نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز
2 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Bahmannameh is an epic account of Bahman, son of Esfandyar. Dr Afifi, proofreader of this poem specifies the author’s name as Iranshah ibn Abi’l-khair, and Dr Matini proofreader of Koushnameh, another epic of this author, for some reason assumes the name Iranshan ibn Abi’l-khair to be correct. The exact date of composition of Bahmannameh is not clear and it is said to have been composed at the end of the fifth and beginning of the sixth century. Thus uncertainties still remain as to the exact name of the poet and date of its composition. This essay with reference to Mojmal-attavarikh-valghesas manuscripts, and also studying the events referred by the composer of the poem in its preface has proved based on certain evidence that the composition of Bahmannameh had already been completed slightly before the tenth of month of Zihijeh 495, and after Garshaspnameh it is considered as the oldest national epic of Iran. Furthermore the name of Iranshan despite its oddness is quite genuine. It is verified with reference to the Fiqh al- lughah and its meaning and other examples of similar names are also discussed.
کلیدواژهها [English]
اگر گرشاسبنامة اسدی طوسی را در نظر نیاوریم، در دیگر منظومههای حماسی ملّی ایران که بعد از شاهنامه به نظم درآمدهاند با ابهامات و پرسشهای فراوان روبهرو هستیم. از جمله نخست آنکه نام گویندگان اغلب این منظومهها معلوم نیست و یا یک منظومه را به چند نفر نسبت دادهاند. دیگر اینکه – اگر برزونامه را هم استثنا کنیم- تعداد دستنویسهای موجود این منظومهها اندک و در عین حال بسیاری دستکاری شدهاند. از این روی راه برای تصحیح و رسیدن به متنی منقّح و قابل اعتماد از آنها هموار نیست. سوم آنکه تاریخ سرایش آنها بدرستی مشخّص نیست و از آنجا که گویندگان آنها بشدّت متأثّر از زبان شاهنامه بودهاند، برخی از پژوهشگران در این خصوص اظهارنظرهایی نادرست کردهاند که متأسّفانه قول آنان به تحقیقات جدید راه یافته است. چهارم اینکه دربارة اصالت و پیشینة این روایتها بندرت پژوهشهایی شده است. هر چند به علت کمبود اسناد و مدارک پرداختن به این موضوع بسیار دشوار است.
خوشبختانه در چند دهة اخیر گامهایی دراین راه برداشته شده است. هم برخی از این منظومهها به نحو شایسته به چاپ رسیدهاند و هم دربارة گویندگان و تاریخ سرایش و نقد و بررسی و میزان اصالت روایتهای آنها پژوهشهایی ارجمند صورت گرفته است (خالقی مطلق، 1362: 85؛ همو 1372: 275؛ آیدنلو، 1386: 355- 458 چهارمنظومه را از جهات گوناگون بررسی کردهاند) با این حال هنوز زمینه برای تدوین نهایی کتابی در تاریخ حماسهسرایی در ایران هموار نشده است و این امر مستلزم پژوهشهای مقدّماتی فراوان دربارة مسائلی است که از آنها یاد شد.
بهمننامه یکی از این منظومههاست که در 10443 بیت در سرگذشت بهمن پسر اسفندیار به نظم درآمده است. بهمن از پادشاهان مهمّ کیانی است که با فرمانروایی او فَرّ و شکوه خاندان رستم فروشکست و از میان رفت. در سرگذشت او افسانه و واقعیّت در هم آمیخته شده است. نام دیگر او را در شاهنامه و منابع تاریخی اردشیر نوشتهاند و تاریخنگاران گاهی وی را با کورش هخامنشی (حمزه اصفهانی: 32) و بیشتر اوقات با اردشیر هخامنشی یکی دانستهاند و برخی از کارهای وی را ازجمله دعوت از بقراط برای آمدن به ایران، به بهمن نسبت دادهاند (شهرستانی، 1358: 192؛ قس: پیرنیا، 1386: 2/884). شاهین شیرازی (اوایل قرن 8) نیز روایتی از داستانهای بهمن در اردشیرنامه به نظم درآورده که با کتاب استر (از ملحقات تورات) در ارتباط است و در این روایت بهمن (اردشیر) پدر کورش هخامنشی است (شاهین شیرازی، 1352: 107-178). ساخت بسیاری از شهرها را از جمله اقدامات عمرانی او بشمار آوردهاند (یاقوت، ذیل: بهمن اردشیر، همینیا؛ حمزه اصفهانی: 32). ایرانیان رودی که از آمیختن دجله و فرات تشکیل میشود و امروزه اروند رود نام دارد، در سدههای نخستین هجری به نام او بهمن اردشیر (بهمنشیر) میگفتند (لسترنج، 1364: 47) و معتقد بودند که داریوش سوم (دارا( نوادة اوست.
از بهمن نیز مانند بسیاری از شاهان ایران باستان پندهای فراوان نقل شده است و ابن مسکویه (1358: 61) صفحاتی از کتاب خود را به سخنان حکیمانه و اندرزهای بهمن اختصاص داده است. این مسائل از جمله کوششهای مورّخان برای پیوند دادن تاریخ افسانهای ایران به تاریخ حقیقی بوده است و این موضوع و چگونگی آن مستلزم پژوهشی جداگانه است.
در این مقاله برآنیم که چند نکته را دربارة منظومۀ بهمننامه روشن کنیم. نخست این که نام گویندة بهمننامه ایرانشاه است یا ایرانشان و دیگر آنکه بهمننامه در چه زمانی سروده شده و ممدوح شاعر آن کیست؟
کاتب کهنترین دستنویس بهمننامه (مورّخ 800 هجری) بر روی صفحة اوّل، منظومه را به «حکیم آذری» نسبت داده است. در دیگر دستنویسهای این کتاب ذکری از گویندة آن نشده است. در دیباچة بهمننامه نیز با آنکه شاعر به حوادثی از روزگار خود اشاره کرده، از خود نام نبرده است. در دورههای متأخّر هدایت
(1382، 1/1753) بهمننامه را به (جمالی مهریجردی) منسوب کرده است. امروزه بُطلان این انتسابها ثابت شده است و پرداختن به آن ضرورتی ندارد.
پس از آنکه مجمل التّواریخ و القصص که در سال 520 تألیف شده است، بچاپ رسید، نام واقعی گویندة بهمننامه بدست آمد. نویسندة گمنام این کتاب، بهمننامه را به ایرانشان بن ابی الخیر نسبت داده و بیتی را در خصوص پایان زندگی زال از آن نقل کرده است (مجمل، 1318: 92). در آن سالها که ملکالشّعرای بهار به چاپ مجمل اقدام کرد، تنها یک دستنویس از این کتاب شناخته شده بود و استاد بهار دربارة ایرانشان در حاشیه توضیح میدهد که این نام در انتهای سطر قرار گرفته و به گونهای کتابت شده است که ایرانشن و ایرانشین هم خوانده میشود. ایشان این نام را بیسابقه و بیمعنی دانستهاند و احتمال دادهاند که در اصل ایرانشاه یا ایرانشهری بوده است.
امروزه با مراجعه به عکسی مناسبتر از نسخة پاریس- اساس چاپ بهار- مشاهده میشود که این نام به صورت آشکار ایرانشان کتابت شده و ژول مول نیز که چند باب از مجمل التّواریخ را از روی همین نسخه به زبان فرانسه ترجمه کرده و در مجلة ژورنال آسیاتیک طی سالهای 1841- 1843 بچاپ رسانیده است، هنگام ترجمة همان بیت بهمننامه راجع به مرگ زال، نام گویندة بهمننامه را حکیم ایرانشان[1] خوانده است (مول، 1843: 395؛ متینی، 1377: 26).
چند سال پس از نشر مجمل، دکتر صفا (1363: 289) نوشت: «صورت اصلی و صحیح این نام به عقیدة حقیر ایرانشاه است». شاید به همین مناسبت باشد که دکتر عفیفی پس از تصحیح بهمننامه، نام شاعر آن را روی جلد ایرانشاه بن ابی الخیر نوشته است.
از این شاعر منظومهای دیگر به نام کوشنامه در دست است که فقط یک دستنویس از آن باقی مانده و کاتب آن همان کسی است که بهمننامه را با دو منظومة دیگر در یک مجموعه کتابت کرده و کوشنامه را نیز سرودة حکیم آذری دانسته است. در مقدّمة کوشنامه شاعر به این که بهمننامه را پیش از کوشنامه به نظم درآورده بود، اشاره کرده است و تردیدی باقی نماند که این دو منظومه را یک نفر سروده است. کوشنامه به همّت دکتر متینی در سال 1377 بچاپ رسید و این بار نام شاعر بر روی جلد ایرانشان بن ابی الخیر ضبط شده است.
در چند دهة اخیر سه دستنویس دیگر از مجمل شناسایی شده است. یکی از آنها (مورّخ 751) در کتابخانة برلین نگهداری میشود که در میان دستنویسهای تاریخ دار این کتاب، قدیمیترین آنهاست و در سال 1379 به همت مرحوم استاد ایرج افشار و دکتر محمود امید سالار به صورت عکسی در ایران منتشر شد و دیگری مورّخ 823 که در کتابخانۀ چستربیتی (دوبلین، ایرلند) نگهداری می شود و سومین آنها که تاریخ کتابت ندارد و احتمال دادهاند که در حدود 1500 میلادی (اوایل قرن 10) کتابت شده باشد در کتابخانة هایدلبرگ (آلمان) نگهداری میشود. بدین ترتیب هم اکنون چهار دستنویس از این کتاب بدین قرار در دست است: 1- برلین (مورّخ 751، چاپ عکسی) 2- پاریس (مورّخ 813، اساس چاپ بهار) 3- چستربیتی (مورّخ 823)
4- هایدلبرگ (حدود قرن 10).
در دستنویس برلین (برگ 34آ) نام گویندة بهمننامه ایرانشاه و در نسخههای پاریس (برگ 60ب) و چستربیتی (برگ 23ب) ایرانشان و در نسخة هایدلبرگ (برگ47ب ) حکیم انشاه بن ابی الخیر آمده است که به ظاهر محرّف ایرانشاه است.
دکتر متینی ایرانشان را که ضبط دشوار بشمار میآید و در دو نسخة مجمل نیز آمده است بر ضبط ایرانشاه ترجیح دادهاند. دکتر متینی دربارة پیشینة این نام در متون پهلوی از مرحوم استاد احمد تفضّلی نیز استعلام میکنند و ایشان پاسخ میدهند نظیر این نام در متون پیش از اسلام دیده نشده است و «تنها چیزی که اکنون میتوانم گفت آن است که اهالی کرمانشاه موطن خود را کرمانشان تلفظ میکنند و معرّب این کلمه به صورت قرمیسین نیز میتواند قرینهای باشد بر این که قرمیسین معرّب کرمانشان است نه کرمانشاه». (متینی، 1377: 29)
دکتر امیدسالار در مقالة یادداشتهای کوشنامه پس از بحثی مفصّل دربارة نام گویندة منظومه، نظر دکتر متینی را نپذیرفته و اعتقاد دارند که چون در «اقدم نسخ» مجمل و «معتبرترینشان» نام این شخص ایرانشاه آمده، این ضبط بر ایرانشان ترجیح دارد و نیز «نه هر ضبط نامفهومی لازماً قرائت دشوارتر است. بسیاری از این ضبطهای نامفهوم در واقع غلطی فاحش بیش نیست و آمدن ایرانشان در دو نسخة مجمل، ضبط دشوارتر نیست، بلکه غلط مشابه یا به عبارت دیگر اتّفاق این دو نسخه در غلط واحد است» (امید سالار، 1384: 317) بنابراین ایشان کلمۀ «وحشی و غریب» ایرانشان را نادرست میدانند.
چنین بنظر میآید که ضبط «اقدم نسخ» تأثیری بسزا در این قضاوت داشته است، هر چند دکتر امیدسالار تصریح میکنند که «اقدم نسخ همیشه اصحّ آنان
نیست، در مورد این نسخه به احتمال قوی قدمت و صحّت با هم جمع آمدهاند».
(امید سالار، 1384: 317)
چون این داوری مبتنی بر دستنویس 751 است، شایسته است چند نکته دربارة آن که خوشبختانه به صورت عکسی در دسترس همگان است، توضیح داده شود.
دستنویسهای 751 و بهار (پاریس) و چستربیتی هر سه از یک خانوادهاند، با این تفاوت که دستنویس 751 از روی نسخهای کتابت شده که با دستنویس پاریس
(چاپ بهار) نزدیکی بسیار داشته و تقریباً 80 درصد مطالب آن دو مانند یکدیگر است، امّا در آن جاهایی از هم فاصله میگیرند که کاتب 751 اقدام به دست بردن در متن میکند و اغلب واژهها و جملههای کهنة مجمل را به واژههای ساده و جملههای روان تغییر میدهد و همین امر موجب میشود که ضبط این دستنویس در بسیاری از اوقات نه تنها از نسخة بهار که از دیگر نسخهها هم متمایز و ضبطی یگانه شود. برای نمونه اگر در دستنویسها آمده است که «همان ساعت خوی از وی بگشاد» وی مینویسد:
«همان ساعت خوی از جبین مبارک پیغمبر روان گشت» و اگر مؤلّف مجمل میگوید «پیغامبر زی خدا رفت» وی جمله را به «پیغمبر به حضرت حق رفت» دگرگون میکند و اغلب اوقات، بویژه در میانة کتاب، اندر را به در، اندرون را به درون، نسق را به نسب، چفسیدن را به چسبیدن، لقب کردن را به لقب نهادن، عالمان را به علما. . . تغییر میدهد. برای این که بتوان میزان تصرفات کاتب را مشاهده کرد، کافی است که صفحة 95آ از این نسخه با چاپ بهار (ص 260) - که تا حدودی ضبط درست مجمل را نشان میدهد- مقابله شود. امّا کاتب وقتی دست از تصرّف میکشد ضبط نسخه کلمه به کلمه و حتّا در نقطهگذاری اسامی خاص مانند چاپ بهار میشود. در یک قضاوت کلی دستنویس 751 فاسدترین دستنویسهای چهارگانة مجمل التّواریخ است که برای تصحیح این کتاب بکار نمیآید. بنابراین ضبط ایرانشاه در این نسخه نه تنها دلیل بر اصالت آن نیست که به عکس باید گفت به احتمال قریب به یقین ساخته و پرداختة کاتب آن است و در نسخة اساس او نیز مانند دو نسخة همخانوادهاش یعنی چستربیتی و بهار (پاریس) این نام، ایرانشان بوده است.
در میان دستنویسهای مجمل، دو دستنویس هایدلبرگ و چستربیتی معتبرترین آنها و مبتنی بر دستنویسهایی بسیار کهن از مجمل التّواریخ است؛ هرچند به لحاظ تاریخ کتابت جدیدند و نسخههای بهار (پاریس) و 751 در رتبههای بعدی قرار میگیرند.
نسخة هایدلبرگ از مادر نسخهای متفاوت از آن سه دیگر منشعب شده است و به کمک آن میتوان افتادگیهای سه دستنویس دیگر را که در موارد متعدد درست مانند یکدیگر است، برطرف کرد. پس اگر قرار باشد که دربارة اصالت یکی از این دو نام داوری شود، باید ضبطهای هایدلبرگ و چستربیتی را در نظر گرفت.
این دو نسخه از حیث اعتبارکمابیش همسنگ یکدیگر است و بسختی میتوان اعتبار یکی را از دیگری برتر دانست. کاتب دستنویس چستربیتی مردی با امانت بوده و آنچه پیش چشم داشته به طور کامل رونویسی کرده است. ایرادی که بر او وارد است یکی آن است که وی سعی بر آن داشته که از حداکثر فضای کاغذ استفاده کند، بنابراین کلمات را با قلم آهنی و بسیار ریز و تنگِ یکدیگر کتابت کرده و به همین جهت گهگاه واژههایی کوچک مانند «بود»، «را»، «که». . . را از قلم انداخته است و دیگر آنکه وی شیعی مذهب بوده و چندبار دستخوش احساسات مذهبی خود شده و در پس برخی از نامها عبارت «لعنت الله عنه» (کذا) را افزوده است. اگر این موارد را نادیده بگیریم دستنویسی معتبر و مضبوط است.
در اینجا میتوان متمایل به ضبط دشوار شد و (ایرانشان) را بر (ایرانشاه) ترجیح داد. اما قراینی در دست است که حکم میکند که ضبط ایرانشان نیز از اعتبار برخوردار است. یکی عبارتی از تاریخ سیستان است که در آنجا نیز نام یکی از پادشاهان به لفظ «شان» ختم شده است و نشان میدهد که چنین نامهایی بیاصالت نیست و مواردی دیگر هم از کاربرد آنها وجود داشته است. در تاریخ سیستان آمده است:
«و چون چهارصد و چهل و چهار سال بگذرد این شهر باز آبادان شود بر دست شه بورگان بن کرایستشان که نزدیکان زمان کیان بوده باشد». (تاریخ سیستان، 1314: 4) جملة اخیر کمی گنگ است و استاد بهار در حاشیة همان صفحه توضیح داده است که در کلمات این عبارات دست برده و تغییراتی دادهاند و از جمله «شان» را خط زدهاند. جالب آنکه ملکشاه حسین سیستانی (1383: 23) که نسخهای از تاریخ سیستان را در دست داشته است، اسامی را لابدّ به سبب غریب بودن آنها، به کلّی حذف و عبارات را به «مدت چهارصد و چهل سال در سیستان هرج و مرج باشد. . . پس از آن به سعی جمعی از نبیرة شاهان کیان روی به آبادانی آورد» تغییر داده است. نسخهای از تاریخ سیستان نیز در تفلیس نگهداری میشود و در آن نیز آن نام را به «شاپورگان بن کرایست» ساده کردهاند (گیونا شویلی، 1385: 436).
همچنین مافروخی در کتاب (محاسن اصفهان) از شبانه پسر فیرشان که معاصر حجاج بن یوسف بوده، چندبار نام برده است (مافروخی: 42). در این کتاب نام پدر این شخص سه بار« الفیرشان» و یک بار «الفریشان» ضبط شده که مورد اخیر غلط چاپی است، زیرا در گزارش فارسی محاسن اصفهان که در سال 729 صورت پذیرفته در همة موارد نام وی فیرشان آمده است (آوی، 1328: 88) که باید معرّب پیرشان باشد.
بنابراین اگر بپذیریم که نامهایی چون کرایستشان و فیرشان / پیرشان هم در میان ایرانیان کاربرد داشته است، پذیرفتن وجود نام ایرانشان دشوار نخواهد بود. امّا این نامها از چه اجزایی تشکیل شده و معنی آنها چیست؟ کلمة کرمانشان میتواند به حلّ این مشکل کمک کند.
پیشتر از قول مرحوم دکتر تفضّلی نقل شد که مردم کرمانشاه نام موطن خود را کرمانشان تلفظ میکنند و در متون عربی به قرمیسین معّرب شده است. این نکته را باید افزود که نام این شهر در نوشتههای عربی به دو صورت قرمیسین و قرماسین معرّب و دربارة وجه تعریب آن از دیرباز اظهارنظرهایی شده است که شاید قدیمترین آنها گفتة ابی الشیخ اصفهانی (274- 369) باشد که میگوید: قباد (پدر انوشیروان) پس از آنکه در آن منطقه برای خود بنایی در هزار انگورستان ساخت، گفت: کردم مانِ شاهان، که سپس کرمانشاهان خوانده شد و به قرماسین معرّب گشت و به معنی (خانة شاهان را ساختم) است (ابی الشیخ 1409: 1/39). پس از او ابونعیم اصفهانی (1/36) نیز همین مطلب استاد خود را با اندکی تفاوت در کتاب خود آورده است. این فقه اللغه را که بنظر نمیآید پایه و اساسی داشته باشد، باید عامیانه تلقّی کرد.
نظر دیگر گفتار یاقوت حموی است که قرماسین را معرّب کرمانشاهان میداند (یاقوت: ذیلِ قرمیسین) که بی تردید درست است و گفتار بسیاری از جغرافیانگاران قدیم آن را تأیید میکند. از جمله مؤلّف حدود العالم (1372: 390) نام این شهر را کرمانشاهان و اصطخری (82) قرماسین نوشته است، ولی مترجم قدیم کتاب اصطخری (1368: 163) برابر فارسی آن یعنی کرمانشاهان را در متن آورده است و محمّد بن نجیب بکران (1342: 67) نیز صریحاً میگوید: «قرماسین کرمانشاهان باشد» علاوه بر این دکتر صادقی (1369: 40) نیز با نظر یاقوت موافق است. پس کرمانشان در زبان مردم این شهر، باید کوتاه شدة کرمانشاهان باشد و به احتمال بسیار قوی ایرانشان نیز لفظ محاورهای و کوتاه شدة ایرانشاهان است. «ان» در پایان این کلمات باید پسوند نسبت باشد، پس کرمانشاهان یعنی منسوب به شاه کرمان که مراد بهرام پسر شاپور است که به کرمان شاه ملقّب بود (حمزه اصفهانی: 42) - به مناسبت آنکه مدّتی در کرمان حکومت میکرد- صاحب مجمل التّواریخ (1318: 68) نیز میگوید: «کرمانشاهان به وی (یعنی بهرام) بازخوانند که او را کرمانشاه لقب بود» پس به احتمال بسیار قوی ایرانشان نیز به معنی منسوب به شاه ایران، از نسل شاه ایران خواهد بود.
اما نامهایی چون«شهپورگان بن کرایست شان» و «شبانه بن فیرشان » از قبیلِ
عمر بن فرّخان، بوذرجمهر بن بختگان، اردشیر بن بابکان. . . است و کرایستشان و فیرشان در اصل کرایست شاهان و پیر شاهان بوده و«ان» نسبت خانوادگی را میرساند. بنابراین واژة «بن» زائد است. ذکر این نکته نیز خالی از فایده نیست که پساوند «گان» در شهپورگان به معنی عزیز و محبوب است، مانند فرزندگان/فرزندکان که در متون قدیم بکار رفته است. درست مانند «ک» در نامهایی چون علیک، حسنک. . . و این معنی از برای گان/کان از فرهنگهای فارسی فوت شده است. در شاهنامه آنجا که سام برای بازآوردن زال به کوهسار میرود، فردوسی میگوید: بیامد دمان سوی آن کوهسار/که افکندگان را کند خواستار(فردوسی، 1386: 170) برخلاف آنچه پژوهندگان شاهنامه دربارة این بیت نوشتهاند، در اینجا افکندگان به معنی افکندة محبوب است و این واژه در اصل افکندهگان بوده که حَسَب رسمِ کاتبانِ قدیم، های بیان حرکت آن حذف شده است.
بهمننامه را معمولاً از آثار قرن پنجم، اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم بشمار آوردهاند (صفا، 1363: 290؛ آیدنلو، 1388: 21)، امّا با درنگ در دیباچة منظومه میتوان به تاریخ نسبتاً دقیق از زمان سرایش منظومه و نیز زمان تقدیم آن به سلطان سلجوقی و ممدوح شاعر رسید. امّا پیش از پرداختن به این موضوع شایستة ذکر است که دکتر صفا (1363: 290) معتقد است که شاعر چندبار در این منظومه تجدیدنظر کرده و کتاب را یکبار به محمود بن ملکشاه (485- 487) و بار دیگر به محمّد بن ملکشاه (498- 511) تقدیم کرده است و مستند ایشان بخشی از دیباچة بهمننامه است که با این عنوان آغاز میشود: «در ستایش کردن باری تعالی و آغاز داستان بهمننامه و آذر برزیننامه و ستایش کردن سلطان محمود و چگونگی آن».
(عفیفی، 1370: 16) نیز میگوید شاید شاعر منظومه را پس از تجدید نظر به محمود بن محمّد بن ملکشاه تقدیم کرده باشد «خاصّه آنکه تغییر واژهها و ابیات در تجدیدنظر به سبک دورة بعدتر نزدیکتر مینماید». امّا این نظر قطعاً درست نیست. چگونه ممکن است، ایرانشان کوشنامه را که پس از بهمننامه سروده به محمّد بن ملکشاه و بهمننامه را به پسر او که هنگام نظم آن هنوز به دنیا نیامده بود تقدیم کرده باشد1؟
به گمان ما برای پی بردن به تاریخ نظم منظومه و نام ممدوح شاعر، مطمئنترین قرینه و شاهد، حوادثی است که ناظم در دیباچة بهمننامه متذکّر آنها شده است و عناوینی که کاتبان از خود ساختهاند و یا اگر مصرع «شه شهریاران محمّد که ماه» را به «شه شهریاران محمود شاه» (بهمننامه: 10) تغییر دادهاند، نباید مستند قرار گیرند. بنابراین در زیر حوادثی را بررسی میکنیم که شاعر در دیباچه متذکّر شده است.
[1]
|
چون ملکشاه در سال 485 درگذشت، میان پسران او بر سر جانشینی نزاع آغاز شد. تَرکان خاتون (یکی از همسران ملکشاه) که میخواست فرزند خود محمود را به جای ملکشاه بنشاند و از سویی میدانست که برکیارق (فرزند ارشد ملکشاه از همسر دیگرش زبیده خاتون) پادشاهی محمود را نخواهد پذیرفت، دستور داد تا برکیارق را در اصفهان زندانی ساختند. کشمکش میان برکیارق و زبیده خاتون و محمود تا سال 487 ادامه یافت و در این سال زبیده خاتون و محمود درگذشتند و برکیارق بر اصفهان مسلّط شد. برکیارق، سنجر را به حکومت خراسان و محمّد را به حکومت ارّان گماشت و امیر قتلغ تکین را اتابک او کرد. محمّد در ارّان کمکم قدرت گرفت و اتابک راکشت و بر آن قلمرو – که سالها پیش ملکشاه آنجا را از دست فضلون روّادی بیرون آورده بود- مسلّط شد. وی نام برکیارق را از خطبه انداخت و در سال 492 با سپاهی گران به سوی برکیارق حرکت کرد که در این هنگام در ری به سر میبرد. برکیارق نیز با سپاه خود به سمت زنجان رفت و در آنجا گروهی از سپاهیانش از او جدا شدند و به محمّد پیوستند برکیارق ناچار به خوزستان گریخت و محمّد دوم ذی قعدة 492 وارد ری شد.
(راوندی: 142؛ ابن اثیر، 1388: 14/6188-6190)
در بیتهای مذکور به همین واقعه اشاره شده است و اینکه میگوید گروهی از سپاهیان از سلطان زینهار خواستند، اشاره به سپاهیان برکیارق است که از وی روی برگرداندند و به سلطان محمّد پیوستند. امّا نکتة تأمّلبرانگیز آنکه شاعر میگوید سلطان از توران (نسخه بدل: کرمان) به ایران لشکر کشید، حال آنکه سلطان محمّد از ارّان حرکت کرده بود. شاید در آن بیت ارّان به توران تحریف شده باشد و یا شاعر به اشتباه توران و ارّان را یک منطقه میدانسته که بسیار بعید است.
[2]
|
جالب آنکه این بیتها شرح یکی از شکستهای سلطان محمّد و گریختن او از صحنة نبرد است که شاعر به گونهای در حکم یکی از فتوحات او قلمداد کرده است! پیشتر به دشمنی محمّد با برکیارق اشاره شد. این دو برادر –که از مادر جدا بودند- پنج بار با یکدیگر جنگیدند و سرانجام در سال 497 میان آن دو مصالحه شد و یک سال بعد برکیارق درگذشت. در این بیتها به نبرد چهارم اشاره شده است که در سال 495 به وقوع پیوست. در این سال میان سلطان محمّد و برکیارق در ری نبردی درگرفت و سلطان محمّد شکست خورد و با سپاهیانی اندک در ربیع الاول 495 به اصفهان گریخت. برکیارق در جمادی الاول آن سال اصفهان را در حصار گرفت که تا ذیحجّه ادامه یافت و نوشتهاند که قحط و غلایی شدید بر اصفهان حاکم شد و محمّد که اوضاع را مساعد نمیدید، در 10 ذیحجّه 495 از اصفهان گریخت و به ارّان رفت
(همو 14: 6234) و به قول شاعر کسی گَرد پای سمندش ندید! دکتر عفیفی در مقدّمة خود (ص سیزده) با استناد به بیتهای مذکور نتیجهگیری نادرستی کرده است.
[3]
|
این بیتها ناظر به نبرد سلطان محمّد با امیر سیفالدّوله صدقه بن منصور معروف به ملکالعرب است که در نزدیکی شهر حله اتفاق افتاد. مورّخان نوشتهاند که سلطان محمد در ربیع الاخر سال 501 وارد بغداد شد و به او اطلاع دادند که امیرسیفالدّوله نافرمانی آغاز کرده است. سلطان به قصد گوشمالی او آمادة نبرد شد و سیف الدّوله نیز به قول حسینی مورّخ قرن ششم «بیست هزار سوار از راهزنان کُرد و تُرک و دیلم و عرب» را گرد آورد و به جنگ سلطان آمد. در این هنگام زمستان بود و نبرد در منطقهای پر گل و لای آغاز شد و سرانجام با پیروزی سلطان محمّد و کشته شدن امیرالعرب و بیشتر سپاهیان او در رجب 501 خاتمه یافت. (حسینی 1404: 80؛ ابن اثیر 1388: 14/6339-6347)
چنانکه ملاحظه شد شاعر از چند حادثة عصر سلطان محمّد یاد کرده است، امّا از یکی از فتوحات سلطان که در آن زمان برای او حیثیت و اعتبار فراوان ببار آورد، سخن نگفته است و آن فتح شاهدز اصفهان است که مرکز مهمّ اسماعیلیان در آن دوران بود. فتحی که شاعر در مقدّمة کوشنامه (ص 153، ب 150- 160) نخست از آن سخن گفته و سپس به نبرد سلطان محمد با امیرسیفالدّوله (ص 155، ب 173- 211) که به لحاظ تاریخی مقدم بر فتح شاهدز بوده، پرداخته است. از سکوت ایرانشان در این خصوص میتوان حدس زد که وی بهمننامه را زمانی به سلطان محمّد تقدیم کرده بوده است که هنوز شاهدز فتح نشده بود، وگرنه بسیار بعید است که شاعر از دو فتح
(و به واقع از یک فتح و یک شکست) سلطان یاد کند و از یکی از فتوحات بسیار مهمّ او سخن نگوید. که چندین ماه زمان برد و جمیع مورّخان آن را با آب و تاب نقل کردهاند. سکوت ایرانشان دلیلی استوار است بر اینکه وی بهمننامه را پیش از فتح شاهدز برای سلطان فرستاده بوده است. پس برای تعیین تاریخ دقیق ارسال منظومه به اختصار فتح شاهدز را شرح میدهیم.
سلطان محمّد پس از کشتن امیرالعرب در رجب 501 به اصفهان بازگشت و در صدد سرکوبی اسماعیلیان برآمد. اگر به اقوال مورّخان عصر اعتماد کنیم، اسماعیلیان به رهبری ابن عطّاش پیوسته برای مردم اصفهان مزاحمت ایجاد میکردند و بعضی کارهای هولناک را به آنان نسبت دادهاند (راوندی: 155-158). محمّد دژی را که ابن عطاش و یارانش در آن میزیستند - و سالها پیش ملکشاه آن را ساخته بود- محاصره کرد. اسماعیلیان بدان امید که سلطان را از فتح شاهدز منصرف کنند، نامههایی دروغین مبنی بر نابسامانی خراسان و فتح بغداد بر دست قلجارسلان پراکندند. چندی بعد معلوم شد که این نامهها جعلی و بیاساس است. سلطان محاصره را تنگتر کرد و راه ورود آذوقه را از هر سو مسدود کرد. کار بر اسماعیلیان هر روز سختتر میشد و اقدامات آنان از جمله فتوی گرفتن از فقیهان بزرگ اصفهان مبنی بر حرام بودن کشتن مسلمانان و بسیاری اقدامات دیگر، کارگر نیفتاد تا سرانجام در دوم ذی قعدة 501 سپاهیان سلطان به درون دز راه یافتند و ابن عطاش را اسیر کردند و همة یاران او را از دم تیغ گذرانیدند. چند روز بعد ابن عطاش را نیز پوست کندند و سر او و پسرش را به بغداد فرستادند.
(راوندی: 158؛ ابن اثیر 1388: 14 /6339-6349)
از این گزارش میتوان نتیجه گرفت که بهمننامه پس از رجب 501
(قتل امیرالعرب) و پیش از ذی قعدة آن سال (فتح شاهدز) یعنی در یکی از ماههای شعبان یا رمضان و یا شوال سال 501 برای سلطان محمد ارسال شده بوده است.
امّا ایرانشان بهمننامه را در چه زمانی سروده بود؟ درست است که وی در دیباچه به حوادث سال 501 نیز اشاره کرده است، ولی این دلیل بر آن نیست که سال 501 سال نظم منظومه است. زیرا قراینی در همین دیباچه وجود دارد که حاکی از نظم بهمننامه، سالها پیش از آن تاریخ است. شاعر مدح سلطان محمّد را با این بیتها شروع کرده است:
|
شاعر در این بیتها به آشفتگی روزگار پس از مرگ ملکشاه (485) و نزاعهایی که بر سر جانشینی او درگرفت، اشاره کرده است. چنانکه آمد، میان سلطان محمّد و برکیارق سالها جنگ و ستیز بود تا سرانجام در سال 498 با مرگ برکیارق، سلطان محمّد جانشین بلامنازع ملکشاه شد و از مرگ ملکشاه تا این تاریخ 13 سال میگذشته است (13= 485- 498) و مراد شاعر از «فزون گشته ده سال» همین 13 سال است که به قول او اگر دو سال دیگر این وضع ادامه مییافت، به گیتی نماندی یکی تاجور. امّا برای پی بردن به تاریخ نظم بهمننامه باید به بیتهای زیر توجّه کرد:
|
چون این بیتها را بلافاصله پس از گریختن سلطان محمّد از اصفهان آورده است میتوان نتیجه گرفت که شاعر، بهمننامه را پیش از 10 ذی حجه 495 (زمان گریختن سلطان از اصفهان) «پردخته» بوده است. امّا چون نیّت داشته که منظومه را به نام سلطان محمّد که بزرگترین فرمانروای سلجوقی بعد از ملکشاه بود، پیشکش کند، چند سالی درنگ میکند تا حکومت او تثبیت شود و پس از آنکه سلطان به «آرامگاه» خود یعنی اصفهان بازمیگردد، شاعر چند بیتی در ستایش سلطان و بعضی حوادث روزگار او به مقدّمة بهمننامه میافزاید و منظومه را در یکی از ماههای شعبان تا
شوّال 501 به دست جگرگوشهای (احتمالاً یکی از فرزندانش) میدهد تا در اصفهان به سلطان تقدیم کند. امّا منظومه را از کجا به اصفهان فرستاده بوده است؟ در بیت اوّل میگوید: هنگامی که سلطان از سپاهان «بدین مرز» راند. مراد از این مرز چنانکه دکتر عفیفی (ص چهارده) نیز حدس زده است به احتمال قوی شهر ری بوده است، زیرا سلطان پس از گریختن از اصفهان، به اردبیل و از آنجا به ارّان رفت و طبیعیترین مسیری که میتوانست خود را به اردبیل برساند، با گذشتن از شهر ری بوده است. با این حال شهر همدان را نیز نمیتوان نادیده گرفت. این بحث را با پرداختن به نام دو نفر دیگر که در دیباچه از آنان یاد شده است، بپایان میبریم:
|
مراد از میر مودود، امیر مودود بن اینالتکین یکی از فرماندهان سلطان محمّد است. سلطان او را در سال 502 به حکومت موصل گماشت و چند سال بعد به دستور او برای جنگ با فرنگیان صلیبی به دمشق رفت و در ربیع الآخر 507 به دست یکی از فداییان اسماعیلی در جامع دمشق به ضرب کارد کشته شد (ابن قلانسی، 1908: 187؛ ابن اثیر، 1908: 150) امّا از حسین بن علی توسی (اگر در نام وی تحریفی رخ نداده باشد) در منابع تاریخی ذکری نشده است.
در پژوهشهای جدید پیرامون منظومههای حماسی ایران، هنوز دربارۀ نام درست شاعر بهمننامه و تاریخ سرایش آن اتفاق نظر وجود ندارد. در این جستار با بررسی اشاراتی که شاعر در دیباچۀ کتاب به حوادث عصر خود کرده، نتیجهگیری شده است که بهمننامه کمی پیش از 10 ذیحجۀ 495 به نظم در آمده است، امّا از آنجا که شاعر تصمیم داشته کتاب خود را به سلطان محمّد – بزرگترین فرمانروای سلجوقی پس از ملکشاه – تقدیم کند، چند سالی درنگ میکند و پس از تثبیت حکومت سلطان، برخی از وقایعی را که او در نبرد با برادرش برکیارق از سر گذرانیده بود به نظم درآورده به دیباچۀ بهمننامه میافزاید و آن را در یکی از ماههای شعبان تا شوّال 501 برای سلطان به اصفهان میفرستد. نام شاعر را نیز مصحّحان کوشنامه و بهمننامه به ترتیب ایرانشان و ایران شاه ضبط کردهاند و در این مقاله با ارائۀ نمونههایی از نامهایی که به «شان» ختم میشود، استدلال شده است که ایرانشان برخلاف غرابت آن اصالت دارد و«شان» کوتاه شدۀ شاهان است و «ان» در این کلمه نشان نسبت خانوادگی و برابر با «ابن» در زبان عربی است.