نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 مدرس دانشگاه آزاد اسلامی
2 عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد واحد تبریز
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Abstract
In order to communicate, humans are in need of performing actions and behaving in ways whose inherent and rather acquired differences lead sooner or later to conflicts. Conflicts arise when two wishes or thoughts oppose one another, as when two ore several people due to the differences in needs, wishes, purposes and values face each other. Therefore, differences, risks and distinct motivations in individuals in an organization do not exempt them from having conflicts with one another. Conflict management is one of the major approaches to control and reduce discords within an organization. Literature is the manifestation of man’s mutual behaviors. Conflicts and paradoxes as well as their management strategies are often expressed in terms of narratives and tales in literary works. If Ferdowsi’s Shahnameh were to be summarized in few distinct characteristics, undoubtedly its most striking feature would be conflict and struggle and their consequences positive or negative as a profound theme pervades over its artistic tales. In the current descriptive analytic article attempt is made to analyze the interpersonal conflicts between Goshtasp and Lohrasp in the tale. The purpose of the article is to show Ferdowsi’s outstanding and distinguished viewpoints, and to indicate how he offers solutions to control and resolve interpersonal conflicts and discords which is to arise under different circumstances. A true example for today’s managers.
کلیدواژهها [English]
مقدّمه
شاهنامه در ورای بیتهای ظاهراً ساده خود، دنیایی پر رمز و راز دارد که از هر معنی آن میتوان به معانی ژرف و بدیع دیگری دست یافت و این مستلزم نگرشی عمیق به شاهنامه و مفاهیم آن است. از همین رو، نگارندگان در این جستار برآنند تا با استناد به مفاهیم مدیریت، تعارضات داستان گشتاسپ را تحلیل کنند و از زاویهای دیگر به داستان مذکور بنگرند.
«ادبیات هر جامعه، بازتاب زندگی و منعکسکنندۀ واقعیتها و آرزوهای آن قوم است. اثر ادبی از تجربه فردی و شخصی و نیروی فعال صاحب اثر سرچشمه میگیرد و به دلیل وجود مشترکات ذهنی با مخاطبان، میان دو طرف پیوند مستحکمی برقرار میسازد» (نصر اصفهانی، 1394: 11). فردوسی بـهعنوان یکی از پـایههای استوار ادب فـارسی و حماسی بیشک از جمله اندیشهمندانی است که به مدد ذهن خلاق و نقب در اعمال و رفتار گذشتگان، سعی در اصلاح رفتار فردی و اجتماعی افراد دارد. دین، تاریخ و عقاید قومی، اساس حرکت ذهنی او را تشکیل میدهد و مفاهیم عمیق مدیریتی را از دل این عناصر بیرون میکشد و در خلال داستانها، به اصلاح رفتار افراد و حاکمان میپردازد و آنان را به عدالت، نیکوکاری و بشردوستی دعوت مینماید. میتوان به جرأت اذعان داشت که: «شاهنامه، مجموعه تجارب تاریخی ایرانیان در اداره صحیح اجتماع و تأمین آسایش مردم است. خرد و دانش و ژرفبینی و باریکنگری حکیم فردوسی سبب گردیده که شاهکار او به صورت آیین کشورداری و درس فرمانروایی خردمندانهای درآید و منطبق با اصول صحیح مدیریت باشد. حتا امروز هم فرمانروایان و مدیران در همه جهان، حتا یک فرماندار و بخشدار ناحیهای کوچک میتواند از شاهنامه نکاتی در مدیریت توأم با عدالت بیاموزد» (ریاحی، 1393: 207).
تضاد یا تعارض واقعیتی است که کموبیش در همۀ سازمانها و واحدهای اداری و فعالیت جوامع انسانی بهصورت آشکار یا پنهان، کمرنگ و پررنگ، وجود دارد، شاید نتوان واحد یا سازمانی را یافت که هیچگونه تعارضی نداشته باشند. بنابراین اگر عدهای معتقدند که در حال حاضر تعارض موضوعی است که فکر انسان را بسیار به خود مشغول کرده است ادعایی پوچ و بیهوده نکردهاند. زمینههای مختلف فرهنگی، تفاوتهای شخصیتی، انتظارات و ادراکات متفاوت، منجر به ایجاد تعارض ما بین افراد و گروه میگردد، ازاینرو وجود تفاوتها، خطرات و انگیزههای متمایز از یکدیگر در افراد، بافت سازمانی را در برابر تعارضهای سازمانی اجتنابناپذیر میکند. در این میان برخی متون و آثار ادبی بالاخص متون حماسی را شاید بتوان نمونه بارزی برای مدیریت تعارض قلمداد کرد؛ درواقع، اساس حماسه، تعارض است؛ تعارض افکار، تعارض روحیات، تعارض شخصیتها، تعارض احساسات و ... است که موجب جدالها و جنگها و درنتیجه به وجود آمدن پهلوانیها و دلاوریها و جنگآوریها میگردد. نمیتوان حماسه را از تعارض و مدیریت و درنتیجه مدیریت تعارض، بیگانه دانست. به دیگر بیان، اگر تضادی نباشد حماسهای هم در کار نخواهد بود و به قول شاهنامهشناسان: «بنیادی که حماسه را میپرورد و زمینه خلق آن را پدید میآورد، تعارض است. گیتی از جفتی ناساز پدید آمده است، جفتی که در همان هنگام که در سرشت و گوهر خویش با یکدیگر ناسازند، بهناچار با هم پیوند گرفتهاند؛ جفتی شگفت که در همان هنگام که میستیزند و درمیآویزند با هم درمیآمیزند» (کزازی، 1390: 184- 185).
تعارض چیست؟
تعارض واژهای است که دارای دو بعد مثبت و منفی است و در هر شرایطی با در نظر گرفتن موقعیت زمانی و مکانی، تعریفهای متفاوتی از آن ارائه میشود؛ با این حال در تعریفهایی که از تعارض ارائه شده غالباً به دو جنبة اساسی پرداخته شده است، جنبة روانشناختی تعارض که به تضادهای درونی و جنبة اجتماعی تعارض که به تضادهای میان افراد و گروهها اشاره دارد.
تعاریف تعارض
تعریفهای مختلفی از سوی متخصصان برای تعارض ارائه شده است، برخی از این تعریفها تأکید دارند که دو طرف تعارض به طور عمدی برای ناکام کردن یکدیگر و ممانعت از رسیدن به اهداف یکدیگر میکوشند؛ در زیر چند مورد از این تعریفها بیان میگردد.
ـ «تعارض وضعیتی اجتماعی است که در آن دو یا چند نفر دربارة موضوعهای اساسی مربوط به سازمان یا با هم توافق ندارند یا نسبت به یکدیگر قدری خصومت احساسی نشان میدهند.» (رضائیان، 1392: 6)
ـ تعارض فرآیندی است که در آن، نوعی تلاش آگاهانه به وسیلة (الف) انجام میگیرد تا تلاشهای (ب) را خنثی کند؛ البته از راه سد کردن راه او که درنتیجه (ب) در مسیر نیل به هدف خود مستأصل میشود یا اینکه (الف) بدان وسیله بر میزان منافع خود میافزاید (1374:719 Robbins).
ـ تعارض، فرآیند ادراک و یا احساس هر گونه ناسازگاری در درون و یا بین افراد، گروهها و یا سازمانهاست که منتهی به رفتار پنهان و یا آشکار متعارض در دو طرف گردد (میرکمالی، 1378: 161).
ـ در یک تعریف جامع میتوان گفت: «تعارض فراگردی است که در آن یک طرف (فرد یا گروه) درمییابد که منافعش با مخالفت یا واکنش منفی طرف دیگر مواجه گردیده است» (1995:517 Walls).
برخی از صاحبنظران بیان میدارند که هر رابطة انسانی تعارض، عدم توافق و رویارویی منافع را دربردارد (1994:248 Coffey)؛ تعارض توان بالقوة نابود کردن روابط، ورشکستگی و ضایع کردن مسیر پیشرفت را دارد ولی این نتایج منفی معمولاً از قصور در بهکارگیری مدیریت تعارض و استفاده نکردن از روشهای سازنده ناشی میشود (1999:272 Gordon).
اروپاییان که به ظاهر مبدع علم مدیریت هستند در کلاسهای درس این علم، آثار شکسپیر، تولستوی، آلبرکامو و دیگر ادیبان خود را تحلیل میکنند، اما در جامعه ما به این مهم پرداخته نشده است. ما باید بدانیم که ادبیات ما فقط به حوزه احساس تعلق ندارد. یک اثر ادبی فقط یک تجربه شخصی نیست؛ بلکه حوزه گستردهای از تجربههای حسی است که به واقعیتهای عینی اشاره دارد. ادبیات فارسی گنجینهای است از مواد خام گرانبها که فعالیتهای عقلی ایرانیان را در طول قرون و اعصار، در خود جای داده است. دکتر «زیگرید هونکه» به صراحت میگوید که مسلمانان از جمله ایرانیان، در بسیاری از زمینهها، رهبر تمدن اروپاییان بودهاند. او معتقد است روحیه فکر کردن را آنان پایهگذاری کردهاند و از جمله «دکارت» را پیرو «خیام»، معرفی میکنند. (هونکه، 1370: 191). هانری فایول نیز معتقد به تعمیم روشهای دکارت در علم مدیریت است. نام دکارت بعد از «تیلور» بهعنوان پیشرو مدیریت علمی ثبت شده است.
در این جستار سعی شده است رابطه بین ادبیات و مدیریت، بررسی و نشان داده شود. به همین منظور بزرگترین اثر حماسی، یعنی شاهنامه را که مملو است از نکات مدیریتی، برای رسیدن به این هدف انتخاب کرده و به سؤالات زیر پاسخ دادهایم:
1) انواع تعارضات شکلگرفته در داستان لهراسپ و گشتاسپ کدام است؟
2) عمده دلایل بروز تعارضات میان لهراسپ و گشتاسپ چست؟
3) سبک مدیریت مورد توجه فردوسی در تعارضات شکلگرفته، کدام سبک است؟
در خصوص شاهنامه و داستانهای آن تاکنون تحقیقات متعددی صورت گرفته است اما تحقیقی با عنوان پژوهش حاضر که در بردارنده نظریات مدیریتی بالاخص مدیریت تعارض، همچنین اشکال نمود این تعارضات میان شخصیتهای داستانهای شاهنامه، که منظور نظر ما از این میان داستان «لهراسپ و گشتاسپ» است، صورت نپذیرفته است؛ شایان ذکر است که سید کاظم موسوی و فخری زارعی در مقالهای با موضوع «بررسی عنصر کشمکش در داستان سیاوش» و محمد امیر مشهدی با همکاری اسحاق میربلوچزائی در مقالهای تحت عنوان «عنصر کشمکش در منظومه خسرو وشیرین نظامی» به بررسی عناصر داستان و طرح پرداختهاند و نیز علی نصر اصفهانی در کتاب خود با عنوان مدیریت رفتارسازمانی پیشرفته، به تبیین دیدگاههای مدیریتی سعدی و نقش آن در اصلاح رفتار افراد و اجتماع میپردازد. بدین ترتیب تفاوت جستار حاضر که به انطباق مؤلفههای «مدیریت تعارض» و بررسی دلایل تعارضات میان شخصیتهای داستان «لهراسپ» با استفاده از آراء نظریهپردازان مدیریت تعارض، میپردازد، با تحقیقات مذکور، کاملاً مشهود است و پژوهش حاضر از این نظر کاملاً نو و بدیع مینماید؛ بنابراین بر آن شدیم تا مؤلفههای مدیریت تعارض را با داستان گشتاسپ شاهنامه تطبیق داده، میزان انطباق این معیارها را با توجه به الگوهای تضاد و تعارض بسنجیم.
هدف نویسندگان در این مقاله، آشکار ساختن عمده دلایل به وجودآورندۀ تعارض میان لهراسپ و گشتاسپ و نیز تبعات منفی و مخرب آن در صورت مدیریت نشدن صحیح و به موقع است.
ابتدا لازم است قبل از ورود به مبحث اصلی، با برخی اصطلاحات و سطوح مدیریت تعارض آشنا گردیم:
سطوح تعارض
نظریهپردازان رفتار سازمانی، بر اساس معیارهای خود سطوح مختلفی از تعارض را ارائه کردهاند که همه آنها دربرگیرندة این سطوح است: 1) شخصی 2) میان فردی 3) میان گروهی. در بحثهای رفتار سازمانی تأکید بیشتر بر تعارضهای میان فردی و میان گروهی است. (محمدزاده و مهروژان، 1375: 325/ 1384:392 Kiniki and Kreitner).
دیوید کمرون تعارض میان فردی را بخش اساسی و فراگیر زندگی سازمانی میداند و معتقد است سازمانهایی که در آنها تضادی کمتر وجود دارد، عموماً در محیطهای رقابتی با شکست مواجه میشوند (1383:7 Cameron). تعارض بین فردی تعارضی است که «بین دو یا چند فرد رخ میدهد که دارای ارزشها، آرزوها، سبکهای ارتباطی و دیدگاههای متفاوت هستند.» (کرمی و گودرزی، 1382: 78).
تعارض و تضاد لازمة تحرک و پویایی است و جامعهای که بتواند این تناقض را به نحو کنترلشده پیش برد، جامعهای موفق خواهد بود. «همواره و در همه جا، وقتی حادثهای رخ میدهد، زمینهای لازم است تأثیری؛ زمینه همان تعارض اشیاء و افراد جهان است» (سروش، 1357: 33). وجود افراد مختلف با ویژگیهای شخصیتی، نیازها، باورها، انتظارات و ادراکات متفاوت، بروز تعارض میان افراد را اجتنابناپذیر میکند. دو دسته ابزار برای مدیریت تعارض وجود دارد؛ دسته نخست، موجبات تعارض که تحریککنندۀ تعارض هستند و دستۀ دوم، شامل تکنیکهای حل تعارضاند که در این جستار، تأکید ما بیشتر بر روی دسته نخست یعنی موجبات تحریک تعارض است. «منظور از تحریک تعارض فراهم آوردن موقعیتهایی است که در آن نظریهها و عقاید مختلف در معرض قضاوت گذارده میشوند تا به وسیلۀ یکدیگر مورد سنجش قرار گیرند. تحریک تعارض ممکن است این انگیزه و فرصت را در کارکنان ایجاد کند که اختلاف نظرهای خود را که مخفی نگه داشتهاند، آشکار سازند» (1374:332 Griffin).
مدیریت تعارض و سبکهای آن
مدیریت بهعنوان یک علم سکولار، زمانی در تاریخ تفکر بشری در غرب به وجود آمد که بشر مدرن خدا را کشته بود و خود جانشین خدا برای اداره جهان شده بود؛ این وضعیت در جمله زهرآگین نیچه که « خدا مرده است» به جدیترین شکل ممکن، نمود یافته بود. بشر میکوشید در دنیای بیخدا، مدیریت جهان را خودش به عهده بگیرد و برای حل مشکلات اجتماعی خود و جهان اجتماعی ساخته خود به خدا مراجعه نکند. در این بین کنترل انسانهای دیگر ضرورت مییافت و باید زمینه شناخت رفتار انسان در سازمان به منظور کنترل او فراهم میشد؛ امری که باعث شدجوانههای علم مدیریت رفتارسازمانی به تدریج رشد یابند. از آنجایی که ادبیات از جهت موضوعی قلمرو وسیعی را در برمیگیرد و با دانشهای متعددی در ارتباط است، روشهای مختلفی را برای مطالعه و بررسی آن میتوان به کار گرفت؛ به عبارت دیگر بسیاری از مسائل ادبی چند وجهی است و به دلیل کثیرالاضلاع بودن، در علوم مختلف ریشه دوانده است بنابراین برای حل مسائل آن باید علوم مختلف را کاوید. اصولاً ادبیات در مورد همه چیز بحث میکند: زندگی، جوانی، پیری، مرگ، عشق، خانواده، اجتماع و بهطور خلاصه زندگی با تمام تنوع و گوناگونیاش؛ پس مشکل میتوان آن را در یک حوزه محدود کرد؛ با توجه به این مبنا، همیشه در شعر پرانتزی را باید باز گذاشت که شاید وجوه دیگری هم بر معنا محتمل باشد؛ مدیریت تعارض و تبعات مثبت و منفی حاصل از آن یکی از این معناهای محتملی است که با اندک تعمق در متون ادبی، مخصوصاً متونی که بستری داستانی دارند و شاهنامه خارج از این تعریف نیست، میتوان اذعان داشت که به زیبایی در این آثار بیبدیل ادبی بازتابانده شده است. نکته قابل توجه در این است که در ادامه تحلیل شاهنامه، که کارش بیان نظریات مدیریتی نیست اما اشکال مختلف مدیریت کلان یا حکومتداری در آن مطرح شده است، خواهیم دید که علاوهبر جنبههای حماسه و اسطوره که شاهنامه پرچمدار آن است، میتوان دیدگاه سیاسی سازندگان حماسه و سراینده آن را، در موضوع حکومت و مدیریت کلان اجتماعی مشاهده کرد؛ چنانکه با اندیشههای عصر ما پهلو میزند و این نیست جز در سایه رسایی متن شاهنامه به کمک هنر فردوسی (احمدی، 1385: 25).
اکنون با برخی سبکهای مدیریت تعارض آشنا میشویم
به طورکلی پنج روش پاسخگویی به تعارض وجود دارد که از آنها به عنوان سبکهای مدیریت تعارض یاد میشود و معمولاً هر فرد در یکی از این سبکها غالب است:
1- رقابت: سبکی که در آن فرد دنبال اهداف و علایق خویش بدون توجه به دیگران است. ویژگیهای این روش این است که اولاً غیر مشارکتجویانه و ثانیاً قدرتمدار باشد. فرد هر گونه قدرتی را که به نظر برسد برای بردن در موقعیت خاص مناسب است به کار میگیرد.
2- سازش (تسلیم): این سبک نقطه مقابل رقابت است. فرد از علایق و اهداف خویش جهت تحقیق اهداف و ارضای نیازهای دیگران صرفنظر و چشمپوشی میکند. ویژگی مهم این روش از خودگذشتگی است ولی باز هم مشارکتجویانه است.
3- اجتناب: زمانیکه فرد اهداف و علایق خود را دنبال میکند نه علایق و اهداف دیگران را و بیشتر سعی بر آن دارد که از موقعیت تعارض طفره رود و یا آن را به تعویق اندازد.
4- همکاری: این سبک نقطه مقابل سبک اجتناب است. در اینجا همکاری شامل تلاشی بهمنظور کار با دیگر افراد برای یافتن راهحلی است که موجب تحقق اهداف هر دو فرد بشود.
5- مصالحه: هدف مصالحه یافتن برخی تدابیر و راهحلهای قابل قبول برای هر دو طرف است که موجب تحقق نسبی منافع و تحقق اهداف هر دو طرف بشود. به عبارتی این سبک بینابین رقابت و سازش قرار دارد و نسبتاً مشارکتجویانه است.
در کل هیچ سطحی از تعارض نمیتواند در همه شرایط قابل قبول یا مردود باشد؛ امکان دارد یک نوع یا یک مقدار از تعارض در یک شرایط موجب افزایش سلامتی و تحقق هدفهای سازمانی گردد که در آن حالت تعارض سازنده است ولی ممکن است در محیط و زمان دیگری بسیار مخرب باشد و تعارض هنگامی مخرب است که:
1- موجب تضعیف عزت نفس شود
2- توجه را از فعالیتهای مهم دور سازد
3- موجب دوقطبی شدن افراد و کاهش همکاری شود
4- منجر به رفتارهای مضر و غیر مسؤولانه شود.
بحث و بررسی
بررسی مفاهیم «مدیریت تعارض» در داستان «لهراسپ»
اواخر قرن چهارم هجری، دورانی که زبان عربی بر جان جهان ریشه انداخته بود، استاد طوس زبان پارسی را با هنر بیبدیل شاعریاش احیا ساخت، او در اثر بیشک گرانسنگ خویش یعنی شاهنامه که جلوههای ادبی و هنری آن، زیور پیکره شکوهمند ادب پارسی است، مبانی اسطورهای، پهلوانی و تاریخی را در هم میآمیزد، زبان فردوسی در بیان افکار مختلف ساده و روان و در همان حال به نهایت جزیل و متین است. اشاره مکرر و صریح فردوسی به داستانی و روایی بودن شاهنامه میتواند رویکردی از نظرگاه داستان و عناصر آن را که تعارض و کشمکش از ملزومات آن است، به روی خوانندگان این اثر بگشاید. در این میان تشابه و تفاوتهایی که میان مفاهیم و شاخصههای «مدیریت تعارض» و عنصر کشمکش از ملزومات «طرح» یا «پیرنگ» داستان وجود دارد درخور توجه است و شاهنامه به دلیل ساختار داستانگونه و روایی که دارد، بستری مناسب برای بروز انواع تعارضات از منظر این جستار است. «این عناصر داستانی، پیرنگ یا طرح از شاخصترین و بنیادیترین عناصر است به این دلیل که طرح، نقشه کار یا رئوس مطالب یا چارچوب داستان است» (یونسی، 1392: 20).
فورستر در تعریف طرح میگوید: «طرح نقل حوادث است با تکیه بر موجبیت و روابط علت و معلول» (1391:118 Forster). با توجه به این امر که حوادث هر داستان به وسیله شخصیتهای داستان آفریده میشود، لذا پیرنگ با قهرمان (شخصیت) آمیختگی نزدیکی دارد و بر یکدیگر تأثیرگذارند، نکته جالب توجه آنکه در سازمانها نیز تعارض، چه درون فردی چه میان فردی یا میان گروهی، به واسطه اشخاص رخ می دهد و در داستان نیز «از مقابله این شخصیتها با هم کشمکش به وجود میآید، بنابراین پیرنگ همیشه با کشمکش سروکار دارد؛ یعنی از برخورد عمل شخصیت یا شخصیتهای اصلی داستان با عمل شخصیتهای مخالف و مقابل کشمکش داستان آفریده میشود» (میرصادقی، 1380: 71). با در نظر گرفتن این مطلب میتوان کشمکش را تقابل و درگیری ذهن، لفظ، عمل، عاطفه و اخلاق دو یا چند شخصیت با یکدیگر یا خود شخصیت با خود تعریف کرد. تضاد و تعارض در میان شخصیتها باعث زیبایی و جذابیت داستان میشود یعنی اگر تضادی در داستان نباشد، روایت به سوی نقل ساده و بدون تحرک پیش میرود. در این مجال برای بررسی تعارض میان شخصیتهای داستان لهراسپ، خلاصه داستان تبیین میشود.
خلاصۀ داستان پادشاهی لهراسپ
داستان پادشاهی لهراسپ با ناپدید شدن کیخسرو و بر تخت نشستن لهراسپ به جای او آغاز میشود. لهراسپ دو فرزند داشت به نامهای گشتاسپ و زریر که به گفته فردوسی بین فرزندانش تبعیض قائل میشد و به گشتاسپ بیتوجهی میکرد. روزی که در قصر جشنی برپا بود و همه بزرگان دربار گرد هم جمع بودند، گشتاسپ در اثر مستی زیاد زبان به سخن گشود و از لهراسپ خواست تا تاج و تخت را به او بدهد، لهراسپ پاسخ داد که تو هنوز جوان هستی و تجربه لازم برای اداره امورات را نداری؛ گشتاسپ از این پاسخ پدر غمین گشت و به سیصد سوار جنگی خود گفت که آماده باشند تا امشب به هند برویم. سحرگاه وقتی لهراسپ ماجرا را شنید غمگین شد پس به زریر گفت که هزار نفر از لشکر انتخاب کن و به سوی هند برو و گستهم و نوذر را به روم و گرازه را به چین فرستاد تا خبری از او بگیرند. طی ماجراهایی بالاخره زریر گشتاسپ را مییابد و از او میخواهد که با هم نزد لهراسپ بازگردند، گشتاسپ اول قبول نمیکند و خطاب به زریر میگوید: پدر هیچ نظری به من ندارد و همه توجهش به کاووسیان است، با اصرار زریر، گشتاسپ اقرار میکند اگر پدر تاج ایران را به من بسپارد نزدش میمانم که نهایتاً همراه برادر به نزد پدر باز میگردد. لهراسپ خرامان از خبر بازگشت فرزند بزمی برپا میدارد و به میگساری و شادکامی مشغول میشوند و چون لهراسپ همیشه از خسرو یاد میکرد و به کاووسیان نظر خوبی داشت دوباره حسد بر گشتاسپ چیره میگردد و برای بار دوم عزم رفتن میکند. وقت لهراسپ آگاه میشود بسیار خشمگین میگردد اما در اثر مشورت با بزرگان، با پیشنهاد آنها برای بازگرداندن گشتاسپ و سپردن تاج و تخت به او موافقت میکند بنابراین سوارانی برای جستوجوی گشتاسپ گسیل میدارد اما هرچه میگردند کمتر مییابند.
داستان لهراسپ یکی از زیباترین و شیرینترین داستانهای شاهنامه است که در حیطه نقد، کمتر مورد توجه قرار گرفته است؛ در جستار برآنیم تا تعارضات میان لهراسپ و گشتاسپ را از دیدگاه مدیریت تعارض کندوکاو قرار دهیم. برای شناخت انسانها و عوامل به وجود آورنده تعارض میان آنها، ناچار به مطالعه رفتار افراد و چگونگی شکلگیری آن هستیم «پرسشهای متفاوت از علل چرایی رفتار افراد و نیز علل واکنشهای مختلف افراد در مقابل یک موضوع مشخص بیانگر تفاوت فردی افراد میباشد. تفاوتهای فردی از جمله چالشهایی است که مدیران را به مبارزه میطلبد» (سیدجوادین، 1393: 62). عمده تفاوتهایی که موجب شکلگیری تعارض میان لهراسپ و گشتاسپ شده است عبارتند از:
- تعارض در هدف یا ناسازگاری در الویتها
- ناسازگاری شخصیتها
- اختلاف از نظر روحی و روانی
- ناسازگاری در نگرشها
- اختلاف از نظر احساسات و عواطف.
تعارض در هدف یا ناسازگاری در اولویتها
«این نوع تعارض را عدم سازگاری میان نتایج مورد انتظار یا اولویتها تعریف کردهاند که شامل عدم سازگاری میان ارزشها و هنجارهای فردی و گروهی (مانند باید و نبایدهای رفتاری) و تقاضاها یا هدفهایی است که بهوسیلۀ مدیران عالی سازمان تعیین میشود» (همان: 407).
اولویت برای لهراسب حفظ منافع کشور و خانواده و فرزندان و برای گشتاسپ رسیدن به قدرت و نشستن بر تخت پادشاهی است «گشتاسپ در سیر صعودی هرگز حد و مانعی برای خود نمیشناسد. پدر، پسر، رقیبان رومی، پهلوان ملی و کلاً هرکسی را که سر راه قدرتطلبی و ارتقای او باشد از میان برمیدارد یا منکوب میکند» (حمیدیان، 1387: 334) تا آنجا که در راه نیل به این مقصود حتا حرمت پدر را زیر پا میگذارد و برای هرچه بیشتر تحت فشار گذاشتن پدر به هندوستان، بارگاه جادوان روی میآورد:
ز لشکــر ورا بــــود سیصـد ســـوار فـرود آمـــد و کهتــران را بخوانـــد کــه امشـب همــه ساز رفتـن کنیـد یکی گفت از ایشان کـه راهت کجاست چنیـــن داد پاسـخ کــه در هنـدوان یکـی نامــه دارم مــن از شـاه هنــد کـه گـر زی مـن آیــی تـو را کهتـرم |
|
همـه گُــرد و شـایستـــه کــارزار همـه رازهــا پیــش ایشـان برانــد دل و دیــده زیــن بارگـه بـرکنیــد چـو بـرداری، آرامگاهــت کجـاست؟ مـرا شــاد دارنـــد و روشــن روان نبشتــه ز مشـک سیـه بــر پرنــد ز فرمـان و رای تـــو بــر نگــذرم (فردوسی، 1386: 5/ 8) |
ناسازگاری در شخصیتها
پیشتر به مبحث شخصیت و انواع آن همچنین تأثیر آن در شکلگیری تعارض ما بین افراد پرداختیم. آنچه گفتنی است اینکه در این داستان و اکثر داستانهای شاهنامه، شخصیت بهعنوان مؤلفهای اصلی، کلیدیترین نقش را در ایجاد تعارضات بین افراد ایفا میکند با این توضیح که هر فرد دارای شخصیتی متفاوت با بقیه است و این امر به نوبه خود بستر بروز تعارضات متعدد میان افراد میگردد.
گشتاسپ دارای شخصیتی قدرتطلب است و بر این خواسته بیاتکا به هیچ منطقی پافشاری میکند. «شخصیت قدرتطلب یا ماکیاولیست، تحت تأثیر تعالیم ماکیاولی است که چگونگی کسب، حفظ و به کارگیری قدرت را تعلیم داد. افرادی با چنین ویژگی شخصیتی دیگران را دستآویز خود قرار میدهند و باور دارند که هدف وسیله را توجیه میکند. کارهای اینگونه افراد معمولاً غیر اخلاقی تلقی میشود» (قلی پور، 1393: 215).
چو گشتاسپ می خورد بر پای خاست بـه شاهـی نشسـت تــو فرخنـده بـاد تـــو را داد یـــزدان کــلاه و کــمـر کنــون مــن یکـی بنـدهام بـــر درت نــدارم کســی را ز مـردان بــه مــرد مگــــر رستـــم زال ســـام ســــوار چو کیخسـرو از تو پـر اندیشه گشـت گــر ایــدونــک هستـم از ارزانیـان بـوم هـمچـنین پیـش تــو بنــدهوار
|
|
چنین گفت کای شاه با داد و راسـت همـان جـاودان نـام تــو زنـده بــاد دگــر شــاه کـیخســرو دادگـــــر پرستنــده اختـــر و افســـــــرت گـر آینـد پیـشـم بـــه روز نبـــرد که بــا او نسـازد کســی کــــارزار تو را داد تـاج و خود انـدر گـذشـت مـرا نــام بـر تــاج و تخـت کیــان همـی باشـم و خوانمــت شهریــار (فردوسی، 1386: 5/7) |
اما لهراسپ پس از درخواست تخت توسط پسر از در تعامل وارد میشود و سعی دارد تا این اندیشه را از ذهن گشتاسپ دور کند:
به گشتاسپ گفت: ای پسر گـوش دار! چو انـدرز کیخسرو آرم بــــه یــــاد جوانی هنــوز، ایــن بلنــدی مجـوی! |
|
که تنـدی نه خـوب آیــد از نامدار تـو بشنـو، نگــر سـر نپیچـی زداد! سخن را بسنـج و بـه انـدازه گــوی (همان) |
با این اندرز پدر نه تنها گشتاسپ به راه نمیآید بلکه عصبانیت او بر منطقش چیره میشود تا اندیشه طرد وطن کند. «این ساز و کارهای غیرمنطقی شخصیتی هستند که افراد انسانی اغلب به کار میگیرند و آنان را با تعارض درونی مواجه میسازد. تعارض درونی حاصل از گرایشهای عصبی نیز اغلب به رفتارهایی منجر میشود که موجب تعارض فرد با سایرین میگردد.» (رضائیان، 1392: 16).
چـو گشتاسپ بشنیـد شــد پـر ز درد ز لشکــر ورا بـــود سیصــد ســوار فـرود آمــد و کهتــران را بخوانـــد کـه امشـب همـه سـاز رفتـن کنیــد
|
|
بیامـــد ز پیـش پـــدر روی زرد همــه گُــرد و شایستــه کـــارزار همـه رازهـا پیــش ایشـان برانــد دل و دیــده زیــن بـارگــه برکنیـد (فردوسی، 1386: 5/7) |
اختلاف از نظر روحی و روانی
یکی از مهمترین و بیشک، تأثیرگذارترین مسائلی که باعث ایجاد تعارض میگردد، حالات روحی و روانی طرفین و ناسازگاری این حالات است؛ فردوسی در اوایل داستان «پادشاهی لهراسپ» به طور ضمنی به کمتوجهی و بل بیتوجهی لهراسپ نسبت به گشتاسپ از میان فرزندان، اشاره میکند:
دو فرزنــد بـودش بــکــردار مــاه یکـی نـام گشتاسـپ و دیگـر زریـــر بدیشـان بُــدی جـان لهراسپ شــاد کــه گشتاسپ را سر پر از بـاد بـــود چنیـن تـا بـرآمـد بــر ایـن روزگــار
|
|
ســزاوار شاهــی و تخــت و کـــلاه کــه زیر آوریـدی سـر نـــره شیـــر وُ زیشـان نکـردی ز گشتاسـپ یــاد وُ زآن کـار لهراسـپ ناشـــاد بـــود پــر از درد گشتاسـپ از شهـریـــار (همان: 5/ 6) |
همانگونه که از ابیات بالا برمیآید، لهراسپ به دلایلی از جمله ــ به تأکید فردوسی ـ به دلیل «سر پر از باد بودن گشتاسپ» نسبت به او بیتوجهی کرده و همین امرسبب دلگیری گشتاسپ از پدر و ایجاد تضاد درونی در او میگردد که همین تضاد شکلگرفته در درون گشتاسپ موجبات تعارض میان او و پدر را فراهم میسازد؛ از جمله این موارد میتوان به عقدۀ حقارت اشاره داشت که منشأ بروز این عقده در اغلب افراد، ناخودآگاه است. «آدلر احساس حقارت را کاملاً طبیعی میداند و معتقد است انسان بودن یعنی احساس حقارت داشتن که بهطور ثابت و فعال فرد را به سوی «کمال» و «شدن» بر میانگیزد» (موساک، 1999: 80) اما «نکته غیرطبیعی و نا به هنجار، تبدیل احساس حقارت به عقده حقارت است، بدین معنی که فرد برای رفع نقصها و ضعفها و کاهش احساس حقارتش به جستوجوی جبران ناتوانیها و نقصهایش برآید که در اکثر موارد راههای غیرسالم و بعضاً ضد اجتماعی را برمیگزیند» (1379:13 Sperber).
گشتاسپ به دلایلی که عمدتاً از دوران کودکیَش نشئت میگیرد به عقدۀ حقارت دچار است و تنها حرص و قدرتجویی گشتاسپ نیست که او را به تعارض در برابر پدر میکشاند بلکه بیبهره ماندن او از محبت پدرانه در دوران کودکی است که در این مسأله نقش داشته است. «بنا به نظر آدلر همه کودکان بیهیچ بدیی زاده میشوند و بدی را در جریان زندگی اجتماعی خود کسب میکنند و معتقد است عقدۀ حقارت به سه دلیل در کودک بهوجود میآید:
در این حالت وجود برخی صفات نامتعارف سبب میشود که کودک مورد تمسخر دیگران قرار بگیرد.
در این حالت، کودک به سبب توجه بسیار خانواده هنوز نیاموخته است که چگونه موانع و مشکلات را از سر راه خود بردارد.
در این حالت، نیازهای روحی کودک به سبب بیتفاوتی والدین، ارضا نمیشود و او احساس بیارزشی میکند» (سالارکیا، 1391: 23).
بدین صورت، گشتاسپ از نوع سوم عقدۀ حقارت یعنی تأثیر محیط و نادیده گرفته شدن، رنج میبرد و به دلیل دردی که از بیتوجهی پدر دارد، سعی دارد خلاء محبت پدر را با رفتاری متقابل (بیاحترامی و گستاخی به پدر)، پاسخ دهد:
بدیشـان بُــدی جـان لهراسـپ شـاد کـه گشتاسـپ را سر پـر از بـاد بــود چنین تا بـرآمد بــر ایــن روزگــــار
|
|
وز ایشــان نکـردی ز گشتاسـپ یـاد وز آن کـار لهراسـپ ناشــاد بـــود پــر از درد لهراســپ از شهریـــار (فردوسی، 1386 5/ 7) |
درد گشتاسپ بیشتر درد مهرجویی است و تملک را ابزاری میداند برای جبران بیمهریهای پدر و حتا پس از بازگشت، وقتی لهراسپ بهواسطۀ بازگشت فرزند جشنی برپا میدارد و فرزند را در آغوش میکشد حس حسادت و کمبود محبت درونی رهایش نمیسازد و دلیل شادی و شور پدر را، وجود دیگر فرزندان و کاووسیان تلقی میکند و دوباره عزم رفتن میکند:
همـی گفـــت: بیگانگـــان را نــواز دل او بــه کاووسیـــان اســت شــاد به دل گفت: هـرچنـد کوشم بـه رای اگــر بـــا سـواران شــوم مهتـــری بـــه چـــاره ز ره بازگـــردانــــدم
|
|
چنیـن بـاش و بـا زاده هرگـز مسـاز نیابــد گــذر مهـــر او بـــر نـــژاد نیـارم همـی چــاره ایــن بــجـای فرستد پسـم تیـــز بــا لشکــری بســی خواهــش و پنـدهــا رانــدم (همان: 5/ 12) |
اختلاف در نگرشها
«نگرش احساس درونی است و رفتار، نماد بیرونی آن است. انسانها بر اساس آنچه در درون و ذهن آنها میگذرد، رفتار خواهند کرد. انسان نمیتواند در درون دچار تلاطم و حرکت باشد ولی در بیرون، آرام و بی حرکت بماند؛ چیزی نمیگذرد که تلاطمهای درونی بر جلوهها و نمودهای برونی اثر میگذارد» ( Macwell, 1383: 30). تلاطم درونی گشتاسپ سرانجام در بزمی که لهراسپ ترتیب داده بود در اثر می خوردن و مست کردن به شکل رفتاری سرکشانه نمود مییابد:
چو گشتاسپ می خورد بر پای خاست به شاهی نشست تــو فرخنـده بــــاد تــو را داد یـــزدان کـــلاه و کمـــر کنـون مــن کـی بنــده ام بــر درت نـــدارم کــسی را به مــردان بمــرد مگــر رستــم زال ســـــام ســــوار چـو کیخسرو از تو پر اندیشه گشــت گـــر ایدونــک هستــم ز ایرانیـــان |
|
چنین گفت: کی شـاه بـا داد و راست همـان جـاودان نــام تــوزنده بـــاد دگـر شــاه کــیخســرو دادگــــر پرستنـــدۀ اختـــــر و افـســرت گـر آینــد پیشـم بــه روز نبــرد کــه بــا او نسـازد کسـی کــارزار تــو را داد تخت و خـود اندر گذشت مـرا نــام بـر تـــاج و تخت کیــان (فردوسی، 1386: 5/ 6) |
نگرش بیانگر تعامل شناخت، عواطف و گرایشهای رفتاری نسبت به عوامل محیطی است. نگرش گشتاسپ طی تأثیرات نامطلوب محیطی و خانواده ـ بالاخص پدرـ شکل گرفته و موجب آن شده تا ارزشها را زیر پا نهد و به جلای وطن تن در دهد:
ز لشکــر ورا بـــود سیصـــد ســـوار فــرود آمــد و کهتــران را بــخوانــد کـه امشـب همـه ســاز رفتـن کنیـد
|
|
همـه گــرد و شایستـــه کــارزار همـه رازهــا پــش ایشـان برانــد دل و دده زیــن بارگــه برکنیــد (همان: 5/ 7) |
اما از آنجایی که نگرش لهراسپ با گشتاسپ در تعارض است، محبت پدری بر خشمش پیشی میگیرد و درصدد است تا پسر را نزد خویش بازگرداند:
به شبگیــر لهراسـپ آگــــاه شــــد ز لشکـر جهاندیــدگـان را بـخوانــد ببینیـد گفـت اینکـه گشتاسپ کـرد بپروردمــش تـــا بــرآورد یــــــال برفـت و بـر اندشـه بـر بـــود دیــر بـدو گفـت: بگزیــن ز لشکــر هــزار بــرو تیــز بــر ســوی هندوستـان |
|
غمـی گشـت و شادیش کوتــاه شـد همـه بودنـی پیـش ایشـان برانـد دلـم کـرد پـر درد و سر پـر ز گـرد شد انـدر جهـان نامــور بـی همـال بفرمـود تـا پیـش او شــد زریـــر ســواران گـــرد از در کـــــارزار مبــادا بــر و بـــوم جادوستــان (همان: 5/ 8) |
اختلاف از نظر احساسات و عواطف
لهراسپ و گشتاسپ بهعنوان دو طرف تعارض دارای احساسات و عواطفی متفاوت هستند، هریک از آنها با تکیه بر احساس درونی خویش مسأله را میبیند و با این دیدگاه میسنجد. این احساسات اعم از خشم، عدم اعتماد، نفرت، ترس، انزجار و مانند آن جزو اصلیترین محرکات تعارض مابین دو فرد است. «تعارضهای احساسی، انرژی افراد را تحلیل میبرند و آنان را از پرداختن به اولویتهای مهم کاری منحرف میسازند. اینگونه تعارضها از محیطهای متنوع گستردهای سرچشمه میگیرند و بیشتر در بین کارکنان و همچنین در روابط میان رئیس و مرئوس مشاهده میشوند. تعارض احساسی میان رئیس و مرئوس شاید مأیوسکنندهترین نوع تعارض در تجربه هر فرد باشد» (سیدجوادین، 1393: 408). اما در این مورد از آنجایی که رئیس و مرئوس رابطه پدر و پسری دارند، تعارض سویه منفی نمیگیرد و با مدیریت لهراسپ از سیر به سوی بحران و نابودی روی برمیگرداند.
سبک مدیریتی منعکسشده در داستان
سبکی که میتوان برای مدیریت لهراسپ جهت حل تعارض شکلگرفته در نظر گرفت، سبک نرمش و سازش است. این سبک «کاملاً آرزوهای طرف دیگر را به مرحله عمل درمیآورد یا حداقل با توجه کم یا عدم توجه به منافع خود با طرف دیگر همکاری مینماید» (همان: 445).
اگـر تــاج ایــران سپــارد بــه مـن وگرنــه، نباشـم بــه درگـــــاه اوی بـه جایـی شـوم کــه ام نیابنـد نیـز بگفـت ایـن و برگشــت زان مرغـزار چـو بشنیـــد لهراسـپ بـا مهتــران جهانجـــو روی پـــدر دیــد بـــاز ورا تنــگ لهراســپ در بـر گرفـت
|
|
پرستش کنـم چـون بتـان را شمـن نـــدارم دل روشــن از مــــاه اوی به لهراسـپ مانـم همـه مـرز و چیـز بیامـــد بـــر نامـــــور شهریــــار پذیــره شــدش بـا سپاهـی گــران فــرود آمـد از بـاره بــردش نمــاز بـدان پـوزش آرایـش انـدر گرفـت (فردوسی، 1386: 5/ 10) |
نتیجهگیری
حکیم ابوالقاسم فردوسی شاعر چیرهدست و توانمند ادب فارسی در سرودن اشعار ناب حماسی و پهلوانی است که به تبع همین رویکرد باید مفاهیم ژرف مدیریتی مشهود در اثر بیبدیلش را نه انتخاب، که الزامی ناگزیر برای اشعار وی محسوب کرد. او با هنرمندی تمام تعارضات میان شخصیتهای داستان را طوری بهتصویر میکشد که خواننده را غرق در فضای حماسی و شورانگیز اثرش میسازد و در موقعیتهای مختلف تعارض بهمثابهِ مدیری آگاه میکوشد تا بهترین تصمیمات را اتخاذ و اجرایی کند. به گمان نگارنده، شاهنامه مملو از دیدگاههای ژرف مدیریتی است که نباید بهسادگی از آن گذشت و میتواند الگویی قابل ملاحظه برای مدیران امروز است.
طبق بررسیهای انجامیافته در داستان لهراسپ وگشتاسپ میتوان نتیجه گرفت:
1) تعارضات موجود در داستان لهراسپ و گشتاسپ از نوع تعارض کارکردی میان فردی است که در نهایت منجر به صلح میان پدر و پسر میگردد.
2) عمده دلایل بروز تعارضات میان لهراسپ و گشتاسپ ناشی از عوامل متعددی؛ چون اختلافات روحی و روانی، اختلاف در احساسات، ناسازگاری در اولویتها و اختلاف در ارزشها و ادراکها است که هریک از این عوامل به سهم خود تعارضات مختلفی را میان شخصیتها بهوجود میآورد.
3) نوع مدیریت لهراسپ در داستان از نوع سبک «سازش» است که در آن لهراسپ از منافع خود به نفع فرزندش صرفنظر میکند و راضی به بخشیدن تاج و تخت به گشتاسپ میگردد.