ملاحظاتی دربارۀ منظومۀ بهمن‌نامه

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز

2 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی

چکیده

بهمن‌نامه متنی حماسی در سرگذشت بهمن پسر اسفندیار است. دکتر عفیفی مصحَّح این منظومه نام شاعر آن را ایران‌شاه بن ابی الخیر ضبط کرده است و دکتر متینی مصحَّح کوش نامه- منظومه‌ای دیگر از این شاعر- نام او را با دلایلی ایران‌شان بن ابی‌الخیر درست دانسته است. تاریخ دقیق نظم بهمن‌نامه نیز روشن نیست و پژوهش‌گران گفته‌اند که در قرن پنجم - اواخر قرن پنجم و یا اوایل قرن ششم - به نظم درآمده است. بنابراین هنوز دربارة نام درست شاعر و زمان دقیق نظم بهمن‌نامه شکّ و تردیدهایی وجود دارد. در این مقاله پس از وارسی حوادثی که گویندة بهمن‌نامه در دیباچۀ منظومه از آن‌ها یاد کرده است و نیز با نگریستن به دست‌نویس‌های مجمل التّواریخ و القصص که نخستین بار از گویندة منظومه در آن ذکری رفته، با دلایلی اثبات شده است که نظم بهمن‌نامه کمی پیش از 10 ذی‌حجّة 495 به پایان رسیده بوده است و پس از گرشاسب‌نامه کهن‌ترین متن حماسی ملّی ایران بشمار می‌رود. نام ایران‌شان هم به رغم غرابت آن از اصالت برخوردار است و آن‌گاه دربارة فقه اللغه و معنای ایران‌شان و نمونه‌هایی دیگر از نام‌های مشابه آن بحث شده است. 

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

On Bahmannameh

نویسندگان [English]

  • Akbar Nahvi 1
  • Sara Rezapur 2
1 Faculty member, Shiraz University
چکیده [English]

Bahmannameh is an epic account of Bahman, son of Esfandyar. Dr Afifi, proofreader of this poem specifies the author’s name as Iranshah ibn Abi’l-khair, and Dr Matini proofreader of Koushnameh, another epic of this author, for some reason assumes the name Iranshan ibn Abi’l-khair to be correct. The exact date of composition of Bahmannameh is not clear and it is said to have been composed at the end of the fifth and beginning of the sixth century. Thus uncertainties still remain as to the exact name of the poet and date of its composition. This essay with reference to Mojmal-attavarikh-valghesas manuscripts, and also studying the events referred by the composer of the poem in its preface has proved based on certain evidence that the composition of Bahmannameh had already been completed slightly before the tenth of month of Zihijeh 495, and after Garshaspnameh it is considered as the oldest national epic of Iran. Furthermore the name of Iranshan despite its oddness is quite genuine. It is verified with reference to the Fiqh al- lughah and its meaning and other examples of similar names are also discussed.
 

کلیدواژه‌ها [English]

  • Bahman
  • Bahmannameh
  • Iranshah
  • Iranshan
  • composition date of Bahmannameh

a.                  مقدّمه

اگر گرشاسب­نامة اسدی طوسی را در نظر نیاوریم، در دیگر منظومه­های حماسی ملّی ایران که بعد از شاهنامه به نظم درآمده­اند با ابهامات و پرسش­های فراوان روبه­رو هستیم. از جمله نخست آن‌که نام گویندگان اغلب این منظومه­ها معلوم نیست و یا یک منظومه را به چند نفر نسبت داده­اند. دیگر این‌که – اگر برزونامه را هم استثنا کنیم- تعداد دست‌نویس­های موجود این منظومه­ها اندک و در عین حال بسیاری دست‌کاری شده­اند. از این روی راه برای تصحیح و رسیدن به متنی منقّح و قابل اعتماد از آن‌ها هموار نیست. سوم آن‌که تاریخ سرایش آن‌ها بدرستی مشخّص نیست و از آن‌جا که گویندگان آن‌ها بشدّت متأثّر از زبان شاهنامه بوده­اند، برخی از پژوهش‌گران در این خصوص اظهارنظرهایی نادرست کرده­اند که متأسّفانه قول آنان به تحقیقات جدید راه یافته است. چهارم این‌که دربارة اصالت و پیشینة این روایت­ها بندرت پژوهش­هایی شده است. هر چند به علت کمبود اسناد و مدارک پرداختن به این موضوع بسیار دشوار است.

خوش‌بختانه در چند دهة اخیر گام­هایی دراین راه برداشته شده است. هم برخی از این منظومه­ها به نحو شایسته به چاپ رسیده­اند و هم دربارة گویندگان و تاریخ سرایش و نقد و بررسی و میزان اصالت روایت­های آن‌ها پژوهش­هایی ارج‌مند صورت گرفته است (خالقی مطلق، 1362: 85؛ همو 1372: 275؛ آیدنلو، 1386: 355- 458 چهارمنظومه را از جهات گوناگون بررسی کرده­اند) با این حال هنوز زمینه برای تدوین نهایی کتابی در تاریخ حماسه­سرایی در ایران هموار نشده است و این امر مستلزم پژوهش­های مقدّماتی فراوان دربارة مسائلی است که از آن‌ها یاد شد.

   بهمن‌نامه یکی از این منظومه­هاست که در 10443 بیت در سرگذشت بهمن پسر اسفندیار به نظم درآمده است. بهمن از پادشاهان مهمّ کیانی است که با فرمان‌روایی او فَرّ و شکوه خاندان رستم فروشکست و از میان رفت. در سرگذشت او افسانه و واقعیّت در هم آمیخته شده است. نام دیگر او را در شاهنامه و منابع تاریخی اردشیر نوشته‌اند و تاریخ‌نگاران گاهی وی را با کورش هخامنشی (حمزه اصفهانی: 32) و بیش‌تر اوقات با اردشیر هخامنشی یکی دانسته‌اند و برخی از کارهای وی را ازجمله دعوت از بقراط برای آمدن به ایران، به بهمن نسبت داده‌اند (شهرستانی، 1358: 192؛ قس: پیرنیا، 1386: 2/884). شاهین شیرازی (اوایل قرن 8) نیز روایتی از داستان‌های بهمن در اردشیر‌نامه به نظم درآورده که با کتاب استر (از ملحقات تورات) در ارتباط است و در این روایت بهمن (اردشیر) پدر کورش هخامنشی است (شاهین شیرازی، 1352: 107-178). ساخت بسیاری از شهرها را از جمله اقدامات عمرانی او بشمار آورده‌اند (یاقوت، ذیل: بهمن اردشیر، همینیا؛ حمزه اصفهانی: 32). ایرانیان رودی که از آمیختن دجله و فرات تشکیل می‌شود و امروزه اروند رود نام دارد، در سده‌های نخستین هجری به نام او بهمن اردشیر (بهمن‌شیر) می‌گفتند (لسترنج، 1364: 47) و معتقد بودند که داریوش سوم (دارا( نوادة اوست.

از بهمن نیز مانند بسیاری از شاهان ایران باستان پندهای فراوان نقل شده است و ابن مسکویه (1358: 61) صفحاتی از کتاب خود را به سخنان حکیمانه و اندرزهای بهمن اختصاص داده است. این مسائل از جمله کوشش‌های مورّخان برای پیوند دادن تاریخ افسانه‌ای ایران به تاریخ حقیقی بوده است و این موضوع و چگونگی آن مستلزم پژوهشی جداگانه است.

   در این مقاله برآنیم که چند نکته را دربارة منظومۀ بهمن‌نامه روشن کنیم. نخست این که نام گویندة بهمن‌نامه ایران‌شاه است یا ایران‌شان و دیگر آن‌که بهمن‌نامه در چه زمانی سروده شده و ممدوح شاعر آن کیست؟

b.                  1-گویندة بهمن­نامه

کاتب کهن­ترین دست‌نویس بهمن­نامه (مورّخ 800 هجری) بر روی صفحة اوّل، منظومه را به «حکیم آذری» نسبت داده است. در دیگر دست‌نویس­های این کتاب ذکری از گویندة آن نشده است. در دیباچة بهمن­نامه نیز با آن‌که شاعر به حوادثی از روزگار خود اشاره کرده، از خود نام نبرده است. در دوره­های متأخّر هدایت
(1382، 1/1753) بهمن­نامه را به (جمالی مهریجردی) منسوب کرده است. امروزه بُطلان این انتساب­ها ثابت شده است و پرداختن به آن ضرورتی ندارد.

پس از آن‌که مجمل التّواریخ و القصص که در سال 520 تألیف شده است، بچاپ رسید، نام واقعی گویندة بهمن­نامه بدست آمد. نویسندة گم‌نام این کتاب، بهمن­نامه را به ایرانشان بن ابی الخیر نسبت داده و بیتی را در خصوص پایان زندگی زال از آن نقل کرده است (مجمل، 1318: 92). در آن سال­ها که ملک­الشّعرای بهار به چاپ مجمل اقدام کرد، تنها یک دست‌نویس از این کتاب شناخته شده بود و استاد بهار دربارة ایرانشان در حاشیه توضیح می­دهد که این نام در انتهای سطر قرار گرفته و به گونه­ای کتابت شده است که ایرانشن و ایرانشین هم خوانده می­شود. ایشان این نام را بی­سابقه و بی‌معنی دانسته­اند و احتمال داده­اند که در اصل ایران‌شاه یا ایران‌شهری بوده است.

 

امروزه با مراجعه به عکسی مناسب­تر از نسخة پاریس- اساس چاپ بهار- مشاهده می­شود که این نام به صورت آشکار ایران‌شان کتابت شده و ژول مول نیز که چند باب از مجمل التّواریخ را از روی همین نسخه به زبان فرانسه ترجمه کرده و در مجلة ژورنال آسیاتیک طی سال­های 1841- 1843 بچاپ رسانیده است، هنگام ترجمة همان بیت بهمن­نامه راجع به مرگ زال، نام گویندة بهمن­نامه را حکیم ایران‌شان[1] خوانده است (مول، 1843: 395؛ متینی، 1377: 26).

چند سال پس از نشر مجمل، دکتر صفا (1363: 289) نوشت: «صورت اصلی و صحیح این نام به عقیدة حقیر ایران‌شاه است». شاید به همین مناسبت باشد که دکتر عفیفی پس از تصحیح بهمن­نامه، نام شاعر آن را روی جلد ایران‌شاه بن ابی الخیر نوشته است.

از این شاعر منظومه‌ای دیگر به نام کوش­نامه در دست است که فقط یک دست‌نویس از آن باقی مانده و کاتب آن همان کسی است که بهمن­نامه را با دو منظومة دیگر در یک مجموعه کتابت کرده و کوش­نامه را نیز سرودة حکیم آذری دانسته است. در مقدّمة کوش­نامه شاعر به این که بهمن­نامه را پیش از کوش­نامه به نظم درآورده بود، اشاره کرده است و تردیدی باقی نماند که این دو منظومه را یک نفر سروده است. کوش­نامه به همّت دکتر متینی در سال 1377 بچاپ رسید و این بار نام شاعر بر روی جلد ایران‌شان بن ابی الخیر ضبط شده است.

 در چند دهة اخیر سه دست‌نویس دیگر از مجمل شناسایی شده است. یکی از آن‌ها (مورّخ 751) در کتاب‌خانة برلین نگه‌داری می­شود که در میان دست‌نویس­های تاریخ دار این کتاب، قدیمی­ترین آن‌هاست و در سال 1379 به همت مرحوم استاد ایرج افشار و دکتر محمود امید سالار به صورت عکسی در ایران منتشر شد و دیگری مورّخ 823 که در کتاب‌خانۀ چستربیتی (دوبلین، ایرلند) نگه‌داری می شود و سومین آن‌ها که تاریخ کتابت ندارد و احتمال داده­اند که در حدود 1500 میلادی (اوایل قرن 10) کتابت شده باشد در کتاب‌خانة هایدلبرگ (آلمان) نگه‌داری می­شود. بدین ترتیب هم اکنون چهار دست‌نویس از این کتاب بدین قرار در دست است: 1- برلین (مورّخ 751، چاپ عکسی) 2- پاریس (مورّخ 813، اساس چاپ بهار) 3- چستربیتی (مورّخ 823)
4- هایدلبرگ (حدود قرن 10).

در دست‌نویس برلین (برگ 34آ) نام گویندة بهمن­نامه ایران‌شاه و در نسخه­های پاریس (برگ 60ب) و چستربیتی (برگ 23ب) ایران‌شان و در نسخة هایدلبرگ (برگ47ب ) حکیم انشاه بن ابی الخیر آمده است که به ظاهر محرّف ایران‌شاه است.

   دکتر متینی ایران‌شان را که ضبط دشوار بشمار می­آید و در دو نسخة مجمل نیز آمده است بر ضبط ایران‌شاه ترجیح داده­اند. دکتر متینی دربارة پیشینة این نام در متون پهلوی از مرحوم استاد احمد تفضّلی نیز استعلام می­کنند و ایشان پاسخ می­دهند نظیر این نام در متون پیش از اسلام دیده نشده است و «تنها چیزی که اکنون می­توانم گفت آن است که اهالی کرمان‌شاه موطن خود را کرمان‌شان تلفظ می­کنند و معرّب این کلمه به صورت قرمیسین نیز می­تواند قرینه­ای باشد بر این که قرمیسین معرّب کرمان‌شان است نه کرمان‌شاه». (متینی، 1377: 29)

   دکتر امیدسالار در مقالة یادداشت­های کوش­نامه پس از بحثی مفصّل دربارة نام گویندة منظومه، نظر دکتر متینی را نپذیرفته و اعتقاد دارند که چون در «اقدم نسخ» مجمل و «معتبرترینشان» نام این شخص ایران‌شاه آمده، این ضبط بر ایران‌شان ترجیح دارد و نیز «نه هر ضبط نامفهومی لازماً قرائت دشوارتر است. بسیاری از این ضبط­های نامفهوم در واقع غلطی فاحش بیش نیست و آمدن ایران‌شان در دو نسخة مجمل، ضبط دشوارتر نیست، بلکه غلط مشابه یا به عبارت دیگر اتّفاق این دو نسخه در غلط واحد است» (امید سالار، 1384: 317) بنابراین ایشان کلمۀ «وحشی و غریب» ایران‌شان را نادرست می‌دانند.

 چنین بنظر می­آید که ضبط «اقدم نسخ» تأثیری بسزا در این قضاوت داشته است، هر چند دکتر امیدسالار تصریح می­کنند که «اقدم نسخ همیشه اصحّ آنان
نیست، در مورد این نسخه به احتمال قوی قدمت و صحّت با هم جمع آمده­اند».
(امید سالار، 1384: 317)

   چون این داوری مبتنی بر دست‌نویس 751 است، شایسته است چند نکته دربارة آن که خوش‌بختانه به صورت عکسی در دست‌رس همگان است، توضیح داده شود.

دست‌نویس­های 751 و بهار (پاریس) و چستربیتی هر سه از یک خانواده­اند، با این تفاوت که دست‌نویس 751 از روی نسخه­ای کتابت شده که با دست‌نویس پاریس
(چاپ بهار) نزدیکی بسیار داشته و تقریباً 80 درصد مطالب آن دو مانند یک‌دیگر است، امّا در آن جاهایی از هم فاصله می­گیرند که کاتب 751 اقدام به دست بردن در متن می­کند و اغلب واژه­ها و جمله­های کهنة مجمل را به واژه­های ساده و جمله­های روان تغییر می­دهد و همین امر موجب می­شود که ضبط این دست‌نویس در بسیاری از اوقات نه تنها از نسخة بهار که از دیگر نسخه­ها هم متمایز و ضبطی یگانه شود. برای نمونه اگر در دست‌نویس­ها آمده است که «همان ساعت خوی از وی بگشاد» وی می­نویسد:
«همان ساعت خوی از جبین مبارک پیغمبر روان گشت» و اگر مؤلّف مجمل می­گوید «پیغامبر زی خدا رفت» وی جمله را به «پیغمبر به حضرت حق رفت» دگرگون می­کند و اغلب اوقات، بویژه در میانة کتاب، اندر را به در، اندرون را به درون، نسق را به نسب، چفسیدن را به چسبیدن، لقب کردن را به لقب نهادن، عالمان را به علما. . . تغییر می‌دهد. برای این که بتوان میزان تصرفات کاتب را مشاهده کرد، کافی است که صفحة 95آ از این نسخه با چاپ بهار (ص 260) - که تا حدودی ضبط درست مجمل را نشان می­دهد- مقابله شود. امّا کاتب وقتی دست از تصرّف می­کشد ضبط نسخه کلمه به کلمه و حتّا در نقطه­گذاری اسامی خاص مانند چاپ بهار می­شود. در یک قضاوت کلی دست‌نویس 751 فاسدترین دست‌نویس­های چهارگانة مجمل التّواریخ است که برای تصحیح این کتاب بکار نمی­آید. بنابراین ضبط ایران­شاه در این نسخه نه تنها دلیل بر اصالت آن نیست که به عکس باید گفت به احتمال قریب به یقین ساخته و پرداختة کاتب آن است و در نسخة اساس او نیز مانند دو نسخة هم­خانواده­اش یعنی چستربیتی و بهار (پاریس) این نام، ایران­شان بوده است.

در میان دست‌نویس­های مجمل، دو دست‌نویس هایدلبرگ و چستربیتی معتبرترین آن‌ها و مبتنی بر دست‌نویس­هایی بسیار کهن از مجمل التّواریخ است؛ هرچند به لحاظ تاریخ کتابت جدیدند و نسخه­های بهار (پاریس) و 751 در رتبه­های بعدی قرار می­گیرند.

   نسخة هایدلبرگ از مادر نسخه­ای متفاوت از آن سه دیگر منشعب شده است و به کمک آن می­توان افتادگی­های سه دست‌نویس دیگر را که در موارد متعدد درست مانند یک‌دیگر است، برطرف کرد. پس اگر قرار باشد که دربارة اصالت یکی از این دو نام داوری شود، باید ضبط­های هایدلبرگ و چستربیتی را در نظر گرفت.

    این دو نسخه از حیث اعتبارکمابیش هم‌سنگ یک‌دیگر است و بسختی می­توان اعتبار یکی را از دیگری برتر دانست. کاتب دست‌نویس چستربیتی مردی با امانت بوده و آن‌چه پیش چشم داشته به طور کامل رونویسی کرده است. ایرادی که بر او وارد است یکی آن است که وی سعی بر آن داشته که از حداکثر فضای کاغذ استفاده کند، بنابراین کلمات را با قلم آهنی و بسیار ریز و تنگِ یک‌دیگر کتابت کرده و به همین جهت گه‌گاه واژه­هایی کوچک مانند «بود»، «را»، «که». . . را از قلم انداخته است و دیگر آن‌که وی شیعی مذهب بوده و چندبار دست‌خوش احساسات مذهبی خود شده و در پس برخی از نام­ها عبارت «لعنت الله عنه» (کذا) را افزوده است. اگر این موارد را نادیده بگیریم دست‌نویسی معتبر و مضبوط است.

 

در این‌جا می­توان متمایل به ضبط دشوار شد و (ایران­شان) را بر (ایران­شاه) ترجیح داد. اما قراینی در دست است که حکم می‌کند که ضبط ایران‌شان نیز از اعتبار برخوردار است. یکی عبارتی از تاریخ سیستان است که در آن‌جا نیز نام یکی از پادشاهان به لفظ «شان» ختم شده است و نشان می­دهد که چنین نام­هایی بی­اصالت نیست و مواردی دیگر هم از کاربرد آن‌ها وجود داشته است. در تاریخ سیستان آمده است:
«و چون چهارصد و چهل و چهار سال بگذرد این شهر باز آبادان شود بر دست شه بورگان بن کرایست‌شان که نزدیکان زمان کیان بوده باشد». (تاریخ سیستان، 1314: 4) جملة اخیر کمی گنگ است و استاد بهار در حاشیة همان صفحه توضیح داده است که در کلمات این عبارات دست برده و تغییراتی داده­اند و از جمله «شان» را خط زده­اند. جالب آن‌که ملک‌شاه حسین سیستانی (1383: 23) که نسخه­ای از تاریخ سیستان را در دست داشته است، اسامی را لابدّ به سبب غریب بودن آن‌ها، به کلّی حذف و عبارات را به «مدت چهارصد و چهل سال در سیستان هرج و مرج باشد. . . پس از آن به سعی جمعی از نبیرة شاهان کیان روی به آبادانی آورد» تغییر داده است. نسخه­ای از تاریخ سیستان نیز در تفلیس نگه‌داری می­شود و در آن نیز آن نام را به «شاپورگان بن کرایست» ساده کرده­اند (گیونا شویلی، 1385: 436).

هم‌چنین مافروخی در کتاب (محاسن اصفهان) از شبانه پسر فیرشان که معاصر حجاج بن یوسف بوده، چندبار نام برده است (مافروخی: 42). در این کتاب نام پدر این شخص سه بار« الفیرشان» و یک بار «الفریشان» ضبط شده که مورد اخیر غلط چاپی است، زیرا در گزارش فارسی محاسن اصفهان که در سال 729 صورت پذیرفته در همة موارد نام وی فیرشان آمده است (آوی، 1328: 88) که باید معرّب پیرشان باشد.

بنابراین اگر بپذیریم که نام‌هایی چون کرایست‌شان و فیرشان / پیرشان هم در میان ایرانیان کاربرد داشته است، پذیرفتن وجود نام ایران­شان دشوار نخواهد بود. امّا این نام‌ها از چه اجزایی تشکیل شده و معنی آن‌ها چیست؟ کلمة کرمان‌شان می‌تواند به حلّ این مشکل کمک کند.

   پیش‌تر از قول مرحوم دکتر تفضّلی نقل شد که مردم کرمان‌شاه نام موطن خود را کرمانشان تلفظ می­کنند و در متون عربی به قرمیسین معّرب شده است. این نکته را باید افزود که نام این شهر در نوشته­های عربی به دو صورت قرمیسین و قرماسین معرّب و دربارة وجه تعریب آن از دیرباز اظهارنظرهایی شده است که شاید قدیم­ترین آن‌ها گفتة ابی الشیخ اصفهانی (274- 369) باشد که می­گوید: قباد (پدر انوشیروان) پس از آن‌که در آن منطقه برای خود بنایی در هزار انگورستان ساخت، گفت: کردم مانِ شاهان، که سپس کرمان‌شاهان خوانده شد و به قرماسین معرّب گشت و به معنی (خانة شاهان را ساختم) است (ابی الشیخ 1409: 1/39). پس از او ابونعیم اصفهانی (1/36) نیز همین مطلب استاد خود را با اندکی تفاوت در کتاب خود آورده است. این فقه اللغه را که بنظر نمی­آید پایه و اساسی داشته باشد، باید عامیانه تلقّی کرد.

 نظر دیگر گفتار یاقوت حموی است که قرماسین را معرّب کرمان‌شاهان می­داند (یاقوت: ذیلِ قرمیسین) که بی تردید درست است و گفتار بسیاری از جغرافیانگاران قدیم آن را تأیید می‌کند. از جمله مؤلّف حدود العالم (1372: 390) نام این شهر را کرمان‌شاهان و اصطخری (82) قرماسین نوشته است، ولی مترجم قدیم کتاب اصطخری (1368: 163) برابر فارسی آن یعنی کرمان‌شاهان را در متن آورده است و محمّد بن نجیب بکران (1342: 67) نیز صریحاً می‌گوید: «قرماسین کرمان‌شاهان باشد» علاوه بر این دکتر صادقی (1369: 40) نیز با نظر یاقوت موافق است. پس کرمان‌شان در زبان مردم این شهر، باید کوتاه شدة کرمان‌شاهان باشد و به احتمال بسیار قوی ایران‌شان نیز لفظ محاوره­ای و کوتاه شدة ایران‌شاهان است. «ان» در پایان این کلمات باید پسوند نسبت باشد، پس کرمان‌شاهان یعنی منسوب به شاه کرمان که مراد بهرام پسر شاپور است که به کرمان شاه ملقّب بود (حمزه اصفهانی: 42) - به مناسبت آن‌که مدّتی در کرمان حکومت می‌کرد- صاحب مجمل التّواریخ (1318: 68) نیز می‌گوید: «کرمان‌شاهان به وی (یعنی بهرام) بازخوانند که او را کرمانشاه لقب بود» پس به احتمال بسیار قوی ایران‌شان نیز به معنی منسوب به شاه ایران، از نسل شاه ایران خواهد بود.

اما نام‌هایی چون«شه‌پورگان بن کرایست شان» و «شبانه بن فیرشان » از قبیلِ
عمر بن فرّخان، بوذرجمهر بن بختگان، اردشیر بن بابکان. . . است و کرایست‌شان و فیرشان در اصل کرایست شاهان و پیر شاهان بوده و«ان» نسبت خانوادگی را می‌رساند. بنابراین واژة «بن» زائد است. ذکر این نکته نیز خالی از فایده نیست که پساوند «گان» در شه‌پورگان به معنی عزیز و محبوب است، مانند فرزندگان/فرزندکان که در متون قدیم بکار رفته است. درست مانند «ک» در نام‌هایی چون علیک، حسنک. . . و این معنی از برای گان/کان از فرهنگ‌های فارسی فوت شده است. در شاهنامه آن‌جا که سام برای بازآوردن زال به کوهسار می‌رود، فردوسی می‌گوید: بیامد دمان سوی آن کوهسار/که افکندگان را کند خواستار(فردوسی، 1386: 170) برخلاف آن‌چه پژوهندگان شاهنامه دربارة این بیت نوشته‌اند، در این‌جا افکندگان به معنی افکندة محبوب است و این واژه در اصل افکنده‌گان بوده که حَسَب رسمِ کاتبانِ قدیم، ‌های بیان حرکت آن حذف شده است.

c.                   زمان نظم منظومه و ممدوح شاعر

بهمن­نامه را معمولاً از آثار قرن پنجم، اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم بشمار آورده­اند (صفا، 1363: 290؛ آیدنلو، 1388: 21)، امّا با درنگ در دیباچة منظومه می‌توان به تاریخ نسبتاً دقیق از زمان سرایش منظومه و نیز زمان تقدیم آن به سلطان سلجوقی و ممدوح شاعر رسید. امّا پیش از پرداختن به این موضوع شایستة ذکر است که دکتر صفا (1363: 290) معتقد است که شاعر چندبار در این منظومه تجدیدنظر کرده و کتاب را یک­بار به محمود بن ملک‌شاه (485- 487) و بار دیگر به محمّد بن ملک‌شاه (498- 511) تقدیم کرده است و مستند ایشان بخشی از دیباچة بهمن­نامه است که با این عنوان آغاز می­شود: «در ستایش کردن باری تعالی و آغاز داستان بهمن‌نامه و آذر برزین‌نامه و ستایش کردن سلطان محمود و چگونگی آن».
(عفیفی، 1370: 16) نیز می­گوید شاید شاعر منظومه را پس از تجدید نظر به محمود بن محمّد بن ملک‌شاه تقدیم کرده باشد «خاصّه آن‌که تغییر واژه­ها و ابیات در تجدیدنظر به سبک دورة بعدتر نزدیک­تر می‌نماید». امّا این نظر قطعاً درست نیست. چگونه ممکن است، ایران­شان کوش­نامه را که پس از بهمن­نامه سروده به محمّد بن ملک‌شاه و بهمن‌نامه را به پسر او که هنگام نظم آن هنوز به دنیا نیامده بود تقدیم کرده باشد1؟

   به گمان ما برای پی بردن به تاریخ نظم منظومه و نام ممدوح شاعر، مطمئن­ترین قرینه و شاهد، حوادثی است که ناظم در دیباچة بهمن­نامه متذکّر آن‌ها شده است و عناوینی که کاتبان از خود ساخته­اند و یا اگر مصرع «شه شهریاران محمّد که ماه» را به «شه شهریاران محمود شاه» (بهمن­نامه: 10) تغییر داده­اند، نباید مستند قرار گیرند. بنابراین در زیر حوادثی را بررسی می‌کنیم که شاعر در دیباچه متذکّر شده است.

 [1]

  1. زپشت ملک‌شاه با داد و دین
    شه شهریاران محمّد، که ماه
    زتوران به ایران سپاهی کشید
    هنوز از ره آهنگ دشمن نکرد
    سپاه انجمن شد بر شهریار
  2.  
    1. یکی ماه‌رو تاج‌دار گزین
      مر او را پرستش کند سال و ماه
      که خورشید روی زمین را ندید
      که دشمن گریزان شد از پیش گرد
      همی خواست هر یک به جان زینهار
      (بهمن‌نامه، 1370: 10)
   

چون ملک‌شاه در سال 485 درگذشت، میان پسران او بر سر جانشینی نزاع آغاز شد. تَرکان خاتون (یکی از هم‌سران ملک‌شاه) که می­خواست فرزند خود محمود را به جای ملک‌شاه بنشاند و از سویی می­دانست که برکیارق (فرزند ارشد ملک‌شاه از هم‌سر دیگرش زبیده خاتون) پادشاهی محمود را نخواهد پذیرفت، دستور داد تا برکیارق را در اصفهان زندانی ساختند. کشمکش میان برکیارق و زبیده خاتون و محمود تا سال 487 ادامه یافت و در این سال زبیده خاتون و محمود درگذشتند و برکیارق بر اصفهان مسلّط شد. برکیارق، سنجر را به حکومت خراسان و محمّد را به حکومت ارّان گماشت و امیر قتلغ تکین را اتابک او کرد. محمّد در ارّان کم­کم قدرت گرفت و اتابک راکشت و بر آن قلمرو – که سال­ها پیش ملک‌شاه آن‌جا را از دست فضلون روّادی بیرون آورده بود- مسلّط شد. وی نام برکیارق را از خطبه انداخت و در سال 492 با سپاهی گران به سوی برکیارق حرکت کرد که در این هنگام در ری به سر می­برد. برکیارق نیز با سپاه خود به سمت زنجان رفت و در آن‌جا گروهی از سپاهیانش از او جدا شدند و به محمّد پیوستند برکیارق ناچار به خوزستان گریخت و محمّد دوم ذی قعدة 492 وارد ری شد.
(راوندی: 142؛ ابن اثیر، 1388: 14/6188-6190)

 در بیت­های مذکور به همین واقعه اشاره شده است و این‌که می­گوید گروهی از سپاهیان از سلطان زینهار خواستند، اشاره به سپاهیان برکیارق است که از وی روی برگرداندند و به سلطان محمّد پیوستند. امّا نکتة تأمّل‌برانگیز آن‌که شاعر می‌گوید سلطان از توران (نسخه بدل: کرمان) به ایران لشکر کشید، حال آن‌که سلطان محمّد از ارّان حرکت کرده بود. شاید در آن بیت ارّان به توران تحریف شده باشد و یا شاعر به اشتباه توران و ارّان را یک منطقه می‌دانسته که بسیار بعید است.

[2]

  1. زکار سپاهان اگر اندکی
    چنان نام‌داران و کین گستران
    جهان کرده بر خسرو راد تنگ
    چو حلقه شده دشمنان گرد شاه
    شب و روز جز تاختن کار نه
    چو هنگام آن دید کاید برون
    سپاه و سپهبد به هم بردرید
  2.  
    1. ترا باز گویم ز سی‌صد یکی
      چنان رزم جویان و گندآوران
      نه روی شتاب و نه جای درنگ
      به کردار کوهی میان سپاه
      سپاهش به جز اندکی یار نه. .
      برون تاخت هم‌چون که بیستون
      کسی گرد پای سمندش ندید
      (همان: 11- 12)
   

جالب آن‌که این بیت­ها شرح یکی از شکست­های سلطان محمّد و گریختن او از صحنة نبرد است که شاعر به گونه­ای در حکم یکی از فتوحات او قلمداد کرده است! پیش‌تر به دشمنی محمّد با برکیارق اشاره شد. این دو برادر –که از مادر جدا بودند- پنج بار با یک‌دیگر جنگیدند و سرانجام در سال 497 میان آن دو مصالحه شد و یک سال بعد برکیارق درگذشت. در این بیت­ها به نبرد چهارم اشاره شده است که در سال 495 به وقوع پیوست. در این سال میان سلطان محمّد و برکیارق در ری نبردی درگرفت و سلطان محمّد شکست خورد و با سپاهیانی اندک در ربیع الاول 495 به اصفهان گریخت. برکیارق در جمادی الاول آن سال اصفهان را در حصار گرفت که تا ذی‌حجّه ادامه یافت و نوشته­اند که قحط و غلایی شدید بر اصفهان حاکم شد و محمّد که اوضاع را مساعد نمی­دید، در 10 ذی‌حجّه 495 از اصفهان گریخت و به ارّان رفت
(همو 14: 6234) و به قول شاعر کسی گَرد پای سمندش ندید! دکتر عفیفی در مقدّمة خود (ص سیزده) با استناد به بیت­های مذکور نتیجه­گیری نادرستی کرده است.

[3]

  1. چو دشمن دگر باره بگشاد پر
    ز تازی و از دیلم و تُرک و کُرد
    به جایی که چون کرد خسرو مصاف
    به یک حمله برداشت دشمن ز جای
    بسا تن که در خاک و خون خوار کرد
    هنوز اندر آن دشت تا سالیان
  2.  
    1. سپاهی بیاراست بی حد و مر
      دلاور سپاهی که بایست برد
      مصافی فزون بود از کوه قاف
      که دارد برِ سیل جز کوه پای؟
      ز خون دامن دشت گلنار کرد
      خورد گرگ و روباه، پشت و میان. .  
      (بهمن‌نامه، 1370: 11)
   

این بیت­ها ناظر به نبرد سلطان محمّد با امیر سیف‌الدّوله صدقه بن منصور معروف به ملک‌العرب است که در نزدیکی شهر حله اتفاق افتاد. مورّخان نوشته­اند که سلطان محمد در ربیع الاخر سال 501 وارد بغداد شد و به او اطلاع دادند که امیرسیف‌الدّوله نافرمانی آغاز کرده است. سلطان به قصد گوش‌مالی او آمادة نبرد شد و سیف الدّوله نیز به قول حسینی مورّخ قرن ششم «بیست هزار سوار از راه‌زنان کُرد و تُرک و دیلم و عرب» را گرد آورد و به جنگ سلطان آمد. در این هنگام زمستان بود و نبرد در منطقه­ای پر گل و لای آغاز شد و سرانجام با پیروزی سلطان محمّد و کشته شدن امیرالعرب و بیش‌تر سپاهیان او در رجب 501 خاتمه یافت. (حسینی 1404: 80؛ ابن اثیر 1388: 14/6339-6347)

چنان‌که ملاحظه شد شاعر از چند حادثة عصر سلطان محمّد یاد کرده است، امّا از یکی از فتوحات سلطان که در آن زمان برای او حیثیت و اعتبار فراوان ببار آورد، سخن نگفته است و آن فتح شاه­دز اصفهان است که مرکز مهمّ اسماعیلیان در آن دوران بود. فتحی که شاعر در مقدّمة کوش­نامه (ص 153، ب 150- 160) نخست از آن سخن گفته و سپس به نبرد سلطان محمد با امیرسیف‌الدّوله (ص 155، ب 173- 211) که به لحاظ تاریخی مقدم بر فتح شاه‌دز بوده، پرداخته است. از سکوت ایران‌شان در این خصوص می­توان حدس زد که وی بهمن­نامه را زمانی به سلطان محمّد تقدیم کرده بوده است که هنوز شاه­دز فتح نشده بود، وگرنه بسیار بعید است که شاعر از دو فتح
(و به واقع از یک فتح و یک شکست) سلطان یاد کند و از یکی از فتوحات بسیار مهمّ او سخن نگوید. که چندین ماه زمان برد و جمیع مورّخان آن را با آب و تاب نقل کرده­اند. سکوت ایران‌شان دلیلی استوار است بر این‌که وی بهمن­نامه را پیش از فتح شاه­دز برای سلطان فرستاده بوده است. پس برای تعیین تاریخ دقیق ارسال منظومه به اختصار فتح شاه­دز را شرح می­دهیم.

سلطان محمّد پس از کشتن امیرالعرب در رجب 501 به اصفهان بازگشت و در صدد سرکوبی اسماعیلیان برآمد. اگر به اقوال مورّخان عصر اعتماد کنیم، اسماعیلیان به رهبری ابن عطّاش پیوسته برای مردم اصفهان مزاحمت ایجاد می­کردند و بعضی کارهای هولناک را به آنان نسبت داده‌اند (راوندی: 155-158). محمّد دژی را که ابن عطاش و یارانش در آن می­زیستند - و سال­ها پیش ملک‌شاه آن را ساخته بود- محاصره کرد. اسماعیلیان بدان امید که سلطان را از فتح شاه­دز منصرف کنند، نامه­هایی دروغین مبنی بر نابسامانی خراسان و فتح بغداد بر دست قلج­ارسلان پراکندند. چندی بعد معلوم شد که این نامه‌ها جعلی و بی­اساس است. سلطان محاصره را تنگ­تر کرد و راه ورود آذوقه را از هر سو مسدود کرد. کار بر اسماعیلیان هر روز سخت­تر می­شد و اقدامات آنان از جمله فتوی گرفتن از فقیهان بزرگ اصفهان مبنی بر حرام بودن کشتن مسلمانان و بسیاری اقدامات دیگر، کارگر نیفتاد تا سرانجام در دوم ذی قعدة 501 سپاهیان سلطان به درون دز راه یافتند و ابن عطاش را اسیر کردند و همة یاران او را از دم تیغ گذرانیدند. چند روز بعد ابن عطاش را نیز پوست کندند و سر او و پسرش را به بغداد فرستادند.
(راوندی: 158؛ ابن اثیر 1388: 14 /6339-6349)

از این گزارش می­توان نتیجه گرفت که بهمن‌نامه پس از رجب 501
(قتل امیرالعرب) و پیش از ذی قعدة آن سال (فتح شاه‌دز) یعنی در یکی از ماه‌های شعبان یا رمضان و یا شوال سال 501 برای سلطان محمد ارسال شده بوده است.

   امّا ایران‌شان بهمن­نامه را در چه زمانی سروده بود؟ درست است که وی در دیباچه به حوادث سال 501 نیز اشاره کرده است، ولی این دلیل بر آن نیست که سال 501 سال نظم منظومه است. زیرا قراینی در همین دیباچه وجود دارد که حاکی از نظم بهمن­نامه، سال­ها پیش از آن تاریخ است. شاعر مدح سلطان محمّد را با این بیت­ها شروع کرده است:

  1. فزون گشته ده سال تا روزگار
    سر تاج‌داران ملک‌شاه شاه
    جهان همچو دریا درآمد به جوش
    چنان گر بماندی دو سال دگر
    همانا ببخشود یزدان پاک
    زپشت ملک‌شاه با داد و دین
    ز توران به ایران سپاهی کشید
  2.  
    1. بر آشفت بر نامور شهریار
      از آن گه که شد سوی آن بارگاه
      ز تیغ سواران فولاد پوش. . .
      به گیتی نماندی یکی تاجور
      بدین مردم خیرة دردناک
      یکی ماه‌رو تاج‌دار گزین. . .
      که خورشید روی زمین را ندید
      (بهمن‌نامه، 1370: 9- 10)
   

شاعر در این بیت­ها به آشفتگی روزگار پس از مرگ ملک‌شاه (485) و نزاع­هایی که بر سر جانشینی او درگرفت، اشاره کرده است. چنان‌که آمد، میان سلطان محمّد و برکیارق سال­ها جنگ و ستیز بود تا سرانجام در سال 498 با مرگ برکیارق، سلطان محمّد جانشین بلامنازع ملک‌شاه شد و از مرگ ملک‌شاه تا این تاریخ 13 سال می‌گذشته است (13= 485- 498) و مراد شاعر از «فزون گشته ده سال» همین 13 سال است که به قول او اگر دو سال دیگر این وضع ادامه می‌یافت، به گیتی نماندی یکی تاجور. امّا برای پی بردن به تاریخ نظم بهمن­نامه باید به بیت­های زیر توجّه کرد:

  1. چو شاه از سپاهان بدین مرز راند
    از این‌نامه پردخته بودم تمام
    ولیکن چو بودم به تن ناتوان
    تن از درد لرزان به مانند بید
    چو شاه جهان شد به آرامگاه
    به دست جگر­گوشه­ای دادمش
  2.  
    1. بر آن تخت منشور شاهی بخواند
      به نام شهنشاه فرخنده کام
      به درگاه خسرو شدن چون توان؟
      سیه گشته هم رنگ عاج سفید
      به شادی نشست از بر تخت شاه
      به درگاه خسرو فرستادمش
      (بهمن‌نامه، 1370: 13)
   

چون این بیت­ها را بلافاصله پس از گریختن سلطان محمّد از اصفهان آورده است می­توان نتیجه گرفت که شاعر، بهمن­نامه را پیش از 10 ذی حجه 495 (زمان گریختن سلطان از اصفهان) «پردخته» بوده است. امّا چون نیّت داشته که منظومه را به نام سلطان محمّد که بزرگ‌ترین فرمان‌روای سلجوقی بعد از ملک‌شاه بود، پیش‌کش کند، چند سالی درنگ می­کند تا حکومت او تثبیت شود و پس از آن‌که سلطان به «آرام‌گاه» خود یعنی اصفهان بازمی­گردد، شاعر چند بیتی در ستایش سلطان و بعضی حوادث روزگار او به مقدّمة بهمن­نامه می­افزاید و منظومه را در یکی از ماه‌های شعبان تا
شوّال 501 به دست جگرگوشه­ای (احتمالاً یکی از فرزندانش) می­دهد تا در اصفهان به سلطان تقدیم کند. امّا منظومه را از کجا به اصفهان فرستاده بوده است؟ در بیت اوّل می­گوید: هنگامی که سلطان از سپاهان «بدین مرز» راند. مراد از این مرز چنان‌که دکتر عفیفی (ص چهارده) نیز حدس زده است به احتمال قوی شهر ری بوده است، زیرا سلطان پس از گریختن از اصفهان، به اردبیل و از آن‌جا به ارّان رفت و طبیعی­ترین مسیری که می‌توانست خود را به اردبیل برساند، با گذشتن از شهر ری بوده است. با این حال شهر همدان را نیز نمی‌توان نادیده گرفت. این بحث را با پرداختن به نام دو نفر دیگر که در دیباچه از آنان یاد شده است، بپایان می­بریم:

 

  1. به دست جگرگوشه­ای دادمش
    مگر میر مودود لشکر فروز
    یکی سوی این داستان بنگرد
    حسین علی آن سرافراز طوس
    چنان مردم شاه را نیک­خواه
  2.  
    1. به درگاه خسرو فرستادمش
      -که بادا شبش روز و نوروز روز
      وزان پس به نزدیک خسرو برد
      -که طوس است از او هم‌چو گنج عروس
      کند پایمردی به درگاه شاه. .
      (بهمن‌نامه، 1370: 13)
   

مراد از میر مودود، امیر مودود بن اینالتکین یکی از فرمان‌دهان سلطان محمّد است. سلطان او را در سال 502 به حکومت موصل گماشت و چند سال بعد به دستور او برای جنگ با فرنگیان صلیبی به دمشق رفت و در ربیع الآخر 507 به دست یکی از فداییان اسماعیلی در جامع دمشق به ضرب کارد کشته شد (ابن قلانسی، 1908: 187؛ ابن اثیر، 1908: 150) امّا از حسین بن علی توسی (اگر در نام وی تحریفی رخ نداده باشد) در منابع تاریخی ذکری نشده است.

d.                  نتیجه‌گیری

در پژوهش‌های جدید پیرامون منظومه‌های حماسی ایران، هنوز دربارۀ نام درست شاعر بهمن‌نامه و تاریخ سرایش آن اتفاق نظر وجود ندارد. در این جستار با بررسی اشاراتی که شاعر در دیباچۀ کتاب به حوادث عصر خود کرده، نتیجه‌گیری شده است که بهمن‌نامه کمی پیش از 10 ذی‌حجۀ 495 به نظم در آمده است، امّا از آن‌جا که شاعر تصمیم داشته کتاب خود را به سلطان محمّد – بزرگ‌ترین فرمان‌روای سلجوقی پس از ملک‌شاه – تقدیم کند، چند سالی درنگ می‌کند و پس از تثبیت حکومت سلطان، برخی از وقایعی را که او در نبرد با برادرش برکیارق از سر گذرانیده بود به نظم درآورده به دیباچۀ بهمن‌نامه می‌افزاید و آن را در یکی از ماه‌های شعبان تا شوّال 501 برای سلطان به اصفهان می‌فرستد. نام شاعر را نیز مصحّحان کوش‌نامه و بهمن‌نامه به ترتیب ایران‌شان و ایران شاه ضبط کرده‌اند و در این مقاله با ارائۀ نمونه‌هایی از نام‌هایی که به «شان» ختم می‌شود، استدلال شده است که ایران‌شان برخلاف غرابت آن اصالت دارد و«شان» کوتاه شدۀ شاهان است و «ان» در این کلمه نشان نسبت خانوادگی و برابر با «ابن» در زبان عربی است.



[1] . hakim Iranschan

- آوی، حسین بن محمد. (1328). ترجمۀ محاسن اصفهان، به اهتمام عبّاس اقبال، تهران.
- آیدنلو، سجاد. (1386). نارسیده ترنج، اصفهان: نقش مانا.
- آیدنلو، سجاد. (1388). متون منظوم پهلوانی، تهران: سمت.
- ابن اثیر. ( 1388). تاریخ الکامل، ترجمۀ حمید رضا آژیر (ج14) تهران: اساطیر.
- ابن قلانسی. (1908). ذیل تاریخ دمشق، بیروت[بی نا].
- ابن مسکویه. (1358). الحکمةالخالدة(جاویدان خرد)،تصحیح عبدالرّحمن بدوی، تهران: دانش‌گاه تهران.
- ابونعیم اصفهانی. (بی­تا). ذکر اخبار اصبهان، بیروت: دارالکتاب الاسلامی.
- ابی الشیخ اصفهانی. (1409). طبقات المحدّثین باصبهان، بیروت: دارالکتب العلمیّه.
- اصطخری. (1368). مسالک و ممالک (ترجمة قدیم) به کوشش ایرج افشار، تهران: علمی فرهنگی.
- امیدسالار، محمود. (1384). یادداشت­های کوش­نامه، فرهنگ ایران زمین. تهران: بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار.
- ایران‌شان بن ابی الخیر. (1377). کوش­نامه، تصحیح جلال متینی، تهران: علمی.
- ایران‌شاه بن ابی الخیر. (1370). بهمن­نامه. تصحیح رحیم عفیفی، تهران: علمی و فرهنگی.
- پیرنیا. حسن. (1386). ایرانباستان، تهران: نامک
- تاریخ سیستان. (1314). تصحیح ملک الشّعرا بهار، تهران: کلالۀ خاور.
- حدود العالم. (1372). تصحیح مریم میراحمدی و غلام‌رضا ورهرام، تهران: دانش‌گاه الزهرا.
- حسینی، صدرالدّین. (1404). اخبارالدّوله السلجوقیه، تصحیح محمّد اقبال، بیروت: دارالآفاق الجدیده.
- حمزه اصفهانی. (بی تا). سنی ملوک الارض و الانبیاء، بیروت: (بی نا)
- خالقی مطلق، جلال. (1362). «مطالعات حماسی»، نشریۀ دانش‌کدۀ ادبیات و علوم انسانی تبریز، سال 31، شمارۀ 128-129، صص85-121.
- خالقی مطلق، جلال. (1372). گل رنج­های کهن، تهران: مرکز.
- راوندی، محمد بن علی. (بی­تا). راحة الصّدور، تصحیح محمّد اقبال. تهران: علمی.
- شاهین شیرازی. (1352). اردشیرنامه، مندرج در منتخب اشعار فارسی. گردآوری آمنون نتضر. تهران: فرهنگ ایران زمین.
- شهرستانی. محمّد بن عبدالکریم. (1358). توضیح الملل، ترجمة ‌الملل و النحل، ترجمۀ مصطفی خالق‌داد. تصحیح محمّدرضا جلالی نایینی. تهران: اقبال.
 
- صادقی، علی اشرف. (1369). «تأمّلی در دو تاریخ قدیم اصفهان»، مجله باستان­شناسی. ش 8 و 9، صص38-43.
- صفا، ذبیح الله. (1363). حماسه­سرایی در ایران، تهران: امیرکبیر.
- عفیفی، رحیم. (1370). مقدمة بهمن­نامه (ایران­شاه).
- فردوسی، ابوالقاسم. (1386). شاهنامه، تصحیح جلالی خالقی مطلق و هم‌کاران
(محمود امید سالار ج 6 و ابوالفضل خطیبی ج7)، تهران: مرکز دائرۀ‌المعارف بزرگ اسلامی.
- گیونا شویلی. (1385). «نسخه خطی تاریخ سیستان موجود در تبلیسی»، ارج­نامۀ ملک‌الشّعرا بهار، تهران: میراث مکتوب.
- لسترنج. (1364). جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ترجمة محمود عرفان، تهران: علمی و فرهنگی.
- مافروخی، مفضل بن سعد. (بی‌تا). محاسن اصفهان، به تصحیح سید جلال‌الدّین طهرانی، تهران: مطبعه مجلس.
- متینی، جلال. (1377). مقدّمة کوش­نامه (ایران­شان).
- محمّد بن نجیب بکران. (1342). جهان نامه، تصحیح محمّدامین ریاحی. تهران: ابن سینا.
- مجمل التّواریخ و القصص. (1318). تصحیح ملک الشعرا بهار، تهران: خاور. نیز دست‌نویس‌های برلین، پاریس، چستربیتی، هایدلبرگ.
- ملک حسین سیستانی. (1383). احیاء الملوک، تصحیح منوچهر ستوده. تهران: علمی فرهنگی.
- مول، ژول. (1369). دیباچة شاهنامه، ترجمة جهان‌گیر افکاری. تهران: کتاب­های جیبی.
- هدایت، رضا قلی‌خان. (1382). مجمع الفُصحا، تصحیح مظاهر مصفّا. تهران: امیرکبیر.
- یاقوت حموی. (بی­تا). معجم البلدان، بیروت: صادر.
- Jules, mohl. (1843). "Du modjmel altewarikh", journal asiatique, 385-408.