نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 کارشناس روابط عمومی در وزارت آموزش و پرورش
2 معلم
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Abstract
Prefixes and suffixes are significant morphemes or words which aid linguists to make new words and parts of speech such as nouns, adjectives, adverbs, and verbs. By making thousands of scientific and technical terms, on one hand morphemes enrich Persian language, and on the other hand to a large extent create a barrier to keep intact the Persian language from the invasion of foreign expressions. The study of adjective making suffixes in Shahnameh which is a fine repository of dictions and is an embodiment of eloquence in the Persian language is of utmost importance in order to make correct adjectives and to determine the ancient ways of making adjectives. The research shows that Ferdowsi had masterly used about 26 suffixes to make adjectives and had drawn variety of meanings from them.
کلیدواژهها [English]
مقدّمه
پسوند واژکی است که طبقه دستوری واژه را تغییر میدهد، درنتیجه میتوان آن را عامل تغییردهندۀ دستوری کلمه نامید، ولی تا آنجا که به زبان فارسی مربوط میشود، پژوهشهایی بسیار اندک در مبحث پسوندها بهویژه پسوندهای صفتساز انجام گرفته است و در هیچیک از کتابها و مقالههای مختلف فارسی و تاجیکی، مجموعهای کامل از پسوندهای صفتساز را نیافتم، گویی هریک از پژوهندگان علم دستور تنها به بررسی تعدادی معدود از پسوندها پرداختهاند و برخی از زبانشناسان با در نظر نگرفتن تعریف پسوند و شناخت ناقص از ویژگیهای آنها، کلمات مستقل و دارای معنی را بهعنوان پسوندهای صفتساز قرار دادهاند، مانند یار (هوشیار، دولتیار) و دار (جاندار) و کار (جوشکار، درودکار) و...
ارزش دیگر پسوندهای صفتساز، معانی افادهکننده از ساخت یک صفت است که متأسفانه توجه تعدادی از زبانشناسان را به خود معطوف داشته است و آنها هم به شایستگی از بیان آن برنیامدهاند. به همین سبب در این پژوهش با توجه به ارزش و اهمیت پسوندهای صفتساز در کلمهسازی صفت و با توجه به ارزش و اهمیت شاهنامه بهعنوان یکی از گنجینههای مهم زبان فارسی، درصدد برآمدیم به بررسی پسوندهای صفتساز در این مقاله بپردازیم.
در انجام دادن این پژوهش به 142 کتاب و مقاله مراجعه شده است.
برخی از علمای دستور درباره چگونگی تشکیل صفات در کتابهایشان سخن راندهاند، برای مثال: خواجه حسن نصاری در ذیل حروف، موارد کاربرد آنها را بهطور کامل و صحیح ذکر کرده است. در کتاب گراماتیکی زبان ادبی حاضره تاجیک، انواع پسوندها از دید معنی تقسیمبندی شده است. در کتاب شاهنامه و دستور، بسیار ناقص به بحث کلمهسازی صفت در شاهنامه پرداختهشده و نشان میدهد که مؤلف بهطور صحیح، صفات به کار رفته در شاهنامه را بررسی نکرده است.
رضا دایی جواد اشاره کلی به انواع صفات فاعلی، مفعولی و نسبی کرده و بیشتر آنها را از دیدگاه دستور زبان عربی بررسی کرده است. شفاهی نیز در کتاب مبانی علمی دستور زبان فارسی، بسیاری از ابهاماتی را که میان صفت، اسم ، قید و... باعث اختلاف علما گردیده است، روشن کرده که همین اندیشهها موجب شد این کتاب ارزشمند، یکی از مبانی علمی در این پژوهش قرار گیرد. در کتاب دستور حسین عماد افشار، ده روش را برای ساخت صفات برشمرده و راه نهم و دهم را ترکیب پیشوند و صفت و ترکیب اسم و پسوند ذکر کرده است، در حالیکه پژوهش ما در شاهنامه نشان میدهد که از ترکیب پیشوندها با اسم، بنماضی و بنمضارع و از ترکیب شماره و صفت، اساس ماضی و اساس مضارع هم صفات مختلفی ساخته شده است؛ پس از بررسیها، بهطورکلی قریب به 57 پسوند صفتساز را یافتیم که کمک شایان به ساخت صفتهای جدید میکند.
نگارنده در پژوهش حاضر نشان میدهد که فردوسی در کلمهسازی صفت در شاهنامه قریب به 26 پسوند صفتساز را که از آنها معانی بسیار گوناگونی افاده گردیده، استفاده کرده است که این پسوندهای صفتساز عبارت است از: ا، ان، گاره، گار، گر، نده، ـه، انه، ی، ایک، ین، ینه، سار، فش (وش)، وار، بان، ایزه، بد، مند (اومند)، ور (اور)، مان، ناک، گون، فام، م، آگین.
بحث و بررسی
1- پسوند صفتساز «ا»
1-1- ترکیب ماده مضارع با پسوند صفتساز «ا»
هرگاه پسوند صفتساز «ا» به ماده مضارع بچسبد، صفت فاعلی میسازد و در معنای توانایی و دوام صفت در موصوف است که آن را صفت مشبهه نیز می نامند. «صفت مشبهه یا دائم در حقیقت همان صفت فاعلی است با دوام و ثبوت بیشتر» (انزلی، 1370: 57).
توانایـی و کـام و گنج و سپـاه |
|
سـر مــرد بینـا نپیچـد ز راه (فردوسی، 1376: 9/ 577) |
نخست آفـرین کـرد بـر کردگار |
|
خداونــد دانـا و پرهیــزگار (همان: 9/ 634) |
1-2- ترکیب اسم با پسوند صفتساز «ا»
در شاهنامه پسوند صفتساز «ا» به ماده مضارع بچسبد، صفتی میسازد که افاده معنای شباهت میکند و سید رضا علیزاده سمرقندی در کتاب صرف و نحو تاجیک آن را «صفت تشبیهی» نامیده است (سمرقندی، 2006: 34).
کنـم زنـده آییـن ضحاک را |
|
به پی مشک سارا کنم خاک را |
(معین، سارا را به معنی خالص و بی غش، معنی کرده است (ف ف).
2- پسوند صفتساز «ان»
در شاهنامه پسوند صفتساز «ان» به ماده مضارع میچسبد، صفت فاعلی میسازد که به آن صفت حالیه (در تاجیکی صفت حال) نیز میگویند (انزلی، 1370: 57).
چنین است آییـن چـرخ روان |
|
تـوانـا بــه هـر کار و مـا ناتـوان (همان: 9/ 629) |
سپاهـی بــه کـــردار کـوه روان |
|
همـی رانـد گستـاخ تــا نهـروان (همان: 9/ 572) |
نشسته بــرو شهـریـاری چـو مـاه |
|
ز یاقـوت رخشـان بـه سـر بــر کلاه (همان: 1/ 24) |
چـو خـورشید تابـان بـرآمد ز کـوه |
|
برفتنـد گـردان همـه هـم گـروه (همان: 1/ 35) |
درود جهـان آفـرین بــر تـو بـاد |
|
خـم چـرخ گـردان زمین تـو بـاد (همان: 1/ 35) |
بـر این نیز جنگی بـود هـر زمــان |
|
کــه کشتـه شـود صـد هژبر دمان (همان:9 / 631) |
بـر او مـرغ پـران چـو خورشید دان |
|
جهـان را از او بیم و امید دان (همان: 1/ 44) |
سپهـر بریــن کــاخ و میدان اوست |
|
بهشت بریـن روی خندان اوست (همان: 1/ 24) |
همه دست بــر روی گریـان زنیـم |
|
همه داستانها ز یـزدان زنیـم (همان: 1/ 28) |
بـه گستهـم گفت آن دلاور دو مـرد |
|
چنین اسب تازان ز دشت نبـرد (همان: 9/ 590) |
3- پسوند صفتساز «گاره»
هرگاه پسوند صفتساز «گاره» که در معنای کاره است به اسم معنی بچسبد، صفت فاعلی میسازد که دلالت بر کثرت و تکرار وقوع فعل در موصوف دارد و به آن صیغه مبالغه هم میگویند، مانند: مرد ستمکاره یا ستمگاره در بیت زیر:
به ماهـوی گفت ای ستمگاره مرد |
|
چنیـن از ره پاک یـزدان مگـرد (همان: 9/ 637) |
4- پسوند صفتساز «گار»
این پسوند صفتساز، صفت فاعلی میسازد که به آن صیغۀ مبالغه هم میگویند و از صفات سماعی است.
از آن سـوگــواران پـرهیـزگار |
|
بیامـد یکی بـر لب جویبـار (همان: 9/ 638) |
این تذکر لازم است «در شاهنامه صفت پروردگار به معنی مطلق و عام، یعنی پرورشدهنده و تربیتکننده و کردگار، به معنی فعال و بسیار عملکننده به کار رفته است، نه به معنی خاص یعنی خدا» (شفیعی، 1343: 94).
نشستنــد سالـی چنیـن سوگـوار |
|
پیـــام آمــد از داور کـــردگار (همان: 1/ 7) |
ز هجـرت شـده پنج هشتـاد بـار |
|
بــه نــام جهــان داور کــردگار (همان: 9/ 640) |
نخست آفـرین کـرد بـر کــردگار |
|
خـداونــد دانــا و پــــروردگار (همان: 9/ 634) |
که ایران چو باغیست خرم بهــار |
|
شکفتــه همیشـــه گل کـامگار (همان: 9/ 623) |
5- پسوند صفتساز «گر»
در بیتهای زیر از شاهنامه صفتهایی که با پسوند «گر» ساخته شده است با گروههای مختلف کلمات همنشین شده است و صفت، خصوصیت، علامت و حالتهایی گوناگون را نشان میدهد و فردوسی بهوسیلۀ صفتهای ساختهشده، خصلت و خصوصیات قهرمانهای اثرش را معرّفی کرده است:
همـی گفــت کای داور دادگــر |
|
بزیـن بی گنـه کشته اندر نگر (همان: 1/ 23) |
شنیـدی که ضحـاک بـیدادگــر |
|
چه آورد از آن خویشتن را به سر (همان: 9/ 637) |
بـه فـرمــان یــزدان پیـروزگــر |
|
به داد و دهش تنگ بستم کمر (همان: 1/ 7) |
که یــزدان پیروزگــر یـار مـاسـت |
|
جوانمردی و مردمی کار ماست (همان: 9/ 586) |
زن چارهگـر بستــد آن نامـه را |
|
شنید آن سخنهای خودکامه را (همان: 9/ 607) |
هرگاه «گر» در پایان ماده مضارع بیاید، صفت فاعلی میسازد که معنی خصلت و صاحب بودن را میرساند:
چه گویـی ز گستهم یل خـال شـاه |
|
توانگـر سپهبـد یلی بـا سپاه (همان: 9/ 606) |
6- پسوند صفتساز «نده»
اگر پسوند صفتساز «نده» به پایان مادۀ مضارع متّصل شود، صفت فاعلی در معنای کار موقت و غیردائم میسازد که علیزاده سمرقندی در کتاب صرف و نحو تاجیک آن را اسم فعل نامیده است (سمرقندی، 2006: 331).
پسوند «نده» از پسوندهای مشترک میان اسمساز و صفتساز در شاهنامه است.
در بیت زیر از شاهنامه، فردوسی از ساخت کلمه آفریننده، خداوند و از ساخت کلمۀ بیننده، چشم را افاده کرده است که هر دو کلمه در بیت زیر اسم است:
گــواه مـن اسـت آفریننــدهام |
|
کـه باریــد خــون از دو بیننـدهام (همان: 7/ 483) |
و اما صفات ساختهشده با این پسوند
چو خورشیـد تابنده شد ناپدیـد |
|
در حجـره بستنـد و شـد ناپدید (همان: 1/ 35) |
جهان هفت کشور تو را بندهانـد |
|
سرت برتـر از ابـر بارنــدهانـد (همان: 1/ 16) |
چو آمد سپه دید برجـای خویـش |
|
درفش فروزنـده بـر پای، پیش (همان: 1/ 26) |
ورا پنـج تـرک پرستنـده بـود |
|
پرستنـده و مهربـان بنده بود (همان: 1/ 33) |
جوانــان داننــده و بـا گهــر |
|
نگیـرنـد بـی آزمایـش هنـر (همان: 9/ 612) |
شایان ذکر است صفت فاعلی داننده، یکی از پرکاربردترین صفتها در شاهنامه فردوسی است:
یکـی شیرخـواره خروشنـده دیــد |
|
زمین را چو دریای جوشنده دید (همان: 1/ 29) |
جهـان فریبنـده را گــرد کــرد |
|
ره سود بنمود خود مایـه خورد (همان: 1/ 7) |
ندیدنـد هرگـز سـواری چــو سـام |
|
نـزد پیش او شیر درنـده گام (همان: 9/577) |
منوچهـر بـرخاست از تخـت عـاج |
|
ز یاقـوت رخشنـده بر سرش تاج (همان: 1/ 39) |
چنان دان که هرکس که دارد فسوس |
|
همـو یابـد از چرخ گردنده کـوس (همان: 9/ 592) |
گر آید بـه نزدیک و باشد جـز اوی |
|
ز گستهم گوینده جز جان مجـوی (همان: 9/ 590) |
گل انـدر زمـان بـر نگینش نهـاد |
|
بـه یـاد مـران مـرد جوینـده داد (همان: 9/ 602) |
یکی از کاملترین تعریفهایی که برای صفت نسبیشده، چنین است:
«صفت نسبی، صفتی است که به کسی یا جایی یا جانوری یا چیزی نسبت داده شود و آن بیشتر با افزودن پسوندهای صفتساز به آخر اسم، صفت و بهندرت ضمیر (جانشین) ساخته میشود، مانند: تهرانی، خودی» (احمدی گیوی، 1379: 115).
نگارنده پس از بررسیهای کامل در شاهنامه دریافت که صفتهای نسبی در این کتاب با افزودن 6 پسوند: آنه، های بیان حرکت، ی، ایک، ین، ینه، به اسم، صفت و قید زمان ساخته میشود و توضیحات کاملتر با شواهد شعری، در ذیل هر پسوند صفتساز ارائه شده است.
7- پسوند صفتساز «آنه»
هرگاه پسوند صفتساز «انه» به اسم بچسبد، صفت نسبی در معنای تعیینات میسازد:
ز گـردان دلیـران ده و دو هــزار |
|
سـواران مردانـه در کارزار (همان: 6/367) |
8- پسوند صفتساز «ـه»
در شاهنامه این پسوند از گروه پسوندهای پرکاربرد است و تنوعی بسیار در نوع ترکیب و معانی مختلف از ساخت صفت با این پسوند افاده گردیده است.
8-1- ترکیب عدد (شماره) با پسوند صفتساز «ـه»
همی تافت زو فـر شاهنشهی |
|
چـو ماه دو هفته ز سرو سهی (همان: 1/ 6) |
8-2-ترکیب صفت بیانی با پسوند صفتساز «ـه»
کنون چیست پاسخ فرستنـده را |
|
چـه گوییـم مهـراب آزاده را (همان: 1/ 45) |
8-3- ترکیب اسم با پسوند صفتساز «ـه»
کنـون تـا در تیسفون لشکر ست |
|
همین زاغ پیسه به پیش اندرست (همان: 9/ 624) |
8-4- ترکیب صفت مفعولی با پسوند صفتساز «ـه»
چــو پور پـدر رفت سوی پدر |
|
تـو انـدوه ایـن چـوب پوده مخور (همان: 9/ 611) |
8-5- ترکیب ماضی ساده با پسوند صفتساز «ـه»
این پسوند از پسوندهای مشترک میان اسمساز و صفتساز است، مانند:
نهادنـد زیــن بـر سمنـد چمان |
|
خــروش آمـد از دیده هم در زمان |
در این بیت «دیده» به معنی دیدهبان است.
فردوسی در بیشتر مواردی که صفات مفعولی ساخته است، صفت را بر موصوف خود مقدم داشته است و موصوف را بعد از صفت آورده است. در بیتهای زیر نمونههایی از آن مشاهده میشود:
بــدو گفـت خسرو من از کشتنش |
|
نخنـدم همـی وز بریده تنش (همان: 9/ 592) |
کـه زیــر درفشش برفتـی هـزار |
|
گزیــده سـواران خنجـر گـزار (همان: 9/ 590) |
گشـاده زبـان و جوانیـت هست |
|
سخـن گفتـن پهلوانیت هست (همان: 1/ 5) |
9- پسوند صفتساز «ی» و معنیهای آن در شاهنامه
9-1- پسوند صفتساز «ی» در معنای انتساب
کمـان کیانـی گرفتـم بـه چنـگ |
|
بـه پیکـان پـولاد و تیـر خدنگ (همان: 1/ 39) |
ابــا خلعــت خسروانــی و تـاج |
|
هان یاره و طـوق و هـم تخت عـاج (همان: 1/ 44) |
نهــاد از بـر تخـت ضحـاک پای |
|
کلاه کیـی جست و بگـرفت جـای (همان: 1/ 15) |
هر آن کس که برگاه شاهی نشست |
|
گشـاده زبـان بــاد و یزدان پرست (همان: 9/ 627) |
همـی خلعـت خسـروی دادشـان |
|
بـه شاهـی بـه مـرزی فرستادشـان (همان: 9/ 597) |
جهــان را بـداریــم بــا ایمنــی |
|
ببــریــم کــردار آهــرمنــی (همان: 9/ 620) |
ز جنــی سخـــن گفـت وز آدمـی |
|
ز گفتـــار پیغمبــر هاشمــی (همان: 9/ 632) |
در توضیح کاملتر دربارۀ صفت نسبی «هاشمی» در لغت نامه دهخدا آمده است: «هاشمی یعنی منسوب به هاشم که جد عبدالله و پدر عبدالمطلب و پسر عبدمناف بود» (دهخدا، 1377 ذیل هاشمی).
9-2- پسوند صفتساز «ی» در معنای نسبت به مکان
بخوانـدم یکی مـرد هنـدی دبیـر |
|
سخنگــوی و داننــده و یادگیـر (همان: 9/ 622) |
بپرسیــد زان مـرد تازی که راه |
|
کـدام است و مـن چون شوم با سپاه (همان: 9/538) |
بـه دیبــای چینـی بیاراستنــد |
|
طبــقهــای زرّیـــن بپیراستنــد (همان: 1/34) |
کـه آمــد فـرستــادهای کابلـی |
|
بــه نــزد سپهبــد یــل زابلــی (همان: 1/42) |
9-3- پسوند صفتساز «ی» در معنای رنگ و شباهت
شکـم گشت فربــه و تن شد گـران |
|
شـد آن ارغوانـی رخـش زعفـران (همان: 1/46) |
9-4- پسوند صفتساز «ی» در معنای ویژگیهای اخلاقی
بــه جـای خـرد سـام سنگـی بـود |
|
بـه خشـم انـدرون شیـر جنگی بود (همان: 1/ 46) |
سنگی: «وزین، موقر، جسور و دلیر» (ف ف).
9-5- پسوند صفتساز «ی» در معنای اسم مصدر
بگویــد تـو را زاد فـرخ همیـن |
|
جهــان را بــه چشـم جوانـی مبین (همان: 9/ 623) |
کـز ایشان بود تخت شاهی به جای |
|
وز ایشـان بـود نـام مـردی بـه پای (همان: 1/ 9) |
9-6- پسوند صفتساز «ی» در معنای عملیات و حرکت و فعالیت
کننـد انجمـن پیـش تخت بلنــد |
|
بــه کار سپهـری پـژوهـش کننــد (همان: 1/ 43) |
کمیـنگاه را جـای شایستـه دیـد |
|
سـواران جنگـی و بایستــه دیـــد (همان: 1/ 26) |
9-7- پسوند صفتساز «ی» در معنای بیان مقدار و اندازه موصوف
چـو نیمـی شب تیـره انـدر کشید |
|
سپهبـد مـی یـک منـی درکشیــد (همان: 9/ 628) |
9-8- پسوند صفتساز «ی» در معنای منبع پیدایش موصوف
چنـان شـاه پالـوده گشـت از بـدی |
|
کــه تابیــد ازو فــرّۀ ایـــزدی (همان: 1/ 8) |
بـه بخشش گریـن بیستگانـی بــود |
|
همــه بهــر او زرّ کانــی بــود (همان: 9/ 598) |
9-9- پسوند صفتساز «ی» در معنای لیاقت
هرگاه پسوند صفتسازی به مصدر بچسبد، صفت لیاقت میسازد که در تاجیکی آن را از دستۀ صفتهای فعلی میدانند (احمدآوا، 1970: 16).
بـدو گفـت خسـرو کـه از خوردنــی |
|
چــه داری هـم از چیز گستردنــی (همان: 9/ 583) |
9-10- پسوند صفتساز «ی» در معنای فاعلی
چــو بهـرام جنگـی بــدان بنگریـد |
|
یکــی خنجـــر آبگــون بــرکشیــد (همان: 9/ 591) |
10- پسوند صفتساز«ایک»
در شاهنامه هرگاه پسوند صفتساز «ایک» به اسم یا صفت متصل شود، صفت میسازد.
کلباسی این پسوند را از گروه پسوندهایی دانسته است که صفت نسبی میسازد و چنین گفته است: «این پسوند معنی نسبت را افاده میکند» (کلباسی، 1371: 123).
خانلری معتقد است «این پسوند در معنی کلمه تغییری نمیدهد و فقط در ساختمان و شکل آن مؤثر است (خانلری، 1373: 140).
چـو ایـن نامـه آرنـد نزدیـک تــو |
|
پــر اندیشـه کـن رأی تاریـک تـو (همان: 9/ 600، 617) |
بدیـن کس فرستم بـه نزدیک اوی |
|
درفشـان کنـم جـان تاریـک اوی (همان: 9/ 606) |
بباریــد از آن ابـر تاریـک بـــرف |
|
زمیـن شـد پـر از برف و بادی شگرف (همان: 6/ 402) |
یکـی تیـغ باریـک بــر گردنــش |
|
پدیـــد آمــده چــاک پیراهنــش (همان: 9/ 632) |
11- پسوند صفتساز «ین»
فردوسی از ساخت صفت با پسوند «ین» معناهای رنگ، جنس، شباهت و زمان را برای موصوفهای خود افاده کرده است.
11-1- پسوند صفتساز «ین» در معنای بیان رنگ موصوف یا جنسیت آن
به پیکر یکـی کفـش زرّیـن بـه پـای |
|
ز خـوشــاب و زر آستیــن قبــای (همان: 9/ 636) |
کزیــن سـرو سیمیـن بـر مـاهروی |
|
یکـی نـرّه شیـر آیـــد و نـامجـوی (همان: 1/ 46) |
11-2- پسوند صفتساز «ین» در معنای شباهتی از آن با موصوف
چنین گفت خسـرو کـه ای سرکشان |
|
ز بهــرام چوبیـن کـــه دارد نشـــان (همان: 9/ 573) |
بـدو گفت رویین دژ اکنون کجاسـت |
|
که آن مرز ازین بـوم ایـران جـداست (همان: 4/ 317) |
11-3- پسوند صفتساز «ین» در معنای بیان زمان موصوف (نسبت)
در شاهنامه هرگاه پسوند «ین» به پایان ظرف زمان بچسبد، صفت نسبی میسازد که افادۀ معنای زمان میکند، مانند شاهان پیشین در بیت زیر که افاده معنای زمانی کرده است:
بــر آییـن شاهـان پیشیـن رویــم |
|
همـان از پـس فـرّه و دیـن رویـم (همان: 9/ 627) |
12- پسوند صفتساز«اینه»
فردوسی با استفاده از پسوند «ینه» در کلمهسازی صفت نسبی معنیهایی مختلف را افاده کرده است. گاهی صفتهای نسبی در معنای رنگ، گاهی برای بیان زمان موصوف و گاهی صفتهایی در معنای بیان شباهتی از آن ماده با موصوف ساخته است که در ادامه نمونههایی از هر یک از معنیهای ذکرشده آوردهایم:
12-1- پسوند صفت نسبیساز «ینه» در معنای رنگ
خداونــد شمشیـر و زرینـه کفـش |
|
فـرازنــده کاویــانــی درفـــش (همان: 1/ 28) |
12-2- پسوند صفت نسبیساز «ینه» در معنای بیان زمان موصوف
بــدان تـا بپپسند از او چنـد چیـز |
|
نهفتــه سخـن هـای دیرینــه نیــز (همان: 1/ 43) |
ز هرگونــهای داستـانهــا زدیــم |
|
بــر آن رأی پیشینـــه بازآمدیــم (همان: 9/ 586) |
12-3- پسوند صفت نسبیساز «ینه» در معنای شباهتی از آن ماده با موصوف
سبک شهریـار انـدرآمــد دمــان |
|
بــه بهـــرام چوبینــه بدنشــان (همان: 9/ 594)
|
چـو شــد روز بهــرام چوبینـه روی |
|
بــه میــدان نهاد و به چوگان و گوی (همان: 9/ 582) |
13- پسوند صفتساز «سار»
هرگاه پسوند صفتساز «سار» به اسم حیوانات یا اسم موجودات افسانهای بچسبد، صفت در معنای شباهت میسازد که برخی آن را صفت تشبیهی نامیدهاند (سمرقندی، 2006: 34).
زنــد بــر سـرت گـرزه گاوسـار |
|
بگیـردت زار و ببنـددت خــوار (همان: 1/ 12) |
14- پسوند صفتساز «فش» (وش)
پسوند صفتساز«فش» به معنای مثل و مانند است و در شاهنامه هرگاه پسوند «فش» به اسم چسبیده است، صفت در معنای شباهت ساخته است:
یکی بچه بد چون گوی شیــرفـش |
|
بـه بـالا بلنـد و بـه دیـدار کــش (همان: 1/ 46) |
بدو گفت کای خسـرو شیـرفــش |
|
به مردی مگردان سر خویش کش (همان: 5/ 371) |
ببایــد شما را کنون گفـت راسـت |
|
که آن بیبهـا اژدهـافـش کجاست (همان: 1/ 15) |
وزان پس دوان دست کرده به کش |
|
بیامــد بـر شـاه خورشیــد فـش (همان: 1/ 41) |
15- پسوند صفتساز «وار»
15-1- پسوند صفت نسبیساز «وار» در معنای شباهت ظاهری یا باطنی
اگر پسوند صفتساز «وار» به اسم بچسبد، صفت در معنای ظاهری یا باطنی میسازد که در کتابهای دستور آن را «صفت تشبیهی» نامیدهاند (سمرقندی، 2006: 34).
سـر تـاجــور زان تـن پیــلوار |
|
بـه خنجـر جـدا کرد و برگشت کار (همان: 1/ 22) |
ز پــا انــدر آمــد تــن پیــلوار |
|
جـدا کردش از تـن ســر اسفندیـار (همان: 4/ 319) |
15-2- پسوند صفت نسبیساز «وار» در معنای لیاقت
در شاهنامه هرگاه پسوند صفتساز «وار» به آخر اسم بچسبد و معنی شایسته بودن را برای موصوف خود افاده کند، صفت لیاقت ساخته است. این یادآوری لازم است، پسوند صفتساز «وار» معنای بزرگ بودن را هم میرساند:
یکـی تــاج پــرگوهــر شـاهوار |
|
ابـا طـوق و بـا یـاره و گـوشوار (همان: 1/ 41) |
سـوی خانــه زرنگــار آمدنــد |
|
بــر آن مجلـس شـاهوار آمدنـد (همان: 1/ 35) |
نیـا طـوس را مهــره دادم هـزار |
|
ز یاقـوت سـرخ از در گـوشوار (همان: 9/ 623) |
نخستیــن سخــن گفتـن بنـدهوار |
|
کـه تـا پهلوانـی شــود شهریـار (همان: 9/ 581) |
15-3- پسوند صفت نسبیساز «وار» در معنای مالکیت
در شاهنامه هرگاه پسوند صفتساز «وار» به اسم یا صفت چسبیده است، صفت در معنای دارندگی یا مالکیت ساخته است:
چو ضحاک دسـت اندرآورد و خورد |
|
شگفت آمـدش زان هشیـوار مـرد (همان: 1/ 10) |
گرانمایــه گستهم بنشست خــوار |
|
سخـن گفـت بـا دختـر سـوگوار (همان: 9/ 588) |
16- پسوند صفتساز «بان»
در شاهنامه هرگاه این پسوند به اسم معنی یا اسم خاص بچسبد، صفتهایی که معنای حفاظت و نگهبانی را برای موصوف افاده میکند:
چـو از مــادر مهـربـان شـد جـدا |
|
سبک تاختنـدش بــه نــزد نیـا (همان: 1/ 23) |
همانــا کـه بـا زال پیمــان مــن |
|
شنیـدست شـاه جهـانبـان مــن (همان: 1/ 41) |
17- پسوند صفتساز «ایزه»
هرگاه پسوند صفتساز «ایزه» به پایان صفت افزوده شود، معنای دارندگی موصوف میدهد:
همـان از دل پاک و پاکیـزه کیـش |
|
بـه آبشخـور آری همه گرگ و میش (همان: 1/ 40) |
18- پسوند صفتساز «بد»
هرگاه پسوند صفتساز «بد» به آخر اسم آورده شود، صفت در معنای دارندگی میسازد:
که زال سپهبـد بــه کابـل نبــود |
|
ســراپــرده شــاه زابـل نبــود (همان: 1/ 34) |
19- پسوند صفتساز «مند»
در شاهنامه پسوند صفتساز «مند» به پایان اسم یا صفت افزوده میشود و صفت مالکیت میسازد. این پسوند در معنای صاحب و دارنده خصلتی بودن است:
جهــان را سـراسـر فسونــی و بــاد |
|
بـه تــو نیست مـرد خردمند شاد (همان: 1/ 28) |
بیامــد دبیــر خردمنــد و راد |
|
دوات و قلــم پیــش دانــا نهاد (همان: 9/ 581) |
اگـر بــر درخت بـرومنــد جــای |
|
نیابـم که از بـر شـدن نیست رای (همان: 1/ 5) |
نگــه کـن بدیــن نامــه پندمنــد |
|
مکـن چشم و گوش خرد را به بند (همان: 9/ 633) |
همی گفت هـر یک بـه بـانگ بلند |
|
کـه ای پـرهنـر خسـرو ارجمنـد (همان: 9/ 620) |
گزنـد تـو پیــدا گزنــد مـن است |
|
دل دردمنـد تــو بنــد مـن است (همان: 1/ 38) |
همــان نیـز مریـم زن هـوشمنـد |
|
کـه بـودی همیشه لبانش به پند (همان: 9/ 596) |
چنیـن گفت کای مهتــر سودمنـد |
|
سخن گفتــن داد، به گر پسنـد (همان: 9/ 581) |
20- پسوند صفتساز «وَر»
پسوند صفتساز «وَر» در شاهنامه به اسم چسبیده و صفت در معنای دارا بودن خصلت یا دارایی را در موصوف افاده کرده است:
کـی نـامور سـر سـوی آسمـان |
|
بـرآورد و بـد خواست بر بدگمان (همان: 1/ 7) |
نگـه کـرد پـس ایـرج نـامور |
|
بــرآن مهـربـان پاک فرخ پدر (همان: 1/ 21) |
دل کینـهورشــان بدیــن آورم |
|
سزاوارتــر زان که کیــن آورم (همان: 1/ 21) |
ورا هرمــز تـاجور بـرگشیــد |
|
به ارجش ز خورشید برتر کشید (همان: 9/ 601) |
چــو آمـد پدیــدار گـرد سران |
|
درفـش سـواران جوشـنوران (همان: 9/ 589) |
21- پسوند صفتساز «مان»
در شاهنامه پسوند صفتساز «مان» به قید چسبیده و صفتهایی میسازد که دارا بودن حالتی را در موصوف افاده میکند:
چـو آمـد بـران مـرز بنـدش کنیـد |
|
دل شـادمـان را گزنـدش کنیـد (همان: 9/ 569) |
22- پسوند صفتساز «ناک»
شـده بـام از آن گوهــر تابنـاک |
|
بـه جـای گل سـرخ یاقـوت خاک (همان: 1/ 35) |
23- پسوند صفتساز «گون»
در شاهنامه هرگاه پسوند صفتساز «گون» به اسم یا صفتهای رنگ متصل شده، صفت الوان ساخته است:
چـو پیـدا شـد آن چـادر قیرگون |
|
درفشان شد اختر به چرخ اندرون (همان: 9/ 581) |
دو چشمش چو دو نرگس قیرگون |
|
لبانش چو بسّد رخانش چو خـون (همان: 1/ 34) |
چـو بهـرام جنگـی بـدان بنگریــد |
|
یکـی خنجـر آبگـون بـرکشیـد (همان: 9/ 591) |
چو شمع جهان شد به خم اندرون |
|
بیفشانـــد زلـف شب تیـرهگـون (همان: 9/ 572) |
بــر دختـر آمــد پـر از خنده لب |
|
گشـاده رخ روزگــون زیـر شـب (همان: 1/ 38) |
24- پسوند صفتساز «فام»
این پسوند نیز همانند پسوند صفتساز «گون» صفتی با معنی الوان میسازد و معمولاً به نامهای رنگ افزوده میشود:
چـو خورشیـد خنجر کشید از نیام |
|
پدیــد آمـد آن مطـرف زردفـام (همان: 9/ 580) |
بفرمـود مهتـر کـه جـام آوریــد |
|
بـدو در مـی سـرخفـام آوریـد (همان: 6/ 265) |
25- پسوند صفتساز « ُم»
پسوند صفتساز « ُم» در شاهنامه به پایان صفت شمارشی اصلی میآید و صفت شمارشی ترتیبی میسازد:
بــه روز چهــارم بـرآشفـت شــاه |
|
بـــر آن مـوبــدان نماینـــده راه (همان: 1/ 12) |
ششم سال زان دخت قیصر چو مـاه |
|
یکـی یـورش آمـد هماننـد شاه (همان: 9/ 609) |
26- پسوند صفتساز «آگین» در معنای آمیخته و آراسته بودن
تـرا گفتـه بـد تخـت زریـن اوی |
|
همـان یــارة گوهــرآگیـن اوی (همان: 9/ 639) |
کـه او را بـه مشکوی زرّیـن برنـد |
|
سـوی خانـة گوهــرآگیــن برند (همان: 9/612) |
نتیجهگیری
با کندوکاوی دقیق و عمیق در شاهنامه به این نتیجه رسیدیم که فردوسی در تدوین و سرودن اشعارش، هدفهایی گرانقدر داشته است که شاید هنوز، فردوسیپژوهان ما به همه آن پی نبردهاند. فردوسی والامقام در اثر گرانسنگش، افزون بر خلق اشعار حماسی، اخلاقی، تاریخی، عرفانی، اعتقادی به ویژه هدف اصلیاش، یعنی زنده نگه داشتن زبان پارسی به ساختار واژهگزینی نیز توجهی بسیار مبذول داشته است، بهطوری که پس از گذشت بیشاز هزار سال از آفرینش شاهنامه، پسوندهای صفتساز به کارگرفتهشده، هنوز زنده، فعال و پرکاربرد است. تحقیق و بررسی ما نشان میدهد که فردوسی حدود 30 پسوند صفتساز را به کار گرفته است که از این تعداد حدود چهار پسوند تککاربردی است و به جز در شاهنامه، کاربرد و افزایشی نداشته است، اما بقیه پسوندهای صفتساز، همچنان کاربردی فعال دارد و چه بسا همواره واژههایی تازه و جدید را به وجود میآورد و به فرهنگ غنی فارسی میافزاید.