نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری
2 دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Abstract
The glory of the tales and their captivating features in Shahnameh have always been the focus of attention by the local poets. Kurdish poets are no exceptions to this rule and had many times embarked on translation or representation of Shahnameh tales. One example of such influence is the book of poetry, Siavashnameh the invaluable work composed by Almas Khan Kandulei in Kurdish Gurani dialect following the example of the Tale of Siavash. The Kurdish poet made an attempt to avoid mere translation and imitation and pay attention to literary creation. To achieve this end, he narrates the story with more details to recreate another collection of poetry for this reason one encounters more precise cause and effect relations, and plots are more solid than its counterpart in Shahnameh, hence it could be used as a key to solve certain ambiguities in the tale of Siavash in Shahnameh and serve to provide solutions for the questions as yet left unanswered. The writers of this article while making an effort to introduce Almas Khan and deal with his biography and works, also made an attempt to examine the two tales in terms of narrative, content, and events in the story and cite their points of difference employing comparative analytic method. Moreover for certain actions and events in the story appropriate mythological analysis are provided.
کلیدواژهها [English]
نویافتههای داستان سیاوُش در خلال روایت کُردی الماسخان کندولهای
زهرا جمشیدی*
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری، ایران (نویسندۀ مسؤول)
عباس محمدیان**
دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری، ایران
تاریخ دریافت: 3/4/1399
تاریخ پذیرش: 18/5/1399
چکیده
شکوه و گیرایی داستانهای شاهنامۀ فردوسی موجب شده تا همواره مورد توجه شاعران محلی باشد. شاعران کُردزبان نیز از این قاعده جدا نیستند و بارها به ترجمه یا بازآفرینی داستانهای شاهنامه پرداختهاند. یکی از نمونههای این تأثیرپذیری، منظومۀ سیاوشنامه اثر ارزشمند الماسخان کندولهای به زبان کردی گورانی است که به پیروی از داستان سیاوش سروده شده است. شاعر کُرد کوشیده است تا از ترجمه و تقلید محض دوری کند و به فکر خلاقیت ادبی هم باشد. جهت نیل به این هدف، داستان سیاوش را با تفصیل و ذکر جزئیاتی بیشتر بیان کرده است تا منظومهای دیگر بیافریند؛ به همیندلیل نسبت به داستان سیاوش در شاهنامه، روابط علت و معلولی دقیقتر و طرح و پیرنگی مستحکمتر در آن دیده میشود؛ از اینرو میتواند همچون کلیدی در حلّ برخی از ابهامات داستان سیاوش در شاهنامه بسیار راهگشا باشد و به پارهای از پرسشهایی که تاکنون دربارۀ این داستان بیجواب ماندهاند، پاسخی درخور دهد. نگارندگان این مقاله کوشیدهاند تا ضمن معرفی الماسخان کندولهای، احوال و آثار او، با روش تطبیقی ـ تحلیلی، نقاط اختلاف سیاوشنامۀ کردی و داستان سیاوش در شاهنامه را از نظر روایت، محتوا و رخدادهای داستان واکاوی کنند و برای برخی از کنشها و وقایع داستانی، تحلیلهای اسطورهشناختی شایستهای ارائه دهند.
کلیدواژهها: شاهنامۀ فردوسی، سیاوشنامه، روایت کُردی، الماسخان کندولهای.
مقدمه
بررسی شخصیتهای حماسی در متون و منظومههای کُردی بهدلیل اصالت زبان، اندیشه و تاریخ غنی مناطق کُردنشین از جمله منطقۀ غرب ایران اهمیتی فراوان دارد. منظومهها و داستانهای حماسی و پهلوانی کردی را میتوان در دو دستۀ شفاهی و نوشتاری طبقهبندی کرد و دربارۀ آنها به تحقیق و تفحّص پرداخت. منظور از شفاهی آن دسته از داستانها و روایاتی است که در فرهنگ شفاهی مردم به جا مانده و منظور از نوشتاری، آن دسته از نوشتارهاست که در متنهای دینی، ادبی و تاریخی کردها باقی مانده است (چمنآرا،1390: 122). یکی از منظومههای حماسی کردی، سیاوشنامه، سرودۀ الماسخان کندولهای است.
الماسخان بن احمد که او را الماسخان کندولهای و میرزا الماسخان و سرهنگ الماسخان نیز گفتهانـد در سال 1118 هجری قمری در روستای کنـدوله از تـوابع کرمانشاه دیده به جهان گشود و تحصیلات خویش را در کرمانشاه، سنندج، شیراز و اصفهان ادامه داد و فقه، تاریخ و فنون ادب را فرا گرفت (بورهکهیی، 1367: 28). او ابتدا در سپاه والی کردستان، سرهنگ و پرچمدار بود (صالحی، 161:1380) و بعدها در دوران پادشاهی نادرشاه افشار (1148-1160 ﻫ. ق) به عنوان فرماندۀ سپاه سنندج، به خدمت نادر درآمد و با شجاعت و دلاوری خود، نزد نادر جایگاهی ممتاز یافت تا اینکه در جنگی که در سال 1146 هجری قمری میان نادرشاه افشار در کرکوک با توپالعثمانپاشا درگرفت، نادر شکست خورد و چون برخی از لشکریان عامل شکست را قصور عمدی الماسخان میدانستند، نادر سرهنگ وفادار خود را که عمری به او خدمت کرده بود، به وضعی عجیب مجازات و به کندوله تبعید کرد (گجری، 1378: 272).
از این پس الماسخان صحنۀ جنگ را ترک و در کندوله مکانی آرام و مناسب را برای اقامت اختیار میکند و شمشیر را کنار میگذارد (صالحی، 1380: 164) و با باغداری و تصنیف شاهنامۀ کردی و تنبورنوازی روزگار میگذراند و سرانجام در همان کندوله با دنیای فانی وداع میکند (شریفی، 1374: 947). از الماسخان آثاری برجای مانده است که از آن میان میتوان به رستم و سهراب، رستم و اسفندیار، ضحاک و کاوۀ آهنگر، شیرین و فرهاد، رستم و اشکبوس، سیاوشنامه و... اشاره کرد (کندولهای، 1373: 25).
منظومۀ حماسی سیاوشنامه یکی از آثار ارزشمند ادب بومی و محلی است که سرایندۀ آن با توجه به داستان سیاوش در شاهنامۀ فردوسی و ذکر نکاتی دیگر که بهنظر میرسد از سنت نقل شفاهی شاهنامه سرچشمه گرفته باشد، آن را به شیوهای دلکش و در وزن معروف اشعار کردی، یعنی دههجایی سروده است.
فرهنگ و ادب محلی مناطق مختلف ایران، منبعی مهم برای کشف ابهامات و ناگفتههای ادبیات رسمی و کلاسیک است. از آنجا که شاهنامۀ فردوسی دربرگیرندۀ هویت، شخصیت و شناسنامۀ تبار ایرانی است از دیرباز تاکنون در میان تمامی اقشار و مناطق مختلف ایران، یکی از اصلیترین کتابهای مورد اقبال و علاقه بوده است. همین توجه و علاقۀ قومیتهای گوناگون به شاهنامه سبب شده که این اثر سترگ به زبانها و گویشهای مختلف ایرانی نقل شود یا سرایندگان هر قومیتی با بهرهگیری از آنچه از نیاکانشان به آنها رسیده است آن را به روایتهای دیگر و گاه مختلف، تکرار کنند.
یکی از اقوام مهم ایرانی قوم کرد است که مطابق با روایت شاهنامه، نجاتیافتگان از دست ضحاک به وسیلۀ ارمایل و گرمایل همان تشکیلدهندگان این قوم هستند:
دو پاکیــزه از کشـــور پــادشــــاه |
|
دو مـــرد گرانمایۀ پـــــارســــا |
آنچه در اینجا اهمیت دارد، وجود منظومههای رزمی و بزمی پرشماری است که از زبان کردی به جای مانده است؛ منظومههایی که با بهرهگیری از سنت نقل شفاهی بسیار پرارج و استوارند. این آثار محلی گاه تنها به ترجمۀ بخشهایی از شاهنامۀ فردوسی پرداختهاند و گاه ضمن نقل داستاهای شاهنامه، به نکاتی پوشیده که در شاهنامۀ فردوسی نیامده است اشاره میکنند که در رفع برخی از ابهامات داستانهای شاهنامه بسیار راهگشا و مفید است. سیاوشنامه نیز ضمن بیان داستان سیاوش که برگرفته از شاهنامۀ فردوسی است، به ذکر نکات ظریف و درعینحال ارزشمندی میپردازد. نگارندگان در این جستار به تفاوتها و جنبههای افتراق روایت سیاوشنامۀ کُردی با روایت داستان سیاوش در شاهنامۀ فردوسی پرداختهاند.
بررسیهای انجامشده بیانگر آن است که بهدلیل شهرت، محبوبیت و اهمیت داستان سیاوش، پژوهشگران از دیدگاههای مختلفی به تحقیق دربارۀ این داستان پرداختهاند، اما شمار پژوهشهایی که به مطالعۀ تطبیقی و مقایسهای آن پرداخته باشند، بسیار نیست. آیدنلو (1388) در مقالهای به مقایسه و تطبیق شخصیت سیاوش با مسیح و کیخسرو پرداخته و به این نتیجه رسیده است که پراشتراکترین و قابلتطبیقترین شخصیتهای روایات سامی و ایرانی، عیسا مسیح، سیاوش و کیخسرو هستند. گویی زندگی و سیمای این سه تن در قالب الگویی واحد و بر اساس ویژگیها، مضامین و باورهایی مشترک پرداخته شده است.
رضایی دشتارژنه و گلیزاده (1390) نیز در پژوهشی به مقایسۀ شخصیت سیاوش با خدایان اوزیریس و آتیس پرداخته و به این نتیجه رسیدهاند که سیاوش خدای نباتی و باروری ایران بوده که در پی جابهجایی و شکست اسطوره، در هیأت یک شاهزاده به حماسۀ ملی راه یافته است. سیاوش با خدایان یادشده خویشکاریهایی مشترک دارد و در بسیاری از جهات همگون است؛ به اینترتیب که هر سه با طبیعت و سرسبزی رابطهای مستقیم دارند، هر سه الههای را در کنار خود دارند که زمینهساز مرگ و رستاخیزشان (زمستان و بهار) میشود و هر سال برای باروری و سرسبزی بیشتر طبیعت، آیین مرگ و رستاخیز هر سه خدا در موسم سال نو برگزار میگردد.
حسامپور (1388)، ممتحن و داوری (1389) و بیرانوند و دیگران (1395) نیز در پژوهشهای خود به تطبیق عناصر و شخصیتهای داستان سیاوش با داستانهای حماسی و مذهبی ایرانی و فرهنگهای دیگر پرداختهاند.
همانطور که پیشینۀ پژوهش نشان میدهد، تحقیقهای انجامشده بیشتر به تطبیق شخصیت سیاوش یا شخصیتهای دیگر این داستان با شخصیتهای دینی و اسطورهای ایران و سایر ملل مبادرت ورزیدهاند و پژوهشی که به مقایسۀ روایت و کلیت داستان سیاوش شاهنامه با روایتهای محلی، بخصوص روایت کُردی پرداخته باشد، دیده نشد. نگارندگان مقالۀ حاضر نیز با شناخت فقر پژوهشی موجود کوشیدهاند تا با خوانش دقیق سیاوشنامۀ کردی و مقایسۀ تطبیقی آن با داستان سیاوش در شاهنامه به برخی از ابهامات موجود در داستان سیاوش در شاهنامه که تا امروز بیپاسخ مانده است، پاسخ دهند. بهعلاوه برای برخی از عناصر و رویدادهای داستان، تحلیلهای اسطورهای مناسبی ارائه کنند تا از این راه پیوندهای ظریف این داستان با فضای تاریک اساطیر را روشن سازند.
بحث و بررسی
1- موارد اختلاف سیاوشنامۀ الماسخان با داستان سیاوش در شاهنامه
1-1- وقایع بعد از تولد سیاوش
هم در شاهنامه و هم در سیاوشنامه، بـا تولد سیاوش، کیکاووس از اختـرشماران میخواهد تا احوال آیندۀ فرزند را مشخص کنند. در شاهنامه ستارهشماران بخت او را آشفته میبینند و پیشگویی میکنند که کودک متولدشده در آینده آزار فراوانی از اطرافیان خواهد دید:
جهاندار نامش سیاوخـش کـرد |
|
بــرو چـــرخ گردنده را بخش کرد |
در شاهنامه پس از پیشگویی منجمان، رستم نزد شهریار میرود و از او میخواهد که پروراندن و تربیت سیاوش را به او بسپارد؛ زیرا رستم معتقد است که در بین اطرافیان کاووس، کسی شایستگی تربیت و بارآوردن او را ندارد و خود را دایهای سزاوار برای او میداند. کاووس نیز پس از تأمل بسیار در پیشنهاد رستم، درخواست او را میپذیرد و فرزندش را به رستم میسپارد:
چنین تا برآمد بریـــن روزگار |
|
تهمتن بیـــامـــد بـــر شهـریــــار |
اما در سیاوشنامه دربارۀ تولد سیاوش و حواشی این اتفاق نکاتی ذکر شده که تا حدودی با روایت شاهنامه متفاوت است. در روایت کردی، اخترشماران پس از بررسی احوال ستارگان و حساب دفترهای رمالی خویش، سیاوش را مایۀ فساد و تباهی و جنگ و آشوب میدانند و از بدقدمی و شومی او خبر میدهند:
ئی فـــهرزهنـــد تـــو بـه قهول کتــاب |
|
مایهی فسادی مهیـــوو نه حسـاب |
برگردان: منجم میگوید: بنابر محاسبات ما این فرزند تـو مایۀ فساد خواهد شد/ هـر چهقدر در دنیا جنگ و شور و غوغا وجود داشته باشد، توسط فرزند تو اتفاق خواهد افتاد/ حال اختیار با توست که تو شاه کیانیانی و او فرزند توست.
در سیاوشنامۀ کُردی منجمان سیاوش را مایۀ خونریزی، جنگ و تباهی معرفی میکنند و تلویحاً با گفتن جملۀ «اختیار با توست، او فرزند توست» از پادشاه میخواهند که او را نابود کند تا گجستگی وجود او موجب آشفتگی قلمرو پادشاه و ایرانزمین نشود. پس از پیشگویی و تحریک منجمان، کیکاووس بر آن میشود که فرزندش را از میان بردارد تا شومی او را از قلمرو حکمرانی خود دور کند. از این روی کودک را به جلادان میسپارد تا سر از تنش جدا کنند:
واتش جهلادان پیتان بوو مهعلووم |
بدهن نه گهردهن فهرزهند ویشووم |
برگردان: کاووس به جلادان میگوید: این فرزند شوم را گردن بزنید/ جلادان شاهزادۀ نامدار را بردند تا با شمشیری مصری (برنده) گردن او را بزنند.
با توجه به رفتار پیشگویان که اغلب همان طبقۀ روحانیان (موبدان) دربار هستند، چنین پنداشته میشود که آنها با پیشگوییهای غرضورزانه، قصد از سر راه برداشتن شاهزادگان بهعنوان رقیبان خود را داشتهاند. بهنظر میرسد پیشگوییهای بدخواهانۀ آنها توطئهای بوده است که فرزند را از چشم پدر بیندازند و درنهایت، شاهزاده را نابود سازند و به این وسیله اقتدار خود را در دربار بیشتر کنند. نمونهای دیگر از دشمنی طبقۀ روحانیون علیه شاهزادگان را در پیشگویی مغـرضانۀ جـامـاسب در مورد اسفندیار نیز میبینیم که منجر به کشتهشدن او میشود. در ادامۀ روایت سیاوشنامه نکاتی ذکر میشود که این فرضیه را قوت میبخشد.
پس از تصمیم کاووس مبنیبر کشتن سیاوش، نقش زال و رستم در داستان آشکار میشود. در این بخش از سیاوشنامه، آنچه جلب توجه میکند این است که زال با خرد خود به توطئۀ منجمان پی میبرد و بهطور ضمنی به کاووس هشدار میدهد که آنان نابودی پادشاهی تو را در سر دارند و با خواهشگری و پایمردی از او میخواهد که از کشتن فرزندش چشمپوشی کند:
زال زهر ژهو دم واتـــش پــــادشـــا |
|
فهرزهندت ژه دست جـــهلاد کهر رهها |
برگردان: در همان لحظه زال زر به کاووس گفت: ای پادشاه، فرزندت را به جلادان مسپار/ بهخاطر پیشگوییهای مغرضان، (با کشتن سیاوش) تخت پادشاهی خود را بر باد نده/ کیکاووس بر فرزند خشم گرفته بود و اصلاً سخن زال را قبول نکرد/ با عصبانیت به جلادادن دستور داد که زود حکم را انجام دهند و در این هنگام رستم در حالیکه از خشم سیاه شده بود برخاست/ و ناسزای بسیار به کیکاووس گفت و بهسرعت سیاوش را از دست جلادان رها کرد.
تفاوتی دیگر که پس از تولد سیاوش در دو روایت دیده میشود این است که در شاهنامه، کاووس به میل خود سیاوش را به رستم میسپارد تا او را بپرورد، اما در سیاوشنامه، سخن از تهدید و اجبار کاووس است. از آنجا که رستم، کاووس را مقصر اصلی کشتهشدن فرزندش، سهراب، میداند، «سیاوش را خونبـهای سهراب» قلـمداد میکند که اگر کاووس این خونبـها را بـه میل خود نـدهد، رستم بـه زور و جبر از او میستاند:
واتش تو زوهراب وه من دای وه کوشت |
|
بی وه بهنامی پـهری پیشت وه پیشت |
برگردان: (رستم به کاووس میگوید): تو کاری کردی که بهوسیلۀ من سهراب را به کشتن دادی و این بدنامی نسل به نسل برای من باقی میماند/ سوگند به قبر سهراب، آن نوجوان دلیر، اگر فرزند گرانمایهات را به من نبخشی/ با شمشیر برندۀ مصری تو را مانند خیار به دو نیمه میکنم/ و به قصاص فرزند عزیزم (سهراب) تو را از تخت شاهی کشور سرنگون میکنم/ خون سهراب همچون قرضی بر گردن توست و باید در عوض خون او، فرزند خودت را به من بدهی/ وگرنه خون سهراب را تازه میکنم و جنگ و شر بسیاری به پا خواهم کرد.
کیکاووس برای رستم چهرهای منفور است و این موضوع که رستم چهگونه حاضر میشود فرزند او را بپروراند، تاحدی ابهامآمیز است. نکتهای که در سیاوشنامه و با توجه به ابیات بـالا مطرح میشود و یـکی از تفاوتهای برجسته و اصلی دو روایت بـهشمار میرود، این است که رستم سیاوش را بهعنوان خونبهای سهراب بهزور از کیکاووس میگیرد. میتوان گفت که با توجه به گفتار ستارهشماران و همچنین اختلاف رستم و کاووس، رستم میخواهـد با تربیت سیاوش طبق میل خود، او را بـه تهـدیـدی بـرای کیکاووس بدل کند. در چنین وضعیتی، گویی سیاوش همان سهراب است که رستم با پشتگرمی او میتواند در برابر کیکاووس بایستند.
کیکاووس میداند که توان مقابله با رستم ندارد و از طرفی به او حق میدهد که خونبهای فرزند مقتول خویش را از او طلب کند. بنابراین، سیاوش را به خونبهای سهراب میدهد، به شرطی که رستم با دادن سندی رسمی متعهد شود که برای کاووس و قدرت و پادشاهی او مشکلی ایجاد نکند:
کهیکاوس شهنفت ژه روستهم خــهبــهر |
زانا حهقشهن سهرش وهست به وار |
برگردان: کیکاووس سخنان رستم را شنید و دانست که سخنان رستم حق است و سرش را پایین انداخت/ گفت که فرزندم را هماکنون بهجای خون سهراب به تو میدهم تا تو دیگر بر من خشم نگیری.
1- 2- بازگشت سیاوش به ایران
در شاهنامه پس از آنکه سیاوش با کمک رستم در بزم و رزم یگانۀ روزگار میشود، نیازمند و دلتنگ دیدار پدر میشود و از رستم میخواهد که برای دیدار کاووس به ایران بروند تا پدر هنرهای او را که از رستم آموخته است، ببیند (فردوسی، 1386: 2/ 208). بنابراین، در شاهنامه سیاوش از رستم تقاضا میکند که به ایران بازگردد و به میل و رغبت خواهان بازگشت به ایران است و سخن از جانشینی کیکاووس توسط سیاوش نیست، اما در سیاوشنامۀ کردی این رستم است که از سیاوش میخواهد که بهقصد جانشینی پدر به ایران بازگردد و به جای کاووس بر تخت سلطنت بنشیند:
بگیره جاگهی تهخت باب ویت ئمجار سهلاحهن بچی وه ئیـران |
|
بهلکم دشمنــان بتهرسوون ژه لیت و لای کاوس شا لــه تهخت کهیان |
برگردان: (رستم به سیاوش میگوید:) تو باید تخت پادشاهی پدر را بگیری تا دشمنان از تو بترسند و حساب ببرند/ اجاق خانوادگی پدرت را روشن کنو جانشین کیانیان شو/ هماکنون صلاح این است که به ایران و نزد کاووسشاه بروی.
سیاوش در ابتدا خواستۀ رستم را نمیپذیرد و به رفتن نزد پدر تمایلی ندارد:
سیاوهخش شنهفت ژه روستهم ئهحوال |
|
واتش تـــاجبــهخش شیــر پر کهمال |
برگردان: سیاوش وقتی که این سخن را از رستم شنید به او گفت: ای تاجبخش پر کمال/ پدرم کجاست (من اصلاً پدری ندارم)؛ زیرا از زمانی که من به دنیا آمدهام تاکنون در خانۀ تو بودهام/ من جز رستم پدر دیگری ندارم و به جای سهراب من فرزند تو شدهام.
گویا سیاوش با توجه به پیشینۀ رفتار کاووس، نگران جان خویش است که از رفتن امتناع میکند. به همین دلیل است که در ابیات بعدی رستم به او قول میدهد که همواره مراقب اوست و هیچ خطری او را تهدید نمیکند:
له ئیــران بکهر حوکــــم شاهی ویت |
|
شـــاهــان ئقلیـم خراج بدهن پیت |
برگردان: (رستم خطاب به سیاوش میگوید) در ایران شاه شو و حکومت را به دست بگیر تا سایر شاهان زمین خراجگزار تو شوند/ هرکس با تو دشمنی کند با شمشیر سام کار او را یکسره میکنم/ سیاوش دانست که او راستگوست و به همیندلیل فرمانش را اطاعت کرد.
1- 3- ماجرای سودابه
در شاهنامه چنین آمده است که سودابه از کاووس میخواهد که سیاوش را به حرمسرا بفرستد. سیاوش پس از رفتن به شبستان و فهمیدن نیت بد و نکوهیدۀ سودابه، با چارهگری و زبانی نرم خود را از دست او رها میکند (فردوسی، 1386: 2/ 221)، اما در سیاوشنامۀ کردی، سیاوش به میل خود به حرم میرود و وقتی متوجه عشق و شیفتگی سودابه و وسوسههای او برای کشتن پدر میشود به او سیلیی میزند که از شدت آن سودابه بیهوش میشود:
تندیا وه تــهلخ گیلیلا ژه رهنگ |
|
سیاه بی ژه ههم چون دانهی فهرهنگ |
برگردان: سیاوش عصبانی و رنگش عوض و سیاه شد/ با تندی سیلیی به سودابه زد که باعث شد سودابه به زمین بیفتد و از هوش برود.
در شاهنامه سودابه به دروغ و گزافه ادعا میکند که بهدلیل کتکخوردن از سیاوش سقط جنین کرده است، اما در روایت کُردی بهوضوح از سیلیزدن سیاوش به سودابه سخن رفته است. پس با توجه به این اشاره در داستان سیاوشنامه، علت خشم و نفرت سودابه از سیاوش (بعد از امتناع سیاوش) بیـش از پـیش آشکار میشود. البته به نظر میرسد کـه در سیاوشنامه نیز ماننـد بسیاری از طومارها و یا روایـتهای عامیانه، روایتکنندگان میکوشند تا علل و عوامل برخی پدیدهها و رخدادها را که در شاهنامه نیامده، در این روایتها بیان کنند که معمولاً پرداختۀ ذهن راویان است.
در سیاوشنامه کاووس همواره به فرزند بدگمان است، حتا زمانی که سیاوش با گذر از آتش پاکی خود را به پدر اثبات میکند، او سودابه را گنهکار نمیداند و به همیندلیل در متن کُردی سخنی از تنبیه سودابه به دست کاووس نیست، اما در شاهنامه، پس از اثبات بیگناهی سیاوش، کاووس میخواهد سودابه را مجازات کند و او را به دار آویزد که با شفاعت سیاوش بخشیده میشود.
1- 4- رفتن سیاوش به توران
پس از ماجرای تهمت سودابه، بنا بر روایت کُردی، تورانیان به سرکردگی گلنار و گلباد به ایران حمله میکنند؛ درحالیکه در شاهنامه سرکردگان تورانیان افراسیاب و گرسیوز هستند. سیاوش بار دیگر برای اثبات حسن نیت و بیگناهی خود، داوطلب جنگ میشود. کاووس از رفتن پسر به جنگ شاد میشود و هنگام رفتن، او را نفرین میکند که دیگر برنگردد:
دهر دهم نفرینش بکرد کاوس شاه |
وات فهرزهند سهرت نهیوو ئهو دما |
برگردان: کیکاووس همان لحظه او را نفرین کرد و گفت: ای فرزند سرت به سلامت بازنگردد/ رفتنت باشد، اما بازآمدنت نباشد؛ چون من از آمدن تو بیزارم.
با توجه به نفرت کاووس از فرزند و بدگمانی به او میتوان فهمید که امر کاووس به کشتن اسیران تورانی، بهانهای برای نابودی سیاوش بوده است. از آنجا که نزد ایرانیان باستان کشتن اسیر بیدفاع مذموم بوده است، کاووس با صدور دستور کشتن اسرای جنگی میخواهد سیاوش را گرفتار عقوبتی سخت کند. سیاوش نیز برای فرار از این دسیسۀ پدر است که به تورانیان و دشمنان پناه میبرد. در شاهنامه سخنی از خواست سیاوش برای پناهندهشدن به توران نیست؛ بلکه او فقط از افراسیاب میخواهد که راه را برایش باز کند تا به سرزمینی غیر از ایران برود، اما در سیاوشنامه سخن از خواست سیاوش است. تصور میشود که سیاوش خواهان پیمانبستن با دشمنان پدر است؛ همان توطئهای که همواره کاووس از آن بیمناک بوده است:
واتش من دیلان بکیانووم پهریش |
|
ناحهق کوشته کهیت مهردان دلریش |
برگردان: (سیاوش) گفت: مگر میشود که من اسیران و این مردان زبون را به ناحق بکشم؟/ شاه سهمناک بر من خشم گرفته است، محال است که او دل از کینۀ من پاک کند/ این پادشاه سرمست دلش را از کینۀ من پاک نمیکند و با مکر زنان (منظور سودابه است) مرا خوار کرد/ پس بهتر است که اسیران را رها کنم و به نزد شاه توران بروم/ اگر در آنجا شاد باشم و اگر غمگین فرقی ندارد، باید به توران بروم.
سیاوش هنگام روانهکردن گلنار و گلباد از پناهندهشدن به خاک توران سخن میگوید:
ها من ویـــهردم ژه ملک ئیران |
ئامام وه خدمهت پادشای تووران |
برگردان: من از ملک ایران گذشتم و به خدمت پادشاه توران میآیم/ پدرم با من بسیار دشمنی میکند و از اینرو من به شاه توران پناه میبرم.
1- 5- توطئۀ سرداران تورانی در کشتهشدن سیاوش
هم در شاهنامه و هم در سیاوشنامه، علت مرگ سیاوش، دسیسۀ کسی به غیر از افراسیاب است. در شاهنامه عامل این دسیسه گرسیوز است که با حیله، زمینههای بدبینی افراسیاب به سیاوش را فرهم میکند، اما در سیاوشنامه سخن از مکر و توطئۀ فرماندهان توران است:
ئاخر ئــهمیــران چـــهنـی وهزیران |
شــاهــان تووران ساحب تهدبیـران |
برگردان: در نهایت امیران، چند تن از وزیران، شاهان و خردمندان تورانی/ گفتند: باید مکر و حیلهای بیندیشیم تا سیاوش نتواند سرزمین توران را تصاحب کند/ باید دامی بد برای او بیاوریم تا شاید او را از توران آواره کنیم/ تمام سرداران این تصمیم را گرفتند و با این نیت به نزد سیاوش آمدند.
تفاوتی دیگر که در دو روایت دیده میشود، مکری است که تورانیان بهکار میبندند. در سیاوشنامه آنها به سیاوش میگویند که در توران رسم و عادت معهود چنین است که هرگاه قصد دیدار پادشاه را داشته باشی، باید کاملاً مهیّا و مسلّح به خدمت پادشاه برسی و اگر چنین نکنی، نوعی بیحرمتی و گستاخی به پادشاه تلقی میشود. سیاوش در جواب آنان میگوید که من تاکنون چیزی از این رسم نشنیدهام و چنین کاری عاقلانه نیست، اما آنها سیاوش را قانع میکنند که این رسم است و باید انجام شود. از طرفی آنها نزد افراسیاب میروند و خبر از حملۀ قطعی سیاوش و کاووس میدهند و به افراسیاب چنین القا میکنند که آمدن سیاوش به توران توطئه بوده و سیاوش نیروی نفوذی کاووس است و به همیندلیل مسلّح به دیدن افراسیاب میآید. زمانی که افراسیاب سیاوش را نزد خود فرا میخواند؛ درحالیکه سیاوش درصدد اثبات بیگناهی خویش است، پادشاه توران دستور میدهد که لباسهایش را تفتیش کنند:
حوکمش کرد دهردهم شای ئهفراسیاو |
وت کردن کهمهر شههزاده به تاو |
برگردان: افراسیاب بیدرنگ حکم کرد که کمـر سیاوش را باز کنند/ دیـدنـد کـه او بهصورت پنهانی یراقی حمایل کرده است. آنها گفتند حالا که مسلح به دربار آمدهای نشان میدهد که قصد جان شاه را داری.
1 -6- سپردن خبر مرگ به باد
در شاهنامه، هنگام کشتهشدن سیاوش بادی سخت میوزد [1]، اما سخنی از سپردن پیام سیاوش به باد نیست:
یکی باد با تیره گردی سیاه |
برآمد بپوشید خورشید و ماه |
اما در سیاوشنامه، هنگامی که سیاوش مرگ خود را نزدیک میبیند، باد را مورد خطاب قرار میدهد و میداند که باد خبر مرگ او را به رستم میرساند. در متن کُردی، باد بهوضوح در کارکرد اسطورهای خود که همان ایزد «وایو» است، نمایان میشود:
سیاوهخش ژهودهم روستهم وه یاد کهرد |
هناسه کیشا وینهی تووف سهرد |
برگردان: سیاوش در آن لحظه به یاد رستم افتاد و از سر اندوه آهی مثل تندبادی سرد کشید/ گفت: ای باد میدانم که خبر مرگ مرا به گوش رستم میرسانی، در آن لحظه رستم دنیا و مافیها را از هم میدرد.
ایزد وایو یکی از ایزدان مرموز و چند وجهی اساطیر ایرانی و هندی است. او هم تصویری منفی دارد و از عمال اهریمن شمرده میشود (وای بد) و هم یکی از ایزدان اهورایی و با رویکردی مثبت است (وایِ بِهْ) (فرنبغ دادگی، 1369: 94-95). در اساطیر ایرانی برای وای نیکو خویشکاریهایی چند برشمردهاند؛ از جمله اینکه ایزد وایو (باد) گاهی در قالب خدای جنگ و جنگاوران به یاری جنگاوران هنگام نبرد و برهمزدن سپاه دشمنان برمیخیزد (مثل جنگ میان کیخسرو و افراسیاب)؛ گاهی به پهلوان هنگام گذر از دریا یاری میدهد (مثل گذار کیخسرو از دریا)؛ گاهی بیرق دشمنان را سرنگون میکند؛ گاهی پیک مرگ است و گاه نیز از همکاران «تیشتر»، ایزد باران است (ریاحیزمین و فؤادی، 1395: 138).
در سیاوشنامه، باد (وایو) پیک مرگ است و این خویشکاری در او برجستهتر است. در متن اوستایی آئوگمدیچه، وایو پیک مرگ است و از راه او گریزی نیست: «از آن راهی که از آن رودخانههای خروشان محافظت میکند، میتوان دوری گزید، فقط از راه وایوی بیرحم هرگز گزیری نباشد» (زنر، 217:1375). اصالت زبان و ادبیات کُردی باعث شده است که بسیاری از نکات و ظرایف اسطورهای داستانهای حماسی پس از قرنها در منظومههای حماسی کُردی نمود یابند. یکی از این ظرایف، اشاره به ایزد وایو در ارتباط با مرگ است که از نظر گذشت.
1- 7- پیوند اسب با دریا (آب)
در سیاوشنامه از شبرنگ بهزاد با نام «اسب بحری» یاد شده است و این تعبیر پیوند ظریفی با فضای اساطیری دارد و نشانی از اصالت این منظومۀ کُردی است. بر اساس اعتقادی فراگیر و جهانشمول، بین اسب و دریا، بستگی و مناسبتی ویژه برقرار است. «در اساطیر ملل گوناگون اسبانی دیده میشوند که یا خود مستقیماً از دریا یا رود بیرون آمدهاند یا اینکه از گشنیکردن اسبی که از دریا یا چشمه خارج شده با مادیانهای معمولی زاده شدهاند و در هر صورت بهعنوان اسبی دریایی محسوب میشوند» (آیدنلو، 1386: 107). همین پندار در افسانههای ایرانی، بین اسب سپید و اسب سیاه (روز و شب) در کرانۀ اقیانوس آسمانی، برای دستیابی به آبهای بارور بازتاب یافته است (کریستینسن، 22:2535). پیوند اسب با آب یکی از خویشکاریهای مهم این حیوان اساطیری را بیان میکند. «اسب را بهدلیل سرعت تاختن و شکوه و توانمندی و شیههکشیدن و خروشیدنش و حتا بهدلیل نوع انحنای پیکرش در ناحیۀ سر و سینه و گردن، به امواج خروشان، سریع و کوبندۀ دریا تشبیه میکردهاند و پیشنمونۀ اساطیری این حیوان را برآمده از اقیانوس بیکرانه میدانستهاند» (قائمی و یاحقی، 13:1388).
در شاهنامه سخنی از بحریبودن بهزاد نیست و تنها اشارهای که به این مفهوم اسطورهای شده است، این است که کیخسرو او را در کنار آب پیدا میکند:
فسیلـــه چـــو آمـــد به تنگی فراز |
بخوردند سیراب و گشتند بـاز |
اما در سیاوشنامه بهتصریح از شبرنگ بهزاد با صفت بحری یاد شده است:
بشنهو ژه شهبرهنگ شاه وه کوشته دی |
پـــهری سیاوهخش دل ئاگرین بـی |
برگردان: حالا از شبرنگ بهزاد بشنو که وقتی سیاوش را کشته دید، از اندوه بر سیاوش دلش آتش گرفت/ این اسب نازنین دریایی به زاری خروشید و شیون کرد و سر هر دو جلاد را با نفرت کَند/ و بعد از آن با سرعت از آنها دور شد و رو به هندوستان تاخت و ناپدید گشت.
همانگونه که رخش در اولین خان از هفتخان و هنگامی که رستم در خواب است، شیری را از پا درمیآورد (فردوسی، 1386: 2/ 92)، بهزاد نیز خویشکاری جنگاوری خود را در منظومۀ سیاوشنامه، با کشتن جلادان و چند تن از لشکریان افراسیاب آشکار میکند؛ در حالیکه در شاهنامه سخنی از حملۀ بهزاد به تورانیان نرفته است.
1 -8- جنازه را به امانت به خاکسپردن
یکی دیگر از نکات منحصربهفرد منظومۀ سیاوشنامه که در داستان سیاوش شاهنامه سخنی از آن نرفته است، رسم باستانی گذاشتن جنازه بهصورت امانت در خاک است. بر اساس این رسم آیینی، بـرای مدتی کـوتاه و بـهدلیل اضطـرار، جسد را در جایی دفن میکردند و بعد از رفع موانع، آن را به قبر اصلی انتقال میدادند. داستان سیاوش یک داستان اسطورهای ـ حماسی است و باید در جزءجزء داستان ژرفنگری شود. آنچه از مطالعات اسطورهشناسی برمیآید این است که نزد اقوام باستانی از جمله ایرانیان باستان، زمین (خاک) عنصری مادینه است و اصطلاحاتی مانند «مام زمین» یا «مادر طبیعت» از همین اندیشه ریشه میگیرند. «زمین همۀ موجودات را میزاید، به آنان قوت و توشه میرساند و سپس جرثومۀ پربار را از آنان بازمیستاند» (الیاده، 237:1389). زمین با کودکان و پاکان مهربان است و بعد از مرگ، آنها را در آغوش خویش فرو میبرد و آنها را بخشی از وجود خود میکند تا دوباره آنها را در قالب گیاه یا درختی پربار بزاید.
وطن نیز بهعنوان «زمین» و «مادر مهین» هر انسانی معروف است. «زن نیز همچون زمین زاینده است؛ بنابراین این باور بنیادین که مادر نماد و نمایندۀ مادر کبیر زمین است، در سراسر گیتی رواج داشته است» (اردستانی رستمی، 1393: 29). آرزوی خاکشدن در سرزمین مادری، صورتی عرفی و دنیوی از زادبومگرایی و نیاز بازگشت به خانۀ خویش است (الیاده، 1389: 248). در ایران نیز این آرزو وجود داشت و شاهان ایرانی از جمله شاهان هخامنشی پایفشاری میکردند که در سرزمین فارس، که سرزمین اجدادی آنها بود، دفن شوند. یکی از این نمونهها مقبرۀ کوروش در پـارسهگرد و بنای تخت جمشید بـهعنوان کـاخی برای برگزاری مراسم نوروز است که در واقع جشن فـرهوشیها تلقی میشود (بهار، 173:1384).
سیاوش یکی از پاکان و شاهزادگان ایرانی بهشمار میرود و در سرزمین دشمن (سرزمین تیرگیها و تباهیها) بیگناه کشته میشود، اما بایسته و شایسته این است که در خاک پاک وطن خود بیارامد؛ از اینروی، نزدیکان سیاوش از جمله فرنگیس، سیاوش را بهصورت امانت در هندوستان (که در سیاوشنامه ضمیمۀ خاک توران و محل ایجاد سیاوشگرد بوده است) به خاک میسپارند تا بهمحض ایجاد شرایط مناسب جنازۀ او را به ایران منتقل کنند:
کردش شوور شیــن وه دیدهی نمین |
ئامانــهت شاه بداش وه زهمین |
برگردان: (فرنگیس) با دیدهای اشکبار بر جنازۀ سیاوش شیون و زاری کرد و شاه (سیاوش) را به امانت به خاک سپرد/ گفت: ای زمین هشیار باش و به حرفهایم دقت کن، من شهزادۀ کیانیان را به تو میسپارم/ مراقب باش که سیاوش امانت است و نباید از تو برنجد (مبادا پوسیده شود)، در اینصورت من تا ابد وامدار محبت و مهربانی تو خواهم ماند.
در ادامۀ داستان و هنگام لشکرکشی رستم به توران، او پس از تخریب توران، جسد سیاوش را از خاک بیرون میآورد و با خود به ایران میبرد:
یاوا وه گونبهد قهبر شای ئیران |
نگای نهخشش کرد سهرداران ئیران |
برگردان: (رستم) به گنبد قبر سیاوش آمد و سرداران ایرانی به نقش و نگار قبر نگریستند/ دلیران ایران قبر او را شکافتند و نعش سیاوش را از خاک درآوردند:
دومای زاری و شین چهند ئهفسووس وهردن |
نهعش شهزاده نهو جا هور گردن |
برگردان: بعد از گریه و شیون و افسوس فراوان، نعش شاهزاده را به ایران بازگرداندند.
1- 9- انگیزۀ اصلی رستم در انتقامجویی از عاملان مرگ سیاوش
یکی دیگر از موضوعاتی که در سیاوشنامه دیده میشود، ولی در شاهنامه از آن سخنی به میان نیامده، علت خشم و خروش عجیب رستم و خاندان زال در مرگ سیاوش است. بنا بر توضیحات پیشین، کاووس سیاوش را به ازای سهراب به رستم میدهد. طبیعی است که بعد از مرگ سیاوش، رستم که در حکم پدرخواندۀ اوست، صاحبعزای او شود و به دنبال انتقام از عاملان این فاجعه در ایران و توران باشد. عاملان داخلی قتل سیاوش، کاووس و سودابهاند و از اینروست که کیکاووس از این ماجرا بیمناک است.
در شاهنامه سخنی از فرزندخواندگی سیاوش برای رستم نیست؛ از اینرو، خشم و خروش رستم در مرگ او عجیب بهنظر میرسد، اما در این نسخۀ محلی از علت اصلی جوش و خروش رستم پس از مرگ سیاوش پرده برداشته میشود. سیاوش فرزندخواندۀ رستم است و عشق رستم به او از اینجهت است. بعد از مرگ سیاوش، رستم لحظهای آرام و قرار نمیگیرد و خود و خاندانش صاحبان اصلی عزا و انتقامگیرندگان جدّی سیاوش میشوند:
وات ئهر شار توور نهکهرووم ویران |
ئـــهر ئـــــهسیر توور نارم وه ئیران |
برگردان: رستم (با شنیدن خبر مرگ سیاوش) گفت: اگر توران را ویران نکنم و همۀ اهالی آنجا را به اسیری به ایران نیاورم/ اگر تمام گنجینههای توران را غارت نکنم و اگر توران را با آتش نسوزانم و اگر بزرگانش را به زور اسیر نکنم، چنین بدان که من یکی از کنیزان افراسیابم.
زال زهر واتــش فهرزهند پر ســـام |
هـــــون سیاوهخش بگیرو و تهمام |
برگردان: زال زر به رستم گفت: ای فرزند سام! تمام و کمال، انتقام خون سیاوش را بگیر/ افراسیاب را با بیرحمی و پای پیاده و دیدۀ گریان/ زنده و با خشم همراه با گرسیوز برایم بیاور/ من زین پس، از داغ مرگ سیاوش پلاس میپوشمو (پس از کشتن افراسیاب و گرسیوز) جامی از خون گلوی آنان مینوشم.
نوشیدن جامی از خون دشمن که در سخن زال مشهود است، به یکی از آیینهای کهن خونخواهی و نشاندادن شدت تنفر از دشمن که پیشینهای هندواروپایی دارد، اشاره میکند (کیا، 138:1375). «هرودت» نیز بیان داشته است که سکاها خون نخستین کسی را که در جنگ میکشتند، مینوشیدند (Herodotus,1957:2/ 261-262). رستم و فرزندان او در شاهنامه بارها از سوی دیگران با عنوان سگزی مورد خطاب قرار گرفتهاند که این واژه حاکی از پیوند خاندان زال و رستم با سکاها است (طاهری، 1391: 137). آیدنلو معتقد است که در بعضی از نمونههای خوردن خون دشمن ـ مثلاً سنت سکاها ـ شاید غیر از دشمنی و نفرت، پندارهایی مانند بهدستآوردن قدرت و صلابت هماورد با نوشیدن خون او و نیز ایجاد ترس و سستی در سپاه دشمن با این رفتار ددمنشانه مؤثر بوده است (آیدنلو، 19:1389).
1- 10- تفاوت در چهگونگی مرگ سودابه و کاووس
در شاهنامه، مرگ کاووس پس از پیروزی نهایی کیخسرو بر تورانیان رخ میدهد (فردوسی، 325:1386)، اما در سیاوشنامه، کیکاووس از این که رستم پس از بازگشت از جنگ توران برای انتقام به سراغ او برود، واهمه دارد و وحشت از رفتار رستم، مایۀ مرگ او میشود:
وه فـــــهتح فرسهت شیر داغستان |
ههر تا ک یاوان وه ملک ئیران |
برگردان: بعد از فتح توران، همینکه رستم داغدار به ایران آمد/ در همان موقع کاووس مرد، او از ترس رستم وحشت کرد و مرد.
دربارۀ چهگونگی مرگ سودابه به دست رستم نیز در دو روایت، تفاوتی دیده میشود. در شاهنامه چون رستم، سودابـه و دسیـسههای او را عامل اصلی کشتهشدن سیاوش میداند، پس از مرگ سیاوش به کینخواهی او، سودابه را مویکشان از شبستان بیرون میکِشد و با خنجر دو نیمه میکند:
به خنجر به دو نیمه کردش به راه |
نجنبید بر تخت کاووس شاه |
اما در سیاوشنامه رستم بنا بر رسمی کهن، دستور میدهد که موی سودابه را به دم قاطر ببندند و او را روی زمین بکشند:
روستــهم فـــهرمان دا دو قاتر ئاورد |
گیســـــان بانوو نه دومش بهند کرد |
برگردان: رستم فرمان داد که دو اَستر بیاورند و گیسوان سودابه را به دُم آنها ببندند/ سودابه را به دو چابکسوار سپرد و به آنها گفت که تا غروب سودابه را بر روی زمین بکشند/ آن سواران بهسرعت اَسترها را تاختند و هنگام غروب سر سودابه را برای رستم آوردند.
بستن مرد یا زن خائن به دم اسب (یا استر) و کشیدن او بر روی زمین، از شیوههای معمول مجازات، بهویژه دربارۀ زنان بدکاره و پیمانشکن است (مارزلف، 45:1376). در منظومۀ کُردی لاس و خزال نیز جزای دختر خطاکار، بستن او به دم قاطر است (آیدنلو، 112:1379). این نوع مجازات، یکی از مجازاتهای کهن است که علاوه بر متون کُردی، در متون فارسی نیز شواهدی دارد. بهعنوان مثال، شاپور دستور میدهد ضیزن را که عاشق او شده و به پدرش خیانت کرده و قلعۀ پادشاهی پدر را به شاپور سپرده است، به دم اسب ببندد و بر زمین بکشند (زریابخویی، 1357: 189-191). این نوع مجازات در داستانهای غیرایرانی نیز دیده میشود (پراپ، 131:1368).
1 -11- پادشاهی زال بعد از کیکاووس
تفاوتی دیگر که در دو روایت دیده میشود این است که در شاهنامه کیکاووس بعد از جنگ بـزرگ کیخسـرو با افراسیاب و پیروزی نهایی او بـه مـرگ طبیـعی میمیرد و کیخسرو جانشین او میشود، اما در روایت کردی بعد از مرگ کیکاووس ایران بهمدت سیسال پادشاه ندارد و کشور درگیر جنگ داخلی و آشوب و غارت میشود. مردم شکایت به زال میبرند و او پادشاه میشود:
دهردهم ســــوار بی چـهنی فهرزهندان |
وه تهعجیل رو کرد پهی ملک ئیران
|
برگردان: (زال) بهسرعت به همراه فرزندانش بر اسب سوار میشود و با شتاب به ایران میآید/ بر تخت کاووس جلوس میکند و تاج پادشاهی بر سر مینهد.
زال هفت سال پادشاه ایران میشود و کشور را اداره میکند و بعد از این مدت از شاهزادگان و بزرگان ایران میخواهد از میان خود یکی را برای پادشاهی برگزینند، اما کسی را شایسته نمییابند. از اینروی، زال از منجمان میخواهد آیندۀ پادشاهی ایران را پیشگویی کنند. آنها با حسابهای رمل و اسطرلاب به این نتیجه میرسند که:
واتن ژه کتاب وهیتهور ئـــاگاههن |
شای ئیران ژه نهسل سیاوهخش شاههن |
برگردان: گفتند در کتاب اینگونه ذکر شده است که پادشاه ایران از نسل سیاوش خواهد بود/ نام او کیخسرو زرینکلاه است و مادرش دختر افراسیاب است/ او از نسل کیانیان بلند اختر است و علاج آوردن او به دست گیو است/ او به دست گیو به ایران میآید و جانشین پادشاه کیانیان میشود.
بهعلاوه، در شاهنامه وجود کیخسرو با خوابی که گودرز میبیند آشکار میشود (فردوسی، 1386: 2/ 413)، اما در سیاوشنامه، منجمان آوردن کیخسرو بهدست گیو را پیشبینی میکنند.
نتیجهگیری
برایند مطالعۀ تطبیقی داستان سیاوش در شاهنامه و سیاوشنامۀ کُردی بیانگر آن است که اگرچه طرح و چهارچوب کلی دو روایت با یکدیگر همپوشانی دارند، تفاوتهایی بنیادین نیز میان آنها دیده میشود و همین تفاوتها گویای آن است که منظومۀ کردی تقلید محض از داستـان سیاوش در شاهنامه نیست و سـراینـدۀ آن از نـوجویی و آفرینشهای ادبی نیـز غافل نبـوده است. در بیـان برجستهترین تفاوتهای دو روایت میتوان بـه این موارد اشاره کرد: 1) در شاهنامه منجمان سیـاوش را مـایۀ جنـگ و خونریزی و تباهی نمیدانند، تنها بخت او را خفته میبینند؛ کیکاووس از بخت بد او به یزدان پناه میبرد و چاره را در آن میبیند که با پیشنهاد رستم موافقت کند و فرزندش را به او بدهد تا شاید بخت او تغییر کند، اما در سیاوشنامه، ستارهشمار این کودک را مایۀ تباهی و آشفتگی و جنگ و خونریزی معرفی میکند. بنابراین، کیکاووس چاره را در کشتن او میبیند. زال شفاعت میکند، اما بینتیجهبودن پایمردی زال، خشم رستم را برمیانگیزد و او سیاوش را «بهعنوان خونبهای سهراب» و با قهر و جبر از کیکاووس میگیرد و این یکی از اساسیترین تفاوتهای دو روایت است؛ 2) در شاهنامه، سیاوش درحالیکه قصد جانشینی کاووس را ندارد، از رستم میخواهد که بهمنظور دیدار پدر به ایران بازگردند، اما در سیاوشنامه رستم به اصرار، سیاوش را جهت جانشینی پدر به بازگشت به ایران تشویق و تحریک میکند؛ 3) در شاهنامه، سودابه به دروغ و گزافه ادعا میکند که بهدلیل کتکخوردن از سیاوش سقط جنین کرده است، اما در روایت کُردی بهوضوح از سیلیزدن سیاوش به سودابه سخن رفته است؛ 4) در شاهنامه سخنی از خواست سیاوش برای پناهندهشدن به توران نیست، بلکه او فقط از افراسیاب میخواهد که راه را برایش باز کند تا به سرزمینی غیر از ایران برود، اما در روایت کُردی، قصدسیاوش پناهندگی در تورانزمین و پیمانبستن با دشمنان پدر است؛ همان توطئهای که همواره کاووس از آن بیمناک بوده است؛ 5) در شاهنامه، عامل اصلی کشتهشدن سیاوش، دسیسهها و سخنچینیهای گرسیوز است، اما در سیاوشنامه سخن از مکر و توطئۀ فرماندهان توران است؛ بهعلاوه، چهگونگی بدبینکردن افراسیاب به سیاوش بهوسیلۀ غرضورزان نیز در دو روایت متفاوت است؛ 6) کیکاووس در شاهنامه به مرگ طبیعی میمیرد، اما در سیاوشنامه از ترس انتقامجویی رستم میمیرد. سودابه نیز در شاهنامه به دست رستم با خنجر دو نیمه میشود، ولی در روایت کُردی به دستور رستم موی او را به دُم قاطـر میبندند و روی زمین میکـشند؛ 7) در شاهنامه بعـد از مرگ کیکـاووس، کیخسرو جانشین او میشود، اما در سیاوشنامه، بعد از مرگ کیکاووس، زال بهمدت هفت سال بر تخت پادشاهی ایران مینشیند؛ 8) از دیگر تفاوتهای اساسی دو روایت، پیوند رازآمیز سیاوشنامه با فضای مهآلود اساطیر است. در سیاوشنامه، سیاوش در لحظۀ مرگ از باد میخواهد که خبر مرگش را به گوش رستم بـرساند و ایـن بـه یکی از خویشکاریهای ایزد «وایو» در اساطیر اشاره دارد. سپردن جنازه به خاک و بعد بیرونآوردن جسد و انتقال آن به سرزمین یا وطن خود، نسبتدادن صفت «بحری» به اسب سیاوش و دیگر پهلوانان خاندان رستم نیز از دیگر جلوههای پررنگ اساطیر در روایت کُردی است.
پینوشت
[1]. دربارۀ نقش باد در مرگ بنگرید به (اردستانی رستمی، 1394: 113-119).