پادشاهانی چون ضحّاک، افراسیاب و ارجاسپ تورانی بر پایۀ زور و ستم و شرارت استوار گشته است. در حکومتهای مطلقه، قدرت پادشاه مرکزیّت داشته و همۀ حکومتهای داخلی و کشورهای مجاور تحت لوای یک پادشاه فرمانروایی میکردهاند. در حکومت ملوکالطّوایف (اشکانیان)، حکومت ایالتی و طایفهای بود. با توجّه به فرمانروایی حاکمان اشکانی، در هر یک از آن ایالتها حکومت «شاهمحور» رواج داشته است که میتوان آن را نمونهای کوچک از حکومت پادشاهی با تقسیم قدرت به صورت شهری قلمداد کرد. در حکومت عادلانۀ شاهنشاهی با تقسیم قدرت به صورت ایالتی (فدرالی)، بعضی از شاهان ایالتی و پهلوانان ایرانی و همچنین شماری از موبدان و بخردان و بزرگان و آزادگان به عنوان مشاور به شاه خدمت میکردند و از وظایف و حقوق خاصّی برخوردار بودند. از جمله: حضور در مراسم بر تخت نشستن و تاجگذاری شاهان و به رسمیّت شناختن آنها. در بخش اساطیری شاهنامه، به جز مستبدّانی چون ضحّاک و افراسیاب، بقیۀ شاهان هرچند قدرت مرکزی را به طور مطلق در دست نداشتند، امّا با داد و دهش حکومت میکردند.
شاهِ خوب از نظر فردوسی، گوش به فرمان سروش دارد و فرّ ایزدی با اوست و در دادگری و آبادی کشور و آسایش مردم میکوشد. شاهِ بد، گوش به فرمان اهرمن و جادو میسپارد و فرّ ایزدی از او دور میشود. شاهنامه، پادشاهان خودکامه و ستمگر اهریمنخوی را نکوهیده است. در حکومت خودکامه، میل و ارادۀ شاه قانون است. این ساخت حکومتی به چند صورت ارائه شده است: در بخش اساطیری شاهنامه به جز مستبدّانی چون ضحّاک و افراسیاب، بقیۀ شاهان هرچند قدرت مرکزی را بهطور مطلق در دست دارند، امّا با داد و دهش حکومت میکنند. شاهنشاه معتقد به پروردگار است و اشاعۀ دین و دادگستری، بخش مهمی از حکومت او را تشکیل میدهد؛ با اینحال از زمان جمشید به بعد، موبدان تشکیلاتی مستقل از حکومت شاه دارند که در رأس آن، موبدِ موبدان و گاهی هم شاه قرار دارد. در بخش نیمهتاریخی، گشتاسپ و اسفندیار برای اشاعۀ دین زرتشت دست به جنگهای مذهبی زده و علیه مهرکیشان در ایران و توران میجنگند. در بخش تاریخی هم شماری از شاهان خود را حامی دین میدانند. در شاهنامه، پادشاهی دیندار بیشتر دیده میشود مثل: فریدون، منوچهر، کیقباد، کیخسرو، گشتاسپ، اردشیر بابکان و اعقابش، انوشیروان و غیره.
فرّ شاهی به مفهوم موروثی بودن حکومت، شامل حال کلیّۀ شاهزادگان شده که تعلّق آنان را به گروه بزرگان تضمین میکند، امّا تنها شرط کافی برای مقبولیّت و ادّعای شاهی نیست. فرّ شاهی برای پادشاهی، بیشتر مختصّ پادشاهان مرد بوده است؛ امّا گاهی در پادشاهی زنان نیز مطرح میشود. همچون پادشاهی همای دورۀ نیمه تاریخی و پوراندخت و آزرمیدخت در دورۀ تاریخی. در برخی موارد در شاهنامه آمده که پادشاهان گاهی عاشق دختران معمولی شدهاند که نمونۀ آن در داستان بهرام گور و دختران آسیابان آمده است.
از آنجا که شاهنامه، نبردِ قدرتهاست؛ در بررسی تقابل قدرت و فرّ شاهی (وراثت)، گاهی نقش قدرت در مفهوم نامشروع (بیدادگری) پررنگتر و مؤثرتر است. همچون پادشاهی ضحّاک و افراسیاب که بر پایۀ قدرت و بیدادگری به حکومت رسیدند. گاه نقش وراثت و فرّ شاه مؤثرتر است. گاهی صلاحیّت و شایستگی شاهزادهای دلیل بر به حکومت رسیدن اوست. در داستان جانشینی فریدون، پسر کوچکش به دلیل صلاحیّتش به جانشینی پدر رسید.
تعداد پادشاهان مرد و موروثی از تعداد پادشاهان زن بیشتر است و تعداد پادشاهان غیر موروثی فقط چهار تن است. نقش زنان در حماسة ملّی ایران، نقش طبیعی، فراگیر و متنوع همچون نقش مردان است؛ زیرا نسبت به حضور مردان در حماسه، زنان قهرمان و شاخص نیز به نسبت نقش و حضور کمّیشان برابری میکند. زنان شاهنامه از طریق وراثت، ناقل خون پادشاهیاند و پهلوانان و بزرگان و پادشاهانی چون رستم، سهراب و کیخسرو در دامان بزرگ زنان پرورش یافتهاند.
[1] Lesyourement